eitaa logo
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
35.2هزار دنبال‌کننده
19.5هزار عکس
4.4هزار ویدیو
16 فایل
حرف ،درد دل و رازهای مگوی زن و شوهری😁🙊 با تجربه ها و رنج کشیده بیان اینجا👥👣💔 ادمین گرامی کپی از پست های کانال حرام و #پیگرد دارد⛔⛔ ♨️- ادمین @Fatemee113 جهت رزرو تبلیغات 👇👇👌 https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 سلام فاطمه جونم ممنون که این همه دوست خوب رو دور هم جمع کردین و ما میتونیم از تجربیات و نظرات هم استفاده کنیم. ی خاطره و ی سوتی که من اول زندگیم داشتم رو میخام بگم خدمتتون😍😊 من وقتی برام خواستگار اومده بود چون خواستگارم ندیده بودم و هم بچه بودم ۱۵ سال بیشتر نداشتم با خودم گفتم نکنه کچل باشه نکنه قدش کوتاه باشه نکنه لاغر باشه😂😂😐 برا همین رفتم از تو پنجره آشپزخانه و دزدکی نگاه کردم همین که پرده رو کنار کشیدم دزدکی نگاه کنم چشم تو چشم افتاد😂😂😂 بعد اونجا بود که به دل نشست 😍 ولی خیلی سوتی بود همیشه شوهرم بهم میگه اینقدر صبر نداشتی دیدارم کنی که دزدکی نگام کردی.😂😂 🍃🍃🍃🍃🌸🍃🍃 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱ "‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 🔵 الحمدلله بیهوش نشدم... با اینکه میزان شدت چوبی که به صورتم خورد زباد بود... اما تا به زمین خوردم، بلند شدم و باهاش درگیر شدم... چندان آماده به نظر نمیرسید... دستپاچه شده بود... 🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃🌸
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 #حیفا 🔵 الحمدلله بیهوش نشدم... با اینکه میزان شدت چوبی که به صورتم خورد زباد بود... ا
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 - 🔵 الحمدلله بیهوش نشدم... با اینکه میزان شدت چوبی که به صورتم خورد زباد بود... اما تا به زمین خوردم، بلند شدم و باهاش درگیر شدم... چندان آماده به نظر نمیرسید... دستپاچه شده بود... فقط چوبش را محکم، میزد و اینور و اونور میکرد... پوشیه زده بود به چهره اش... قابل تشخیص نبود که کیه... 🔴 من فقط از خودم دفاع میکردم... چون اگر حفصه بود، نباید ناکارش میکردم... اما دیگه حوصله ام داشت سر میرفت... ضمن اینکه هر چی بین اون دعوا دقت کردم که اون یکی زن را با دو تا دختر کوچیک ببینم، ندیدم... ⚫️ شکم بیشتر شد... دیگه داشت خونم را به جوش میاورد... مردم هم داشتن جمع میشدن... ابتدا لگدی به ساق پاهاش زدم... نقش بر زمین شد... بعدش با اون یکی پام، محکم به قفسه سینه اش زدم... ⚪️ دادش دراومد و مثل مار گزیده به خودش میپیچید... روی سینه اش زانو زدم تا نتونه به این راحتی حرکت کنه... خیلی تقلا میکرد... دست بردم روی سرش و روپوشی را برداشتم... نه... گفتم خیلی ناشیانه داره مبارزه میکنه... زن ابومحمد بود... اون با من درگیر شده بود که حفصه با دو تا دخترش فرار کنند... 🔵 خیلی عصبانی شدم و با یه ضربت، بیهوشش کردم... پلیس محلی که اونجا بود داشت به طرفم میومد... سریع باهاش هماهنگ کردم و زن ابومحمد را به اون سپردم و خودم رفتم دنبال بقیه شون... 👈 بدی اینگونه عملیات ها اینه که به خاطر حساسیت و همچنین فرسایشی بودن، قادر به استفاده از نیروهای بیشتر نیستیم... چرا که هم ابتکار عمل را از فرمانده پروژه میگیره و هم کنترل و استفاده از نیروها بخشی از زمان و انرژی را میگیره... به همین خاطر شدیدا احساس تنهایی میکردم... 