eitaa logo
رنگارنگ 🌸
1.5هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
5.3هزار ویدیو
7 فایل
کانال متفاوت و مورد سلیقه همه قشرها مختلف.. داستان های کوتاه و بلند.. از حضرت ادم تا خاتم الانبیا.. حدیث و پیامهای آموزنده و کلیپ های کوتاه و بلند.. کپی برداری آزاد..
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴آیت الله حائری شیرازی : رابطۀ تراکم شهرها و اخلاق شهروندان ابن‌خلدون، که از اولین جامعه‌شناس‌های جهان‌ است، می‌گوید تراکم خانه‌ها، موجب فساد اخلاقی‌ است. بین شدت تراکم و میزان عفت و حیا در جامعه، یک نسبت معکوس وجود دارد. این تراکمی که ما در شهرها داریم، مضر به اخلاق است، مضر به تولید است. بیاییم مردم را از این خانه‌های داخل شهر منتقل کنیم به خارج؛ اما نه اینکه آنجا را دوباره تبدیل کنیم به واحدهای مسکونی؛ به این‌صورتی که الآن شهرک زدند. آن هم هیچ دردی را درمان نمی‌کند! کاری کنیم که در آنجا بچه‌‎ها بتوانند حرفه داشته باشند، کار بکنند، اشتغال ایجاد شود. امروزه ما اشتغال را گذاشتیم مخصوص دکتر شدن و مهندس شدن! دکتر شدن و مهندس شدن ٣٠ سال طول می‌کشد! یعنی طرف تا سی‌سالگی باید صبر کند! با این تحریکاتی که ما داریم، با این وضعیتی که ما داریم، بسیاری از جوانان قبل از ازدواج آلوده می‌شوند! در صورتی که اگر مردم در کنار باغ، زندگی و کار کنند، خیلی از مشکلات حل می‌شود. @ranggarang
🔸حکم برگزاری مراسم تعزیه و شبیه خوانی ⁉️ برگزاری مراسم تعزیه و شبیه خوانی که نمایش حادثه کربلا و نشانگر مظلومیت و مصیبت اهل بیت (علیهم السلام) است و امروزه در مناطق زیادی متداول شده است، چه حکمی دارد؟ ✅ اگر مراسم شبیه خوانی مشتمل بر امور دروغ و باطل نباشند و مستلزم مفسده هم نباشند و با توجه به مقتضیات زمان باعث وهن مذهب حق هم نشود، اشکال ندارد، ولی در عین حال بهتر است که به جای آنها، مجالس وعظ و ارشاد و ذکر مصائب حسینی و مرثیه‌خوانی بر پا شود. @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
● مقام معظم رهبری : عقب نشینی غیرتاکتیکی در هر میدانی، غضب الهی را به دنبال دارد. ● " وَ مَن يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلَّا مُتَحَرِّفًا لِّقِتَالٍ أَوْ مُتَحَيِّزًا إِلَىٰ فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِّنَ اللَّهِ وَ مَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ماجرای خانمی روستایی که در حرم امام رضا علیه السلام از دست امام رضا (ع) پول می‌گرفت تا بین قرآن آموزان کلاسش تقسیم کند! 🎤 نقل حجت الاسلام عالی از مقام معظم رهبری 🏷 علیه السلام @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 راز گنبد امام رضا جاان علیه السلام که تا حالا نمی دانستیم🕌 التماس دعا بسیارزیبا وشنیدنی 👆👌🌦 @ranggarang
ظرف غذایش ڪه دست‌نخورده می‌ماند ، وحشت می‌ڪردیم . مطمئن می‌شدیم حتماً گروهانی در یڪ ‌گوشه‌ی خطِ لشڪر غذا نخورده. این‌طوری اعتراض می‌ڪرد به ڪارمان. تا آن گروهان را پیدا نمی‌ڪردیم و غذا نمی‌دادیم بهشان، لب به غذایش نمی‌زد . گاهی چهل‌‌وهشت ساعت غذا نمی‌خورد تا یقین ڪند همه غذا خورده‌اند . @ranggarang
