#رمان
ازسیمخاردارنفستعبورکن
#قسمت_178
رو به آرش گفتم:
ــ من بعد از کلاس میرم پیش سارا، بعدشم میرم خونه ی سوگند، از اون ورم میرم خونه.
تعجب زده گفت:
ــ چی چی رو، واسه خودت برنامه می چینی، میریم خونه ما، شبم مژگان رو بر می داریم و می ریم دنبال کیارش فرودگاه.
بعد قیافه اش رو بامزه کردو گفت:
ــ مگه سوغاتی نمی خواستی؟
ــ امروز نمی تونم آرش جان. سعیده گفته میاد خونمون سفارش کرده خونه باشم، باسوگندهم کار خیاطی..
حرفم را برید و گفت:
– ول کن، یه جوری میگی سعیده گفته انگارشوهرت گفته. بگو فردا بیاد.
دلم نمی خواست برنامه ام بهم بخورد، ولی اعتراضی نکردم و فقط زیر لب گفتم:
ــ سعیده از خواهرم به من نزدیک تره.
آرش حرفی نزد و به طرف سالن رفتیم.
سرکلاس فکرم مدام می رفت به این که سارا چه می خواهد بگوید. چرا اینقدر تغییر کرده، هی فکررو خیالم را پس میزدم و چشم می دوختم به دهن استاد. ولی افکارم یاغی شده بودند. نمی گذاشتند حواسم به درس باشد. آخر سرگوششان را گرفتم و از فکرم به بیرون پرتشان کردم و به درس دل سپردم.
بعد از کلاس آرش خودش را به من رساند و گفت:
ــ من از اینجا میرم شرکت، که کارهام رو زودتر انجام بدم و شبم برم دنبال کیارش.
متعجب نگاهش کردم...
ــ چرا اینجوری نگاه می کنی؟ توام به برنامت برس دیگه.
در چهره اش اثری از ناراحتی نبود.
ــ مطمئنی آرش؟
ــ لبخندی زد و گفت:
– شصت درصد.
یک لحظه یادمطلبی که در آن کتاب خوانده بودم افتادم. که از کوچکترین کارهای همسرتان تشکر کنید.
تبسمی کردم.
–ممنون آقا.
ــ برای این که میرم سرکار تشکر می کنی؟
ــ نه، برای این که اجازه دادی برنامهی خودم رو داشته باشم.
ــ کمی سرخ شد و گفت:
ــ چوب کاری نکن.
نفهمیدم چرا خجالت کشید. دستهایش را گذاشت توی جیب شلوارش وهم قدم شدیم و به طرف محوطه حرکت کردیم. قدم هایم را کندتر کردم. با یک قدم فاصله از او براندازش میکردم که برگشت و نگاهم را غافلگیر کرد و با لبخند خاصی چشمکی زد و گفت:
–جانم؟
دستپاچه گفتم:
ــ هیچی، من دیگه برم.
فوری خداحافظی کردم و رفتم جایی که با سارا قرار گذاشته بودیم.
سارا بادیدنم جلو امد و پرسید:
ــ روزه که نیستی، میخوام نسکافه بگیرم.
نه، ولی برای من نگیر، میل ندارم. بیا زود بگو ببینم چی شده.
برای خودش هم چیزی نگرفت و امد روی صندلی روبرویم نشست و پرسید:
ــ آرش رفت؟
از این که اسم آرش را بدون پسوند و پیشوند میبرد خوشم نیامد. ولی به روی خودم نیاوردم.
ــ آره.
شروع کرد با سگک کیفش ور رفتن.
ــ سارا جان، چی می خواستی بگی؟
دست از سر کیفش برداشت و با انگشتر نقره ایی که توی انگشت وسطی دست راستش انداخته بود سر گرم شد. هی می چرخاندش دور انگشتش و نگاهش میکرد. بالاخره نفس عمیقی کشیدو گفت:
–به خاطر رفتارهای این چند وقتم ازت عذر می خوام راحیل...من در مورد تو بد قضاوت کردم...دلم نمی خواد دوستیمون کم رنگ بشه، تو برام همیشه دوست خوبی بودی... من رو می بخشی؟
ــ از چی حرف می زنی؟
باخجالت نگاهم کرد.