🔵 به مسلم بیسیم زدم که فورا بره دنبال شیلین و اونو برداره و سریع از محل دور کنه... از مسلم درباره رباب پرسیدم... مسلم گفت فعلا خبری نداره و ردی هم از رباب نداره... 🔴 هرچی نگاه کردم پیداشون نبود... خب مدت زمانی که من زمین خوردم و با زن ابومحمد درگیر شدم، بیشتر از سه دقیقه طول نکشید... عقل حکم میکرد که کسی که داره فرار میکنه... مخصوصا اگر پای جونش وسط باشه... قطعا در طول و عرض خیابان عبور نکنه... لذا دقت به انتهای خیابون کار بی فایده ای بود... باید به یکی از کوچه پس کوچه ها پناه آورده باشه... آروم شروع به دویدن کردم... به اندازه یکی دو دقیقه دویدم... سر راهم، یکی دو تا کوچه بود اما چون میدونستم بن بست هستند داخل آنها نرفتم... ⚫️ وقتی حدودا در حد قابل قبولی، ینی به اندازه دویدن دو سه دقیقه ای یک زن با دو تا دختر کوچک دویدم، وارد اولین کوچه شدم... از یه نفر پرسیدم یه خانم با دو تا دختر ندیدی که در حال دویدن باشن؟! ... گفت چرا... با یه مرد از این طرف رفتند!! ⚪️ با یه مرد؟! ینی چی؟ ... فورا مسیر را دنبال کردم... مدام زیر لبم ذکر «یا دلیل و یا برهان» میگفتم تا بتونم راه را پیدا کنم... 🔵 سرتون را درد نیارم... بالاخره پیداشون کردم و در یکی از محله های قدیمی اونجا با هم درگیر شدیم و تیراندازی شد... اما تعدادشون از دو نفر بیشتر بود... منظورم تعداد کسانی بود که تیراندازی میکردند... حدودا شش هفت نفر بودند که پوشش میدادند... ⚫️ همینطور که کمین گرفته بودم... حواسم بود که اونا دارن دو نفر را با دو تا دختر بچه از تیررس من خارج میکنند... وقتی یکی از اون دو نفر به طرفم برگشت، دیدم ابومحمد العدنانی هست!! ... زنش که گیر افتاد... اما خودش داره با حفصه و دو تا دخترش از چنگ من فرار میکنه... 🔴 تیراندازی های اونها خیلی بی وقفه و نامنظم بود... نمیتونستم تکون بخورم... اما میدونستم که اگر تکون نخورم، از زمین و آسمان میریزند روی سرم... به هر زحمتی بود، تغییر موضع دادم و در یک لحظه، به دو نفر شلیک کردم... یکی از گلوله ها به پای یکی از بچه ها خورد و یکی هم به پهلوی یکی از کسانی که داشت تیرانداری میکرد... ⚫️ آتش رگبارشون بیشتر شد... البته من هدفم بچه ها نبودند اما بالاخره خورد... کاریش هم نمیشد کرد... دختره در خون خودش غرق بود و مدام خودش را روی زمین میکشید... اما ... اما با صحنه ای مواجه شدم که هیچ کفتاری مرتکب نمیشه... چه برسد به یک انسان... 🔵 ابومحمد نشست بالا سر دخترش... خم شد و پیشونی دخترش را بوسید... بلند شد و به طرف من نگاه کرد... منو که نمیدید... منظورم اینه که به طرف همون سمتی که من بودم نگاه کرد... مثل اینکه میخواست به من پیامی برسونه... من به خاطر شدت رگبارها نمیتونستم سرم را کاملا بیارم بالا... اما از شکاف ریز اونجا صحنه را میدیدم... دیدم که ابومحمد... در عین ناباوری، جلوی چشم حفصه و اون یکی دخترش و بقیه مردهای مسلح که دورش بودند... هفت تیرش را آورد بیرون و سر دخترش را هدف قرار داد و با صدای بلند گفت: الله اکبر... و شلیک کرد و مغز دخترش را پاشید روی آسفالت کف کوچه‼️😱 ادامه دارد... :محمدرضا حدادپور جهرمی
