#داستانک
🌙شب عملیات بدر، بعد از عبور از آبراه های هور، فکر می کردم سنگر کمین دشمن پاکسازی شده است؛ غافل از این که عراقی ها از آن سنگر، حرکات ما را تحت نظر داشتند. ناگهان از پشت سر، قایق ما را زیر آتش رگبار قرار دادند. دو نفر شهید شدند، یک نفر زخمی شد و یک نفر سالم ماند. به سمت راست سینه ام، دو گلوله اصابت کرده. ریه هایم سوراخ شد و تیر از پشت کمرم بیرون آمد. موتور قایق از کارافتاد، و قایقمان حدود 20 متر از مسیر اصلی منحرف شد و رفت داخل نیزارها. دو نفری را که زنده بودند، با اصرار، به آب انداختم تا برگردند. چفیه ام را محکم دور کمرم بستم و کنار دو شهید، دراز کشیدم. ساعت 30:11 شب بود. فرکانس بی سیم ها را کم کردم و چیزهایی را که می توانستم، داخل آب انداختم. تا صبح در آن قایق، مکالمات را با صدای کم گوش می دادم و ذکر می گفتم. هر وقت قایق تکان می خورد، قایق را زیر آتش رگبار قرار می دادند. من هم فقط به خدا و اهل بیت (علیهم السلام) توسل می کردم. نفس از جای تیرها وارد ریه ام می شد و از همان جا خارج می شد. خیلی درد می کشیدم. نماز صبح را خوابیده نیت کردم و خواندم.
صبح، متوجه نزدیک شدن عراقی ها به قایق شدم. بی سیم ها را خاموش کردم و مثل آن دو شهید، کف قایق دراز کشیدم. عراقی ها وارد قایق شدند و جیره غذایی و دوربین را برداشتند و قایقمان را بردند طرف سنگر کمین و رفتند. یک ساعت بعد، چند نفر دیگر آمدند و شروع کردند به خالی کردن جیب هایمان. نوبت به من که رسید، یکی از آن ها، دستش را داخل جیب بادگیرم کرد. داخل جیب یک جانماز، تیغ موکت بری، عطر و قرآن کوچکی بود.
🌷از ضربان قلبم و گرمی بدنم، فهمید که زنده ام. داد زد: «احیا...احیا...». همه آمدند و شروع کردند به سیلی زدن. امّا من به رویم نیاوردم. با اسلحه چندین رگبار بالای سرم زدند. اما از بس، شب گذشته این صداها را شنیده بودم، برایم معمولی بود. دیدند هیچ راهی ندارند؛ یک کلاه کاسک را پر از آب کردند و ریختند روی من. آب به شدت وارد ریه هایم شد و ناخودآگاه چشم هایم را باز کردم. دست و پایم را گرفتند و پرتابم کردند روی سنگر کمین. دست هایم را بستند و با صورت روی زمین انداختند. شکنجه های سختی دادند و اطلاعات می خواستند. اما من می گفتم که یک کارگر ساده ام و چیزی نمی دانم. (در حالی که فرمانده یکی از تیپ های عملیاتی لشکر بودم و تمام اطلاعات پیش من بود). دوبار مرا با ریه تیرخورده داخل آب انداختند. ریه ام پر از آب شد. وقتی مرا از آب بیرون کشیدند، تنفس برایم مشکل بود. وقتی دست و پا می زدم، خون و آب از ریه هایم خارج می شد. مرا روی زمین می انداختند و با پا به کمرم می زدند و وقتی آب و خون از ریه هایم بیرون می زد، تفریح می کردند و لذت می بردند.
🌷ظهر، خواستم نماز بخوانم، اما نگذاشتند. خوابیده نماز خواندم. متوجه شدم که می خواهند وسایلشان را جمع کنند و بروند. زخمی هایشان را بردند و کشته هایشان را گذاشتند و مرا هم در همان حال رها کردند.