–چطوری بگم؟
ــ جون به لبم کردی سارا...
ــ قول بده ناراحت نشی.
ــ باشه، فقط زودتر بگو.
ــ راستش من فکر می کردم آرش به من علاقه داره، به خاطر توجهاتی که بهم می کرد، باهام راحت بود و اگه کاری داشت بهم می گفت واگه جایی می خواست با بچه ها برن می گفت توهم بیا. وقتی پای تو امد وسط توجهاتش نسبت به من کم شدو همه ی فکرو ذکرش شد تو...نمی دونم چرا ولی از دستت دلخور شدم. چون مقصر این بی توجهی از نظر من توبودی.
اون روز که اون بسته ی هدیه رو بهت دادم و آرش مدام ازم می پرسید که تو چه عکس العملی نشون دادی و همش می خواست از تو بدونه، ازت متنفر شدم.
هفته ی پیش قضیهی سودابه رو فهمیدم متوجه شدم اونم مثل من فکر میکرده.
وقتی فکر کردم دیدم منم مثل سودابه اشتباه برداشت کردم، رفتار آرش مثل یه همکلاسی بوده،
از حرفهایش مبهوت شده بودم و فقط نگاهش می کردم.
نگاهی بهم انداخت و ادامه داد:
ــ نگران نباش، اون دیگه برای من یه هم کلاسیه و بس. حالا فهمیدم اصلا هیچ حسی بهش ندارم فقط تو این دو سال بهش عادت کرده بودم. قبول کن که وقتی هر روز یا یه روز در میون یکی رو ببینی و باهاش هم کلام بشی، محبت به وجود میاد. در حقیقت تو گناهی نداشتی و آرش فقط عاشق توئه... واقعا برات آرزوی خوشبحتی می کنم.
احساس کردم حس حسادت چیزی نمانده خفهام کند. شایدم حس خشم...چه راحت نشسته است در مورد شوهر من حرف میزند.
نمی دانم من بی جنبه ام، یا اینها خیلی راحت هستند.
این جور وقتها اصلا نمی دانم باید چه بگویم. بعد از چند دقیقه سکوت، دوباره خودش شکستش و گفت:
–راحیل من رو می بخشی؟ من نمی خوام از دستت بدم.
"آخه من به تو چی بگم، خودت جای من بودی انقدر خونسرد و آروم می نشستی رفیق؟"
سعی کردم خودم را کنترل کنم. دستش را گرفتم و گفتم:
–فراموش کن و دیگه در موردش حرف نزن....
🍁بهقلملیلافتحیپور🍁
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قبل از خواب
همه را ببخش و بسپار به خدا
بعد بخواب برای شروع یک
روزنو باید آرام و سبک باشی
بار سنگین اشتباهات اطرافیان
را بر دوش نگیر...
بگذار برای خودشان بماند تا به
دوش کشند..
#شب_خوش🌙⭐️
@ranggarang
« بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ »
اللّهمَّ عَجَّل لِوَلیّکَ الفَرَج
اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله)
#سلام_امام_زمانم
#سلامایمولایعالم
سر فدای قدمت، ای مه کنعانی من
قدمی رنجهکن،ای دوست به مهمانی من
عمرمان رفت به تکرار نبودن هایت
غیبتت سخت شد،ازدستِ مسلمانی من
#مولایمن
✦اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ
✦اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ
✦اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا شَریکَ الْقُرْآنِ
✦ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا قاطِعَ الْبُرْهانِ
✦ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ
✦ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَعَلى آبائِکَ الطَّیِّبینَ ،
✦وَأَجْدادِکَ الطَّاهِرینَ الْمَعْصُومینَ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ گویند
🌻⃟🍂๛فرج مولا صلواتـــــــ
#امام_زمان
@ranggarang
❇️ حضرت عیسی (علیه السلام)، از بزرگترین یاران امام زمان (عجل الله فرجه)
✅ پیامبر گرامی اسلام (صلیالله علیه و آله و سلم):
📃 مهدی(ع) از فرزندان من است. زمانی که قیام میکند، عیسی بن مریم(علیهالسلام) جهت نصرت و یاری او (از آسمان) فرود میآید و حضرتش را برای نماز مقدّم میدارد و به او اقتدا مینماید.