‌ 🍃🍃🍃🍃🌸🍃🍃🍃🍃 🌱🌸 سلام عزیزم تورو خدا حتما پیام منو بزار خیلی حالم بده ۱۴سالم بود به زور نامزدم کردن واسه پسر عمم دوسش نداشتم اما دیگه مجبور بودم کم کم رابطمون بهتر شد تا جایی که بهش علاقه مند شدم عاشقانه میپرسدیدمش تا اینکه به علاقم پی برد دیگه خیالش راحت شد و اذیتاش شروع شد بخدا قسم بارها تو نامزدی کتکم زد حتی یبار تو خیابون ولی از سر دوست داشتن به کسی نمی گفتم تا عقد کردیم دوران عقدم بهتر بود تا ازدواج کردیم ۱۶سالم شد خدایااا یه نفر دیگه شد از شب تا صبح کتکم میزد بخاطر حرفهای الکی مجبورم کرد باردار بشم ماه سوم با کمربند میوفتاد بجونم ولی خدا نخواست بچم سقط بشه تو ماه ۹ از خونه ساعت ۴صبح با میله کتکم زد و بیرونم انداخت ولی بازم به خانوادم نگفتم از بس احمق بودم بعد زایمان طبیعی بسیار سختی که ۱۵ساعت درد کشیدم حتی یه تشکر کوچیک هم ازم نکرد سر همین افسردگی گرفتم الآنم بچم ۸ماهشع اصلا رابطم باهاش. خوب نیس شبا تا صبح خونه نمیاد رفیق بازی می‌کنه سر کار نمیره اون قد باهاش تنگدستی کشیدم باهاش راه اومدم نخوردم نخریدم ولی نمی‌بینه دیگه بریدم طاقتم سر شده طلاق هم نمیتونم بخاطر دخترم😭😭😭 تورو به خدایی که میپرستین کمکم کنین فقط ۱۸سالمه اما اونقدر پیر شدم به اندازه ۸۰ سال رنج و سختی و درد کشیدم💔💔😭😭😭😭😭 ❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓ آیدی ادمین: @Fatemee113 منتظر نظرات زیبا شما عزیزان هستیم.😍😊 در این 🍃🍃🍃🍃🌸🍃🍃 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱ « @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 😍 در حدیثی از امام صادق(علیه السلام) می خوانیم: «عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ يَحْيَى عَنْ جَدِّهِ الْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ‏قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) أَكْثِرُوا الْوَلَدَ أُكَاثِرْ بِكُمُ الْأُمَمَ غَدا»؛ (رسول خدا فرمود: بر تعداد فرزندان بیافزایید تا در روز قیامت به فزونی شما بر امت ها تفاخر کنم). 🍃🍃🍃🍃🌸🍃🍃 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱ "‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃💕💕🍃🍃🍃🍃 #حرف_حساب👌❤️ #ارسالی_اعضا 🌱🌸 سلام بانوجان این برای من وبیشترخانواده هاسئوال که آ
🍃🍃🍃🍃🍃💕💕🍃🍃🍃🍃🍃 🌷🌺 😍 در پاسخ به فردی که گفته بودن آیا مسئولین مشکل مالی ندارن که تشویق به فرزند آوری میکنن باید قبول کنیم که خیلی و شاید ۹۰ درصد مسئولین مشکل مالی نداره وتقریبا طوری که میبینیم اکثرشون بچه هاشون رو از سن نوجوانی میفرستن خارج که هم در رفاه باشن وهم تحصیل کنن اینو نمیشه منکر شد . ولی من مادر که بچه دارم و خانواده ام در سطح پایین جامعه هست وقتی بچه هام رو میبرم بیرون و توت فرنگی و موز و میوه های گرون میبینن واقعا شرمنده میشم ، شاید بعضیا بگن که غذاهای ساده و میوه های ارزون بدین به بچه ها این درست ولی بچه حسرت همه چی تو دلش میمونه . شاید بعضیا بگن ما چن تا بچه داریم ولباسهایی که برا بزرگه گوچیک میشه تن کوچیکه میکنیم اینا شاید برای ما که دهه ۵۰ و۶۰ بودیم کارساز بود نه برای بچه های الان که باهوش هستن و درکشون بالاست . بچه ۳ ساله ونیمه من چند روز پیش تو تلویزیون کباب دید وهمش تکرار میکرد گوشت رو آتیش نمک بزن کباب البته به زبان بچگی خودش شوهرم رو فرستادم قصابی دست خالی آمد گفت والا ندارم گوشت کیلو ۳۰۰ بخرم .