رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 آرشین... 🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
سلام فاطمه جان
دختر برادرم که یه بچه ی ناز و دوست داشتنی بود موقع بدنیا اومدن اکسیژن به مغزش نرسیده بود وسرش اب اورده بود تو شش ماهگیش متوجه این شدیم وبردنش برای عمل سرشو عمل کردن ویه دستگاه کوچیک که بهش شنت میگن تو سرش کار گذاشتن بماند که چقدر برادرمو زنش اذیت شدن وهم ما هم داداشم وزنداداشم بارها از اطرافیان میشنیدیم که میگفتن خدا بچه عقب افتاده بهشون داده وخدا میدونه که چقدر دلمون میشکست وناراحت میشدیم بعد عمل این دختر کوچولو ی شیرین زبون روز به روز زیباتر وشیرینتر میشدو هر جا میرفتیم به خاطر زیباییش رنگ چشما وموهاش مرکز توجه بود تا اینکه این طفل معصوم سه ساله شد و دوباره تمام سختیا شروع شد بعضی وقتا شنت توی سرش از کار می افتاد واین عزیز ما روزها از سردرد فقط فریاد میزد زجه میزد خدا میدونه الان نصفه شبی دارم با گریه براتون مینویسم زندادشم ومادرم روزها تو بیمارستان بودن ودکترا میگفتن کاری نمیشه کرد فقط باید دعا کنید
یه سالی به همین روال میگذشت وهر دفه این طفل معصوم
چند روز توبیمارستان تیکه پارش میکردن ازبس سرمو امپول و از نخاعش اب میگرفتن مادر بیچارش که دیگه مرده ی متحرک شده بود یه بار که همین طور سرش درد گرفت وبیمارستان عذاب تکرار همه ی اینا یه دکتره تو بیمارستان به زندادشم میگه که این شنت دیگه خراب شده باید دوباره جراحی بشه وشنتش تعویض بشه خلاصه بچه رو عمل کردن وبعد عمل عزیزدل ما رفت توکما پانزده روز فقط خدا میدونه چه روزای سختی بود خدا نصیب هیچ بنده ای نکنه این بچه اینقدبه من وابسته بود وهمو دوس داشتیم یه هفته اول به من نگفتن تو کماس اخه من راهم دوره وهفت ساعت راه دارم تا برسم به شهرمون من هروز زنگ میزدمو مگفتم گوشیو بدید حرف بزنم باهاش هردفه یه بهونه می اوردن یه بار میگفتن خوابه یه بار میگفتن دکتر اومده ببینه وهردفه یه دلیل الکی که من نفهمم اخرش بعد یه هفته یه روز زنگ زدمو زنداداشم بغضش ترکید وگفت ارشینم رفته توکما عمه براش دعا کن فقط خدا میدونه اون لحظه چه حال داشتمو چطور خودمو رسوندم بالا سرش الانم اشکام سرازیر شده ایشالا اون روزا بره دیگه بر نگرده وقتی رفتم روسرش تو ایسیو فقط گریه میکردمو دسشتشو گرفته بودمو میگفتم آرشینم پاشو عمه پاشو برام حرف بزن پاشو شیرین زبونی کن اما فایده نداشت عزیزدلم بی جون روی تخت افتاده بود ناله های من بی فایده یه لحظه آرشین دستمو فشار داد از خوشحالی فریاد زدم دکترارو صدا زدم گفتم دستمو فشار داد اصلا تو حال خودم نبودم فقط فریاد میزدم به خدا دستمو فشرد تورو خدا بیاین اما هنوز به هوش نیومده بود دکترش میگفت نشانه ی خوبیه ولی هنوز بهوش نیومده تا اینکه یه روز که من برا استراحت رفتم خونه بعد چند ساعت گوشیم زنگ خورد زنداداشم پشت خط بود فقط فریاد میزد عمه آرشین به هوش اومده واول سراغ تورو گرفته وای خدای من باورم نمیشد خدای مهربون در رحمتشو به رومون باز کردو معجزه اشو نشونمون داد همه از خوشحال داشتیم بال در می اوردیم بعد چند وقت اون شنتم از کار افتاد اوردنش تهران دکترا گفتن دوباره باید جراحی بشه وای خدای من زنداداشم فقط اشک میریخت وبه اماما وخدای مهربون متوسل میشد دوبار دیگه ارشینم سرش جراحی شد و با تمام سختی ها وعذابهاش که من یک هزارمشو اینجا گفتم آرشین عزیزم الان حالش خوبه وکلاس سوم دبستانه خدای مهربون ممنونم از لطفت خاطره ی یه عمه که عاشق برادرزادشه امیدوارم هیچ پدرو مادر وخانواده ای با فرزنشون عزیز دلشون ازمایش نشن
🍃🍃🍃🌼🍃
*
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
سلام عزیزم .در رابطه با اون خانم که از #زگیل تناسلی رنج میبرند باید بگم برای این بیماری باید حتما تحت نظر پزشک واکسن تزریق کنن .سه دوز واکسن داره ماهی یکبار
که پیشگیری بشه و بیماری متوقف بشه
🍃🍃🍃🌼🍃
*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
گاهی پشیمون شدن وسط کار
خیلی قشنگ تر از حسرت آخر کاره....
