eitaa logo
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
37هزار دنبال‌کننده
19.3هزار عکس
4.3هزار ویدیو
16 فایل
حرف ،درد دل و رازهای مگوی زن و شوهری😁🙊 با تجربه ها و رنج کشیده بیان اینجا👥👣💔 ادمین گرامی کپی از پست های کانال حرام و #پیگرد دارد⛔⛔ ♨️- ادمین @Fatemee113 جهت رزرو تبلیغات 👇👇👌 https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
شهيد اسماعیل هنيه با اصرار به زیارت مزار شهید سلیمانی در کرمان رفت و این نامه را به خط خود نوشت و بر مزار گذاشت. حان اللقاء ". وقت دیدار رسیده ... 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
☀️ آفتابی که به زائر حسین علیه السلام می‌تابد، گناهانش را از بین می‌برد. ☑️ امام صادق علیه السلام: 🔸 زائرِ حسین(ع) وقتى به قصد زیارت از خانه‏‌اش خارج می‌شود، سایه‏‌اش بر چیزى نمی‌افتد، مگر اینکه آن چیز برایش دعا می‌کند. و هنگامى که آفتاب بر او بتابد، گناهانش را از بین می‌برد، همان‌طور که آتش هیزم را از بین می‌برد. 📜 عن ابی عبد الله(ع): أَنَّ زَائِرَهُ لَیَخْرُجُ مِنْ رَحْلِهِ فَمَا یَقَعُ فَیْئُهُ عَلَى شَیْ‏ءٍ إِلَّا دَعَا لَهُ، فَإِذَا وَقَعَتِ الشَّمْسُ عَلَیْهِ، أَکَلَتْ ذُنُوبَهُ کَمَا تَأْکُلُ النَّارُ الْحَطَب‏. وَ مَا تُبْقِی الشَّمْسُ عَلَیْهِ مِنْ‏ ذُنُوبِهِ شَیْئاً، فَیَنْصَرِفُ وَ مَا عَلَیْهِ ذَنْب‏. ⬅️ کامل الزیارات، صفحه ۲۷۹ 🏷 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ إِنَّ لِلْقُلُوبِ شَهْوَةً وَ إِقْبَالًا وَ إِدْبَاراً، فَأْتُوهَا مِنْ قِبَلِ شَهْوَتِهَا وَ إِقْبَالِهَا، فَإِنَّ الْقَلْبَ إِذَا أُكْرِهَ عَمِيَ 🔅 دلها را ميل و هوايى است و روى آوردنى و پشت كردنى. هر زمان كه خود روى آوردند، به كارشان گيريد. زيرا اگر دلها را به اكراه به كارى وادارند، كور شوند. 📚 نهج البلاغه 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅 رَبِّ هَبْ لِي حُكْمًا وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ ﴿۸۳﴾ 🔸 بارالها، مرا حکمی ببخش (بر این مشرکان فرمانروایی ده) و به (رسل و) بندگان صالح خود ملحق ساز. 🔅 وَاجْعَلْ لِي لِسَانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ ﴿۸۴﴾ 🔸 و نامم بر زبان اقوام آتیه نیکو، و سخنم دلپذیر گردان. 🔅 وَاجْعَلْنِي مِنْ وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِيمِ ﴿۸۵﴾ 🔸 و مرا از وارثان بهشت پر نعمت قرار ده. 💭 سوره: شعراء 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 روایت واقعی 🍃🍃🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 روایت واقعی #سرنوشت 🍃🍃🍃🌸🍃
🍃🍃🍃🌸🍃 🌱 آخر شب موقعی که می‌خواستند عروس رو تو خیابونا بگردونن و راهی خونه بختش کنن توی اون شلوغی صدای آشنایی درست در گوش کیمیا گفت _ بریم ماشین خودمون از حسین اجازتو گرفتم کیمیا با تعجب به سمت صدا برگشت و از دیدن سبحان خوشحال شد و گفت _برییییم و سبحان از اینکه کیمیا هیچ بهونه‌ای نیاورده گفت ____ از این طرف بانو گلی که نزدیک کیمیا بود گفت ____سبحان تو خسته نشدی این همه شلوغ کردی من موندم تو تو مدرسه چی بودی در همین حال حسین و ایلیا هم رسیدند و حسین گفت _ گلی بریم ماشین اونورتر پارک کردم زهرا هم همراه ایلیا رفته بود و اصلا حواسش به کیمیا نبود کیمیا و سبحان قدم زنان بدون هیچ عجله‌ای سمت ماشین رفتند کیمیا نگاه سنگین همدانشگاهی‌هایش را حس می‌کرد ولی دلش نمی‌خواست نگاهی بهشون بیندازه سوار ماشین که شدند سبحان با لبخند سمت کیمیا چرخید و گفت _ دو روز منو نمی‌دیدی خوش بودی و کیمیا با خنده دست به کمر گفت _خوش به حال ایلیا همچین دوستی داره انقدری که تو هنرنمایی کردی شلوغ کردی سر به سر اینو اون گذاشتی خندیدی من عوض تو خسته شدم و