هروقت بچه ها سریال میبینن غذاهای روی میزشون رو میبینن دلشون آب میشه ما میزنیم شبکه خبر که حداقل بچه ها اینقدر غذا ومیوه یجا نبینن و دلشون بخواد. تو رو خدا نگین که مثلا خیار وسیب تزیین کنین بدین بجای موز وهلو که بچه ها اصلا اینو قبول نمیکنن. چقدر بادمجون بدیم به بچه ها بگیم گوشت بی استخونه ، میگن بچه بیارین وام میدیم قسط وام رو از کجا بدیم تازه باسود چن درصد . درسته آنکه دندان دهد نان دهد ولی با این تورم زیاد ، مطمئنا نمیشه بچه رو غذای خوب داد بچه بزرگتر بشه کمخونی میگیره، کمبود ویتامین و رشد ش کم میشه .دارو و درمان هم خیلی گرونه .هرجور بخوایم بهش نگاه کنیم یه جور میلنگه . بچه با نان خالی که بزرگ نمیشه ، رشد جسمانی کم و کمبود مواد مغذی باعث میشه مشکل روحی هم بگیره .مگه میشه کسی بچه دوست نداشته باشه ولی باید بتونیم یه زندگی در حدی براش بسازیم که عقده همه چی به دلش نمونه . 🍃🍃🍃🍃🍃❤️🍃🍃🍃🍃🍃 سلام با نظر این خانم راجب فرزندآوری موافقم.الان چن روزه میگن مرغ گیر نمیاد چرا چون میخان گرونش کنن بعضبا گول وام و ماشین رو میخورن.ماشین واسه مادران ک باید صدملیون یکسال بلوکه کنی وام هم دوتا ضامن کارمند میخاد.پس آینده این بچه ها چی میشه هرسال بهار ک میشه ۲۰درصد به قیمت مواد غذایی و بقیه چیزا اضافه میشه.ولی بعضیا با این مخالفن و میگن طبق امر رهبری باید بچه بیاریم اول مملکت رو درست کنن بعد بفکر بچه باشن 🍃🍃🍃🍃🍃💕💕🍃🍃🍃🍃🍃 سلام فاطمه جان در مورد فرزند اوری که ان خانم گفتند دقیقا من موافقم شکم سیر از گرسنه خبر نداره فقط نشسته اند دستور الکی میدهند به فکر هیچی نیستند انگار همین جور الکیه بچه تربیت میخاد رفاه میخاد اموزش میخاد هر روز داره هزینه ها زیاد تر میشه چه خوراکی چه بقیه چیزهاحتی مدارس دولتی امسال 2 میلیون کرده اند شهریه ها را مسئولین نفسشون از جای گرم بلند میشه اگه راست میگند خودشون بچه بیارند من یه فامیل داریم که خودش نماینده مجلس هست دائم میگه بچه بیاریند ولی خودش 2 تا بیشتر نداره ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱ "‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🍃💕💕🍃🍃🍃🍃🍃 #تقاضای_همفکری ❓ سلام عزیزم من هم یه مشگل دارم از شما و بقیه اعضا گروه راهنمایی
❤️🌷 سلام فاطمه جان خوبی عزیزم خسته نباشی ، ممنون از زحماتت برای کانال ، برای اون خانومی که درمورد سنگ کلیه ودرمانش پرسیده بودن باید بگم : چندوقت پیش درباره خواص سیاه دانه مطلب میخوندم دیدم که یه روایت از پیامبر بود که فرموده بودن : سیاه دانه درمان همه ی بیماریها به جز مرگ هست ، اینکه جدای از خواص بیشمارسیاه دانه برای سنگ کلیه هم طب سنتی استفاده از دوسین (سیاه دانه +عسل) رو توصیه کرده شما میتونین با مراجعه به پزشک طب سنتی طریقه مصرف و دوره مصرفش رو سوال کنین 🍃🍃🍃🍃🍃💕💕🍃🍃🍃🍃🍃 سلام ممنون ازکانالتون ،درپاسخ به اون سوال خانم عزیزی که فرمودند قسمتی ازبدنشون سیاه شده خواستم بگم دختر منم یه مدت ازیه مارک غیر معروف پوشک استفاده می کرد در دوران پریودیش وهمون باعث سوختگی وسباه شدن شده بود شاید شماهم همینطور