eitaa logo
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
35هزار دنبال‌کننده
19.4هزار عکس
4.3هزار ویدیو
16 فایل
حرف ،درد دل و رازهای مگوی زن و شوهری😁🙊 با تجربه ها و رنج کشیده بیان اینجا👥👣💔 ادمین گرامی کپی از پست های کانال حرام و #پیگرد دارد⛔⛔ ♨️- ادمین @Fatemee113 جهت رزرو تبلیغات 👇👇👌 https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃 سلااام فقط میخوام سفره دل پر دردم😔 رو واستون باز کنم،خوشحال میشم از دریافت پیامها و راهنمایی ها و... خسته ام خیلی خسته ام از زندگی بی‌سروسامون از شب های سیاهی که سالهاست منتظرم سپیده ازش سربزنه؛ از وقتی خودمو شناختم زندگیم پراز سختی و ناراحتی بوده؛ هفده سالم بود که باهزار امید و آرزو ازدواج سنتی کردم باکسی که واقعا عاشقش شدم و عاااالی بود عااالی ولی بسوزه پدر اعتیاد که زندگیمو جوونیمو تباه کرد بماند که چقدر سختی کشیدم و بعد ۵سال زندگی مشترک ازش جدا شدم و یه سالی بود داشتم واسه خودم زندگی میکردم و راضی بودم تا اینکه زد زن پسرخالم سر زا رفت و اصرارهای خانواده و همه و همه شروع شد واسه ازدواج من با پسرخالم و نگهداری نوزادش و با کمال بی میلی و از سر اجبار زن پسر خالم شدم و شدم لَه لِه ی بچش؛ گفتم اشکال نداره برای رضای خدا میرم و از خدا خواستم اونم دل منو طوری راضی کنه سختیهای گذشته یادم بره و عشق بیاد تو زندگیم آره باخدا معامله کردم، الان که اون نوزاد و بزرگش کردم والان شده ۸سالش خدارو شکر من معامله مو خوب پیش بردم وذبه گفته همه اطرافیان مادر خوبی بودم واسه پسر همسرم و به خودمم خدا یه پسرداد که بابتش ازش ممنونم🙏 که الان پنج سالشه ولی افسوس که ذره ای از زندگیم و ازهمسرم راضی نیستم، مشکلات اقتصادی پیرم کرده کمرمو شکسته از اول ازدواج صورتمو با سیلی سرخ نگه داشتم، قربون خدا برم الان با دوتا بچه و کلی نیاز از خورد و خوراک بگیر تا درسو مدرسه و مریضی و هزارتا کوفت و زهرمار که واقعا درمونده شدم میگم خدایا من به جهنم چرا این دوتا طفل معصومو گنجشک روزی آفریدی چرا دندون دادی ولی نون نمیدی اینو که میگم تا کسی نکشه نمیدونه چی میگم، روزی بوده که نون واسه خوردن نداشتیم بدم به بچه ها خودم روزه میگیرم ولی بچه ها رو چه کنم 😔 پسره میره مدرسه میبینه و میگه منم میخوام ولی ندارم که بخرم و هزار جور نداری دیگه😭 از شوهرم نگفتم که یه آدم بد دهن و بی دین و بد دل و ناسپاسه😏 از همه وظایف زن و شوهری که بگذریم به نحو احسن انجام دادم، ۸ساله دارم بچشو ترو خشک میکنم دریغ از یه تشکر خشک وخالی... انقد وقیحه که در حق بچه ی خودشم همینه هرکی نا آشنا ببینه فکر میکنه اون ناپدریه، در مقابل فقری که مقصرشه ذره ای احساس شرمندگی نداره و حق اعتراضم نداریم تا اعتراض کنم میگه همینه که هست نمیخوای برو خونه بابات😏 از مادرمو برادرام حدود ۵۰ میلیون پول قرض گرفتیم ولی اصلا شوهرم به روی خودش نمیاره گرچه خانوادم ملاحظه منو میکنن یه بارم طلبشونو ازم نخواستن ولی از وقتی بدهکار خانوادم شده انگار طلبکاره همش یه کاری میکنه میونه رو بهم بزنه تا طلبهاشون این وسط از یاد بره😡 از طرفی به خاطر بداخلاقیهاش و کلی خصوصیات بدش پسرش ازش فراریه و به من که نامادریشم وابسته ست و چند بار که دعوامون شده و حرف طلاق پیش اومده بیشتر از پسر خودم پسر همسرم انقد گریه میکنه که دلم به حالش میسوزه و از طرفی هم انقد از باباش و رفتاراش خسته و بیزار شدم روی روابطم با پسرشم ناخواسته تاثیر میذاره، مثلا وقتی دارم درسای پسرشو بهش میگم نه تنها کمک نمیکنه