🍃🍃🍃🌸🍃
#التماس_دعا_اعضا ❤️
سلام و خدا قوت ب فاطمه بانوی عزیز
در جواب خانمی ک گفتن روستایی هستن و ۳۳ساله و مجرد.منم برادری دارم ۴۰ ساله و مجرد.ما هم خیلی دعا کردیم چله شهدا براش برداشتم مدتها متوسل شدم ب شهید ابراهیم هادی و....ولی هنوز مصلحت خدا نشده حتی ما یجا فقط بریم خواستگاری.
تو را خدا برا عاقبت بخیری و ازدواج جوانها دعا کنید
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 #رسوایی چجوری شوهریه که نمی دونه زنش گوشی داره اونم تو یه خونه؟ بنظر خودتون این بهار دن
🍃🍃🌸🍃
#رسوایی
با عباس سَر و سِری داری. این روزا حالمون خوب نیست بهارم مجبوریم به حرفاش
گوش کنیم. عباس خیلی هواخواه مادرشه اگه نرگس بره عباس هم میره اونوقت کمر
عموت میشکنه این بارم ببخش این بارم حلال کن تو رو آزردیم، هیچکس خبر نداشت
امشب چی قراره بشه حلالم کن که مادر خوبی برات نبودم مجبور شدم حرفاش رو
گوش کنم، نمی دونستم شوهرت میاد وگرنه نمی ذاشتم این جوری بشه ...
اعیان بود او نیز سر کلاف را گم کرده بود که مدام کلمات را می پیچاند. اشتباه که سن
و سال نمی شناخت آدمی جایز و الخطا بود و خطای خانواده ام مرا به دردسر انداخته
بود .
دستی در هوا چرخاندم که صدای فریاد عمو خان جون را هراسان کرد. از اتاق بیرون
دوید و من با ترس در کنج اتاق زانوانم را به آغوش کشیدم .
صدای داد و بی داد بهزاد بر سر زن عمو و تندی های عباس در برابر برادرانم می آمد و
من هر بار بیشتر به آن دو دیوار سرد تکیه می کردم .
-پاشو...
با دیدن قامت کشیده اش دست به دیوار گرفتم و به پا خواستم .
-من...
چنان طوفانی نگاه می کرد که لال شدم. ترس بود و ترس... تمامی حس هایم سرکوب
شده بود. از او به خودش پناه گرفته بودم. این مرد آرام نمی شد .
-تو رو خدا...تو روخدا صبر کن توضیح بدم بخدا مندستانش مانتوام را چنگ زد و سرش پایین آمد .
-میریم خونه .
به چهره اش چشم دوختم. تار میدمش، اشک هایم را پاک کرد، عصبی بود و دستانش
بی رحمی کردند و پوست نازک صورتم را به کزکز انداختند .
از وحشت و ترس در مرز سکته بودم. زن عمو چنان با تحکم و صدق همه چیز را گفته
بود که نمی دانستم چقدر می توانم با این تپق و لکنت حرف هایم را بگویم و راضیش
کنم .
-نریم... تو رو خدا من...
- از این خراب شده میریم بیرون و تو خونه برام حرف می زنی از الان تا اون لحظه هر
چی که داری جمع کن بهار چون اگه چرت و پرت تحویلم بدی زنده نمیزارمت .
بیرون اتاق، بهنام به این سو و آن سو می رفت و خان جون به کمک عمه لیلا سر پا
ایستاده بود. عمران مچ دستم را گرفته بود و کشان کشان می برد که خان جون راهش
را سد کرد .
-صبر کن پسرم...
عمران با قفسه ی سینه ای که بالا و پایین می شد ، از آن بالا به قد کوتاه خان جون و
حال زارش چشمی چرخاند نیاز نیست چیزی بگید بهار خودش زبون داره فقط من این مرد دیوانه را خوب بلد بودم و به عینه برایم آشکار بود که تحت هیچ شرایطی امشب از گناهم نمی گذرد .
خا ن جون ولوم صدایش پایین آمد و سر بلند کرد تا درخشش آبی هایش عمران را
مجاب کند .
-اون حرفایی که نرگس زد حقیقت نداره بهارم دست از پا خطا نکرده..
پوزخند یک طرفی اش بهزاد را کفری کرد .
-خطا که نکرده منتها این کاراش غلط اضافه بود که از من پنهون کاری کرده.
بهزاد از در خانه فاصله گرفت .
-که چی الان چیکار میکنی مثلا ؟
آن ها در تدارک یک دعوای حسابی بودند و من از شیشه های مستطیل شکل روی در،
عمو را میدیدم که مقابل زن عمو قد علم کرده بود و حرف می زد. کمی آن طرف ترش
مردی بود که امشب از چشمانم افتاده بود. او عاشقم نبود این را نه تنها مغزم که حتی
قلب ساده ام نیز در بوق و کرنا فریاد می زدند .
-پس مردی ببرش .
این را بهزاد گفت و عمران باز هم کج خندی تحویلش داد .
-من نمیبرمش خودش میاد .
با اعتماد بنفس این را گفت، اون نیز می دانست میروم چون دیگر دل خوشی در این
خانه نداشتم .
بس بود هر چه دل به دل این بی رحمان داده بودم، امشب اگر عمران نبود شاید بار
ادامه دارد...
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
خواص باورنکردنی«توت خشک»
🔸رفع کمخونی
🔸کاهش فشار خون
🔸جلوگیری از دیابت
🔸آنتی اکسیدان قوی
🔸کاهش کلسترول بد خون
🔸پیشگیری از بیماری قلبی
✍ توت را جایگزین قند کنید
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 #داستان_زندگی_واقعی #ایل_آی به قلم پاک #یاس از کیمیا خداحافظی کردم و دوباره به اتاق ب
🍃🍃🍃🌸🍃
#داستان_زندگی_واقعی
#ایلای
شنیده بودم که درد خماری خیلی بد دردی
ولی از نزدیک ندیده بودم
مثل بچههای ۲ ساله با صدای بلند گریه میکرد
به زبان بیزبانی ازم مواد میخواست
حس خیلی بدی بود
هم عصبانی بودم هم دلم میخواست گریه کنم
هر کاری میکردم آروم نمیشد
ضربه ای به در زده شد و بعد دکتر صالحی وارد اتاق شد
از دیدن اون وضعیت قدمهاشو بلند برداشت و گفت
___وای چی شده بیمار حالش بده؟؟
اصلاً نمیدونستم جوابشو چی بدم
چی بگم چه جور توضیح بدم
کیمیا باهاش صحبت کرده بود که یک لحظه انگار متوجه موضوع شد و گفت
___ عزیزم گریه نکن الان به پرستار میگم برات قرص بیاره
نگران نباش... آروم باش... گریه نکن... الان حالت بهتر میشه
به فکر سلامتیت باش
دختر کوچولوتو دیدم خیلی قشنگ بود به خاطر خانوادت باید زودتر خوب بشی
بعد به سمت در رفت و گفت
__آقای احمدی لطفاً تشریف بیارید
همراه دکتر از در خارج شدم و اون بلافاصله بهم گفت
___کیمیا گفت که الان مشکلتون چیه
چند روزی که بیمارستانن مشکلی نخواهید داشت.
