eitaa logo
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
35.3هزار دنبال‌کننده
19.8هزار عکس
4.5هزار ویدیو
16 فایل
حرف ،درد دل و رازهای مگوی زن و شوهری😁🙊 با تجربه ها و رنج کشیده بیان اینجا👥👣💔 ادمین گرامی کپی از پست های کانال حرام و #پیگرد دارد⛔⛔ ♨️- ادمین @Fatemee113 جهت رزرو تبلیغات 👇👇👌 https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🍂🍃 عشق شوم.... 🍃🍃🍂🍃
 برگشت به عقب: سمیرا و اقا رضا هم محلی بودن! تو همین رفت و آمدا تو محل اقا رضا ی دل نه صد دل عاشق سمیرا میشه! اونموقع سمیرا ۱۶ یا ۱۷ سالش بود تو سن پایین ازدواج کرد اقا رضا میاد خواستگاری و با همون اخلاق خوب و روی خوشش دل اهل فامیلو میبره،یکاری میکنه تو‌همون جلسه اول بله رو از عروس و خونوادش میگیره! اقا رضا نفسش سمیرا بود،انقد همه حواسش به خواسته ها و کمبودای سمیرا بود که به هیچ چیزی فکر‌نمیکرد! سالها گذشت... بچه هاشون بدنیا اومدن و بزرگ شدن... فک میکرد سمیرا هم دوسش داره و سرش تو زندگیشه اما غافل از اینکه سمیرا دلش پیش کس دیگس،جسمش فقط کنار آقا رضاس... میرسیم به ماجرا: دیگه طاقت سمیرا و حسن طاق شد... گفتن یا رومی روممم یا زنگی زنگ!!! حسن ی نقشه میکشه برای اینکه اقا رضا رو از سر راهشون ب قولی بردارن و به عشق شومشون که جزهوس نبود،برسن... قرار میزارن که جمعه عصر،سمیرا با دختراش که بره خونه مامانش! از اونطرف حسن بیاد به بهونه سر زدن پیش اقا رضا... بهش بگه ک سمیرا رو میخواد و خودشو بکشه کنار... اگه قبول کرد که هیچ اما اگه مقاومت کرد نقشه دیگه ای رو اجرا کنن مادر سمیرا میگفت من زنگ زدم به اقا رضا که چطوری؟چخبر و چرا نیومدی با بچه ها و... تو همین حین صدای زنگ در میاد... اقا رضا میگه مامان من مهمون دارم،بعد زنگ‌ میزنم... مادر سمیرا میگه شنیدم که کسی زنگ خونه رو زد.. 🍃🍃🍃🌼🍃 *
🍃🍃🍃🍃🍂🍃 عشق شوم.... 🍃🍃🍂🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
 برگشت به عقب: سمیرا و اقا رضا هم محلی بودن! تو همین رفت و آمدا تو محل اقا رضا ی دل نه صد دل عاشق سم
مادر سمیرا میگفت من زنگ زدم به اقا رضا که چطوری؟چخبر و چرا نیومدی با بچه ها و... تو همین حین صدای زنگ در میاد... اقا رضا میگه مامان من مهمون دارم،بعد زنگ‌ میزنم... مادر سمیرا میگه شنیدم که کسی زنگ خونه رو زد.. قرار میزارن که جمعه عصر،سمیرا با دختراش که بره خونه مامانش! از اونطرف حسن بیاد به بهونه سر زدن پیش اقا رضا... بهش بگه ک سمیرا رو میخواد و خودشو بکشه کنار... اگه قبول کرد که هیچ اما اگه مقاومت کرد نقشه دیگه ای رو اجرا کنن میرسن دم‌ در خونه! برقا خاموش! برادرشوهرش ک‌میاد بره،سمیرا میگه رضا خونه بوده!!! چرا برقا خاموشه؟؟؟ میای باهم بریم بالا؟من میترسم... قبول میکنه و با بچه ها میرن بالا در نیم لا باز بود،کفشای اقا رضا پشت در بود... برقا خاموش،پنجره ها باز،پاییز بود تا درو باز میکنن صحنه ای میبینن که فوق العاده وحشتناک‌ بود... برادرش تا مدتها بیمارستان روانی بستری بود،از شوک ماجرااااا آقا رضا غرق خون رو‌ زمین وسط پذیرایی افتاده بود! گردنش رو‌ بریده بودن! قبلش گویا خفش کردن  اما ناقص!بعدش گردنش رو‌ بریدن که کاملا از مرگش مطمئن بشن تعداد ضربات چاقو‌ انقدر زیاد بود که کل فرش خونه رو خون گرفته بود! 🍃🍃🍃🌼🍃 *
