رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
#قسمت_چهلو_پنج مهمونی به خوبی و خوشی گذشت فردا صبح با عجله بیدار شدم و راه افتادم سمت موسسه همش
#قسمت_چهلو_شش
مامان نمیدونست این هدفمه که منو به درس خوندن علاقه مند کرده و براش دارم تلاش میکنم.
چند ماهی به کنکور مونده بود که یه شب زن دایی زنگ زد و گفت هووت زاییده و بچش یه دختره و انگار بچه مشکل داره، میگفت حال آرمین و زنش خیلی خرابه و بیمارستانو گذاشتن رو سرشون..
از شنیدن حرفای زن دایی یکم ناراحت شدم، دلم واسشون سوخت
صبح آرمین طلبکارانه اومد خونه و فریاد زنون گفت بیا راحت شدی؟ انقد نفرین کردی که بلاخره بچمو ناقص کردی..
با تعجب بهش زل زدم و گفتم من چیکار به تو و زندگیت دارم که بخوام نفرین به یه بچه ی بی گناه کنم؟ چرا دلت میخواد اینو بندازی گردن من؟! شاید اثرات گناه تو و مامانش باشه که خدا اینجوری کرده وگرنه با دعای گربه سیاه که بارون نمیاد!!
عصبی داد زد از نحسی توعه که بچم اینجور شده...
بهش پوزخندی زدمو گفتم میخوای برو ازم شکایت کن شاید دل تو و زنت خنک شد
عصبی اومد سمتم و یقمو گرفت و چسبوندم به دیوار و گفت انقد زر اضافی نزن تا خفت نکردم، میدونم الان تو دلت عروسیه که من و زنم تو این شرایطیم و بچم ناقصه ولی کور خوندی.. تمام مال و اموالمو میفروشم میبرمش خارج خرجش میکنم تا خوب شه
گفتم مگه جلوتو گرفتم خب ببرش، من دل به مال و اموال تو خوش نکردم که الان داری با اون تهدیدم میکنی که همشو میفروشی.. خب بفروش... به من چه، من زندگی خودمو دارم کاری به کار تو و زنت و بچت ندارم..
یقمو ول کرد و رفت بیرون، به دیوار تکیه زدم و اشکام ریختن
با خودم گفتم دیوار کوتاه تر از من پیدا نکرده که اومده خره منو گرفته؟!
تو حال و هوای خودم بودم که یکی در واحد و زد،
اشکامو پاک کردم و درو باز کردم،
زن دایی با چشمای متورم قرمز اومد داخل و گفت با آرمین دعوا کردین؟
سرمو با ناراحتی تکون دادم که بغلم کرد و گفت به دل نگیر اون الان مثه یه پدر داغداره که شاهد ناتوانی فرزندشه، نمیدونم تاوان کدوم گناهشه ولی میدونم آه تو نیست چون تو خیلی دختر مهربون و دل پاکی هستی و زورت به مورچه هم نمیرسه
گفت مامان و بابا هم حالشون خوب نیست، مامان که دوبار غش کرده... اولش از اینکه آرمین صاحب پسر شد خیلی خوشحال شدن ولی وقتی دکترا مشکلو گفتن دنیا رو سرمون خراب شد..
با تعجب گفتم مگه قرار نبود بابات به زنه پول بده بره رد کارش؟!!
گفت با این وضعیت حتما اینکارو میکنه ولی اگه بچه سالم بود بابا هرگز اینکارو نمیکرد چون پسر دوسته و میخواد یه ریشه داشته باشه....
دلگیر به زن دایی زل زدم و گفتم اما شما دیشب به من گفتین بچه دختره که؟!!!
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸✨{@ranjkeshideha}
••-••-••-••-••-••-••-••
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
#قسمت_چهلو_پنج چند روز از ملاقاتمون با وکیلم گذشته بود و انتظار دیدنش به این زودی رو نداشتم که بهم
#قسمت_چهلو_شش
به همین راضی بودم ولی لیندا و مادرش هر روز یه فیلمی بازی میکردند .. یه روز میگفتن پولی که میدی کمه.. یه روز میگفتن خودم میام اونجا پشت صندوق میشینم .. این آخریا هم گیر داده بودند که باید سهم ما رو به اسممون بزنی .. خودمون بدونیم بفروشیم یا نگهش داریم...
حاضر بودم جونمو بدم ولی رستورانی که از بچگی زحمت کشیدم نیوفته دست غریبه...
چند وقتی لیندا رو میپاییدم تا یه آتویی ازش به دست بیارم ...
وقتی با امیرحسین آشنا شده بود برام چیز عجیبی نبود تا تصمیم گرفتم پسره رو تعقیب کنم... فهمیدم متاهله و خانواده اش از این رابطه چیزی نمیدونند.. با پیام ناشناس به لیندا خبر دادم .. لیندا مسخره ام کرد و پیام داد که از همه چی خبر داره... چند وقتی فکر کردم و از بی اطلاعی خانواده ی امیر حسین استفاده کردم ..
اون روز صبح تعطیل تصادفی دیدم که لیندا سوار ماشین امیرحسین شد .. تعقیبشون کردم .. وقتی از شهر خارج شدند تصمیمم رو گرفتم .. باید همینجا کاری میکردم که لیندا از من و رستوران دست میکشید..
صبح روز حادثه دو تا پیام دادم منتظر موندم .. خبری نشد .. پیام سوم خودم رو معرفی کردم و گفتم کلی ازتون عکس و فیلم دارم که میخوام به خانواده ی امیرحسین و همکاراتون نشون بدم ..
لیندا باهوش بود .. سریع باهام قرار گذاشت .. همون اطراف ویلا قرار گذاشتیم ... میخواستم ازش امضا بگیرم که ارثش رو گرفته .. بحثمون شد .. یقه ام رو گرفت و گفت نمیزاره حقش رو بخورم ...
فقط میخواستم از خودم جداش کنم .. دستهاش رو گرفتم و به عقب هولش دادم .. خورد زمین... منتظر بودم بلند بشه و این بار بلند تر داد بزنه... ولی تکون نمیخورد.. اسمش رو صدا کردم.. کنارش نشستم و نبضش رو گرفتم .. همون لحظه تموم کرده بود...
از ترسم سریع سوار ماشین شدم و به تهران برگشتم .. صبح شنبه زنگ زدم به مادرش به بهانه ی دادگاه.. گفتم با لیندا کار دارم که مادرش گفت ازش بیخبرم....
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸✨{@ranjkeshideha}
••-••-••-••-••-••-••-••