برای بعدش باید فکر حسابی بکنید
الان باید خانومتون معاینه کنم ولی الان شرایطشون جور نیست نیم ساعت دیگه میام
بهشون سر میزنم
دوباره به اتاق برگشتم
الهی مثل مار به خودش میپیچید
پرستاری وارد اتاق شد و چند قرص به اللای داد و تو سرمش آمپولی تزریق کرد
و بعد رو به من گفت
_خیلی زود میخوابن تا فردا صبح مشکلی نخواهید داشت
من ۴ ساعت دیگه میام بهشون سر میزنم
تشکر کردم رفتم کنار تخت ایلای واستادم
ساکت شده بود
نمیدونم اون بیشرفها چقدر بهش مواد میدادند که به محض اینکه قرصها رو خورد آروم شد
در حالی که چشاش خمار خواب شده بود گفت
___به من دست نزن من شوهر دارم
من زن محمدم
آروم آروم مثل یه بچه خوابید
حتی نمیخواستم به این فکر کنم که شاید دست درازی کردن به ناموس من به عشقم به زنم
فکرشم داغونم میکرد
داشتم خودمو با بهانه های دیگه گول میزدم
ولی همه میدونستن قضیه چیه
گوشیم پیاپی زنگ میزد
بغضمو قورت دادم و به گوشیم جواب دادم
ابوالفضل میگفت فردا بعد صحبت با خانم و آقای پارسا میاد بیمارستان تا با الای صحبت کنه
امروزم به خاطر شرایط بدش منصرف شده بود
کلافه بودم نمیدونستم چی میشه
مهران از یه طرف ..مرگ ساسان از یه طرف... اعتیاد الای عفونتی که بدنش رو گرفته بود و از همه بدتر طبق گفته مهران الای متهم به قتل ساسان بود
و باید به محض اینکه حالش کمی رو به راه میشد در دادگاه حاضر میشد....
🍀کپی برداری از داستان ایل آی پیگرد قانونی و الهی دارد❌
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
🖤🖤🖤
بابای عزیزم رفت😭😭😭😭😭
#ادمین:سلام دوستای عزیزم.
پدر یکی از رفیق های گلمون رحمت خدا رفته، از خداوند رحمت ازلی برای این پدر مهربان ، و صبر جزیل برای بازماندگان آن مرحوم از خداوند متعال خواستار هستیم.
برای شادی روح شهدا و امام راحل همه رفتگان و اسیر خاک شده مخصوصا پدر دوست عزیزمون یک فاتحه و صلوات بفرستیم🖤🙏
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃
#حتما_بخوانید❤️
و در گروه ها به اشتراک بگذارید!
صبح دوشنبه هنگام رانندگی در انتهای جاده روستایی، یک صندلی ماشین نوزاد را در کنار جاده دیدم که پتویی روی آن کشیده شده بود. به هر دلیلی با وجود اینکه همه جور فکری توی سرم می چرخید به راه خود ادامه دادم.
وقتی به مقصد رسیدم با پلیس تماس گرفتم . آنها قصد کردند آن را بررسی کنند.
اما، این چیزی است که پلیس حتی قبل از اینکه برای بررسی به آنجا برود توصیه کرد ...
«چند چیز وجود دارد که باید از آنها آگاه بود... گروههای تبهکار و سارقان اکنون در حال طراحی راههای مختلفی هستند تا یک فرد (عمدتاً زنان) وسیله نقلیه خود را متوقف کند و از ماشین پیاده شود.
پلیس محلی گفت: مدتی است یک باند شروع به کار کرده است که ترفند آنها، قرار دادن یک صندلی ماشین در کنار جاده هستند ... با یک نوزاد جعلی در آن ... معمولا منتظر یک زن هستند تا بایستد و نوزاد رها شده را بررسی کند.
"توجه داشته باشید که محل این صندلی ماشین معمولاً در کنار یک منطقه جنگلی یا چمنزار است و مناسفانه فرد - زن - به داخل جنگل کشیده می شود، مورد ضرب و شتم و تجاوز قرار می گیرد. اگر مرد باشد، معمولاً مورد ضرب و شتم و دزدی قرار میگیرند.
به هیچ دلیلی متوقف نشوید!!! آنچه را که دیدید گزارش دهید، اما حتی سرعت خود را نیز آهسته نکنید.
«اگر در شب رانندگی میکنید و تخم مرغ به سمت شیشه جلوی شما پرتاب شد، برای چک کردن خودرو متوقف نشوید، برف پاک کن را به کار نیندازید و آب اسپری نکنید، زیرا تخممرغها با اب مخلوط شوند، بروی شیشه به صورت کف سفید در می آیند و دید شما را مختل می کنند. آنگاه مجبور می شوید که در کنار جاده توقف کنید
اگر دیدید تخم مرغ زدند
به رانندگی خود ادامه دهید
تخم مرغ ها خودشان جمع
می شوند /
از محل که کاملا
دور شدید آنرا بشویید ، تا قربانی این جنایتکاران نشوید.
این تکنیک هایی است که توسط مجرمان استفاده می شود، بنابراین لطفاً به دوستان و بستگان خود اطلاع دهید.
اینها افراد ناخوشایندی هستند که اقدامات ناامیدکنندهای را برای رسیدن به آنچه میخواهند انجام خواهند داد."
لطفا در این مورد با عزیزانتان صحبت کنید.
این اتفاق اخیرا افتاده است .
همین حالا شروع کنید -- این پیام را برای همه دوستان و عزیزان خود ارسال کنید تا مراقب همه چیز اطراف خود بوده و از آنها آگاه باشند تا قربانی نشوند.