🍃🍃🍃🍃🍂🍃 عشق شوم.... 🍃🍃🍂🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
مادر سمیرا میگفت من زنگ زدم به اقا رضا که چطوری؟چخبر و چرا نیومدی با بچه ها و... تو همین حین صدای زن
در نیم لا باز بود،کفشای اقا رضا پشت در بود... برقا خاموش،پنجره ها باز،پاییز بود تا درو باز میکنن صحنه ای میبینن که فوق العاده وحشتناک‌ بود... برادرش تا مدتها بیمارستان روانی بستری بود،از شوک ماجرااااا بعد از اومدن پلیس،خونه رو‌پلمپ کردن و شروع کردن به تحقیقات! تو دید اول بنظر میومد خونه رو‌ دزد زده! وسایل کمدا و کشوها وسط خونه بود! همه جا ریخت و‌پاش و وضعیت افتضاح اما بعد از گذشت ی روز  اگاهی اعلام کرد ک قضیه قتله و اصلا دزدی نیست! تحقیقات شروع شد! سوم اقا رضا بود و زنش و برادرش نبودن! اگاهی برای بازپرسی بودن تک تک افراد رو‌ بردن... خانواده سمیرا،برادرهاش،خواهرش،مادرش،پدرش... خانواده اقا رضا،همسایه ها،بغال محل و... همه بارها از اول تا اخر ماجرا رو تعریف کردن که سمیرا با بچه ها بوده! قاتل نمیتونه اون باشه در ضمن اقا رضا هیکلی و‌قد بلند بود قطعا ی نفر نبوده قاتل! تو این بین،ی چیزی خیلییییییییی عجیب بود! اینکه وسایل پذیرایی وسط خونه بود! پلیس شک به اشناها برده بود اثری از ورود زوری نبود! تحقیقات گسترده تر شد. تو همون روزا قصد تخلیه خونه فعلیشونو داشتن! خونه خریده بودن و از اون محل میخواستن برن،احتمال میدادن شاید با صاحبخونه درگیر شده! اما اونم نفی شد... باز برگشتن به همسر و‌نزدیکان قسمت عجیب و داستان دار ماجرا اینجا بود که چرا اون ساعت شب،سمیرا رفته دنبال برادرشوهرش و اونو با خودش برده؟؟؟ جوابش برای این سوال خیلی پیش پا افتاده بود،اینکه ترسیده و خواسته کسی همراهش بره 🍃🍃🍃🌼🍃 *
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
در نیم لا باز بود،کفشای اقا رضا پشت در بود... برقا خاموش،پنجره ها باز،پاییز بود تا درو باز میکنن صحن
برادرشوهرش میگفت که تاحالا اتفاق نیفتاده بود! پرونده جریان داشت،خیلییییییی بی پروا حسن و سمیرا همو‌ میدیدن غافل از اینکه زیر نظرن! چون تو تحقیقات گفته بودن سمیرا با یکی میره و میاد... چ قبل مرگ رضا چ بعدش تو همون روزا قصد تخلیه خونه فعلیشونو داشتن! خونه خریده بودن و از اون محل میخواستن برن،احتمال میدادن شاید با صاحبخونه درگیر شده! اما اونم نفی شد... باز برگشتن به همسر و‌نزدیکان حسن بازداشت شد ازش بازجویی کردن،گفته بود چون بیوه ی رضا بود و میخواستم کم و کسر نداشته باشن،سر میزدم بهشون! اما سمیرا گفته بود که رضا به حسن بدهی داشته واسه اون میومده! تناقض بین حرفاشون بود! بازداشت موقت شدن وای وای زنه چه عجوبه ایی بوده  بلا به دور  این آدم ها خوده شیطانن  چه حسن چه سمیرا های زیادی داریم که با بچه هرز میپرن برا هوس  خدا از زمین برشون داره که زمین ها اینطور ادما به گند کشیدن  خدایا هیچ وقت دستمون رو ول نکن که تا این حد از شیطان اطاعت کنیم  الهی عاقبت همه بخیر بشه دختر بزرگ سمیرا میسوخت و بال بال میزد برای پدر از دست رفتش... زیر لب میگفت میدونم کی بابامو کشته!نگو از ارتباط مادرش با حسن خبر داشته مرگ اقا رضا نقل محافل شده بود!هرکس ی چیزی میگفت... ی نظری میداد... چیزی که واضح بود و همه متحدالقول میگفتن این بود که رضا حقش نبود!!!! این مرگ حق اقا رضا نبود!پاک بود...خونش پای قاتلو میگیره 🍃🍃🍃🌼🍃 *