یه آقایی میخواست ماشینش رو بهم بفروشه.
اونقدر ازش تعریف کرد که آخرش
پشیمون شد نفروخت!
حالا اینکه سه ساعت من رو سر کار گذاشت
به کنار، به نظرم حرکتش خیلی قشنگ بود.
یه لحظه به این فکر کردم که آدما از
ماشین که دیگه کمتر نیستن.
خیلی قشنگ میشه اگر بخوای قبل از
اینکه جایگاهشون رو به کسی بدی،
بفروشیشون، تخریبشون کنی،
قبلش فقط یه لحظه به خوبیاشون فکر کنی.
شاید پشیمون شدی …
🍃🍃🍃🌼🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#اخلاق_سازی_چیز_قشنگیه
خانم های گل سلام
چیزی هایی رو دیدم که دوست دارم باشما در میون بزارم... اولین مورد خواهرم و شوهرش هستن که دوتا دختر دارن از نوزادی دعواشون کردن و بی محلی میکردن بهشون در حالی که بچه های بقیه رو بوس و بغل و... الان بچه ها بزرگ شدن 14 ساله و 8 ساله اما دیگه زیاد با پدر و مادرشون دوست نیستن خواهش میکنم سعی کنید اصلا با بچه هاتون دعوا نکنید چون اونا از هر کسی بهتون نزدیک ترن... دومین مورد هم جاریم و برادر شوهرم مدام به دختر 4 سالشون رسیدگی میکنن و هرچی بخواد در اختیارش میذارن الان اون بچه توقعات زیادی داره که هرچی بچه های دیگه داشته باشن باید داشته باشه اونا نمیدونن ولی فوق العاده اون بچه در بزرگسالی دچار مشکل میشه که روی زندگی زناشویی هم حتی تاثیر میذاره... سومی مورد هم عروس هایی دیدم که بی دلیل از پدر شوهر و مادر شوهر به دل میگیرن و قیافه میگیرن ولی اصلا نمیدونن این قیافه گیری تو ذهن اونا خیلی بد میمونه خواهش میکنم هر چی از کسی بدتون اومد به چهره نیارید که خدای نکرده باعث کدورت نشه که با هیچ چیز درست نشه و فقط حسرتش بمونه... و در نهایت تا جایی که میتونید دل دیگرانو بدست بیارید که دنیا ارزش هیچ اخم و بد اخلاقی رو نداره ممنونم💋❤️
🍃🍃🍃🌼🍃
*
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🍂🍃 معلمی هنر است.... 🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#معلمی_هنر_است
در یکی از مدارس، معلمی دچار مشکل شد و موقتا برای یک ماه، معلم جایگزینی بجای او شروع به تدریس کرد. این معلم جایگزین در یکی از کلاسها سوالی از دانش آموزی کرد که او نتوانست جواب دهد، بقیه دانش آموزان خندیدند و او را مسخره می کردند.
معلّم متوجّه شد که این دانش آموز از اعتماد بنفس پایینی برخوردار است و همواره توسّط هم کلاسی هایش مورد تمسخر قرار می گیرد.