27.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌️ افشاگری حجت‌الاسلام دکتر نبویان از جریان رأی اعتماد مجلس به وزرای دولت چهاردهم ! 🔺رای اعتماد به وزرای حامی فتنه 🔺دروغ های پزشکیان در مجلس 🎬 برای بیداری وجدانها👇 @Bidari_Media
31.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥🔴 روایتی از جمله تامل برانگیز شهید رئیسی 🔴 @bidariymelat
*🔳 از عاشورا تا ظهور قسمت سی و شش *🔴خاص ترین . . .* ✍️به جرات میشه گفت بین عزاداران امام حسین علیه السلام در دوران ما، یه نفر هست که قصه اش با بقیه فرق میکنه! اگه من و شما برای ظلمی که به امام حسین و اهل بیت شده غصه می خوریم، او دلی مضطر و جگری خون داره! اگه ما بر مصائب سیدالشهدا اشک می ریزیم، او خون گریه میکنه! اگه ما گاهی به یاد مبارزه با یزید و یزیدیانِ زمان می افتیم، او همیشه در خطِ مقدمِ این جهاد قرار داره… اگه بین ما و امام حسین پیوندی برقرار شده باشه، بین او و امام حسین عقد و گِره بوده! اگه ما دلمون به محبت امام حسین زینت گرفته، بین او و امام حسین فراتر از محبته؛ مَوَدّته، عشقه… متوجه شدی از کی دارم میگم؟ چقدر او با جدّش اباعبدالله مأنوسه؛ و به فکر اوست؛ و به یاد اوست؛ و به انتقامِ از ظلم هایِ بر او، قیام خواهد کرد؛ و شعارِ قیامش “یالَثاراتُ الحُسینهِ“… او، عاقبت خواهد آمد. حسین بن علی به عنوان اولین رجعت کننده بر می گرده و ان شالله ببینی این دو امام همدیگر را در آغوش گرفته و گونه هایشان پُر شده از مرواریدِ اشک بر گذر تاریخ… ادامه دارد.. @ranggarang
🌻سه توصیه ویژه آیت الله کوهستانی(ره) سه چیز را سرلوحه کارتان قرار دهید: همراه با قرآن باشید و از قرآن جدا نشوید نماز شب را ترک نکنید نماز را اول وقت بخوانید آن مرد الهی در ادامه فرمودند: مواظب شیطان باشید که برای فریب دادن هر انسانی آماده است. @ranggarang
💚اغلب فکر می کنیم از بس گرفتاریم به خدا نمی رسیم 🌻غافل از این که از بس به خدا نمی رسیم، گرفتاریم @ranggarang
🌹زنان صالح در قرآن🌹 1⃣ساره مادرحضرت اسحاق(بارداری در پیری و معجزه خداوند)❤️ قَالَتْ يَا وَيْلَتَىٰ أَأَلِدُ وَأَنَا عَجُوزٌ وَهَٰذَا بَعْلِي شَيْخًا إِنَّ هَٰذَا لَشَيْءٌ عَجِيبٌ [ ساره ] ﮔﻔﺖ : ﺍﻱ ﻭﺍﻱ ﺑﺮ ﻣﻦ ! ﺁﻳﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺁﻭﺭم ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻲ ﻛﻪ ﻣﻦ ﭘﻴﺮﺯﻧﻢ ﻭ ﺍﻳﻦ ﺷﻮﻫﺮ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺳﻦّ ﺳﺎﻟﺨﻮﺭﺩﮔﻲ ﺍﺳﺖ ؟ ﻳﻘﻴﻨﺎً ﺍﻳﻦ ﭼﻴﺰﻱ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺷﮕﻔﺖ ﺍﺳﺖ ! !(هود٧٢) 2⃣هاجرمادرحضرت اسماعیل(هجرت و فداکاری)❤️ رَّبَّنَا إِنِّي أَسْكَنتُ مِن ذُرِّيَّتِي بِوَادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِندَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِيُقِيمُوا الصَّلَاةَ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ ! ﻣﻦ ﺑﺮﺧﻲ ﺍﺯ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﻢ ( اسماعیل و مادرش) ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﺭّﻩ ﺍﻱ ﺑﻲ ﻛﺸﺖ ﻭ ﺯﺭﻉ ﻧﺰﺩ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺤﺘﺮﻣﺖ ﺳﻜﻮﻧﺖ ﺩﺍﺩم ; ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ ! ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻧﻤﺎﺯ ﺭﺍ ﺑﺮ ﭘﺎ ﺩﺍﺭﻧﺪ.(ابراهیم۳۷) 3⃣دختران شعیب(مظهر حیا و عفت)❤️ إِحْدَاهُمَا تَمْشِي عَلَى اسْتِحْيَاءٍ ﭘﺲ ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺩﻭ [ دختران شعیب ] ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻲ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺣﺎﻟﺖ ﺷﺮم ﻭ ﺣﻴﺎ ﮔﺎم ﺑﺮﻣﻰ  ﺩﺍﺷﺖ ، ﻧﺰﺩ ﺍﻭ (موسی) ﺁﻣﺪ.(قصص٢٥) 4⃣همسر زکریا مادر یحیی(زن نازا که با عنایت خدا باردار شد)❤️ قَالَ رَبِّ أَنَّىٰ يَكُونُ لِي غُلَامٌ وَقَدْ بَلَغَنِيَ الْكِبَرُ وَامْرَأَتِي عَاقِرٌ قَالَ كَذَٰلِكَ اللَّهُ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ ﮔﻔﺖ : ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ ! ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﺮﺍﻱ ﻣﻦ ﭘﺴﺮﻱ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ ، ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻲ ﻛﻪ ﭘﻴﺮﻱ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺭﺳﻴﺪﻩ ﻭ ﻫﻤﺴﺮم ﻧﺎﺯﺍﺳﺖ ؟(آل عمران٤٠) 5⃣ملکه سباء(بلقیس مظهر عاقبت بخیری)❤️ (ابتدا خورشید پرست بود بعد توسط حضرت سلیمان مومن شد) قَالَتْ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِين [ ﻣﻠﻜﻪ ﺳﺒﺎ ]ﮔﻔﺖ : ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ ! ﻗﻄﻌﺎً ﻣﻦ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺳﺘﻢ ﻛﺮﺩم ، ﺍﻳﻨﻚ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ، ﺗﺴﻠﻴﻢ [ﻓﺮﻣﺎﻥ ﻫﺎ ﻭ ﺍﺣﻜﺎم]ﺧﺪﺍ ، ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭ ﺟﻬﺎﻧﻴﺎﻥ ﺷﺪم .(نمل٤٤) 6⃣زینب زنی که به امرخدا پیامبربااو ازدواج کرد❤️ فَلَمَّا قَضَىٰ زَيْدٌ مِّنْهَا وَطَرًا زَوَّجْنَاكَهَا لِكَيْ لَا يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْوَاجِ أَدْعِيَائِهِمْ إِذَا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَرًا وَكَانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا ﭘﺲ ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ « ﺯﻳﺪ » ﻧﻴﺎﺯ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺑﻪ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﺑﺮﺩ [ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻃﻠﺎﻕ ﺩﺍﺩ ] ﻭﻱ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮﻱ ﺗﻮ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩﻳﻢ ﺗﺎ ﺑﺮﺍﻱ ﻣﺆﻣﻨﺎﻥ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺑﺎ ﻫﻤﺴﺮﺍﻥ ﭘﺴﺮ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﻫﺎﻳﺸﺎﻥ ﺯﻣﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﻧﻴﺎﺯﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﻪ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﺑﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﺳﺨﺘﻲ ﻭ ﺣﺮﺟﻲ ﻧﺒﺎﺷﺪ.(احزاب٣٧) @ranggarang