📜 مِن ذُُرَّیتی اَلمهدی اِذا خَرجَ نَزَل عیسَی بنُ مریمَ(علیهالسلام) لِنُصرتِهِ فَقَدَّمَهُ وَ صلّی خَلفَهُ.
⬅️ امالی صدوق، ص ١٨١
🏷 #امام_زمان_عجل_الله_فرجه #حضرت_عیسی_علیه_السلام #ظهور
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
يٰا اَيُّهَا اَلنّٰاسُ اِتَّقُوا رَبَّكُمُ اَلَّذِي خَلَقَكُمْ ...وَ نِسٰاءً وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ اَلَّذِي تَسٰائَلُونَ بِهِ وَ اَلاَرْحٰامَ اِنَّ اَللّٰهَ كٰانَ عَلَيْكُمْ رَقِيباً
ای مردم!
از مخالفت پروردگارتان بپرهیزید
همان کسی که همه شما را از یک انسان آفرید؛و همسر او را نیز از جنس او خلق کرد؛ و از آن دو، مردان و زنان فراوانی در روی زمین منتشر ساخت
و از خدایی بپرهیزید که همگی به عظمت او معترفید؛و هنگامی که چیزی از یکدیگر میخواهید، نام او را میبرید
و نیز از قطع رابطه با خویشاوندان خود، پرهیز کنید
زیرا خداوند، مراقب شماست
📖آيه۱ نساء
🟩 امیرمؤمنان علیهالسّلام
نیز به فرزندش چنین سفارش می کند
«اَکرم عَشیرتَک، فَاِنَّهم جَناحُک الّذی..
خویشانت را گرامی بدار،زیرا آنان بال و پَرِ تو هستند که با آنان پرواز میکنی و اصل و ریشه تو میباشند که به ایشان بازمیگردی و دست یاورتو هستند که با آنها (به دشمن) حمله میکنی و پیروز میشوی.
📘نهج البلاغه، نامه۳۱،ص۹۳۹
🕋 پیامبراکرم صلیاللهعلیهوآله:
کسى که با جان و مال در راه صله رحماقدام مىکند،
♥️خداوند متعال اجر
🧮 صد شهید در نامه اعمالشمىنویسد. و در برابر هر قدمى که در این راه برمىدارد،
🧮چهلهزار حسنه برایش ثبت مىکند و
🧮چهل هزار گناه از او محومىگرداند و او را
🧮چهل هزار درجه بالا برد
و مانند این است که
🧮صد سال با صبر و استقامتخداى را بندگى کرده است.
📚وسائل الشیعه، ج ۶، ص۲۸۶، صلة الرحم
🕋پیامبر گرامى اسلام صلیاللهعلیهوآله:
پیوند با خویشان را حفظ کنید، هرچند با سلام کردن باشد.
@ranggarang
امام صادق عليهالسلام:
پيش از آنكه به حساب شما رسيدگي شود، خود به حسابتان رسيدگي كنيد
📚 ميزان الحكمه، ج ٨، ص ٢٩٤
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴👈صدای ولی مطهر خدا علامه طباطبایی رضوان الله علیه را درباره تفسیر المیزان بشنوید و تواضع ستودنی او را ببینید.
@ranggarang
♨️ مؤمن سختتر از آهن
❇️ امام صادق علیهالسلام دربارهی استقامت مؤمن میفرماید: إِنَ الْمُؤْمِنَ أَشَدُّ مِنْ زُبَرِ الْحَدِيدِ إِنَّ الْحَدِيدَ إِذَا دَخَلَ النَّارَ لَانَ وَ إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَوْ قُتِلَ وَ نُشِرَ ثُمَّ قُتِلَ وَ نُشِرَ لَمْ يَتَغَيَّرْ قَلْبُه .
✅ مؤمن در برابر مشکلات از آهن سختتر است. آهن چون در آتش رود، نرم مى شود، ولى مؤمن را اگر بكشند و زنده كنند و بار ديگر بكشند، قلبش تغيير نخواهد كرد .
📚 شیخ صدوق، صفاتالشیعه، ص32
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 درسی که #استاد_قرائتی از یک پیرمرد پیاز فروش بیسواد گرفت...
