فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸
نا امید نشو باور کن میتونی به اوج برسی
حرکت کن ...شروع کن...باور کن می تونی به آرامش برسی...مشکلات برای همه هست...برای همه...زندگی بینهایت زیباست...و تو اومدی تا از زیباییش استفاده کنی ...نه این که غصه بخوری...تو اومدی که از زیباییش لذت ببری...زیبایی در هرچیزی هست ، اگر بخواهی آن را ببینی...باور کن تو لیاقت خوشبختی رو داری
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🌸🍃
❣ تلاوت یک صفحه از قرآن کریم هر شب قبل از خواب.
📍 صفحه ٢٨ از ۶٠۴
🔍 جستجو: #تلاوتشبانه
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🌸🍃
#تجربه_اعضا ❤️
سلام فاطمه جانم خدا قوت
خدمت خانمی که گفتن چند وقته سرفه میکنه
من یه راه کار دارم به هرکس گفتم نتیجه گرفته
یه پرتقال بردار، سرش رو با چاقو ببر، یه سفیدی وسط پرتقال هست اونو دربیار به جاش نمک بریز تا اون سوراخ پر بشه، بعد در پرتقال که بریدی بذار سر جاش
حالا این پرتقال رو بذار تو یه قابلمه کوچیک درش رو ببند، بعد اون قابلمه کوچیک رو بذار تو یه قابلمه بزرگتر، قابلمه بزرگ رو تا نصفه آب کن درش رو ببند بذار روی شعله بذار تا جوش بیاد، وقتی جوش اومد شعله رو کم کن، از وقتی که شعله رو کم کردی به مدت ۲۰ دقیقه بذار بمونه تا مغز پرتقال پخته بشه، بعد مغز پرتقال رو همینجور که داغ هست بخور
و اینکه حتما آخرشب باشه که دیگه نخوای چیزی بخوری، قابلمه ها سیاه میشن ولی ارزش داره
انشاالله استفاده کردی موثر بود توی کانال بگو که بقیه هم استفاده کنن
اگه استفاده کردی نتیجه نداد معلوم میشه آلرژی داری باید حتما پیگیری کنی که ریه درگیر نشه
ببخشید خیلی طولانی شد
سلامت و تندرست باشید
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
Page028_0.mp3
879.9K
🍃🌸🍃
فایل صوتی تلاوت صفحه ٢٨ قرآن کریم.
🎤 قاری: استاد پرهیزگار
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضا ❤️
سلام عزیزم برای ما هم همچین مشکلی پیش اومد گفتن سر بچه از دیگر اعضا بیشتر رشد کرده حتی در ماه هفتم از پزشک قانونی به ما نامه دادن برای سقط بچه ولی ما اینکار را نکردیم الان بچم سه سالش هست خیلی عالی هیچ مشکلی هم ندارد از بچه های دیگه هم هوشش زیادتره خداروشکر توکلت به خدا باشه
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃
#برشی_از_زندگی_اعضا
#عشق_و_حسرت
به قلم پاک آسمان
🍃🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 روز اسباب کشی، مادرشوهرم عین ابر بهار گریه میکرد و مدام به من میگفت تو بچمو ازم گرفتی...
🍃🍃🍃🌸🍃
زندگی توی خونه جدید آرامشو برام به ارمغان آورد و دیگه بدون مشکل زندگی میکردیم حمید هرروز غروب قبل از اینکه به خونه بیاد اول به خونه مادرش میرفت و خریدها و کارهای مادرشو انجام میداد بعد میومد خونه خودمون...¹³⁹..اعتراضی نداشتم و به آرامش موجود راضی بودم....دیگه مجبور نبودم تندتند همه جا رو بشورم و بسابم چون فقط خودمو حمید بودیم که نصف روز سرکار بودیم و کثیف کاری هم نداشتیم...
خوشحال بودم چون دیگه جنگ اعصاب نداشتم.دیگه لازم نبود به کسی توضیح بدم کجا میرم و چکار میکنم...رفت و آمدم با خانوادم بیشتر شده بود و هفته ای یکبار به خونه مادرشوهرم میرفتم اون هم وقتی میدونستم خواهر شوهرم و شوهرش اونجان چون مادرشوهرم جلوی دامادش روش نمیشد به من متلک بندازه منم مثه مهمون میرفتم و میومدم
کمتر سالن میرفتم فقط روزایی که عروس داشتم میرفتم...با لیلا هرروز به باشگاه میرفتیم
فرنوش هم که منتظر به دنیا اومدن دختر نازش بود چقد خوشحال بودیم از شنیدن این خبر...داشتم عمه میشدم و خیلی ذوق بچه بردیا رو داشتم کلی براش عروسک خریده بودم مادرم میگفت برادر فرنوش گفته تمام سیسمونی رو خودم برا خواهرم تهیه میکنم...با کنجکاوی پرسیدم کدوم برادرش؟؟ و جواب، فرهاد بود
از فکر اینکه من دارم عمه میشم و فرهاد....داییِ این بچس ناخودآگاه لبخندی روی لبم نشست...