شدین 🍃🍃🍃🍃🍃💕💕🍃🍃🍃🍃🍃 در‌جواب اون خانمی که نامزدش بهش ایراد می گیره عزیزم بعضی از مردا (جدا از آقایونی که خیلی محترمن و انسانیت دارند) متاسفانه اصلا لیاقت ندارند مردی که همین الان بهتون بی احترامی می کنه و براش مهم نیست که شما ناراحت میشید نمیشه اصلا روش حساب کرد بخدا ازدواج نکردن خیلی بهتر از ازداوجیه که تا آخر عمر حسرت بخوری و پشیمون باشی عزیزم ازت خواهش می کنم از همین الان بشین خوب فکرات رو بکن و تصمیم بگیر خود من از اون آدمایی هستم که باید دوران نامزدی همه چی رو بهم میزدم ولی متاسفانه این کار رو نکردم الان شب و روزم شده حسرت و کاریش نمیشه کرد پس شما لطفا اشتباه نکن اگه میدونی باهاش حالت خوب نیس اگه میدونی کسی نیست که میخواستی همین الان تمومش‌کن بخدا ارزش نداره ان شاالله که بهترین تصمیم رو بگیری. 🍃🍃🍃🍃🍃💕💕🍃🍃🍃🍃🍃 سلام وقت بخیر در جواب خانمی که درمان شوره سر رو میخواستن شامپو سَبَغ رو دختر داداشم استفاده کرده خیلی راضیه شامپو سلنیوم سولفات رو هم خودم استفاده کردم خیلی راضیم 🍃🍃🍃🍃🌸🍃🍃 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱ "‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🍃🍃🍃🍃💕💕🍃🍃🍃🍃 _اعضا❤️ سلام ممنون ازکانال خوبتون برااون خانمی که نام دخترمیخوادفاطمه باشه فاطمه نیکا یافاطمه نیلا اسم دخترخودم ودخترخواهرمه گفتم راهنمایی کرده باشم🤗هراسمی انتخاب کردی حتماتوکانال بزاریدخیلی خوبه😘 🍃🍃🍃🍃🌸🍃🍃 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱ "‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
6.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤 🔹️شهادت امام جعفر صادق علیه السلام ، مرد آسمانی مدینه ،چشمه جود و سخاوت و دریای عمیق علوم لدنی بر پیروان آن حضرت تسلیت باد . 🖤🖤🖤🖤🖤 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱ "‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 🔵 خب این کار ابومحمد خیلی پیام داشت... با اینکه متاثر شدم به خاطر دخترک... حداقل پیامی که داشت این بود: دل بریدن... معطل نشدن... مهم نبودن کسی برای ابومحمد... فقط الله اکبر... اینکه کارای واجبتر از احساساتی شدن دارم... اینکه تو نتونستی منو زمینگیر کنی... و ده ها برداشت احتمالی از این کار فجیع ابومحمد ... 🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 #حیفا 🔵 خب این کار ابومحمد خیلی پیام داشت... با اینکه متاثر شدم به خاطر دخترک... حدا
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 - 🔵 خب این کار ابومحمد خیلی پیام داشت... با اینکه متاثر شدم به خاطر دخترک... حداقل پیامی که داشت این بود: دل بریدن... معطل نشدن... مهم نبودن کسی برای ابومحمد... فقط الله اکبر... اینکه کارای واجبتر از احساساتی شدن دارم... اینکه تو نتونستی منو زمینگیر کنی... و ده ها برداشت احتمالی از این کار فجیع ابومحمد ... 🔴 من همونجا زمینگیر شدم و مجبور شدم برگردم عقب... چون دیگه تمام راه ها مسدود شده بود و با آتش رگباری که روی سرم بود، کاری نمیشد کرد... ⚫️ بیسیم زدم ببینم مسلم کجاست.... مسلم شیلین را برداشته بود و منتظر دستور من بود... بهش آدرس دادم که شیلین را ببره خیابان پشتی منطقه ای که من با اونها درگیر شده بودم... گفتم وقتی مستقر شدی خبرم کن... پرسیدم راستی کی توی خونه بود؟ ... خونه ای که شیلین دم در اون خونه بیهوش شد و منو بستند به رگبار... ⚪️ مسلم گفت: «از پلیس محلی کمک گرفتیم... الحمدلله خونه تصرف شد... اما متاسفانه کسی توش نبود... پشت بام، حدودا ده دوازده تا خشاب کلاش پیدا کردیم که خالی بود... از اونجا شما را میزدند... اما خونه را کاملا زیر و رو کردیم... کسی توش نبود...» 🔴 حدودا نیم ساعت گذشت تا خودم را به مسلم و شیلین رسوندم... دیدم شیلین داره یه تیکه گوشت و استخون میخوره... خیالم راحت شد که گرسنه نیست و میتونم روش حساب کنم... خیلی خسته بودم... چند لحظه، آرام به صندلی ماشین تکیه دادم و چند ثانیه چشمام را بستم... هم خوابم میومد و هم باید تمرکز میکردم... 🔵 همه چیز را باید مرور میکردم... همه چیز داشت به طرز غیر قابل پیش بینی جلو میرفت... نمیتونستم حرکات بعدی مهره های طرف مقابلم را حدس بزنم... هر جا میرفتیم ما را به گلوله میبستن... انگار هر جا میرفتیم منتظرمون بودند... ⚪️ همین لحظه یاد نامه ای افتادم که بچه های اطلاعاتی بومی الانبار داده بودند... همون که گفته بود دارن خونه هاشون را میفروشن به قیمت خوب ... به کسانی که آشنایی چندانی ندارن... این منطقه هم انگار همین بلا سرش دراومده بود... حتی من به دیر آمدن پلیس محلی هم مشکوک شدم... ⚫️ تحلیلم درست بود... چشمام را باز کردم... فهمیدم که ما الان توی دهان گرگ هستیم... اگر لو بریم، هر لحظه ممکنه ما را گلوله باران کنند... 🔴 دکتر عکس هایی را از کیفش درآورد و گفت: این عکس ها را دو سال بعد از اون ماجرا، درست وقتی که رسما تحت تصرف داعش بود گرفتیم... عکس هایی از حدودا پانصد منزل که یا از طریق تونل و یا از طریق برداشت دیوارهای وسطی منازلشان با هم وصل شده بودند... این یعنی یک پادگان بزرگ و گسترده شهری... 🔵 هرچند در اون محل، همه چیز مشکوک بود اما ... تا شب معطل شدیم ولی هیچ ماشین و یا مورد مشکوکی از اون محل خارج نشد... ⚪️ رودست خوردیم... اینو الان دارم میگم که رودست خوردیم... حفصه و ابومحمد و ارتشی که از اون محل تشکیل داده بودند به راحتی مثل موش های زیر زمینی، ظرف مدت دو ساعت از اون محل خارج شده بودند و حتی شهر را ترک کرده بودند... ⚫️ محاسبه سر انگشتی که کردم، فهمیدم که برای چنین اتصال زیر زمینی و تخریب دیوار میانی 500 منزل در اون محله بزرگ، حدودا باید 20 روز و حداقل 50 مرد ورزیده لازمه که چنین پروژه ای را اجرا کند... 🔴 ما عراقی ها همیشه از درون گل خورده ایم... از درون خودمون... خیانت از وسط خودمون شروع شد... از وسط محله های شهر و شهرک هایی داعش سر بلند کرد که روزی آقا و ارباب عراق در زمان صدام بوده اند... 🔵 هنوز برنگشته بودیم به مقر که بیسیم زدند و اعلام وضعیت خواستند... وضعیت را اعلام کردم... فورا صدا عوض شد و منو به کسی وصل کردند اصلا انتظارش را نداشتم... صدای رباب بود... رباب با یک ولع بسیار گفت: دکتر کجایید؟ اینجا قیامته... اینجا همه مگس ها و خرمگس ها جمع اند... پرسیدم کجا؟ ... گفت: غرب فلوجه... بیابان الشمس... ادامه دارد... :محمدرضا حدادپور جهرمی ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱ "‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