بلکه با عصبانیت میگه ولش کن جمعش کن نمیخواد درس بخونه😡،حتی با پدر و مادرشم اخلاقش گنده هیچکس ازش راضی نیست عصبیم کرده انگیزه ای ندارم و براش آرزوی مرگ میکنم، نمیدونم شاید عاق شده و بدبختیاش گریبان مارو هم گرفته😔 گاهی با خودم میگم کااااش ازدواج اولمو ادامه میدادم چون واقعا هرچی خصوصیات خوب هست تو وجود همسر اولم بود ولی لعنت به اعتیاد که نذاشت زندگیم پایدار باشه گاهی میگم تحمل یه معتاد خیلی راحت تر از تحمل یه آدم بد دل و بد دهن و بی دین و بی نمازه و بداخلاقه با کلی ادعای پوچ... خدایااا کجایی؟؟؟!!! خودم فردی مذهبی و اهل نماز و روزه ام و ظاهر نسبتا زیبایی دارم ولی موهای سرم ریخته و جلوی موهام مدل مردونه کچل شده😔🤦‍♀ طوری که خجالت میکشم تو خونه یا مجلس زنونه یا وقتی میرم آرایشگاه روسریمو باز کنم در صورتی که از اول خیلی محجبه هستم زنهای بدحجابی رو میبینم که با کمال بی حیایی موهاشونو تو کوچه و خیابون میریزن بیرون من که این کارارو نکردم خداااا آخه چرا؟؟؟؟ (اگه کسی راه درمان بلده ممنون میشم🙏❤️) ولی خلاصه کنم خدا همه جوره دلمو سوزونده حسرت همه چیو به دلم گذاشته😔 با این اوضاع نا بسامون زندگی کارم شده گله از خدا که پس کی به دادم میرسی مگه من بنده تو نیستم خودم راه طلاقو بلدم لطفا نگید طلاق بگیر که یه بار تو مسیرش سوختم هنوزم سوختنم ادامه داره😔 فقط اگه میتونید آبی باشید واسه آتیش دلم😭😔 لطفا لطفا برام دعا کنید دعا کنید بچه هام صالح باشن و عاقبت بخیر و مثل باباشون نباشن شاید دعای شما عزیزان اثرکنه🙏❤️ 👇🌸 @nabat1389 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱ "‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
#درد_دل_اعضا وقتی کنار حسین رسیدم به صورتم زل زد با لبخندی کمرنگی گفت: خوشگل شدی...! بی تفاوت تر
یه شب منتظر حسین نشسته بودم که با قیافه ی خسته برگشت خونه...! به استقبالش رفتم و بهش گفتم: شام حاضره... دستو صورتتو بشور بیا....! وقتی داشتیم شام میخوردیم هی حس میکردم یه چیزی میخواد بگه ولی مکث میکرد... آخر کلافه شدم و پرسیدم: چیزی میخوای بگی حسین؟ چیزی شده؟؟! حسین سرشو تکون داد و گفت: بعد شام حرف میزنیم...! چیزی نگفتم و سریع شاممو تموم کردم...! بلند شدم‌ که ظرفارو جمع کنم و بشورم که حسین صدام کرد و گفت: اول بیا حرف بزنیم بعد برو به کارات برس...! پوفی کشیدم و ظرفارو همونجوری ول کردم و رفتم کنارش نشستم...! با من من و بریده بریده شروع کرد به حرف زدن: ببین نگین... وضع مالی و کاریم خیلی بد شده.. میخوام با دوستم شریک شم... باید بریم شهر تا بتونم کارمو شروع کنم...! با بهت بهش زل زدمو پرسیدم: یعنی چی بریم شهر؟؟؟ حسین جواب داد: باید هرچی داریم بفروشیم بریم شهر... اونجا پیشرفت زیاده.. وضع زندگیمون خیلی خوب میشه...! شروع کردم جیغ زدن: تو هرجا دلت میخوای برو... من هیچ کجا نمیام...! حسین دستشو برد بالا و یدونه کوبوند تو صورتم و داد زد: تو زن منی... هرجا برم باید بیای... تا یه ماه دیگه باید بریم... وسایلاتو هر چقدر زودتر جمع کنی بهتره...! با گریه دوییدم تو اتاق و شروع کردم به جیغ زدن... و بعد به دستام نگاه کردم و با خودم گفتم...! به دستام نگاه کردم و با خودم گفتم: یعنی باید طلاهامم بفروشم...؟! پوفی کشیدم و رفتم تو فکر... اینجا که انقدر دوستو فامیل داشیم من تنها بودم چه برسه تو شهر غریب...! یه ماه مثل برق و باد گذشت... هیچکسم نتونست نظر حسینو برگردونه... نه خانواده ی من نه خودش.. مرغش یه پا داشت... تو اون مدت چند بار رفت