این پست را به اشتراک بگذارید ممکن است امروز، یک انسان را نجات دهید»
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضا ❤️
سلام عزیزم من همون خانمی ام که گفتم به بچه چهارمم شیر بز میدم .دیدم تو کانال یکی نوشته شیر بز کم خونی میاره واقعا من این همه سرچ کردم و نیافتم همچین مطلبی رو.جسارتا بنده دانشجو دکترا هستم و اندک سوادی دارم که البته اکثر تصمیم هام رو طبق روایاتی که از معصومین رسیده میگیرم نه این سواد ناچیز خودم.خدمت اون عزیزی که سوال پرسیده در مورد فریز کردن شیر بز ،من سی کیلو شیر رو گرم میکنم تو قابلمه بزرگ یکی دو لیتر آب اضافه میکنم که تو تبخیر خشک میشه خودش،بعد ازینکه جوش اومد زیرش کم میکنم نیم ساعت بجوشه خاموش میکنم تا خنک بشه برا فریز کردن،سرشیر روش رو هم همینجوری یا تو غذا ها به بچه میدم پر از ویتامین هست و طبیعیه مثل بازار نیست.بعد با پارچ و به کمک قیف میریزم تو بطری نوشابه یا دلستر (البته بطری پلاستیکی bpa فری اگه باشه عالیه چون مواد نضر نداره.)بعد میزارم فریزر.برا گرم کردنش هم یه شیر داغ کن مسی کوچیک خریدم ولرم میکنم شیرو با یه تکه شکر سرخ که طبعش متعادله شیر رو سیرین میکنم و میدم به بچه نوش جان کنه .شیر بز برا آلرژی و هوش و پوست عالیه .پیشنهاد میکنم غیر ازجایگزین شیر خشک حتما برا بقیه بچه ها بالای یکسال که شیر مادر هم میخورن امتحان کنید.یا اون عزیزانی که بچه هاشون به شیر گاو حساسیت دارن و اسهال و دل درد میشه بچه شیر بز بدین چون آلرژی نداره.
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
🌸🍃
⭕️مردی که همسرش را دوست داشته باشد و بخواهد که عمری را در کنارش سپری کند، باید راه و رسم عشقورزی را بیاموزد و با عشقورزی اطمینان همسرش را جلب نماید. این روشها عبارتند از:
۱/خریدن گل
۲/هدیه دادن
۳/گفتن دوستت دارم
۴/تعریف و تمجید از زن
۵/قدردانی از زحمات وی
۶/ارسال پیامک عاشقانه برای همسرش
۷/با دقت به حرفهای همسرش گوش دهد.
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🌸🍃
#تقاضای_همفکری ❓
سلام خدمت فاطمه خانم...ممنون ازکانال مفیدتون ...من وقتی گوشی می گیرم دستم اول از همه مطالب این کانال میبینم ....
یه سوالی داشتم از مشهدی های عزیز ..منقصد زیارت امام رضا رو دارم می خوام از مشهد حرز امام جواد بخرم از کجا تهیه کنمکه مطمئن باشه ...قیمتشم مناسب باشه ؟؟؟؟لطف کنید راهنماییم کنید ممنون ازهمتون ..حق نگهدارتون
❓❓❓❓❓❓❓❓
#همفکری
#حرف_دل
#تقاضای_همفکری
آیدی ادمین: @Fatemee113
منتظر نظرات زیبا شما عزیزان هستیم.😍😊
در این #دورهمی_بزرگ_همراه_ما_باشید
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃
#تقاضای_همفکری ❓
سلام خوبید خواهرهای خوب وفاطمه خانم عزیز خسته نباشید با این کانال خوبتون.
فاطمه جان سوالی دارم ودوستان تجربه ای دارند لطفا راهنمایی کنید من ۵۶ سالم هست وچشمهام نزدیک بینشون ضعیف هست وچند سالی هست از عینک نزدیک استفاده میکنم مدتی هست دوربین چشم هام هم ضعیف شده چند تا دکتر رفتم دکتر مدرسی فرد هم که خیلی تعریفش را میکنن در قم رفتم دکتر گفتن بیاید چشمهاتون را عمل آب مروارید میکنم ،( در صورتی که هنوز آب مروارید نیاورده ) بعد لنز میزارم که دیگر نیاز به عینک نزدیک بین ودوربین ندارید قیمت لنزها هم بالا هست دوستان کسی بوده که چنین تجربه ای داشته باش ببخشید طولانی شد
❓❓❓❓❓❓❓❓❓
#همفکری
#حرف_دل
#تقاضای_همفکری
آیدی ادمین: @Fatemee113
منتظر نظرات زیبا شما عزیزان هستیم.😍😊
در این #دورهمی_بزرگ_همراه_ما_باشید
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضا ❤️
سلام درجواب خانومی که گفتن بچشون رفلاکس داره
اول اینکه پودر اس امپرازول و صب ها ناشتا باید بدی به بچه و تا یه ساعت هم چیزی بهش ندی
دوم اینکه بهترین راه کم کردن رفلاکس استفاده از غذای جامد هست پس بیشتر به بچت غذا بده
سوم اینکه اگه تبریز هستی دکتر قدرت الله عیوضی بهترررررین دکتر هست برو پیشش با یه نسخه کل مشکلت حل میشه پسر منم رفلاکس داشت پدرم در اومد اما ایشون مداوا کرد
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضا ❤️
سلام خوبید ممنون از کانال خوبتون
لطف میکنید این پیام من و بذارید واقعا اعصابم بهم ریخته اس کمک میخوام
روی بدنم لکه های سفید افتاده جاهای مختلف گردن و دست و پا لکه های سفید اندازه های خیلی کوچیک ولی زیاده
احتمال زیاد پیسی یا برص باشه
میخواستم بدونم کسی جایی و میشناسه که برای پیسی درمان داشته باشه قبل از اینکه زیاد بشه
از دوستان ممنون میشم کمکم کنن😭
❓❓❓❓❓❓❓❓❓
#همفکری
#حرف_دل
#تقاضای_همفکری
آیدی ادمین: @Fatemee113
منتظر نظرات زیبا شما عزیزان هستیم.😍😊
در این #دورهمی_بزرگ_همراه_ما_باشید
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 گوشیمو با بیحوصلگی روشن کردم ۴ تا میس کال از فرهاد داشتم دیگه برام اهمیتی نداشت...فقط اس
🍃🍃🍃🌸🍃
۴۸چرا فرهاد اینجوری باهام حرف زد...یعنی عاشقم نبود یعنی همش حرف بود یعنی من از خود راضی بودم ؟؟مگه چکار کرده بودم ؟
اون شب تا ساعت ۳ نصفه شب بیدار بودم و اشک ریختم همش حرفای فرهاد تو سرم اِکو میشد دختره ی از خود راضی ((مگه خُلم شمارتو نگه دارم تو گوشیم ....))
خسته بودم از همه
یاد حرفای لیلا افتادم که گفت فرهاد اگه مرد بود یه قدم برات برمیداشت که انقد به خاطرش بهم نریزی....
حرف لیلا در عین تلخ بودن،حقیقت محض بود
همون شب در اوج گریه و ناامیدی و دل شکسته با خودم عهد بستم بی خیال فرهاد بشم و به کار و زندگی خودم برسم....
فردای اون روز شنبه بود تا ظهر خوابیدم و حوصله نداشتم برم آرایشگاه و شب قبلش تا نزدیکی های صبح فکر کرده بودم و گریه...و نخوابیده بودم...
با دیدن خودم تو آینه وحشت کردم چشمام پوف کرده بود و صورتم انگار روح نداشت...اگه کسی منو میدید با خودش فک میکرد به خاطر اون خواستگاره این شکلی شدم و گریه کردم ولی واقعیت این بود که من از سمت کسی که فکر میکردم خاطرخواهمه این ضربه رو خورده بودم...صدای بردیا از پایین میومد برا خودش برو بیایی میکرد حقم داشت خب بلاخره داشت به عشقش میرسید ههههه عشق....حالم از عشق بهم میخوره...