خیلی وقت بود بهش فکر نکرده بودم دلم میخواست بدونم چکار میکنه ازدواج کرده یا نه ولی روم نمیشد از مادر بپرسم...زیاد هم مهم نبود
من در دنیای خودم با حمید انقدر خوشبخت بودم که دیگه جایی برای فکر کردن به فرهاد و گذشته نمی موند....خوشحال بودم که با حمید ازدواج کرده بودم و از خدا سپاسگزار..
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃
#پیشنهاد_اعضا ❤️
سلام برا کسی که عطر و اودکلن نمیتونه استفاده کنه و در صورت استفاده سر درد میگیرن:
به کف پاهاشون حنا بذارن حتما خوب میشن
بار اول سه بار پشت سر هم یعنی سه شب پشت سرهم از شب تا صبح
شب قبل خواب میمالن به پاها بعد نایلون فریزر میپوشین و از روشم جوراب که رخت وخواب کثیف نشه
بعدش یه هفته ده روز فاصله میدین دوباره سه شب تکرار میشه بعدش هرچند هفته یبار یا ماهی یبار استفاده بشه
خودم از شهریور که سرماخوردگی ویروسی گرفته بودم خوب شده بودم ولی سرفه هام خوب نمیشد و ادامه داشت حتی خیلی بوها هم باعث سرفم میشد و حالمو بد میکرد که یکیش بوی عطر و اودکلن بود با استفاده حنا الحمدلله بهتر شد ودیگه به هیچ بویی حساسیت ندارم حتی اودکلن،اونموقع ها چون بوش اذیت میکرد استفاده نمیکردم وکسیم میزد وبوش میومد دماغمو میگرفتم که اذیت نشم ولی الان اوکیم استفاده هم میکنم
حنا برا خیلی چیزا خوبه وباعث میشه سودا وسموم بدن خارج بشن،حنا گذاشتن به کف پاها سیستم ایمنی بدن و قوی میکنه،برا عفونت،برا کیست،فیبروم،میگرن،سردرد،عفونت سینوسی،برا عفونت ریه،برا دردهای قاعدگی،واسه دردهای عضلانی ومفصلی درد پا زانو کمردرد،برا گر گرفتگی پاها،واسه تعریق وبوی بد،کاهش استرس وخیلی چیزای دیگه. فقط خانمای حامله و شیرده استفاده نکنن
حتی حنا گذاشتن به سر واسه ریزش مو خوبه وپیاز مو رو محکم میکنه
میشه بذارید تو کانال
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 #رسوایی به شکم دراز کشیدم که برگه را از مقابل نگاهش کنار زد . -چیکار میکنی دختر ! فا
🍃🍃🍃🌸🍃
#رسوایی
به عباس فکر کرده بودم. امشب چگونه با او رو در رو می شدم؟! بار آخر زمانی در خانه ی
عمو بودم که نه نام و نه سایه ی هیچ مردی جز عباس همراه نامم نبود اما حالا... حالا
باید با عمران قدم در آن خانه می گذاشتم. سوای از آن عباس نیز نامزد کرده بود .
عقربه های ساعت شماطه دار شش و ده دقیقه را نشان می
دادند، طبق فرمایش آقا باید تا شش و نیم حی و حاضر می شدم .
ترسم از او و عصبانیتش انکار نشدنی بود اما با این حال به کارهای شخصی ام پرداخته
بودم و به جای ترسیع در لباس پوشیدن مشغول سوهان کشیدن ناخون هایم بودم .
با هربار نگاه کردن به ساعت آب دهانم را قورت می دادم و با دلداری های آبکی به
قولی سر خودم را شیره می مالیدم و صدای درونم را که مدام عمران و خط و نشانش
را یادآوری می کرد پشت پستوی های ذهنم به غل و زنجیر کشیده بودم .