سبحان با خنده در حالی که به چشمای کیمیا نگاه می‌کرد گفت __خسته شدی یا حسودیت شد کیمیا سعی میکرد خندشو کنترل کنه ولی گونه های برجستش همه چیز لو میداد _از رق صم خوشت اومد یا نه کیمیا سرش رو پایین انداخت و گفت نریم الان عروس و داماد رفتنا و سبحان با خنده گفت _ باشه خانوم شما هی تفره برو من که می‌دونم تموم مدت چشمت به من بوده کیمیا با اعتراض گفت _ نخیر هم اصلاًم اینطور نبود من مگه بیکار بودم جنابعالی نگاه کنم خودم اون وسط مشغول بودم هرچند مثل بعضیا خوب بلد نیستم ولی تا اونجا که می‌شد مجلس دوستمو گرم کردم _من تورو مدیون الهام و ایلیا هستم خصوصاً این الهام خانم غرغرو واسه همینم هر کاری از دستم بربیاد براش انجام میدم _الهام دوست خوبیه حیف شد دارن میرن دلم براش تنگ میشه ___آره واقعا بعد ایلیا تنها میشم مگه اینکه بعضیا کوتاه بیان دیگه طاقتم تموم شده 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🌸🍃 ✨ لبخند بزن وقتي با خانواده ات دور هم جمع شده ايد،خيلي ها هستند آرزوي داشتن خانواده را دارند! ✨ لبخند بزن وقتي داري سرکارت مي روي،خيلي ها هستند دارند دربدر به دنبال کار و شغل هستند! ✨ لبخند بزن چون تو صحيح و سالم هستي، خيلي ها هستند دارند به خاطر بازگشت سلامتي شان ميليون ها خرج مي کنند! ✨ لبخند بزن چون تو زنده اي و روزي داده مي شوي و هنوز فرصت براي مافات داري،مرده هاي هستند آرزوي بازگشت به زندگي را دارند تا عمل صالحي انجام دهند. ✨ لبخند بزن چون تو خودت هستي و خيلي ها آرزو دارند که چون تو باشد! ✨ لبخند بزن و هميشه لبخند بر لبانت داشته باشي خدا را شاکر باش... 🍃🌺 ✨✨✨ 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
🔹مرجع متقین 👤حاج محسن قزوینی : آیت الله خوانساری(قدس سره) غرق نورو تقوا (بود) مراجع همشون خوبن اما ایشون چیز دیگه ای بود یه مشت پوست واستخوان بود. دیدن تو مراسم های امام حسین (علیه السلام) کفشارو جفت می کنه گفتن آقا شما با این حالتون این کارو نکنین فرمود من که غیر مجالس امام حسین (علیه السلام) چیزی ندارم... جوونا دامن امام حسین و رها نکنین... حاج محسن 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🌸🍃 منم دوست دارم یه تیکه از داستان زندگیمو برای بقیه اعضای گروه بگم ... 🍃🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 منم دوست دارم یه تیکه از داستان زندگیمو برای بقیه اعضای گروه بگم ... 🍃🍃🌸🍃
🍃🍃🍃🌸🍃 ❤️ سلام فاطمه جان منم دوست دارم یه تیکه از داستان زندگیمو برای بقیه اعضای گروه بگم 😊😊😊😊 سلام خدمت همه ی عزیزان من ۳۷سالمه و همسرم ۴۲ و ۱۲ساله ازدواج کردیم ازدواجم کاملا سنتی بود و عمه ی شوهرم معرف ما بود ک ای کاش هیچوقت نبود وقتی اومدن خواستگاری من یه دختر شاد و آزاد بودم و تا دیدمش گفتم نه چون از نظر ظاهری اصلاااا ب من نمی‌خورد اما خانواده ی همسرم قبول نکردن و دوباره اومدن خواستگاری باز جواب منفی من و سه بار اومدن باز منفی من بعد چندین بار اومدن و رفتن ،نمیدونم چی شد ک ما راضی شدیم توی دوران نامزدی مشکل خاصی نبود همسرم تک پسر بود و ۵تا خواهر داشت ک‌ب ظاهر مارو دوست داشتن . شب عروسی خالم خواست با من عکس بندازه ، خواهرشوهرکوچیکم ک همسن منه دوربین 📷 گرفت و قصد شکستنشو داشت ک چطور بی اجازه ی ما میخوای عکس بندازی😖 من حفظ ظاهر کردم اما خالم ک خیلی بهش بر خورده بود چشماش پر شد با واسطه گری مامانم شر خوابید موقع رقص یه خواهرشوهر دیگه ام با روی بدددد بهم گفت بس کن دیگه مگه نمی‌بینی میخوان عکس بندازن😳 ب روی خودم نیاوردم اما دلم پر بود و حسااابی عصبی بودم شب وقتی عروسی تموم شد و اومدیم خونه ی خودمون من ب همسرم رفتار خواهراشو گفتم ، و گفتم ک چقددد ناراحتم ‌. همسرمم زود گف حق با خواهرامه، خاله ات غلط کرده دوربین اورده😖 من با دهن باز و بغض گلو نگاش کردم همسرم شروع کرد ب بد وبیرا گفتن ب فامیلای من بعد رفت روی کاناپه خوابید صبم ک پاتختی بود اصلا بهم رو نداد و قهر کرد از اون روز مشکلات من شروع شد ... هرروز خانواده اش یه چیزی میگفتن و همسرمو مینداختن ب جون من دلم حسابی شکسته بود و کارم شده بود گریه و غصه ، منو جلوی جم تحقیر میکرد ، مدام میگف چرا جهاز آنچنانی نیاوردی؟ چرا مادرت سر عقد ب من گردنبند زیر لفظی نداد . چرا فلان چیزونخریدن ، چرا چرا چرا و هزار تا چراهای دیگه ک فقط از خانواده ی من انتظار داشت ماه ها میشد ک منو خونه ی مامانم نمی‌برد . وقتی ام خانواده ام میومدن خونه ی ما بهشون بی محلی میکرد و اخم و تخم راه نینداخته فقط دنبال یه بهونه بود ک دعوا راه بندازه و فحاشی کنه و اخرشم‌کتک از خانواده ام کمک خواستم ، 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃 منم دوست دارم یه تیکه از داستان زندگیمو برای بقیه اعضای گروه بگم ... 🍃🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 #برشی_از_یک_زندگی #ارسال_اعضا ❤️ سلام فاطمه جان منم دوست دارم یه تیکه از داستان زندگی
🍃🌸🍃 قسمت ۲ اومدن با همسرم و خانواده اش صحبت کردن اما آب توی هاونک کوبیدن بود، هیچ فایده ای نداشت... خواهر و مادرش دستور میدادن و همسرم اجرا میکرد برام لباس نمی‌خرید و من با پول عیدیام ک بابام و برادرام میدادن لباس می‌خریدم ... یا مامانم برام کادو لباس میخرید . با همسرم حرف میزدم اما مرغش یه پا داشت میگف باید قید خانوادتو بزنی میگفتم باشه توام باید قید خانواده ی خودتو بزنی! میگف نههههه مگه خانواده ی من مث مال توعن😐😐😐 کور بود انگار ، نمی‌دید ،نمیفهمید یا خودشو زده بود ب نفهمی... دیگه از اون دخترشاد چیزی نمونده بود اما اعتماد ب نفسم پر کشید و رفت... چند سالی گذشت تا متوجه شدم باردارم😢 دوست نداشتم یه طفل معصوم بیاد وسط این همه تنش و گرفتاری و فحاشی اما دخترم محکم ب مامانش چسبید تا بدنیا بیاد... دخترم اومد اما روزگار بهتر نشد ک نشد دخالت خانواده اش ک نزاشتن بچمو مایبیبی کنم 😞 گفتن کهنه خوبه دخترم سینمو نگرفت و من مجبور شدم تا ۸ماهگی شیرمو بدوشم... دردناک بود ... از هر دری رفتم ب بن بست خوردم تا اینکه یه روز داشتم با برادرم ک‌۳ سال ازم بزرگتره درد و دل میکردم بهم گف از راه سیاست وارد شو و با پنبه سر ببر ، خیلی حرفای خوبی زد منم تا حدودی از خواهرای همسرم یاد گرفته بودم ک‌ چطور مظلوم نمایی کنم و زیر زیرکی کارمو کنم ب قول معروف دیگه با گرگا گشته بودم نتونستم گرگ شم اما روباه 🦊 شدم... شوهرم فحش میداد هیچی نمیگفتم انگار ک‌ کر بودم و کور بودم و لال محبت میکردم بهش ، چون نمی‌خواستم دختر کوچولوم این وسط آسیب ببینه تمام سعیمو کردم ک چهره ی خانوادشو ب همسرم نشون بدم و بالاخره بعد ۷سال تلاش پی در پی موفق شدم 😌 شوهرم دیگه حرف خواهراشو گوش نمیداد و کمتر خونه ی مادرش میرف بهم محبت میکرد و کمی زندگی روی خوششو بهم نشون داده بود همین فرمون گرفتم و پارسال دوباره باردارشدم و خدا بهمون یه پسر داد .... الان با زبون و سیاست های زنونه شوهرم پشت منه وخونه و ماشین ب نامم زد و هرچی بخوام می‌خره هرجا بخوام می‌بره وهفته ب هفته خونه ی مامانم میمونم دیگه زبون خواهراش خیلی کوتاه شده و رفت و آمدمونو ب حداقل رسوندم... از همتون خواهش میکنم تا وقتی ک از نظر مغزی بزرگ نشدید ب فکر ازدواج نیوفتید اون دختر یا پسری ک میاد با شما زندگی کنه با هزار تا امید میاد مادر و خواهر زندگیشون جداست ، اگه قرار بود ب حرف اونا باشید چرا ازدواج کردید؟ شما باید زندگی جدیدی ک شروع کردید بتونید کنترل کنید و اجازه ندید کسی توی رابطتتون دخالت کنه... 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