ساعت ۱۲ و نیم بود که رفتم پایین...روزای دیگه مامان میومد سراغم و بیدارم میکرد ولی امروز نیومد هنوز ازم دلخور بود...شایدم انقد ذوق بردیا و مجلس خواستگاریشو داشت که کلا منو فراموش کرده بود...
درست حدس زده بودم مامان چند دست لباس ریخته بود وسط خونه و از بردیا میپرسید که کدومو برا امشب بپوشه؟؟
بردیا هم مشغول واکس زدن به کفشاش بود و گفت چه میدونم مادر من!!!! یکیشو که سنگین رنگین تره بپوش ...امشب عروسیم نیس که انقد سخت میگیری....
تک سرفه ای زدم که متوجه حضورم شدن بردیا نگام کرد و گفت ساعت خواب!!!! چه خبره انقد میخوابی چشاشو نگاه !!!!
مامان:چه عجب بیدار شدی دختر!چشمات چرا انقد باد کرده؟؟؟از بس میخوابی دیگه...بیا تو بگو ببینم کدومو واسه امشب بپوشم ؟
از اینکه انقد واسه بقیه مهم نبودم حالم بدتر شد بدون اینکه جوابی بهشون بدم رفتم برا خودم چایی ریختم و نشستم پشت میز غذاخوری...
مامان اومد داخل آشپزخونه و نون سنگک روی میز گذاشت و همین طور که چپ چپ نگام میکرد برام دو تا تخم مرغ شکست و گفت انقد خوابیدی که صبحانه و ناهارت یکی شد....
و نشست روبروم و با دقت به صورت متورمم نگاه کرد و گفت چشمات چرا انقد باد کرده ؟این به خاطر خواب نیست ....لابد دیشب گریه کردی اره؟
نفسمو صدا دار بیرون دادم و چیزی نگفتم با لقمه هام بازی کردم که دوباره گفت من اگه حرفی میزنم چون مادرتم دلم برات میسوزه بچه چرا حرف بزرگترتو گوش نمیدی؟
از این به بعد هم نه منو آقاجونت نه بردیا و نه لیلا هیچ کاری به ازدواج تو نداریم ...وقتی خودت دلت نمیخواد ازدواج کنی ماهم دیگه اصراری نداریم هرجور خودت میدونی....
اینو گفت و رفت سراغ کارای خودش...
و من با خودم گفتم ای کاش دردم خواستگاره بود...
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️مسئله حجاب دیگه حل شدنی نیست!!!
🔹 مسئله حجاب دیگه حل شدنی نیست. ما اروپا شدیم، ترکیه شدیم، خدا به داد بچههامون برسه، جوونامون دارن از دست میرن... اما این نکته کلیدی میتونه ورق رو به نفع ما برگردونه...👌
🔹برشی از سخنرانی #حجت_الاسلام_راجی به مناسبت ۱۷دی، سالروز اجرای طرح استعماری حذف حجاب به دست رضاخان
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
🌸🍃
⭕️مردی که همسرش را دوست داشته باشد و بخواهد که عمری را در کنارش سپری کند، باید راه و رسم عشقورزی را بیاموزد و با عشقورزی اطمینان همسرش را جلب نماید. این روشها عبارتند از:
۱/خریدن گل
۲/هدیه دادن
۳/گفتن دوستت دارم
۴/تعریف و تمجید از زن
۵/قدردانی از زحمات وی
۶/ارسال پیامک عاشقانه برای همسرش
۷/با دقت به حرفهای همسرش گوش دهد.
•🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 ۴۸چرا فرهاد اینجوری باهام حرف زد...یعنی عاشقم نبود یعنی همش حرف بود یعنی من از خود راضی ب
🍃🍃🍃🌸🍃
اون روز تنها کسی که حال من براش مهم بود آقاجونم بود یکم باهام حرف زد و گفت دختر گلم تو تا الان کم خواستگار نداشتی ولی خودتم میدونی من تاحالا اجبارت نکردم با کسی به زور ازدواج کنی.من دیشب از خواستگارت راضی بودم ولی وقتی شنیدم جواب رد دادی بازم به نطرت احترام گذاشتم و چیزی نگفتم.چون میدونم رعنای بابا اونقدر عاقل و خانوم شده که الکی کسی رو رد نکنه...خلاصه هرچی بوده دیگه گذشته لابد برنامه ای واسه آیندت داری و نمیخوای ازدواج کنی
خواستم بهت بگم منو مادرت همچنان حامی تو هستیم واسه برنامه هات...تو هم قول بده قبل از هرکاری با ما حتما مشورت کنی
درضمن تا تو نخوای دیگه اسم خواستگار توی این خونه بُرده نمیشه.حالا دوس دارم همون رعنای خودمو ببینم بلند شو حاضر شو دیگه؟!
آقاجون مثل همیشه بهم انرژی داد که پاشم خودمو برا خواستگاری یه دونه داداشم حاضر کنم بعضی وقتا با خودم میگم اگه آقاجون انقد منو لوس نمیکرد و لی لی به لالام نمیذاشت شاید الان اوضام بهتر بود
.پوف چشام تا عصر خیلی بهتر شده بود و قطعا تا ساعت ۹ شب که میخواستیم بریم دیگه اثری ازش نمیموند...آهنگ شادی گذاشتم و در اتاقمو قفل کردم و جلوی آینه شروع به رقصیدن کردم
(( تو که از عاشقی خیری ندیدی
یه عمری در پی عشقی دویدی
ندیدی ندیدی یه روز خوش ندیدی
به حرفم رسیدی
به عشقت نرسیدی))
بعد از تموم شدن آهنگ یه لباس شیک و در عین حال پوشیده انتخاب کردم و یه آرایش درست حسابی که هم صورتمو زنده میکرد هم یه تغییر درست حسابی میکردم آخه من زیاد اهل آرایش نبودم...کارم خیلی طول کشید و همش وسطاش پامیشدم میرقصیدم.تصمیم گرفتم خودم عاشق خودم باشم بیخیال بقیه...و یه جورایی الکی خوش شدم...کارم تموم شده بود و صدای در اتاقم بلند شد
مامان بود:رعنا چرا در اتاقتو قفل.....
با دیدن آرایش و لباس شیکم و بوی ادکلنم که هوش از سر آدم میبُرد مامان دهنش وا موند و نتونست جمله رو تا آخر بگه...
گرفتم بغل و بوسه ای به پیشونیم و زد و گفت عزیزززززم یه تیکه ماه شدی مادر به قربونت
و بعد گفت یادم رفت اصلا برا چی اومدم بالا...آها خواستم بگم بیا پایین یه لقمه نون بخور تا جمع و جور کنیم کم کم بریم...