زنگ آخر فرا رسید و وقتی دانش آموزان از کلاس خارج شدند، معلّم آن دانش آموز را فرا خواند و به او برگه ای داد که بیتی شعر روی آن نوشته شده بود و از او خواست همان طور که نام خود را حفظ کرده، آن بیت شعر را حفظ کند و با هیچ کس در مورد این موضوع صحبت نکند.
در روز دوم معلّم همان بیت شعر را روی تخته نوشت و به سرعت آن بیت شعر را پاک کرد و از بچّه ها خواست هر کس در آن زمان کوتاه توانسته شعر را حفظ کند، دستش را بالا ببرد. هیچ کدام از دانش آموزان نتوانسته بودند آن بیت شعر را حفظ کند.
تنها کسی که دست خود را بالا برد و شعر را خواند، همان دانش آموز دیروزی بود که همیشه مورد تمسخر بچّه ها بود. بچّه ها از این که او توانسته در این فرصت کوتاه شعر را حفظ کند، مات و مبهوت شدند. معلّم خواست برای او کف بزنند و تشویقش کنند.
در طول این یک ماه، معلّم جدید هر روز همین کار را تکرار می کرد و از بچّه ها می خواست تشویقش کنند و او را مورد لطف و محبّت قرار می داد.
کم کم نگاه همکلاسی ها نسبت به آن دانش آموز تغییر کرد. دیگر کسی او را مسخره نمی کرد.
آن دانش آموز خود نیز دارای اعتماد به نفس شد و احساس کرد دیگر آن شخصی که همواره معلّم سابقش "خِنگ" می نامید، نیست. پس دانش آموز تمام تلاش خود را می کرد که همواره آن احساس خوبِ برتر بودن و باهوش بودن و ارزشمند بودن در نظر دیگران را حفظ کند.
آن سال با معدّلی خوب قبول شد. به کلاس های بالاتر رفت. در کنکور شرکت کرد و وارد دانشگاه شد. مدرک دکترای فوق تخصص پزشکی خود را گرفت و هم اکنون #پدر_پیوند_کبد_جهان است.
این قصه را دکتر ملک حسینی در کتاب زندگانی خود و برای قدردانی از آن معلّم که با یک حرکت هوشمندانه مسیر زندگی او را عوض نمود، نوشته است.
🔸انسان ها دو نوع اند:
نوع اوّل کلید خیر هستند. دستت را می گیرند و در بهتر شدنت کمک کرده و به تو احساس ارزشمند بودن می دهند.
نوع دوم انسان هایی هستند که با دیدن اوّلین شکستِ شخص، حس بی ارزشی و بدشانس بودن را به او منتقل می کنند.
🍀 قدر انسانهای خوب را بدانیم
🍃🍃🍃🌼🍃
*
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
چهار حکایت کوتاه اما تاثیر گذار:
۱-از کاسبی پرسیدند:
چگونه دراین کوچه پرت و بی عابرکسب روزی میکنی؟!
گفت: آن خدایی که فرشته مرگش
مرا در هرسوراخی که باشم پیدامیکند
چگونه فرشته روزیش مراگم میکند.
👌👌👌👌👌
۲-پسری بااخلاق و نیک سیرت اما فقیر به خواستگاری دختری میرود،
پدردخترگفت:
تو فقیری و دخترم طاقت رنج و سختی ندارد، پس من به تو دخترنمیدهم!
پسری پولدار اما بدکردار به خواستگاری همان دختر میرود،
پدر دختر با ازدواج موافقت میکند و در مورد اخلاق پسرمیگوید:
ان شاءالله خدا او را هدایت میکند!
دخترگفت: پدرجان
مگر خدایی که هدایت میکند
با خدایی که روزی میدهد فرق دارد؟!
👌👌👌👌👌👌
۳-ازحاتم پرسیدند: بخشنده ترازخود دیده ای؟
گفت: آری مردی که دارایی اش تنها دو گوسفند بود، یکی را شب برایم ذبح کرد. از طعم جگرش تعریف کردم، صبح فردا جگر گوسفند دوم را نیز برایم
کباب کرد.
گفتند: توچه کردی؟
گفت: پانصد گوسفند به او هدیه دادم.
گفتند: پس تو بخشنده تری؟
گفت: نه!