🌷با زحمت دست هایم را بازکردم و جلیقه ای پوشیدم تا داخل آب بروم و در نیزارها مخفی شوم. وارد آب که شدم، دوباره ریه هایم پر از آب شد و مجبور شدم خودم را از آب بیرون بکشم. رو به قبله دراز کشیدم و متوسل شدم به امام زمان (عج). در حال اشک ریختن و توسل بودم که ناگهان متوجه صدای قایق های خودمان شدم. نیروهای یکی از گردان های لشکر قم بودند. یکی از آن ها مرا شناخت و گفت: «عراقی... عراقی...». همه گلنگدن ها را کشیدند و آماده تیراندازی شدند. همان بنده خدا دوباره گفت: «بابا عراقی که نیست، عراقی خودمان است»!
🌷لباس هایم را درآوردند و چفیه تمیزی به کمرم بستند. چند لحظه بعد، عراقی هایی که مرا شکنجه می کردند، دستگیر کردند و آوردند. آن ها افتادند به دست و پای من و التماس می کردند که نجاتشان دهم... .
🌷از آن جا بیهوش شدم و بعد از انتقال به بیمارستان شهید دستغیب شیراز، به هوش آمدم. بالای تخت من کاغذی زده بودند؛ روی آن نوشته بود: عراقی.
🌷خانم پرستاری وارد اتاق شد و تا به تخت من رسید، کشیده محکمی زد توی گوشم و بعد از کلی بد و بیراه، گفت: عراقی قاتل!
🌷با بی رمقی گفتم: من عراقی نیستم. فامیلی ام عراقی است... .
راوی: #سردار_عبدالله_عراقی
#دفاع_مقدس
#جهاد #رشادت #افتخار
⌛️ پنجشنبه (27شهریور، 28محرم، 17سپتامبر):
1359؛ ملاقات وزیر خارجه آمریكا با "صدام" چند روز قبل از حمله عراق به ایران
1366؛ آغاز عملیات "ظفر 1" در دیهوک و سلیمانیه عراق
1367؛ درگذشت شاعر معاصر، استاد "محمدحسين بهجت تبريزي" معروف به "شهريار"
1970م؛ وقوع فاجعه "سپتامبر سیاه" و كشتار فلسطینی ها توسط شاه حسین اردنی
1978م؛ انجام مذاكرات صلح "كمپ دیوید" بین سران مصر و رژیم صهیونیستی
1982م؛ قتل عام فلسطینیان اردوگاههای "صبرا و شتیلا" توسط رژیم صهیونیستی
📝 انتشار دستخط #امام(ره) در سالروز تشکیل نیروهای سهگانه سپاه
🔹امام راحل سال ۶۴ در این نامه به محسن رضایی، فرمانده وقت سپاه نوشته: با توجه به اینکه در اصل ۱۵۰ قانون اساسی ادامه نقش سپاه در نگهبانی از انقلاب و دستاوردهای آن تصریح شده است و نظر به اینکه انجام این نقش بدون آمادگیهای سپاه از جهت تجهیزات و آرایش جنگی و فنون دریایی، زمینی و هوایی امکانپذیر نیست، شما ماموریت دارید هرچه سریعتر سپاه پاسداران را مجهز به نیروهای زمینی، هوایی دریایی قوی نمایید تا در موارد لازم با همکاری و هماهنگی ارتش جمهوری اسلامی ایران از مرزهای زمینی، دریایی و هوایی کشور حفاظت نمایید. ۲۶ شهریور ۱۳۶۴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اقتصاد اگر مشکل دارد، بخاطر این است که هر مسئولی میآید مسئول قبلی را تخریب میکند!