مگه ساعت چنده؟
ساعت یه ربع به هشته
ای وای چقد زود گذشتباشه مامان شما برو پایین منم الان میام
با رفتن مامان لاک همرنگ لباسمو که زرشکی بود برداشتم و مشغول لاک زدن شدم...یه نگاه به خودم تو آینه انداختم چشای درشت مژه های پر و فِر، بینی قلمی و کشیده لبای قلوه ای، صورت سفید و گرد ...
واقعا زیبا بودم و با آرایش زیباییم دو برابر میشد موهای خرماییمو هم بافتم و رفتم پایین با دیدن من بردیا کل کشید و آقاجون شروع به دست زدن کرد برام و گفت آفرین دخترم
دختر قوی و باانرژی
بردیا گفت با اینکه سلیقه من حرف نداره اما میترسم امشب توی مجلس با عروس اشتباه بگیرنت زیبای خفته...
با غرور خاصی نگاش کردم و چیزی نگفتم
بعد از خوردن یه شام مختصر منتظر لیلا اینا شدیم تا بیان و حرکت کنن...اونا هم سر ساعت اومدن و قرار شد من با ماشین لیلا اینا بیام چون این بهترین فرصت بود که با خواهرم آشتی کنم مطمئن بودم الان کلی ازم دلخوره
آقا مهدی و لیلا و حتی نازگل کوچولو با دیدن آرایش و لباسای شیک من دهنشون وا مونده بود و انگار منو با چهره ی دیشبم که غم زده بود مقایسه میکردن که گفتم آقا مهدی نمیخوای حرکت کنی؟بردیا رفت ها ....
لیلاهنوزم ازم دلخور بود و قهر کرده بود با اخم سرتا پامو نگاه کرد و گفت::چه خبره؟نکنه امشب عروسیه ما خبر نداریم؟ماشین آقاجون مگه جا نداره میخوای با ما بیای؟
گفتم خبر از این مهم تر؟ خواستگاری یه دونه داداشمونه.بیا باهم آشتی باشیم آبجی
و پریدم ماچش کردم😘
لیلا همچنان دلخور بود و منو عقب کشید و گفت :سمت من نیا ....حیف که نمیخوام شب به این مهمی به خاطر توی بیشعور خراب بشه...
آقامهدی:عه بیخیال دیگه لیلا....رعنا جان ببخشید.... خودت که لیلا رو بهتر میشناسی
باپُرویی گفتم:چشم چون شما گفتید میبخشم
آقا مهدی میشه یه آهنگ توپ بذارین تا اونجا دست بزنیم؟؟
آقا مهدی:بله چرا نمیشه...
و آهنگ امشب خونمون بله برونه رو پلی کرد و منو نازگل کوچولو تا آخر آهنگ دست و کل و جیغ.....و لیلا همچنان ساکت و دلخور...
با تموم شدن آهنگ رسیدیم در خونه عروس...و کلا ۵ دقیقه توی راه بودیم...
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضا ❤️
سلام فاطمه جان روز خوش
جواب اون خانمی که یارانه شون قطع شده بروند کافی نت در سامانه حمایت که مخصوص یارانه هست اعتراض کنه همچنین فرمانداری شهرشون هم می تونه مراجعه کنه ومشکلش مطرح کنه اونجا راهنمایشون می کنند
•🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃
#پیشنهاد_اعضا ❤️
سلام ببخشیددررابطه با اون خانمی ازارثیه
پدرشون محروم شدن پسرم وکیله میگن برن دادگاه
سلام تقاضای بطلان معامله زمین و استرداد ثمن معامله به نسبت سهم الارث خودش در دادگاه مطرح کنه
لطفادرکانال زحمتش رابکشیدوبگذتریدممنونم
ازشیراز حرم شاهچراغ دعاگوی شما هستم
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃
#پیشنهاد_اعضا ❤️
سلام فاطمه جان روز خوش
جواب اون خانمی که یارانه شون قطع شده بروند کافی نت در سامانه حمایت که مخصوص یارانه هست اعتراض کنه همچنین فرمانداری شهرشون هم می تونه مراجعه کنه ومشکلش مطرح کنه اونجا راهنمایشون می کنند
.🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🌸🍃 #رسوایی با عباس سَر و سِری داری. این روزا حالمون خوب نیست بهارم مجبوریم به حرفاش گوش کنیم
🍃🍃🌸🍃
#رسوایی
حرف هایی که روی دوشم می گذاشتند خیلی بیشتر و سنگین تر می شد، شرم کرده
بودند از وجودش و مراعات و آبرو داری کرده بودند .
عمه لیلا لیوان آب را به طرفم گرفت .
-بخور بهار رنگت عین گچ شده...
لیوان را از او گرفتم و تشکر کردم، امشب را او در جبهه ی من مانده بود .
-بهار با توام...
قصد خراب کردن برادرم را نداشتم اما پشت به او لیوان را روی اپن رها کردم و زمزمه
وار از آرزو خداحافظی کردم .
بهنام و خان جون را ندید گرفتم، از بهزاد انتظار هر چیزی را داشتم ولی آخر خان
جون و بهنام عزیزترین هایم بودند .
چادر ولو شده ام در کف پذیرایی را برداشتم. هنگامی که قصد تکه تکه کردن زن عمو
را داشتم از سرم افتاده بود. روی پهلوهایم فشار دستان عمران را هنوز احساس می
کردم .
چادر به سر از کنارشان گذشتم .
-خداحافظ...
تک کلامی که آن ها را به خدا سپردم و پشت سرم جا گذاشتمشان. حقشان بود که
دیگر مرا نداشته باشد مجازات های من همان قدر بی صدا و چراغ خاموش بودند .
دست روی نردها گذاشتم، عمران پشت سرم بیرون آمده بود و گوش های تیزم شنیده بود که درشت بار بهزاد می کرد. پاشنه ی کتانی ام را بالا کشیدم. عمو و زن عمو
نرگس که به محض خروجم از خانه سکوت کرده بودند و حالا انتظار رفتنم را می
کشیدند .
پسرشان نیز بود، در چهره اش چشم گرداندم دلم نریزد اما نفرت از وجودم زبانه کشید
یک روز بد تقاص این روزها را پس می دادند و خدا بهترین قاضی این محکمه بود .
مسیری که با گذراندن ترافیک سنگین آمده بودیم حالا خلوت بود و عمران پا روی
پدال می فشرد و با هر دست انداز تنم بالا و پایین می شد .
*
با ورودمان به خانه، دستش را به شانه ام فشرد .
-برو گوشی و بیار...
مجالی برای روشن کردن لامپ ها و روشن شدن این ظلمات خانه نیز نداد .
این جا ته خط بود، گوشی را بیرون کشیدم که مقابلم ظاهر شد .
روی تخت نشسته بود و تمام سنگینی بدنش را به واسطه ی آرنج به زانوهایش منتقل
می کرد .
-حرفتو بزن...