سوهان را در کشوی میز آینه گذاشتم و مداد چشم را به دست گرفتم .
تنها راه آزار مردی که خستگی از سر و صورتش می بارید و هنوز به گونه ای دست و
پایش را جمع کرده بود، همان سیاه کردن چشمان به قول او پدر در آرم بود .
صدای عطسه ام در اتاق پیچید که تکانی خورد. مداد را با دقت زیر چشمانم کشیدم و
با عقب کشیدنم از جلوی آینه از روی تخت به پاخاست .
صدای شکستن قلنج عضلاتش نگاهم را به سوی خودش کشاند .
سفیدی چشمانش سرخ بود. بلند شد و با دوگام مقابلم ایستاد. دستانش را لبه ی میز
گذاشت و حصار کوچکی با دستان عضله ای و پیچ در پیچش برایم ساخت. چشمانش را ریز کرده بود و صورتم را رصد میکرد. دقیق و ریزبینانه ...
-این قر و اطوارت رو باور کنم یا نیومدناتو؟
دلم با صدای خش دار و رگ فته اش زیر و رو شد و طپش های قلبم به اوج رسید .
در میان نفس های کم آورده ام شانه ای بالا انداختم .
-من که گفتم نمیام .
دست زیر چانه ام گذاشت و سرم را بالا کشید. بماند لرزش خفیفی که بی شک او هم
احساسش کرده بود .
-عین دخترای خوب لباس میپوشی و میریم، ثابت کن که دیگه پسر حاج احمد برات
پشیزی ارزش نداره...هم به من هم به اون زن عموی متوهمت...
مقابل در خانه ی عمو در ماشین نشسته بودیم و عمران هر چند دقیقه یک بار به
ساعت مچی اش نگاه می کرد . همراهش آمده بودم و با تمام وجود سعی می کردم
قوی و محکم باشم .
آمده بودم تا ثابت کنم دیگر آدم هایی که مرا برای هیچ و پوچ کنار گذاشته بودند،
برایم ارزشی ندارند .
ماشین بهزاد و عمو جعفر در گوشه ی کوچه پارک شده بودند .
گوشی را از جیبش بیرون کشید و برای بار دوم با علی تماس گرفت .
-میاید یا برگردم؟
نمی دانم علی چه گفت که عمران با جنب و جوش تکیه از صندلی گرفت و غرید: اون گوه خورده... کجاست الان؟
معلوم نبود باز چه کسی میان این خانواده آشوب به پا کرده بود . امشب شب آشتی
کنان بود یا جنگ؟ !
تماس را قطع کرد و کمربندش را باز کرد و پیشانی اش را به فرمان تکیه داد .
سردی دستانم از استرس درونم خبر می داد ند، کاش می شد بازمی گشتیم به همان
خانه و در تنهایی دو نفره یمان اوقات می گذراندیم .
-دلم می خواد این خونه و آدماش رو با هم آتیش بزنم...
برای چندمین بار با نفرت از خواسته های قلبی اش گفته بود .
دستم را روی بازویش گذاشتم .
-چیزی شده؟
صدایش گرفته تر شد .
-عماد پاشو کرده تو یه کفش که نه رضایت می خواد نه به این مهمونی میاد .
آسوده نفسم را بیرون دادم. یک بار هم همانی شد که من می خواستم. عماد و آزادی
اش و یا فراری بودنش توفیری به حال من نداشت، بدون هر گونه حسی زبان به
دلداری گشودم .
-خب خودش افتادن تو زندون رو به این رضایت ترجیح می ده .
شانه اش را به در چسباند .
-نه دیگه خره نمی فهمه مگه چند سالشه که ده سال از عمرشم تو حلفدونی
ادامه دارد...
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
**🍃🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضا ❤️
سلام فاطمه خانم عزیز .
برای خواهر مشهدی که گقتن دخترشون بعد مصرف دارو کهیر میزنه ایشون باید کبدش پاکسازی بشه چون کهیر از غلظت خون و حرارت کبد به وجود میاد .
دمنوش عناب
آب انار یا رب انار
سکنجبین
بخوره از غذاهای گرم و خشک و ادویه های گرم پرهیز کنه .
تو گوگل بزنه نمایندگی آیت اله تبریزیان تو مشهد پیدا کنه حتما ببره پیش ایشون تا اصلاح مزاج بشه اگر افسردگی داره ان شاءالله خوب میشه .
سلام ما راهم به امام رضا جانم برسونه التماس دعا
یاعلی
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