💠 انسان نجات مییابد : از "تکبر"با سلام کردن از "مصیبت"با صدقه دادن از "بیماری"با دعا کردن از "حرص" با شکر کردن از "غصه"با صبر کردن 🌸🍃 امیدوارم زندگی تون لبریز از برکت و نشاط باشه @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
استاد فیاض بخش: ▫️عمده ترین خاصیت ، است. سالک با استغفار، در واقع خود را پاک می‌کند و حجاب ها را کنار می‌زند. @ranggarang
ازسیم‌خاردارنفست‌عبورکن تقریبا دانشگاه تق و لق شده بود. خیلی کم بچه ها سر کلاس هاحاضر می شدند، مگرسر کلاسِ استاد هایی که خیلی سخت گیر بودند و همان اول ترم خط و نشان هایشان راکشیده بودند. برای بعضی استادهای سخت گیری که روی یادگیری دانشجوها تعصب داشتند، اهمیت ویژه ایی قائل بودم. وقتی سرکلاس این جوراستادها می نشستم که تعصب وسختگیری بی مورد نداشتند، ولی چیزی راسرسری نمی گرفتند و کارشان باحساب وکتاب بودتاحقی ازدانشجویی ضایع نشودحس خوبی پیدامی کردم وباخودم می گفتم کاش این استاد یک نماینده‌ی مجلس بود، تابرای مشکلات مردم هم اینقدر وجدان و تعصب خرج می‌کرد. من هم می‌توانستم بعضی روزها دانشگاه نروم، ولی انگار یک نیرویی اجازه نمی داد خانه بمانم. نیرویی که به امید دیدن کسی مرا به دانشگاه می‌کشاند. روز تولدم مادر، خانواده‌ی خاله و دایی را هم دعوت کرده بود و کلی به همه خوش گذشت. آن روز نمی دانم این فکر چرا رهایم نمی کرد ، که ممکن است آرش پیام بدهد و تولدم را تبریک بگوید. به خاطر همین فکر بچه‌گانه، چند بار گوشی‌ام را چک کردم. دفعه،ی آخر، پیامی از آقای معصومی امد. بازش کردم. نوشته بود: «باور کن ماه هاست زیباترین جملات را برای امروز کنار می گذارم ، امشب اما همه ی جملات فرار کرده‌اند همین طور بی وزن وبی هوا بگویم ... تولدت مبارک.» با خواندنش زل زدم به نوشته ها و بغض گلویم را گرفت. انگار این پیام را از کس دیگری توقع داشتم و حالا یک جورایی جا خورده بودم. سعیده که بی هواوارداتاق شد، وقتی حال مرا دید، نگاهی به گوشی‌ام انداخت که هنوز روشن بود. متن را خواند و تعجب زده گفت: – الان از خوشحالی اینطوری شدی یا ناراحتی؟ وقتی سکوتم را دید ادامه داد: –اونوقت این از کجا تاریخ تولد تو رو می دونه؟ در پاهایم احساس ضعف می کردم، گوشی را خاموش کردم وزیرتخت انداختمش تادیگرنبینمش. خودم هم نشستم روی تخت و سرم راتوی دستهایم گرفتم. سعیده که از کارهای من هاج و واج مانده بود گفت: –توچته راحیل؟ منتظر پیام کسی بودی؟ سرم را بلند کردم و بغضم راقورت دادم و گفتم: –یادته از رنج برات می گفتم؟ ــ خب. ــ الان برای من از رنج گذشته، شده شکنجه. کاش یه قرصی چیزی بود که آدم می خورد و همه چیز رو فراموش می کرد. کنارم نشست و سرم را روی سینه‌اش فشار داد و گفت: –راحیل باورم نمیشه تو این حرف هارو میزنی، فکر می کردم بی خیالترو قویتر از این حرف ها باشی. اینجوری که داغون میشی. آخه آرش از کجا باید روزتولد تو رو بدونه. خودم را کنار کشیدم و گفتم: – من قویم، یعنی باید باشم. فقط امروز این شیطونه بد جور واسه خودش ویراژ داد نتیجشم این شد. باید همون اول صبحی شاخش رو می شکوندم. لبهای سعیده کش امد و گفت: – آهان، این شد. حالا بگو ببینم قضیه ی ای پیام چی بود؟ اون از کجا می دونست... حرفش را بریدم و گفتم: –اون قبلا کادوش رو هم داده. بعد رفتم و از کمد جعبه ی گل رز رو آوردم که دیگر تقریباخشک شده بود. و پلاک زنجیر را هم نشانش دادم. وبرگرداندمش تا پشتش راهم ببیند. همانطور که با دهان باز نگاهشان می کردگفت: –چه با احساس! همین کارهارو کرده توقع تو رو برده بالا دیگه. بعد چشمکی زد و گفت: –ببینم تا حالا چیزی در مورد علاقش نگفته؟ ــ نه ــ چه محتاط؟ ــ یعنی تو فکر می کنی بهم علاقه داره؟ ــ اووووو چه جورم. ولی به خاطر شرایطی که داره شاید خودش رو در حد تو نمی دونه که بگه. ــ کاش شرایط بهتری داشت، چون معیارهای من رو داره. سعیده خنده ایی کردو گفت: –عزیزم مگه خودت همیشه نمیگی همه چی یه جا جمع نمیشه طبق خواسته‌ی ما، همیشه یه جاش می لنگه؟ خب اینم همونه دیگه. با صدای مادر که صدایمان می کرد، فوری وسایل را داخل کمد گذاشتم و ازاتاق بیرون رفتیم. وقتی وارد کلاس شدم با دیدن آرش گل از گلم شکفت، ولی زود خودم را جمع و جور کردم و رفتم همان ردیف جلو نشستم. خدارو شکر کردم که حالش خوب شده. با سارا و بهار و سعیدگرم حرف بود و متوجه‌ی من نشد. سوگند از ردیف عقب امد کنارم نشست وغر زد: –چقدر جا عوض می کنی بعد اشاره کرد به آرش وپرسید: – شنیدی چی می گفت؟ ــ نه ، من که الان رسیدم. ــ می گفت دلیل تصادفش این بوده که یکی از بچه های کلاس اعصابش رو خرد کرده، اونم دیگه سر کلاس نرفته و زده بیرون. با سرعت رانندگی کرده و باعث تصادف شده. بعد با حالت مسخره ایی گفت: –عزیزم جواب سلام بچه مردم رو بده نره بزنه خودش رو شل و پل کنه. هر دو از این حرف خندیدیم. با امدن استاد خندهایمان جمع شد و به پچ پچ تبدیل شد. 🍁به‌قلم‌لیلا‌فتحی‌پور🍁 @ranggarang
ازسیم‌خاردارنفست‌عبورکن تقریبا دانشگاه تق و لق شده بود. خیلی کم بچه ها سر کلاس هاحاضر می شدند، مگرسر کلاسِ استاد هایی که خیلی سخت گیر بودند و همان اول ترم خط و نشان هایشان راکشیده بودند. برای بعضی استادهای سخت گیری که روی یادگیری دانشجوها تعصب داشتند، اهمیت ویژه ایی قائل بودم. وقتی سرکلاس این جوراستادها می نشستم که تعصب وسختگیری بی مورد نداشتند، ولی چیزی راسرسری نمی گرفتند و کارشان باحساب وکتاب بودتاحقی ازدانشجویی ضایع نشودحس خوبی پیدامی کردم وباخودم می گفتم کاش این استاد یک نماینده‌ی مجلس بود، تابرای مشکلات مردم هم اینقدر وجدان و تعصب خرج می‌کرد. من هم می‌توانستم بعضی روزها دانشگاه نروم، ولی انگار یک نیرویی اجازه نمی داد خانه بمانم. نیرویی که به امید دیدن کسی مرا به دانشگاه می‌کشاند. روز تولدم مادر، خانواده‌ی خاله و دایی را هم دعوت کرده بود و کلی به همه خوش گذشت. آن روز نمی دانم این فکر چرا رهایم نمی کرد ، که ممکن است آرش پیام بدهد و تولدم را تبریک بگوید. به خاطر همین فکر بچه‌گانه، چند بار گوشی‌ام را چک کردم. دفعه،ی آخر، پیامی از آقای معصومی امد. بازش کردم. نوشته بود: «باور کن ماه هاست زیباترین جملات را برای امروز کنار می گذارم ، امشب اما همه ی جملات فرار کرده‌اند همین طور بی وزن وبی هوا بگویم ... تولدت مبارک.» با خواندنش زل زدم به نوشته ها و بغض گلویم را گرفت. انگار این پیام را از کس دیگری توقع داشتم و حالا یک جورایی جا خورده بودم. سعیده که بی هواوارداتاق شد، وقتی حال مرا دید، نگاهی به گوشی‌ام انداخت که هنوز روشن بود. متن را خواند و تعجب زده گفت: – الان از خوشحالی اینطوری شدی یا ناراحتی؟ وقتی سکوتم را دید ادامه داد: –اونوقت این از کجا تاریخ تولد تو رو می دونه؟ در پاهایم احساس ضعف می کردم، گوشی را خاموش کردم وزیرتخت انداختمش تادیگرنبینمش. خودم هم نشستم روی تخت و سرم راتوی دستهایم گرفتم. سعیده که از کارهای من هاج و واج مانده بود گفت: –توچته راحیل؟ منتظر پیام کسی بودی؟ سرم را بلند کردم و بغضم راقورت دادم و گفتم: –یادته از رنج برات می گفتم؟ ــ خب. ــ الان برای من از رنج گذشته، شده شکنجه. کاش یه قرصی چیزی بود که آدم می خورد و همه چیز رو فراموش می کرد. کنارم نشست و سرم را روی سینه‌اش فشار داد و گفت: –راحیل باورم نمیشه تو این حرف هارو میزنی، فکر می کردم بی خیالترو قویتر از این حرف ها باشی. اینجوری که داغون میشی. آخه آرش از کجا باید روزتولد تو رو بدونه. خودم را کنار کشیدم و گفتم: – من قویم، یعنی باید باشم. فقط امروز این شیطونه بد جور واسه خودش ویراژ داد نتیجشم این شد. باید همون اول صبحی شاخش رو می شکوندم. لبهای سعیده کش امد و گفت: – آهان، این شد. حالا بگو ببینم قضیه ی ای پیام چی بود؟ اون از کجا می دونست... حرفش را بریدم و گفتم: –اون قبلا کادوش رو هم داده. بعد رفتم و از کمد جعبه ی گل رز رو آوردم که دیگر تقریباخشک شده بود. و پلاک زنجیر را هم نشانش دادم. وبرگرداندمش تا پشتش راهم ببیند. همانطور که با دهان باز نگاهشان می کردگفت: –چه با احساس! همین کارهارو کرده توقع تو رو برده بالا دیگه. بعد چشمکی زد و گفت: –ببینم تا حالا چیزی در مورد علاقش نگفته؟ ــ نه ــ چه محتاط؟ ــ یعنی تو فکر می کنی بهم علاقه داره؟ ــ اووووو چه جورم. ولی به خاطر شرایطی که داره شاید خودش رو در حد تو نمی دونه که بگه. ــ کاش شرایط بهتری داشت، چون معیارهای من رو داره. سعیده خنده ایی کردو گفت: –عزیزم مگه خودت همیشه نمیگی همه چی یه جا جمع نمیشه طبق خواسته‌ی ما، همیشه یه جاش می لنگه؟ خب اینم همونه دیگه. با صدای مادر که صدایمان می کرد، فوری وسایل را داخل کمد گذاشتم و ازاتاق بیرون رفتیم. وقتی وارد کلاس شدم با دیدن آرش گل از گلم شکفت، ولی زود خودم را جمع و جور کردم و رفتم همان ردیف جلو نشستم. خدارو شکر کردم که حالش خوب شده. با سارا و بهار و سعیدگرم حرف بود و متوجه‌ی من نشد. سوگند از ردیف عقب امد کنارم نشست وغر زد: –چقدر جا عوض می کنی بعد اشاره کرد به آرش وپرسید: – شنیدی چی می گفت؟ ــ نه ، من که الان رسیدم. ــ می گفت دلیل تصادفش این بوده که یکی از بچه های کلاس اعصابش رو خرد کرده، اونم دیگه سر کلاس نرفته و زده بیرون. با سرعت رانندگی کرده و باعث تصادف شده. بعد با حالت مسخره ایی گفت: –عزیزم جواب سلام بچه مردم رو بده نره بزنه خودش رو شل و پل کنه. هر دو از این حرف خندیدیم. با امدن استاد خندهایمان جمع شد و به پچ پچ تبدیل شد. 🍁به‌قلم‌لیلا‌فتحی‌پور🍁 @ranggarang
سلامتی اونایی کہ عشقشون خداست شبا به خدا شب بخیر میگن و صبح با یاد خدا از خواب بیدار میشن سلامتی اونایے کہ غیر از خدا کسے رو ندارن “شبتون در پناه خداے مهربان” @ranggarang