شهرو وسایلامونو فروخت و باهاش خونه ای رو اجاره کرد..! امیدوارم بودم خونه ی تروتمیزی باشه..! یکی دو روز قبل اینکه بخوایم بریم، حسین وسایل خونمونو بار زدو رفت شهر.. هرچه قدرم بهش اصرار کردم منم بیام خونه رو تمیز کنم نذاشت و گفت: یه کارگر میبرم تمیزکاری خونه رو انجام بده.. روزی که میخواستیم بریم مامان و بابا و نوید با خانواده ی حسین اومدن پیشمون..! خودمو تو بغل مامانم انداختم و زدم زیر گریه..! حسین گفت: دیر شده باید بریم..! از بغل مامانم اومدم بیرون و رفتم کنار نوید وایسادم... هنوزم باهام مثل قبل نشده بود... خودمو انداختم بغلش و آروم گفتم: داداش... منو ببخش...! من طاقت بی محلیاتو ندارم...! لبخندی زد و چیزی نگفت... بعد اون با بابام و خانواده حسینم خداحافظی کردیم و راه افتادیم سمت شهر...! تو راه انقدر گریه کرده بودم‌ که چشمام قرمز و پف کرده شده بود...! حسینم بیخیال خوابیده بود و انگار نه انگار من داشتم از ناراحتی دق میکردم..! چند ساعتی تو راه بودیم تا رسیدیم... با تعجب اینور اونورو نگاه میکردم... فکر نمیکردم شهر انقدر با روستامون فرق داشته باشه...! ماشین جلوی خونه ی چهار طبقه ی قدیمی ساختی وایساد..! با هم رفتیم داخل خونه... اسباب اثاثیه ام زیاد نبود... اکثرشو حسین فروخته بود تا بتونه پول پیش خونه رو بده...! وسایلام یه سریش چیده شده بود و بقیش وسط سالن بود...! سریع رو به حسین گفتم: لباساتو عوض کن وسایلارو کامل بچینیم..! نمیدونم چند ساعت کار کردیم که همه جا مرتب شد... خونه تازه داشت خودشو نشون میداد... خونه ی نقلی و خوشگلی بود...! با دیدن خونه حالم بهتر شده بود... خیلی قشنگتر از خونه ی روستامون بود..! بعد از کلی کار حسابی خسته شده بودیم برای همین جا انداختیم و زودتر از همیشه خوابیدیم..! فردا صبح که بیدار شدم حسین رفته بود سرکار... بلند شدم و چایی دم کردم و صبحونه خوردم..! بعدش داشتم فکر میکردم تا شب چیکار کنم ساعت زودتر بگذره که زنگ خونه به صدا دراومد... با خودم‌ گفتم: حسین که الان برنمیگرده...! با تعجب رفتم ببینم کیه... دختری با چادر گل گلی پشت در بود، کاسه آشی دستش گرفته بود، لبخندی بهم زد و گفت: سلام من همسایه طبقه پایینتونم... دیروز دیدم اسباب آوردید... ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱ "‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌸🍃 سلام خواهش میکنم پیام منو بزارید خیلی به کمکتون احتیاج دارم عزیزان . من خانمی ۲۹ساله هستم که سه سال ازدواج کردم . از همون اوایل ازدواج شوهرم بدبین بود به گوشیم و رفتار در صورتی که بنده زمان مجردیم‌ خواستگاران زیادی داشتم که بخاطر سنگینی و پاکی من خواستگارم بودن ... روز آزمایش ازم پرسید با کسی نیومدی آزمایش گفتم ن بعدش راستشو گفتم که قبلاً آزمایش ازدواج دادم ولی واقعاً در حدی نبود که برای ازدواج پیش رفته باشم فقط ب اصرار خانوادش چون راهشون دور بود و منم بخاطر فشار های پدرم مجبور بودم بیخود و بی جهت ب خواستگار هایی که راضی نبودم حرف بزنم و آخرش بگم ن و با غر غر های بابام روبرو بشم .این شد ی داستان بینهایت بزرگ که نزدیک ب دوسال منو اذیت کرد و ی اشتباه دیگه که من داشتم با ی گل‌ عکس انداختم خودم تنها.عکسم قشنگ شده بود این عکس تو گوشی من بود و کن واقعا بی هیچ قصد و منظوری این گل.رو گذاشتم رو صفحه گوشیم اون گل خواستگارای قبلم‌بود .اینم شد ی داستان عجیب و غریب .