صحبتها سردار حاجی زاده در صدا و سیما
📺 فیلمهایی که امروز پنج شنبه پخش میشود
🔸«سرب»ساعت ۱۱ از شبکه نمایش
🔹«سرود خاک» ساعت۱۳ از شبکه نمایش
🔸«افسانه قعر آب» ساعت ۱۳:۳۰ از شبکه پنج
🔹«بیلینکی بیل» ساعت ۱۴ از شبکه کودک
🔸«بازی کلمات» ساعت ۱۵ از شبکه نمایش
🔹«فراتر از فریب» ساعت ۱۶ از شبکه سه
🔸«پرواز» ساعت ۱۷ از شبکه نمایش
🔹«بچه های ابدی» ساعت ۱۷:۴۵ از شبکه امید
🔸«پس گروهان هفتم چی شد» ساعت ۱۹ از شبکه نمایش
🔹«امپراطور پاریس» ساعت ۲۰:۳۰ از شبکه چهار
🔸«ساکت شو» ساعت ۲۱ از شبکه نمایش
🔹«زمین سرگردان»ساعت ۲۳ از شبکه نمایش
🔸«بلمی به سوی ساحل» ساعت ۲۳:۱۵ از شبکه یک
🔹«خشم» ساعت ۲۴ از شبکه سه
🔸«آلما» ساعت ۲۴ از شبکه شما
🖋شهریار، شاعر حقپرست و صادق...
در سالروز درگذشت استاد شهریار، با قرائت فاتحه و ذکر صلوات رحمت حضرت حق را مسئلت کرده و یاد وی را گرامی بداریم.
#شهریار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥استاد فاطمینیا: «رساله ذهبیه» (طب الرضا) از اساس دروغ است
👈 در لینک زیر بیشتر بخوانید 👇
tn.ai/2349833
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 قیام امام حسین(ع) در کلام حضرت آیت الله آقا مجتبی تهرانی (ره)
💠 موضوع: شجاعت
#آیت_الله_مجتبی_تهرانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🐼ساختن عروسک ساده برای کودکان
#خلاق_باشید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅شعر خوانی
شاعر: آقای زارع
💫جالبه حتما ببینید...
.🖍یاد جبهه بخیر که دانشگاه خود سازی بود وکنکورش صداقت واخلاص ومتون
آنرا انتشارات شهادت در کربلا با مرکب خون به چاپ میرساند.
🖍یاد موقعیت هایی
بخیر که کسی به فکر موقعیت نبود وقرارگاههایی که دل را بی قرار میکرد
🖍یادسنگر
بخیر که به غار ثور میماند وایستگاه صلواتی که محل استراحت ملائک بود.
🖍یاد جاده
بخیر که ترجمه صراط المستقیم بود وبه تفکر چپ وراست مهر باطل شد می زد
🖍یاد معبر بخیر
که به پل صراط می ماندو به سنگر کمین که فاصله بین دنیا وآخرت بود
🖍یاد آبادان
بخیر که به آبادی دل می پرداخت، خرمشهر که خرم به خون شهیدان شد، بستان که مزرعه عشق بود وسوسنگرد که بالاله وسوسن انس گرفت
🖍یاد هویزه
بخیر که علم الهدی راتربیت کرد، دهلران که مردمان ساده ای داشت، موسیان که قوم موسی را به مسخره گرفت، مهران که بوی مهربانی میداد.
کله قندی که مرگ در آن از عسل
شیرین تر بود، قلاویزان که نردبان عروج بود و مجنون که داستان لیلی را بهتر بازگو
میکرد.
🖍یاد هور العظیم
بخیر که عظمت اسلام را به نمایش گذاشت، کارون که بارها به رنگ خون در آمد و اروند که روند جنگ را تغییر داد
🖍یاد فاو
بخیر که کلاس وفاداری بود، دریاچه نمک که دل را به شور
می انداخت وکانال ماهی که به زیبایی آکواریوم پایان داد.
🖍یاد شلمچه
بخیر که تکرار اُحُد وعاشورا بود وطلایه که ارزش طلا را شکست.
🖍یاد کلاه آهنی
بخیر که نگهبان سجده گاه ملائک بود، چفیه که سجاده عبادت بود وپلاک که شماره پرواز را نشان میداد.
🖍یاد لباسهایی
بخیر که هیچ درجه ای نداشت، لباسهایی که ساده وبی اتو بودند
پوتین هایی که بدون واکس بودن و هیچگاه بر پدال بنز و پورشه و لامبورگینی قرار نگرفتند.