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
برادرشوهرش میگفت که تاحالا اتفاق نیفتاده بود! پرونده جریان داشت،خیلییییییی بی پروا حسن و سمیرا همو‌
دختر بزرگ سمیرا میسوخت و بال بال میزد برای پدر از دست رفتش... زیر لب میگفت میدونم کی بابامو کشته!نگو از ارتباط مادرش با حسن خبر داشته مرگ اقا رضا نقل محافل شده بود!هرکس ی چیزی میگفت... ی نظری میداد... چیزی که واضح بود و همه متحدالقول میگفتن این بود که رضا حقش نبود!!!! این مرگ حق اقا رضا نبود!پاک بود...خونش پای قاتلو میگیره حسن بازداشت شد ازش بازجویی کردن،گفته بود چون بیوه ی رضا بود و میخواستم کم و کسر نداشته باشن،سر میزدم بهشون! اما سمیرا گفته بود که رضا به حسن بدهی داشته واسه اون میومده! تناقض بین حرفاشون بود! بازداشت موقت شدن حسن تو اعترافاتش گفته بود که رضا به من بدهکار بوده! بعد که نتونست اظهاراتشو ثابت کنههههههه رد شد! تو اعترافات بعدی گفت که توی زمینی،رضا به من قول گنج داده بود! اما بالا کشیده بود و من برای گرفتن حقم با رضا درگیر شدم اما نکشتمش!!! ابروی خانواده ی سمیرا تو فامیل رفته بود پدر مادر رضا اه و ناله میکردن سمیرا رو هرروز دم در اگاهی بودن و پیگیر خون رضا! حسن و سمیرا دستگیر شده بودن اما اعتراف نکرده بودن... تا اینکه دیدن ته خطن! اعتراف کردن؛ حسن با برنامه ریزی سمیرا و بچه هاشو میفرسته خونه مامانش!میگه یا رضا رو‌میکشم یا تورو ازش میگیرم که اقا رضا باهاش درگیر میشه و چون حسن تنهایی نمیتونسته اقا رضا رو ب قتل برسونه،با همکاری یکی از دوستای سابقه دارش اقا رضا رو خفه میکنه!!! بعدش گردنش رو‌میبرن...😞 خلاصه هر سه نفر بازداشت شدن به جرم قتل عمد! هرسه اعتراف کردن خونواده رضا نمیخواستن سمیرا و خونوادشو ببینن پدر سمیرا سکته کرد و فلج شد از غصه و شوک! وقتی فهمید دخترش دامادشو‌ کشته! الان ب جرم قتل زندانه! مادرش زمینگیر شد...بچه هاشون آلاخون والاخون خونه خاله و‌دایی و عمه و عمو‌ بودن... قاتل اصلی حسن و همدستش بودن ک ب اشد مجازات یعنی اعدام محکوم شدن سمیرا معاونت در قتل،اونم اعدام... و‌ اما سرنوشتشون: حسن بعد از اومدن اومدن حکم اعدامش،خودشو تو زندان کشت،خودکشی کرد... همدستش بعد از ۲سال،اعدام شد  واما سمیرا... تو کل فامیل بی احترام شد،بچه هاش کلی سختی کشیدن! اولش همه اولیای دم‌ میگفتن اینم اعدام! اما بخاطر بچه هاش صرفا گفتن که از قصاص گذشتن و با هزارررررررر بدبختیییییییی و دعوا رضایت دادن! سمیرا بعد از ۳سال حبس اومد بیرون از زندان... هنوزم رابطشون با خانواده پدریشون قطع و اونا سمیرا رو قاتل اصلی برادرشون میدونن. 🍃🍃🍃🌼🍃 *
4_5949402742962262279.mp3