🔺برای خدا کار میکنی یا مردم؟! 😔
💢 تا قیامت نشده هیچ کسی را قضاوت نکنید...
@ranggarang
💫 امتحان "خوشي" خيلي مشكل است!
💠 من خيال ميكنم از هزار نفر،
💠 يك نفر از عهدهامتحانش بيرون ميآيد.
✔️ خدا پول بدهد،
✔️ مقام بدهد،
✔️ صحت بدن بدهد،
✔️ وسايل و امكانات بدهد؛
✔️ آدم خودش را گم نكند!
⁉️ چند نفر ميتوانند از عهده اين امتحان بيرون بيايند؟!
📚 مرحوم آيتالله احمدي ميانجي
@ranggarang
این دو تعریف را به خاطر بسپارید:
ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﯾﻌﻨﯽ: ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ
ﮐﯿﻨﻪ ﯾﻌﻨﯽ: ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ
@ranggarang
شش اصل زندگی:
1 -قبل از پرستش باور کنید،
2 -قبل از صحبت گوش دهید،
3 -قبل از خرجکردن بدست آورید
4 -قبل از نوشتن فکر کنید،
5 -قبل ازتسلیم شدن تلاش کنید،
6 -قبل از مردن زندگی کنید!
@ranggarang
به زودی متوجه خواهی شد
که چه کلاه بزرگی سرت گذاشت این زندگی!
که هر روزت را به بهانه ی روز بهتر از تو ربود
و تو چه ساده لوح بودی که حرفش را باور کردی!
زندگی تو، همین امروز است...🌸
@ranggarang
شاهزاده ای در خدمت
قسمت پنجاه و ششم🎬:
فضه مانند نهالی نورس در سایه سار دین اسلام و زیر تشعشع انوار پیامبر گرامی رشد می کرد و می بالید و هر روز در عمرش با واقعه ای بزرگ مواجه بود که اشاره تمام این وقایع رو به سوی مرد خانه ای بود که فضه در آنجا زندگی می کرد.
حال فضه با تمام عمق وجود حس می کرد به راستی در خدمت شاهزاده های عالم قرار گرفته و چه سعادتی از این بهتر و چه زندگیی از این بابرکت تر ، او سعی دارد تمام وقایع را به خاطر بسپارد و می داند این خدمت ، این زندگی ، این سعادتی را که نصیبش شده باید به طریقی جبران نماید. پس خوب هوش و گوش می کند تا آنچه را که با چشم خود می بیند و با گوش خود میشنود به آیندگانی که نمی بینند ، برساند...
سال نهم هجرت بود و یکسال از فتح مکه به دست مسلمانان می گذرد، خبرهایی می رسد که باقیمانده مشرکان به مکه آمد و شد دارند و به رسم جاهلیت به زیارت کعبه می پردازند.
یکی از عادات زشت و ناپسند آنها آن است که در مراسم زیارت خانه خدا، گاهی کاملا برهنه و عریان به گرد خانهٔ خدا طواف می کنند.
خداوند از اینکه کعبه، نخستین پایگاه توحید، هنوز از آلودگی وجود ناپاک مشرکان و کافران پاک نشده است ،ناخرسند و ناخشنود است.
از این رو در سال نهم هجرت ، پیامی دیگر از جانب خداوند بر مردم رسید ، پیامی که اعلام برائت بود از مشرکین
خداوند نخستین آیات سوره توبه در اعلان رسمی برائت از مشرکان و ممنوعیت ورود آنها به حریم مسجدالحرام را بر پیامبرش نازل فرمود و پیامبر از سوی خداوند دستوری می گیرد تا از ورود مشرکان به حریم پاک کعبه جلوگیری نماید و پس از پایان مهلتی چهارماهه، به خاطر پیمان شکنی ایشان، ریشهٔ شرک و کفر را بخشکاند.
پیامبر آیات نازل شده را برای مردم بیان می کند ، او به دنبال قاصدی ست تا فی الفور به سمت مشرکان بفرستد و دستور خداوند را به آنان ابلاغ نماید.
خیلی از یاران پیامبر اعلام آمادگی می کنند تا سعادت ابلاغ این آیات را از آن خود نمایند و پیامبر باید یکی از هزاران یار را انتخاب نماید ...