کار من اشتباه بود درست ولی واقعا بی منظور بود ولی شوهرم میگه تو ب قصدی این کارو کردی و هزاران تهمت تو این دو سال ب من بسته . منو ب فامیلای خودم می‌بنده منو ب شوهر خواهرش می‌بنده . همش گوشی منو چک می‌کنه با اینکه هیچی واقعا وجود ندارع .و این موضوعات باعث سردی ما شده هم همو دوست داریم هم هر دو لجبازیم . از نظر مالی مشکلی نداریم .شوهرم آدم بد ذاتی نیست . بینهایت مسئولیت پذیر و اهل زندگی. اما اون سرد شد و منم از دست اذیت هایی که کرده سرد شدم .حرمتا شکسته شده. هرچی هم از دهنش در اومده ب مادرم و برادرم تا حالا گفته جلو من. از نظر سطح فکر و فرهنگ ب من نمیخوره . من موقعیت خانوادگی مناسبی ندارم .و از تنهایی وحشت دارم و از آینده نگرانم .نمی‌دونم باید جدا بشم یا ادامه بدم 😔 خواستم کسی تجربه این چنینی اگر داره منو راهنمایی کنه ❤️👇 @nabat1389 : عزیزای دلم لطفا پرسش رو بی پاسخ نذارید🙏❤️ ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱ "‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌻🍃 سلام و عرض ادب خدمت همه اعضای چنل خوبتون و ممنونم از ادمین عزیز که زحمت کشیدن یه فضای عالی برای حل مشکلات ایجاد کردن🙏🏻🌹به جهت اینکه سرتون رو درد نیارم مستقیم به سراغ مشکلم میرم: مشکل من شاید مشکلی نباشه که همه درکش کرده باشن ولی اگه کسی براش اتفاق افتاده باشه میدونه که چقدر آزار دهنده هست من یه دختر ۱۸ ساله و محصل هستم مدت زیادیه(حدود ۵ سال شاید هم بیشتر) که درگیر یه مشکلی شدم اونم اعتماد به نفس بشدت پایین هست.. گاهی از خودم بشدت نفرت دارم جوری که به خودکشی فکر میکنم و گاهی عاشق خودم میشم در واقع با چهره خودم اکثر مواقع به طرز بدی مشکل دارم مدام خودم رو با این و اون مقایسه میکنم و این قضیه واقعا برام آزاردهنده هست چون همش تمام فکرم اینه که نکنه فلانی از من بهتره نکنه منو کسی دوست نداره بخاطر چهره بدم مدام دلم میخواد یه تغییری تو قیافم بدم که اونی که الان هستم نباشم اعتماد به نفس اینکه با همسن و سالای خودم وقت بگذرونم رو ندارم چون فکر میکنم از اونا خیلی زشت ترم و اصلا جذابیتی ندارم حتی حسودی میکنم به اونا که انقدر از من زیبا تر هستن واقعا این قضیه آزار دهنده شده برام...همه دوستان نزدیک و خانواده واقعا قبل از اینکه من حتی حرفی بزنم و نظری درباره چهرم ازشون بخوام میگن چقدر زیبایی یا چقدر این مدل مو یا این مدل لباس بهت میاد اما امان از وقتی که برم جلوی آیینه جوری متنفرم از خودم که واقعا کلمات پاسخگوی توضیحش نیستن همش سرزنش میکنم خودم رو بابت هر اتفاق کوچیک و بزرگی هر طوری میشه مدام میگم تو خنگی تو نمیفهمی تو زشتی و هزاران توهین دیگه این قضیه طوری درگیرم کرده که از همکلاسی هام بدم میاد تو کل مدرسه یه دوست بیشتر ندارم همونم بهش حسودی میکنم چون همه بهش میگن که چقدر زیباست و... این قضیه تمام مدت تمرکز و فکر منو گرفته و شده بلای جونم دلم میخواد عاشق خودم باشم با خودم خوب باشم اما هر کاری که میکنم نمیتونم😥 میخواستم خواهش کنم اگه کسی مشکل منو داشته یا در اطرافيانش کسی این طور بوده یا حتی راه حل خاصی بلده برای کمک به من بگه بهم شاید کمی کمک کنه بهم ممنون از همه شما دوستان🌹🙏🏻 💜👇 @nabat1389 : عزیزای دلم پرسش رو بی پاسخ نزارید لطفا😘🙏 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱ "‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
#پرسش_اعضا 🌸🍃 سلام،وقت همگی بخیر،عزیزان کسی میدونه چه استفاده هایی ازشیره توت میشه؟بجز حلوای شیره،