چون او هرچه داشت به من داد اما من اندکی از آنچه داشتم به او دادم.
👌👌👌👌👌👌
۴-عارفی را گفتند: خداوند را چگونه میبینی؟
گفت: آنگونه که همیشه می تواند مچم را بگیرد اما دستم را می گیرد
🍃🍃🍃🌼🍃
*
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 #از_زبان_ایل_آی❤️ 🍃🌸🍃
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
فاصله ورودی تا صندلی مخصوص عروس دوماد
در حالی که محمد دستمو گرفته بود و مثل یک جنتلمن سرش پایین انداخته بود
تا چشمش به ناموس مردم نیفته آیسو و ایلماه دنبالهی لباس عروسمو گرفته بودن
آیناز و فاطمه خنده کنان گل و شکوفه رو سرمون میریختن
از خوشحالی زیاد از دیدن این روزهایی که مثل رویا بودن قلبم گرفته بود
باورم نمیشد عروس این مجلس اعیانی من بودم
منی که تا مرز نابودی و تباهی رفته بودم
یاد اون جمله افتادم که برای ما با خداها به مو میرسه ولی پاره نمیشه
واقعاً اینطور بود
صبرم به مو رسید ولی پاره نشد
تالاری که مهتاب خانوم برامون پسندیده بود کم از قصر نبود
یک قصر باشکوه بود
مثل همه عروسی ها مراسم ر ق ص و شادی و آهنگ به پا بود
محمد به تالار مردانه رفت و فاطمه و آیناز شروع به هنرنمایی کردند
تقریباً از اول تا آخر مراسم وسط میدون بودن
نمیدونم چرا خسته نمی شدن
من که از دیدنشون خسته شدم
ولی پاهای اونا فکر می کنم زیادی قدرت داشت
به هیچ کسی هم فرصت خودنمایی نمی دادن
همه میپرسیدن اینا چی داماد میشن
خبر نداشتن که اصلاً فامیل داماد نبودن
یه دختر جوان محجبه دست یک پیرزن رو گرفته بود و آروم آروم به سمت جایگاه میومد
سه تا دختر جونم با میکاپ شینیون های خیلی خوشگل و فانتزی پشت سرشون بودن
منو به همدیگه نشون میدادن و میخندیدن
چقدر قیافشون آشنا بود
فاطمه اومد نزدیکم و گفت
فکر کردم دوست داشته باشی توی مجلس امروزمون کسایی رو سهیم کنی که روزگاری کمکت کردن
تازه شناختمشون
باخوشحالی پا شدم و به پیشوازشون رفتم
چون هم قد نبودیم و من کفش پاشنه بلند پوشیده بودم
مجبور شدم کمی خم بشم
مهری خانوم با خوشحالی بغل کردم و گفتم باورم نمیشه شما را اینجا میبینم
مهری خانوم در حالی که اشک توی چشماش جمع شده بود گفت
_ نمیدونی چقدر برات خوشحالم
دختر مهری خانوم با ادب و متانت بهم تبریک گفت
ازشون تشکر کردم باورم نمیشد حتی رویا خانوم با دوتا دستیاری که حتی اسمشون هم از یادم رفته بود به دیدنم اومده بودن
به آیناز گفتم به مامان بگه بیاد پیشمون
باید به مامان معرفیشون میکردم
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ لا تَفرَحَنَّ بِسَقْطَةِ غَيرِكَ؛ فإنَّكَ لا تَدري ما يُحدِثُ بِكَ الزَّمانُ
🔅 از به زمين خوردن ديگران شاد مشو؛ زيرا تو نمى دانى كه زمانه با تو نيز چه خواهد كرد.
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅 وَإِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ ﴿۲۰۴﴾
🔸 و چون قرآن قرائت شود همه گوش بدان فرا دهید و سکوت کنید، باشد که مورد لطف و رحمت حق شوید.
🔅 وَاذْكُرْ رَبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعًا وَخِيفَةً وَدُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَالْآصَالِ وَلَا تَكُنْ مِنَ الْغَافِلِينَ ﴿۲۰۵﴾
🔸 خدای خود را با تضرّع و پنهانی و بیآنکه آواز برکشی در صبح و شام یاد کن و از غافلان مباش.
💭 سوره: اعراف
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c