با بالا و پایین شدن انگشتانش روی صفحه ی کم نور گوشی ردش را دنبال می کردم .
با عجله در فایل پیامک و تماس ها به دنبال هر چیزی می گشت اما تمامی پیام ها یا
تبلیغاتی بودن یا و از طرف بهنام سکوتم گردنش را به طرف منی که ایستاده بودم، چرخاند .
-مادرت چجور زنی بود؟
هوا را با شدت از بینی بیرون فرستادم. عمران زن عمو نبود که تکه پاره اش کنم،
مادرم خط قرمز تمام زندگی ام بود .
مشغول ور رفتن با دکمه های مانتوام شدم .
-یه زن خوب که چون عاشق شده بود همیشه ازش بد گفتن .
گوشی را در دستش چرخی داد
ادامه دارد....
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 #داستان_زندگی_واقعی #ایلای شنیده بودم که درد خماری خیلی بد دردی ولی از نزدیک ندیده
🍃🍃🌸🍃
#ایل_آی
به قلم پاک #یاس
تا صبح از حجم فکرهای مختلف خوابم نمیبرد
ولی ته دلم حس رضایتی داشتم که باعث خوشحالی پنهانی من بود
و اون این بود که الای من زنده بود و کنارم بود
تا خود صبح مثل بچهای که میترسید مادرش گم بشه دست الای رو تو دستم نگه داشتم و به صورت بیش اندازه لاغر شده اش نگاه کردم
دم دمای صبح بود که خوابم برد
با صدای پرستار و نالههای الای از خواب بیدار شدم
باز هم شروع شده بود
الای گذشته از درد به خاطر عمل سختی که داشته درد مفاصل و بدن درد سختی داشت
پرستار ازم میخواست صبحانه مریض رو بدم و بعد قرصهاش رو سر ساعت بخوره
گوشیمو نگاه کردم ۱۰ تماس ناموفق از آیناز فاطمه مهدی مامان بابا کیارش سارا و حتی خانم صابری داشتم
شماره آیناز رو گرفتم رد تماس زد
و چند دقیقه بعد همراه حاج خانم به اتاق اومدن
الای بیرمق و بیانرژی رو تخت افتاده بود
مدام دستاشو ماساژ میداد
پرستار از اتاق خارج شد و حاج خانم دوباره الای رو بغل کرد
ولی الای به قدری بیقرار و حال بد داشت که مادرش رو تقریبا پس زد و گفت
__حالم بده مامان بدنم درد میکنه
آیناز گفت قربونت بشم مامان برات صبحونه آورده
اینو بخور بعد داروهاتو بخوری بهتر میشی
الای دوباره گریهاش گرفت و گفت نه تو رو خدا بگو اول داروهامو بدن محمد برو به دکتر بگو بیاد آمپولمو بزنه
بزار اول دردم ساکت بشه بعد هرچی بدی میخورم
حاج خانم که میدونست درد الای چیه نتونست خوددار باشه
شونههاش لرزید و آروم درون خودش گریه کرد
آیناز گفت
__الای جان دورت بگردم حال مامان خوب نیست تو رو خدا بهونه نگیر
بیا چند قاشق از این بخور مامان کاچی چهار مغز برات آورده
گرمه زخمتو زود خوب میکنه
چند قاشق از این بخور بعد داروهاتو بخور
الای گریهاش شدیدتر شد و گفت به خدا میخورم فقط بگو داروهامو بیارن درد دارم
حاج خانم چند قاشق دهن الای گذاشت و الای با اکراه قورتش داد
دکتر صالحی همراه دو پرستار وارد اتاق شد و گفت
___حال بیمار من چطوره ؟؟
الای که بیقراری از سر و روش میبارید گفت
__حالم خوبه فقط بگید داروهامو بیارن
هممون میدونستیم درد عمل نیست
که اذیتش میکنه دکتر به پرستار اشاره کرد و پرستار داروهای الای رو بهش داد
پرستار دیگهای از الای خون گرفت و دکتر گفت
فعلاً چند روز مهمون مایی تا عفونتت رو کنترل کنیم
اگه همکاری کنی خیلی زود بهتر میشی و میتونی بری خونت
دکتر یه چیزایی روی کارتکسش نوشت بعد رو به پرستار گفت
تاکید میکنم داروها سر موقع بهش داده بشه
از امروز این مورد رو هم اضافه کنید
و بعد اشاره به کاغذ که نوشته بود کرد
الای که بعد از خوردن داروها انگار حالش بهتر میشد با تعجب به آیناز نگاه کرد و گفت
___آیناز شکمت؟؟
آیناز نگاهی به شکمش انداخت و بعد انگار تازه متوجه حرف الای شده بود که خندید و گفت
__خاله بدی شدیا
لبخند رو لبهای الای اومد اشکای نیمه خشک شده روی گونهاش را با پشت دستش کشید و گفت
__به دنیا اومد ؟؟
و آیناز میون خنده گفت
_بله خالش مثل خودت شش ماهه بود
الانم پیش سعید خانومه
صورت الای به یکباره تغییر کرد و با غصه گفت
____پس آیدین منو نیاوردی......
🍀کپی برداری از داستان ایل آی پیگرد قانونی و الهی دارد❌
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃
#پیشنهاد_اعضا ❤️
سلام فاطمه خانم
برا خانمی ک میگن درد سینه دارن بگو اصلا نگران نباشن انشاالله ک چیزی نیست
خودم دوسال پیش اینجور بودم و تقریبا نزدیک دوسال دارو خوردم و خداروشکر رفع شد و چیزی نیست فقط همون کیست هستن نگران نباشین عزیزم
منم مامان امیرحسین تو رو خدا برا امیرحسین منم دعا کنید ممنونم
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
🌸🌱🌸
رفتارهای کوچیک که باعثمیشه رابطه تقویت بشه.
برای همسرت یه لیوان چای ببر
زمانی که باهات حرف می زنه گوشی رو کنار بگذار.
غذای مورد علاقه ش رو بپز.
وقتی حرف میزنه دستش رو بگیر.
از رفتار و شخصیتش تعریف کن.
وقتی ازش دورید، فقط برای احوالپرسی بهش زنگ بزن.
باهاش قرار عاشقانه بگذار.
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃
#تقاضای_همفکری ❓
سلام فاطمه عزیز ممنون از کانال خوبت
لطفا پیام منم بذارید دخترم دو سال و دو ماهشه میخوام از پوشک بگیرمش ولی از دستشویی میترسه و گریه میکنه لطفا راهنمایی کنید چکار کنم؟
❓❓❓❓❓❓❓❓❓
#همفکری
#حرف_دل
#تقاضای_همفکری
آیدی ادمین: @Fatemee113
منتظر نظرات زیبا شما عزیزان هستیم.😍😊
در این #دورهمی_بزرگ_همراه_ما_باشید
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
🔴 درمان #زکام
♻ برای درمان زکام میتوان
از بخور #تخم_گشنیز استفاده کرد.