🌻🍃 سلام من دخترم پزشکی میخونه که الان پشیمون شدم که سرزنش شدم اگر شما جای من بودید چکار میکردید وقتی دختر زیبای درس خونتون را شوهر بدید ببینیت هر چه حقوق همسرش بابت قسط خرج میشه که تونسته یه عروسی خیلی ساده بگیره تو خونه مادر شوهرش میشینه که دیواراش نم داده یخچالش خالیه لباس نمیتونه بخره و پدر شوهرش هم فوت کرده دامادمون همه کارهای مادرش هم باید بکنه ناراحت نبودید کاش قضاوت نمیکردید ☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️ سلام اندازه هایی رو که میگم سبزی پاک شده است...گشنیز یک ونیم کیلو...اسفناج برگ چغندر جعفری تره هر کدام یک کیلو...شوید ربع کیلو(زیادش تلخ وابدارمیکنه خورشت رو)شنبلیله ربع کیلو(زیادش تلخ میکنه) فقط عطرش برای خورشت لازمه...اندازه ها رو براساس یک کیلو گفتم میتونید مقدارها روکم یاد زیاد کنید ولی نسبتها همون قدر باشه...سبزی باید ریز خورد بشه خوزستانی ها سبزی رو خوب سرخ میکنن چند وقت دیگه سبزی خورشتی میاد بازار از مراحلش براتون عکس وفیلم میزارم این تجربه ۲۰ساله منه منم باشم بانوی اهوازی ☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️ سلام برای خواهری که شیره توت گرفتن و نمیدونن چطور استفاده کنن میتونن همراه با ارده مخلوط کنن و میل کنن در رابطه با حلوا هم مقداری اب به شیره اضافه کنید تا رقیق بشه و بعد به ارد تفت داده شده اضافه کنید و کمی حرارت بدید تا آب اصافه تبخیر بشه ☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️ سلام به اون آقایی که معلم هستن و عاشق دختر داييشون شدن،اما دختر داییشون برای بله گفتن بخاطر شغل ایشون مردد هستن آقای محترم معلمی شغل انبیاست و اون خانم دکتر هم اگه به جایگاهی رسیده از صدقه سری معلم هاشه اگه ایشون پزشکن شما هم آموزگار پزشکهاي آینده هستین پس لطفا اجازه ندين هیچکسی حتی عشقتون،شغل شمارو بی ارزش بدونه به نظر من دختردایی شما کوته فکره والّا باید حسن وخوبيهاي شمارو ملاک قرار ميداد نه اینکه آیا شما از نظر جایگاه باهاشون برابر هستین يانه هرچند پزشکی هیچ برتری به معلمی نداره بهتر نیست دنبال کسی باشید که قدر شما و شغل و موقعیت شما رو بدونه؟ پیام اون خانمی که دامادش معلمه رو خوندم واقعا ناراحت شدم از همینجا بهشون میگم اگه معلم ها نبودن الان دخترت پزشک نبود آرزوی موفقیت دارم برای همه ی معلمان وظیفه شناس و دلسوز و دست همشونو میبوسم ☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️ سلام خانمی که نگران دیر حرف زدن فرزندشون هستن بگم خواهر عزیزم پسر منم دیر ب زبون اومد یعنی فقط در حد چند کلمه حرف می‌زد بردم دکتر گفتن وقتی چند کلمه میگن دیگه جای نگرانی نیست .الان ماشالله ازبس حرف میزنه کلافه میشم بعضی وقت ها میگم یکم ساکت باش من نفس بگیرم😅 ☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️ با سلام خدمت همه دوستان وعزیزان خدمت اون دست عزیزی که فرمودن به خاطر بلوغ دچار یا ئسگی زودرس شدن واقعا سخته من دچارش بودم درست تو بیست سالگی وقتی که نامزد بودم ماهانه ام قطع شد دارو به زور جواب میداد گذشت هر چقدر دکتر رفتیم گفتن بخاطر این مشکلت تخمدان هات اصلا فعالیت ندارن بچه دار شدنتون به خدا بستگی داره ولی به لطف همسر خوب ونجیب وبااخلاقی که نصیبم شد از هیچ تلاش وهزینه ای دریغ نکرد تا این که رفتیم پژوهشگاه ناباروری رویان گفتن اول تخمدان های روبادارو تحریک میکنم که اگه جواب ندادوجنین تشکیل نشد باید تخمک اهدایی بگیرین که به لطف خدا من ۹ تا جنین تشکیل شد که دوسال پیش یک بار ای وی اف کردم منفی شد وامسال جنین فریز شده داشتم رفتم وبه لطف خدا الان ۷ ماهه