🖍یاد آفتاب
جبهه بخیر که به گرمی می تابید
وماهش که شرمنده ماههای زمینی بود و ستارگانش که به ستاره های زمینی چشمک می زد وعطرش که بوی باروت میداد.
🖍یاد گلوله هایی
بخیر که قاصد وصال بودندو ترکش هایی که امر به معروف
می کردند.
🖍یاد گونه هایی
بخیر که برآن اشک استغفار می غلتید ومحاسنی که بر آن غبار تبرک می نشست، دعای کمیلی که پایانش پاکی بود وقنوتی که درآن توفیق شهادت طلب می شد
🖍یاد جهان آرا
بخیر که به آرایش جهان پرداخت، نامجو که به دنبال نام ونشان نبود ،کلاهدوز که از نمد انقلاب کلاهی برای خود نساخت، چمران که معلم اخلاق بود، زین الدین که زینت دین بود، باکری که مجسمه اخلاق بود ، خرازی که بجز با خدا معامله نمیکرد آبشناسان که کسی او را نشناختو صیاد که دلهارا شکار میکرد.
🖍یاد پیکرهایی
که هیچگاه برنگشت، یاد مادرانی بخیر که بی صدا میگریستند وبچه هایی که هیچ گاه پدرانشان را ندیدند.
🖍یاد لبخندهایی
بخیر که قهقهه شهادت بود، دستانی که به عباس اقتدا کردند وپاهایی که زوتر به بهشت پیوستند.
🖍ما ماندیم وما،،ما ماندیم ودرد فراق یاران
🖍ما ماندیم و بار مسئولیت،، ما ماندیم وشرمندگی.
🖍خدایا در محضر شهدا مارا شرمنده مکن
#دفاع_مقدس
#شهدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥این دختر کوچولو رو ببینید چگونه در مورد عدالت منبر رفته....
#تربیت
📚#داستان_کوتاه
📕#حکایت_مرد_خوشبخت
🍃پادشاهی پس از اینکه بیمار شد گفت: "نصف قلمرو پادشاهیام را به کسی میدهم که بتواند مرا معالجه کند".
🍃تمام آدمهای دانا دور هم جمع شدند تا ببیند چطور می شود شاه را معالجه کرد، اما هیچ یک ندانست.
🍃تنها یکی از مردان دانا گفت: "فکر کنم میتوانم شاه را معالجه کنم. اگر یک آدم خوشبخت را پیدا کنید، پیراهنش را بردارید و تن شاه کنید، شاه معالجه می شود".
🍃شاه پیکهایش را برای پیدا کردن یک آدم خوشبخت فرستاد....
🍃آنها در سرتاسر مملکت سفر کردند ولی نتوانستند آدم خوشبختی پیدا کنند. حتی یک نفر پیدا نشد که کاملا راضی باشد.
🍃آن که ثروت داشت، بیمار بود. آن که سالم بود در فقر دست و پا میزد، یا اگر سالم و ثروتمند بود زن و زندگی بدی داشت. یا اگر فرزندی داشت، فرزندانش بد بودند. خلاصه هر آدمی چیزی داشت که از آن گله و شکایت کند.
🍃آخرهای یک شب، پسر شاه از کنار کلبهای محقر و فقیرانه رد میشد که شنید یک نفر دارد چیزهایی میگوید. "شکر خدا که کارم را تمام کردهام. سیر و پر غذا خوردهام و میتوانم دراز بکشم و بخوابم! چه چیز دیگری میتوانم بخواهم؟"
🍃پسر شاه خوشحال شد و دستور داد که پیراهن مرد را بگیرند و پیش شاه بیاورند و به مرد هم هر چقدر بخواهد بدهند.
🍃پیکها برای بیرون آوردن پیراهن مرد توی کلبه رفتند، اما مرد خوشبخت آن قدر فقیر بود که پیراهن نداشت!!!
👌راز شاد زیستن تنها در قناعت است
#حکایت
#داستان_آموزنده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😁کار خوبه خدا درست کنه، سلطان محمود خر کیه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥گزارشی جالب از نحوه سرقت خودرو