🔸 اگر گشنیز را سوزانده
و مانند اسفند
از #دود آن استفاده شود
در کنترل زکام موثر خواهد بود.
🔹 البته تا ۳ روز نباید جلو زکام را گرفت تا اخلاط تخلیه شود.
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضا ❤️
سلام عزیز دل خوبی گلم ممنون از شما و ادمین پرتلاشتون برای کانال خوب و مطالب اموزنده و داستانهای بی نهایت جالتون
چهار حکایت کوتاه اما تاثیر گذار:
ممنون میشم بزارین کانال☺️
💝حکایت اول:
از کاسبی پرسیدند:
چگونه در این کوچه پرت و بی عابر کسب روزی میکنی؟
گفت: آن خدایی که فرشته مرگش مرا در هر سوراخی که باشم پیدا میکند!! چگونه فرشته روزیش مرا گم میکند!
💝حکایت دوم:
پسری با اخلاق و نیک سیرت، اما فقیر به خواستگاری دختری میرود...
پدر دختر گفت:
تو فقیری و دخترم طاقت رنج و سختی ندارد، پس من به تو دختر نمیدهم...
پسری پولدار، اما بدکردار به خواستگاری همان دختر میرود، پدر دختر با ازدواج موافقت میکند و در مورد اخلاق پسر میگوید:
انشاءالله خدا او را هدایت میکند...!
دختر گفت:
پدر جان؛ مگر خدایی که هدایت میکند، با خدایی که روزی میدهد فرق دارد؟
💝حکایت سوم:
از حاتم پرسیدند: بخشنده تر از خود دیده ای؟
گفت: آری...
مردی که دارایی اش تنها دو گوسفند بود؛
یکی را شب برایم ذبح کرد... از طعم جگرش تعریف کردم...
صبح فردا جگر گوسفند دوم را نیز برایم کباب کرد...
گفتند: تو چه کردی؟
گفت: پانصد گوسفند به او هدیه دادم...
گفتند: پس تو بخشنده تری...
گفت: نه، چون او هر چه داشت به من داد
اما من اندکی از آنچه داشتم به او دادم...
💝حکایت چهارم:
عارفی راگفتند:
خداوند را چگونه میبینی؟
گفت آنگونه که همیشه میتواند مچم را بگیرد،
اما دستم را میگیرد..
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 اون روز تنها کسی که حال من براش مهم بود آقاجونم بود یکم باهام حرف زد و گفت دختر گلم تو ت
**🍃🍃🍃🌸🍃
خودمم نمیدونستم این همه انرژی رو از کجا آورده بودم
در اصل امشب باید دپرس و افسرده میشدم به خاطر شکست عشقیم ولی عین خیالمم نبود
یه حس بیخیالی قشنگی داشتم که دوس داشتم همیشه اینجوری باشم....
خلاصه بعد از باز شدن در خونه عروس، آقایی هم سن و سال آقاجون با عصا زیر بغل درو باز کرد آقاجون با پدر عروس احوال پرسی گرمی کردن و معلوم بود که همدیگه رو میشناسن و از دوستای قدیمی هستن...
مادر عروس هم زن سر زبون دار و خونگرمی بود و یه جوری با ما تعارف کرد که انگار صد ساله همو میشناسیم...
و بعد مرد جوانی به استقبالمون اومد که گفتن برادر بزرگه عروسه...
و بعد از اون برادر کوچیکتر....
با شنیدن صداش قلبم روی هزار میکوبید و میخواست از قفسه سینم بپره بیرون..سرمو برگردوندم سمت صدا..میخواستم ببینم تَوَهُم زدم یا واقعا صدای خودشه که دیدم درست شنیدم صدای فرهاده...
با دیدنش حتی نمیتونستم پلک بزنم بدنم خشک شده بود و قادر نبودم قدم از قدم بردارم...خودش بود فرهاد بود فرهاد برادر عروس بود...اونم حالش دست کمی از من نداشت و نزدیک بود پس بیوفته چون با دیدن من دستشو به در گرفت...
لیلا هم شوکه شده بود و نگاهش بین منو فرهاد در چرخش بود..
مامان که از حال منو لیلا تعجب کرده بود گفت دخترا بیاین دیگه چرا معطلین؟؟؟
لیلا زودتر از من به خودش اومد و به سمت داخل هولم داد...به سختی آب دهنمو قورت دادم باورم نمیشد...
دیگه هیچ کس و هیچ چیز به چشمم نمیومد وقتی فرهاد روبروم نشسته بود و اونم زیر چشمی و شوکه نگام میکرد...
لیلا نیشگونی از بازوم گرفت و گفت معلومه اینجا چه خبره؟این پسره اینجا چکار میکنه؟
شونه هامو بالا انداختمو گفتم من چه میدونم؟!
لیلا:آره جون خودت...تو نمیدونی..پس بگو چرا انقد به خودت رسیده بودی و با دمت گردو میشکستی!!
+نه بخدا من روحمم خبر نداشت...
-باشه فعلا کاریت ندارم آبروداری میکنم
چشمتو از اون عتیقه بگیر به این طرف نگاه کن.کم مونده با نگاتون همدیگه رو بخورین...
دیدم راست میگه و خیلی تابلوئه که بهم دیگه نگاه کنیم و خودمو با نازگل سرگرم کردم...تازه متوجه زن برادر فرهاد شدم خیلی تیث جلفی داشت و همین تیپ افتضاحش نظر منو به خودش جلب کرد...
بلاخره عروس یعنی فرنوش خانم با سینی چای وارد شد و منم از حواس پرتی بقیه استفاده کردم و دوباره یه نگاه به فرهاد انداختم.اونم داشت منو نگاه میکرد...فوری نگاهمو ازش گرفتم
لیلا گفت رعنا جان مادر عروس خانم با شما هستن....
-بله بفرمایین؟
+ماشالا عزیزم خدا حفظت کنه پرسیدم مشغول تحصیلی یا سرکار میری؟
-فعلا توی یه آرایشگاه مشغولم تا ببینم خدا چی میخواد
+زنده باشی ایشالا...
اون شب همه دو به دو باهم حرف میزدند آقاجون با پدر عروس.آقامهدی با فرشاد برادر بزرگتر عروس.مادرم با مادرش لیلا و من با فرنوش بردیا و فرهاد هم با هم...فقط عروس خانواده اونا با گوشیش مشغول بود و هرازگاهی سرشو میچرخدند دور و بر...نمیدونم چرا حس خوبی ازش نمیگرفتم انگار اجتماعی نبود شایدم جلف بود...خلاصه بگذریم قرار شد بردیا و فرنوش برن و باهم صحبت کنن..مادر فرنوش یه نگاه به عروسش کرد و وقتی دید حسابی مشغول گوشی بازیه به فرهاد گفت فرهاد جان مادر پاشو بیزحمت میوه ها رو بچرخون پذیرایی کن...