ادامه دارد
🖍به قلم :ط_حسینی
@ranggarang
شاهزاده ای در خدمت
قسمت پنجاه و هفتم🎬:
پیامبر در بین یاران چشم می گرداند، هیچکس نمی داند در ذهن پیامبر صلی الله علیه وآله چه میگذرد، ابوبکر که در صف اول یاران نشسته و دل دل می کند که این افتخار را نصیب خود کند ، با هیجان از جا بلند میشود ، نزدیک پیامبر می آید و با خواهش فراوان از او می خواهد که افتخار رساندن این آیات را از آن خود نماید.
پیامبر که مهربانی اش نشأت گرفته از مهر الهی ست ، روی او را زمین نمی زند و آیات نازل شده را به صورت فرمانی از جانب خداوند که باید برای مشرکان قرائت شود به ابوبکر می دهد تا این فرمان را اجرا کند.
فضه تمام این صحنه ها را شاهد است ، دل درون سینه اش می تپد ، او خوب می داند کسی جز مولایش چنین سعادتی را نخواهد داشت ، اما وقتی می بیند پیغام رسان پیامبر شخص دیگری ست ، برایش سوال پیش می آید و ذهنش مشغول این امر می شود.
ابوبکر از شادی در پوست خود نمی گنجد ، با دیده تکبر به دیگران نگاه می کند ، حال او هم بهانه ای پیدا کرده که بر مسلمین فخر بفروشد و به این سعادتی که نصیبش شده ، افتخار نماید.
ابوبکر به این ماموریت بسیار مهم اعزام می شود...
در اینجا عشق خداوند دوباره به جوشش می افتد و مهرش به بهترین بندگانش فوران می کند.
هنوز قاصد پیامبر به نیمه راه نرسیده که دوباره جبرییل امین نازل میشود و از سوی خداوند نغمه های عاشقانه سر میدهد و فرمانی تازه می آورد.
حالتی معنوی به پیامبر دست می دهد و همگان میدانند که در این حالت جبرییل به حضور او رسیده ، پس از لحظاتی ، پیامبر، علی را به سوی خود می خواند .
چیزی کنار گوش او می گوید که اطرافیان متوجه نمی شوند.
علی علیه السلام پس از شنیدن کلام پیامبر صلی الله علیه واله ، فی الفور کفش به پا می کند و عزم سفر می کند ،جمعیت با تعجب دوره اش می کنند و هر کس سوالی از او میپرسد ، اما متن تمام سؤالها یکی ست : ابوتراب چه اتفاقی افتاده؟؟
پیامبر در گوش تو چه گفت ؟
آیا امری مهم رخ داده؟
علی لبخندی میزند و...
ادامه دارد...
🖍به قلم :ط_حسینی
@ranggarang
🌹آیا هنگام خواب، روح انسان از بدن خارج می شود؟
♻️نوفلى میگوید،به امام صادق عليه السلام عرض كردم :
🌸گاهی مؤمن خوابى مى بيند و همان گونه خواهد بود كه ديده است،
و گاهی خواب مى بيند و واقعيتى ندارد.
🌟امام عليه السلام در جواب فرمود:
🍃 مؤمن كه خوابيده است روح او حركت مى كند كه تا به آسمان كشيده مى شود،
❄️ پس آن چه را كه در ملكوت آسمان در موضع تقدير و تدبير ديده است آن درست و حق است.
🚫 و آن چه را كه در زمين ديده است آن خوابهای پوچ و غیر واقعی است .
♻️به امام گفتم: آيا روح مؤمن به آسمان صعود مى كند؟
✨گفت : آرى
♻️گفتم : آن چنان كه چيزى از روح در بدنش باقى نمى ماند؟
🌺فرمود: نه اين گونه نيست!
اگر روح به كلّى از بدن خارج شود كه چيزى از آن در بدن نماند، هر آينه كه بدن مرده است!
♻️گفتم:پس چگونه خارج مى شود؟
🌺فرمود: آيا آفتاب را نمى بينى كه در جاى خود است و شعاع آن در زمين معلوم است؟
🍀روح هم چنین است كه اصل آن در بدن است و حركت آن هنگام خواب، مثل شعاع آفتاب است...
📘منبع:هزار و یک کلمه،علامه حسنزاده آملی
@ranggarang