6.89M
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 🎶 🎙     🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام عزیزم وقتت بخیر من مشکل ازدواج داشتم و از این موضوع ناراحت بودم...بعد امسال شب نهم محرم توسل کردم به باب الحوائج قمر بنی هاشم و ازشون خواستم کمک کنم و چند روز بعد یه خواستگار خوب پیدا شد😍 خواستم بگم همیشه امیدوار باشید و دست توسل به این خانواده بزنین مطمئنم هیچ وقت ناامیدمون نمیکنن... دوستتون دارم⚘ 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🌼چرا امام زمان را نمی‌بینیم؟ ✍ روزی از عارفی سؤال شد: «چرا ما امام زمان را نمی ‌بینیم؟» عارف گفت: «لطفا برگردید و پشت به من بنشینید... شاگرد این کار را انجام داد. آیا الان می‌توانید مرا ببینید؟» شاگرد عرض کرد «خیر! نمی‌توانم ببینم.» عارف فرمود: «چرا نمی‌توانی من را ببینی؟» شاگرد گفت: «چون پشت من به شماست.» عارف فرمود: «حالا متوجه شدید چرا نمی‌توانید امام زمان را بینید؟! چون شما پشتتان به امام زمان است.» 🔺با گناهان و نافرمانی‌ها به امام زمان پشت کرده‌ایم و در عین حال تقاضای دیدارشان را داریم... 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
✨﷽✨ ✅ما صاحب داریم؛ متاسفانه شما به او اعتماد ندارید! ✍️در یکی از ماه‌ها جهت پرداخت شهریه پولی نرسیده بود، آقا سید علی (فرزند مرحوم آیت‌ الله شاهرودی از مراجع تقلید گذشته که مسئول امور مالی بیت بود) مضطرب و نگران نزد پدر می‌آید و عرض می‌کند: روز آخر ماه است، به نانوایان و داروخانه‌ها بدهکاریم، اول ماه هم باید شهریه بدهیم، پول کافی هم در اختیار نداریم! آیت‌الله شاهرودی توجهی به این گفتار نمی‌کنند و می‌فرمایند: خود امام زمان (عجل الله) این مسئله را حل می‌کنند چرا من غصه‌اش را بخورم؟! بعد فرمودند: کم اعتقادها عجله نکنید! پس از آنکه پاسی از شب گذشت و مرحوم شاهرودی بعد از صرف شام آماده استراحت بودند، ناگهان صدای کوبه درب منزل بلند شد، درب را باز کردند، پیرمردی با زبان محلی می‌گوید: با سید کار دارم، به او می‌گویند: اکنون وقت ملاقات نیست بروید صبح تشریف بیاورید اما پیرمرد بسیار اصرار می‌کند تا اینکه آقا متوجه می‌شوند و صدا می‌کنند، بگذارید بیاید! پیرمرد وارد می‌شود و دست آقا را می‌بوسد و چهارده هزار دینار به ایشان تقدیم می‌کند و می‌رود. آنگاه آیت‌الله شاهرودی رو به فرزندان خود کردند و گفتند: ای کم‌عقیده‌ها ما صاحب داریم، ولی متأسفانه شما به او اعتماد ندارید، حالا پول‌ها را بردارید و درب منزل مقسمین و طلب‌کارها ببرید. 📚مردان علم در دنیای عمل 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
9.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 🔴حق بزرگی که گردن ماست ✍تک تک وعجل فرجهم های صلوات هامونو مدیون امثال آقای کافی و پدربزرگ ها و مادربزرگ هایی هستیم که امام زمان رو تو زندگیمون زنده کردن ❤️عزیزم مهدی💚 از تولدم گفتن به من سرباز حجت ابن الحسن میگفت با این اقا حرف بزن مادر بزرگم🥺 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c