بعد از عملیات خیبر ؛
فرماندهان را بردند زیارت امام رضا(ع)
وقتی مهدی برگشت توی پد پنج بودیم
برایم سوغاتی جانماز و دو حبه قند و
نمک تبرکی آورده بود. نمکش را
همان روز زدیم به آبگوشت ناهارمان.
اما مهدی حال همیشگی را نداشت!
گفتم: «تو از ضامن آهو چه خواستهای
که این چنین شده ای!! نابودی کفار؟
پیروزی رزمندگان؟ سلامتی امام؟»
چیزی نمیگفت. به جان امام قسمش دادم،
گفت: فقط یک چیز. گفتم: چه چیز؟
گفت: «مصطفی! دیگر نمیتوانم بمانم. باور کن.
همینرا به امامرضا(ع) گفتم. گفتم: واسطه شو
این عملیات، آخرین عملیات مهدی باشد».
عجیب بود. قبلا هروقت حرف از شهادت
میشد، می گفت برای چه شهید شویم؟
شهادت خوب است؛ اما دعا کنید پیروز شویم.
صرف اینکه دعا کنیم تا شهید شویم یعنیچه؟
اما دیگر انقطاعی شده بود....
امام رضا (ع) هم خیلی معطلش نکرد
و بدر شد آخرین عملیاتش....
راوی: مصطفی مولوی
کتاب: نمی توانست زنده بماند
خاطراتی از شهید مهدی باکری
نویسنده: علی اکبری
ناشر: صیام ،صفحه ۹۸٫
#خاطرات
#فرمانده_لشکر۳۱عاشورا
#شهید_مهدی_باکری
@ranggarang
🌴#خاطرات _کربلا_🌴
🏳قسمت ششم (پیشگویی ها)
🌾خبر دادن به فاطمه عليها السلام از شهادت امام حسین علیه السلام
📗فضل زيارة الحسين عليه السلام - به نقل از حسن بن زيد از امام صادق از پدرش عليهما السلام، از اُمّ سلمه - :
پيامبر صلى اللَّه عليه و آله فاطمه عليها السلام را از كشته شدن حسين عليه السلام باخبر كرد.
فاطمه عليها السلام گريست.
پيامبر صلى اللَّه عليه و آله فرمود : «اى فاطمه! صبر كن و تسليم باش».
گفت : صبر كردم و تسليم گشتم، اى پيامبر خدا! كشتن او كجا اتّفاق مى افتد؟
فرمود: «در سرزمينى به نام كربلا و دور از اهل و عشيره كشته مى شود و - اى فاطمه - گروهى او را زيارت مى كنند».
📚فضل زيارة الحسين عليه السلام : ص ۳۴
🌾خبر دادن به اُمّ سلمه از شهادت حسین بن علی علیه السلام
📕تاريخ دمشق - به نقل از داوود - :
اُمّ سلمه گفت: حسين عليه السلام بر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در آمد و پيامبر خدا بى تاب شد.
اُمّ سلمه گفت: اى پيامبر خدا! چه شده است؟
فرمود: «جبرئيل به من خبر داد كه اين پسرم كشته مى شود و خشم خدا بر كسى كه او را مى كشد. شدّت مى گيرد».
📚تاريخ دمشق : ج ۱۴ ص ۱۹۳ ح ۳۵۲۹ تهذيب الكمال : ج ۶ ص ۴۰۹
📓الإرشاد - به نقل از اُمّ سلمه - :
روزى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله نشسته و حسين عليه السلام را در دامان خود نشانده بود كه اشك از چشمانش سرازير شد.
گفتم: اى پيامبر خدا! چرا شما را گريان مىبينم، فدايت شوم ؟
فرمود: «جبرئيل نزد من آمد و مرا به خاطر پسرم حسين تسليت داد و به من خبر داد كه گروهى از امّتم او را مى كشند. خدا شفاعتم را نصيب آنان نكند!»
ادامه دارد....
📚الإرشاد : ج ۲ ص ۱۳۰
كشف الغمّة : ج ۲ ص ۲۱۹
#ادامهـــدارد
@ranggarang