باردارم منم اصلا امید نداشتم ولی تو قانون خدا نشد امکان نداره شماهم تلاشت روبکن تا میتونی تحت نظر باش سردی جات به هیچ وجه نخور طب سنتی خوب هم برو من بیشتر از طب سنتی نتیجه گرفتم برای ظهور آقا امام زمان لطفا یه صلوات اسمم باشه مامان دوقلوها 😍😍😍 وتنها راه حل شما فقط روش ای وی اف وتشکیل جنین هستش به طور طبیعی تقریبا درصدش صفره من بعد ۱۲ سال تلاش بلاخره نتیجه داد ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱ "‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌻🍃 سلام خواستم خدمت خانمی که راهکار دادند به اون خانمی که بخاطر حامله نشدن قصد طلاق داشتن و همینطور بقیه عزیزانی که لحن صبحتشون اینقدر تند و عصبيه عرض کنم شمایی که برای راه حل دادن به دیگرون اینقدر تند و عصبی صحبت می کنید مطمئنا اگه خودتون در جایگاه این خانم بودین با این حجم از پرخاشگری نمی تونستید برای زندگی خودتون هم تصمیم عاقلانه و مدبرانه بگیرید و من از تمام همگروه‌های عزیز خواهش می کنم از همین فضای مجازی شروع کنیم که این لحن تند و پرخاشگرانه رو در خودمون از بین ببریم بیاین با هم مهربانانه و دوستانه صحبت کنیم تا این حجم وسیع خشونت و عصبانیت در جامعه مون ریشه کن بشه و یادمون نره این طرز صحبت کردن‌ها نه مطابق شریعت ماست و نه مورد نظر امامان معصوم و پیشوایان دینی ما 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 سلام برا دوست عزیز که می خواستن چند کاره برقی بخرن،به نظر من بهتره سبزی خورد کن بخرید هم می شه سبزی خورد کنید هم مواد ترشی ،لیته ،موفق باشید💐 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 سلام خدمت ادمین گرامیواعصای محترم گروه خانم محترمی که دامادتون معلم هست و دخترتون دکتر و از ناراحتی میخواین خودکشی کنین میخوام از شماسوال کنم که دختر شما بصورت مادرزادی دکتر بودن یا بخاطر زحمات معلمان دلسوز وزحمت کش بوده که به اینجا رسیده الانباطرز تفکر شما دختر شما چون دکتر است وخیلی ازدیگران سرتر است پس باید اگر شما و پدرش هم مدرک تحصیلی از ایشون پاینتر باشد دخترتون باید ناراحت باشد وبه شما فخر فروشی کند و شما رادر حد خودش ندونه خانم عزیز همه برای ازدواج حق انتخاب دارن و هیچ کس مجبور نیست با کسی که با معیارهاش مطابقت ندارد ازدواج کند ولی هیچکس حق توهین کردن به دیگران را بخاطر شغل شریف خداپسندانه اشان که روزی حلال کسب میکنند ندارند خانم محترم شما هم به درگاه خداوند متعال توبه کنید تا به آرامش برسیدبرای سلامتی تمامی مردان و زنانی که با رنج و سختی کسب روزی حلال میکنند یه صلوات بفرستید 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 سلام دوست عزیزی که گفتند ۲۹ ساله هستند سه ساله ازدواج کردن وآزمایش قبلی رو گفتن به همسرشون وعکس گل گذاشتن شده سوژه واعصاب خوردی ❤️❤️❤️ عزیز اشکال نداره که گفتید آزمایش اومدید شاید از کسی شنیده بوده بهتر که گفتید ،،اما عکس گل خوب برا مردها این چیزها رنج آوره باید تحمل کنید اولا گفتی هردو لجباز هستید خب شما ول کن لج نکن در لجبازی دوطرف انگار بکش بکش طناب دارند یکی ول کنه تموم میشه حل میشه، ،شما میگید مرد خوبیه وحسن های زیادی داره خب گل بی عیب ائمه هستن همه ما عیب داریم مهم اینه که گفتید مسئولیت پذیره وزندگی کن 😊😕😕😕 قدرش رو بدون واینقدر زود رنج نباش شاید چند سال طول بکشه تا زن وشوهر جا بیوفتن چقدر زود دلسرد شدید وجا زدید فکر جدائی افتادید ما بعد ۲۵ سال سختی وسازش با مرد بددهن وبی کاری چند ساله وفقر ونداری وفامیل شوهر بد و،،،،حرف از طلاق نمی‌زنیم وزندگی رو ساختیم الان واسه هم می میریم ،،چرا زود میرید به فکر طلاق فکر میکنی راحته من ازدواج دومم هست سوختم وساختم چون بیوه بودم وازدواج کردم خواهشا صبور باشید ،مرد خوب حیفه کمیابه 😄😄 شوهر داری یعنی نگه داشتن مرد دلبری ونوازش وسازش تا جلد شدن مرد موفق باشی از طرف خواهر ۵۲ ساله پخته 😍😍😍 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱ "‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