دوباره قلبم تالاب تولوب میزد...به خودم اومدم دیدم فرهاد روبروم ایستاده و میگه بفرمایید...خودمو محکم نشون دادم تازه یاد قهر دیشبمون افتادم و با غرور خاصی یه دونه سیب سرخ برداشتم
فرهاد یه لبخند کمرنگ زد و رفت...
صدای دیشبش باز توی سرم پخش شد...((دختره ی از خود راضی!!!! مگه خُلم شمارتو نگه دارم با این اخلاقت...))
حالا یک از خود راضی نشونت بدم تا حظ کنی
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضا ❤️
داشتن پسر بیش فعال = داشتن صبر ایوب
من خیییلی زجر کشیدم و دارم میکشم
ولی پسر ۱۴ ساله ی بیش فعال منم به شدت براش مهمه ک بش شخصیت بدیم
و پیش دیگران تحقیرنشه
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 #ارسالی_اعضا ❤️ داشتن پسر بیش فعال = داشتن صبر ایوب من خیییلی زجر کشیدم و دارم میکشم ول
🍃🍃🍃🌸🍃
#تجربه_اعضا ❤️
سلام خدمت هم گروهیهای عزیز تجربه ای آموزنده دارم برای مادرانی که بچه بیش فعال دارن ،منم یک مادرم باچند فرزند والبته یک پسر شونزده ساله که اززمانی که دوسالش بود بچه های مردم رایا هل میداد ویامیزدومن تا مدتی حتی خونه برادرهامم نمی رفتم وخونه مامانمم هماهنگ میکردم کسی نبود میرفتم زودم بر می گشتم ،قبل رفتن به پسرم می گفتم اگر بچه ها رابزنی سریع بر می گردیم یا می گفتم دوست دارم بریم خونه فلانی ولی چون تو دعوا می کنی من خجالت میکشم خلاصه قول میداد مراقب رفتارش باشه وواقعا این موثر بود واینم بگم که حتما به قولتون عمل کنید یعنی اگر فرزندتون حق بچه ای راغصب کرد واقعا بلند شید حتی اگر شده سوری تا دم دربرید تا صاحبخونه برتون گردونه اما اینم زیاد تکرار نشه که بچه ها میفهمند فیلمه یعنی یکی دوبارش راواقعا برگردید خونه .من مادرانی رامیبینم دراطرافم که بچه شون اینطوری هست وباخونسردی به مهمونی رفتنها شون ادامه میدن وهردفعه باعث رنجش دربچه واطرافیانشون میشن ،وباعث میشن دیگران درتربیت بچه به خودشون اجازه دخالت بدن که حق دارن چون نگران بچه خودشون هستن.دوما با تشخیص پزشک که باید پسرم ریتالین بخوره چند بار بهش دادم سردرد میشد دیگه بهش ندادم واما اززمانی پسر من فهمیده ترشد که من بهش شخصیت دادم،خواهشا به بچه ها سرکوفت نزنید،مقایسه وتحقیر نکنید ،بچه است تقصیر نداره که خونه ماآپارتمانه وغذاهای پرانرژی که بهش میدیم وفضای تخلیه انرژی نداره به قول قدیمیها روحش بزرگ وجسمش کوچیکه برای همین ازنظر دیگران ممکنه شلوغ به نظر بیاد،اقساط واجاره ونداریهای ما رابچه درک نمیکنه باید بازی کنه ،لطفا با فرزندان عزیزتون بازی کنیدگاهی وقت بذارید باهاشون فیلم ببینید ،باهاشون شوخی کنید وبخندید اونطور که به دوستانتون احترام میذارید بهشون شخصیت بدیدودرکنارش خطرات جامعه را دوستانه گوشزد کنید،من الان که پسرم عاقل وفهمیده شده،نماز میخونه،دستم را میبوسه خیلی عاقل شده وبا حافظه عالی که داره رشته ریاضی می خونه،اما من شرمنده پسرم هستم که قنا عتهای ما برای خونه دارشدن باعث شد،اون تایم پرتحرکی بچم رادرک نکنم اگر تجربه الان راداشتم پسرم رامیذاشتم کلاس سفال ،کلاس رباتیک،مدرسه فوتبال وبهش بیشتر توجه میکردم خاطرات بهتری ازکودکیش درذهنش نقش میبست والگوی خوبی ازتربیت درذهنش حک میشد وباهاش زیاد بازی می کردم باااور کنید ازهرکاری مهم تره.اینم بگم اززمانی پسرم تغییر کرد که من تغییر شیوه دادم که به پسرم شخصیت دادم،غذاهای مورد علاقه اش رامیپختم ،بهش محبت میکردم ازش مشورت میگرفتم ،وقتی فهمیدم شدم پتک روحش دااائم بهش تذکر میدادم تا تربیتش کنم وشده بودم سوهان روحش😔 اشتباهم رااصلاح کردم ،بدونیم اگر بچه ما مشکلی داره اول به رفتار خودمون رجوع واصلاحش کنیم،خواااهشا به خاطر خوشامد دیگران با بچه خودمون بد رفتار نکنیم اگر محفلی ازتون سلب آرامش میکنه راحت عذر خواهی کنید وشرکت نکنید اگر .پدر ومادر جدا گانه به بچه ها محبت کنند بچه ها دراثر کمبود محبت جلب محبتهای خطرناک درفضای مجازی یادانشگاه و....دربیرون ازمنزل نمیشن،لطفا به نقش پدر ومادری خودمون توجه کنیم وبدنیم خییلی مهم وارزشمنده،ان شاالله همتون موفق باشیدوفرزندان صالحی داشته باشید.🌹🌹🌹
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃
#حرف_حساب👌✅
سلام به همگی واقعا حرفتون متین باارزشش من زمانی که ۱۰سالم بود اقای روحانی میامدن روستامون برااقامه نمازدرماه مبارک رمضان خداشاهدچقدرشورحال داشت اون نمازجماعتها شلوغ میشدمسجد همراه باسخنرانی روضه مسایل شرعی بندگان خدا اماه میموندن روستا افطارشام سحرم هرشب یکی ازاهالی دعوت میکردولی برای خواب خونه یکی ازاهالی روستامون بود اززمان بچگیم روحانی روستامون میامدولی متاسفانه الان که روستا اسفالت داره همه امکانات حتی خانه عالم درست کردن خبری ازروجانی نیست اکرم بیادتعداد کمی میان برانماز اقاروحانی زمان ۱۰سالگی من بعدازظهربرابجها کلاس قران گداشتن یاددادن نمازاحکام قران خداخیرش بده دردودنیا که ما قران خوندن ازایشون یادگارداریم دعاش میکتیم الان لیسانس بالاتر ارن ولی ی خط قران درست بلدنیستن بخونند یااصلانمیخونند اقایون روحانی خدای نکرده اگرکمکاری کرده باشیدمسعولیت دربرابر خداوند
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