امروز تو یه حدیثی خوندم که فرمودن بهتره خواستگاری و ازدواج روز جمعه باشه منم دیدم خواستگاری وروز عقد
وقتی که رفتن خونشون زنگ زدن به مرتضی که مرتضی یه دختر خوب مذهبی و خانوادشم مذهبین و پدرش روحانیه  و خودشونم سید هستن و دانشجو هست   مرتضی بعدا بهم میگفت که من ۴تا شرط داشتم که تو کیسای که معرفی میشدن ۴تا کامل نبود بهم میگه  اصلا ازدواج ما طور خاصی بوده  تو هدیه خدایی برا من که همه ۴ شرطو داشتی . قربونش بشم عاشق این جور حرف زدناشم .مرتضی بهم میگفت که شب جمعه هیات بودم و یعنی شب قبل از خاستگاری  گریه  کرده و حال عجیبی پیدا کرده  و میگه متوسل شدم به حضرت ام البنین که یک کیس خوب برا جور شه میگفت وقتی اینا گفتن سیده خیلی خوشحال شدم و بعدا بهم میگفت یه دوست داشتم بنام سیدمهدی هی بهش میگفتم که خوشبحالت سیدی اونم بهم میگفت زن سید بگیر تا تو هم جزو اونا یعنی بقولی  داماد و محرم فاطمه زهرا بشی... میگفت ارزوم بود که خانمم سید باشه روز دوشنبه شد اینا زنگ زدن و گفتن نشده بیاد ۵شنبه میاد منم نمیتونستم به اون طلبه جواب بدم چون هنوز مزتضی رو ندیده بودم بلاخره روز ۵شنبه ساعت۱ ظهر بود که اومدن خونمون مادرشو خودش بود منم هی تو دلم اضطراب داشتم زنگ زدن و همسایمون تو خونه ما بود و فهمید خواستگارمه به مامانم گفت پسر خوبیه بدی بهش  اول خانمه وارد خونه شد بعد مرتضی منم از پشت پرده اشپزخونه دیدمش با کاپشن سرمه ای و شلوار مخمل خط دار و پیراهن مشکی.تقریبا اولای محرم بود.  همون لحظه که دیدمش ازش خوشم اومد و یادمه همش ایت الکرسی وسوره های قرانو میخوندم تا اضطراب نداشته باشم خواهر بزرگم فاطمه خونه ما بود که اومد تو اشپزخانه گفت چایی رو بیار من داشتم که چایی میریختم بهش گفتم فاطمه تو رو خدا این خوبه یا اون طلبه. این خوبه دیگه. مامانم از طلبه خوشش میاد خواهرم گفت قیافش عین شهداست منم خوشحال بودم چایی رو که بردم مرتضی به احترامم بلندشد مامانم گفت بفرمایید منم سلام و خوش امدگویی کردم مامانش گفت حاج خانم اجازه بدید اینا دوتا جوون حرفاشونو بزنن مرتضی برا دوسه ساعتی اومده با هواپیما. ساعت چهار پرواز داره و وقت نکرده ناهار بخوره . منم گوشی رو اماده تو طاقچه اتاق گذاشته بودم که حرفامونو ضبط کنم .مرتضی قبل من توی اتاق رفته بود و زیر اون طاقچه نشسته بود نشد ضبطش کنم چندلحظه حرف نزددیم منم همش سرم پایین بود به قیافش نگاه نمیکردم هی به انگشتر عقیقم نگامیکردم خواهرم چایی و میوه برامون اورد فکرکنم مرتضی اول سوال کرد گفت من تو هواپیما چندتا سوال به ذهنم رسیده نوشتم که از تون بپرسم شروع کرد از اعتقادات و رسم ورسوم و پایبندی به اونا و شغل شوهرخواهرام و ولایت فقیه و قناعت که خیلی براش ارزش داشت و درمورد زن سالاری و مردسالاری و.. مدیریت زندگی و...  منم چند ازش سوال کردم و گفتم من میخوام ادامه تحصیل بدم واگه شد در اینده شاغل باشم دلیلشو پرسید گفتم میخوام استقلال داشته باشم خمس و زندگی مذهبی  واینکه من پایگاه و جنوب واعتکاف و مشهد کاروانی برم بعدا مشکلی نداشته باشم پرسیدم  ازش بهم گفت فک کنم شما هم مثل من باشید گوشیتون پره از عکس شهدا و مداحی منم گفتم بله موسیقی گوش نمیدم  منم نه درمورد حقوقش که چقده میگیره نه اینکه خونه و ماشین داری نپرسیدم چون واقعا مهم برام ایمان بود.مرتضی خیلی خوشحال بوده که من به مادیات اهمیت ندادم  اونم گفت که من هیات میروم میخوام با دوستام رابطه خانوادگی داشته باشیم منم قبول کردم بعد ازم پرسید به کدوم یک از ائمه توسل میکنید گفتم حضرت زهرا و منم از اون پرسیدم گفت امام حسین و ام البنین بعد نمیدونم  چش شده بود اشاره کرد به پیرهن مشکیش و گریه ش گرفته بود و گفت من افتخار میکنم که با پیرهن مشکی تو محرم خواستگاری اومدم ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱ "‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌱 شخصی به محضر مرحوم شیخ رجبعلی خیاط رفت. و به او گفت من گرفتارم؛ زن ندارم؛ می‌خواهم ازدواج کنم؛ پول هم ندارم! شیخ گفت: برو شانزده دست غذا بخر و فقرا را اطعام کن،ان شاءلله مشکل تو حل خواهد شد. شخص به جناب شیخ گفت: آخر برای خرید این شانزده دست غذا هم پول ندارم! جناب شیخ گفت: برو قرض کن... شخص پولی قرض کرد و شانزده دست غذا خرید و مشکلش حل شد. از شیخ سوال کرد دلیل اینکه شما گفتید شانزده دست غذا چه بود؟ زیرا به بعضی‌ها می‌گویند به نیت پنج تن پنج دست غذا بخر و به فقرا بده! (و یا به نیت چهارده معصوم…) فرق من با آن ها چیست؟ شیخ گفت برای کار تو از حضرت ابوالفضل علیه‌السلام و حضرت زینب سلام الله علیها هم کمک گرفتیم؛ (و به آنان نیز متوسل شدیم). 📚کیمیای محبت ،ص۴۸ پ.ن: در روایات بسیاری آمده که برای حل شدن انواع مشکلات به اندازه وسع خود اطعام نماییم حتی اگر به اندازه نصف خرما باشد؛ همچنین از بزرگان نقل شده که دادن شکلات یا هر نوع شیرینی با دست خود به کودکان، تأثیر زیادی در حل شدن مشکلات دارد. این تأثیر در ماه رمضان به مراتب بیشتر است. ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱ "‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌸🍃 سلام دوستان خواهشمندم به پیام منم ‌ج‌اب بدین من یه آدم مذهبی هستم دوستان همسرم مشکل ناباروری داره یه بار باردار شدم وسقط شد والان با تشکیل پرونده تحت درمان هستم قرار ماه بعد اقدام کنم برا بار داری سنم ۳۳ولی باید برا کاشت برم دلم نیست خیلی می ترسم اگه از طریق کاشت بچه دار بشم بچه صالحی نشه دلم راضی نیست ولی از این طرف سنم بالا می ره چون دکتر ها گفتن مشکل همسرم باعث سقط شده تعداد وحرکت اسپرمش پایین خواهشاً خانم های مذهبی دل داری بدن دلم گرفته یه ماه دیگه باید برم چی کار کنم من دوست دارم فرزندان مذهبی وخوبی تربیت کنم 🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱 سلام ممنون میشم این سوالم توگروه بزارید پنبه توگوشم رفته بود هرکاری کردم درنیومدرفتم دکتر باهزاریاعلی برام درش اورد فک کنم پرده گوشم پاره کرد الان هیچ ازاین گوشم نمیشنوم کسی میدونم چه قطره ای استفاده کنم یاداروگیاهی 🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱 سلام ممنون از کانال خوبتون میخواستم ببینم کسی دکتر سنتی تو تهران برای نازایی میشناسه کا نتیجه گرفته باشه ممنون میشم اگه راهنمایی کنید ۳۹ سالمه و ذخیره تخمدانم کمه 🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱 سلام خسته نباشید ببخشید میشه از خانمای گل تو گروه بپرسین برا اینکه جنسین بچه،دختر بشه چکار باید، بکنیم؟ ممنون🌹 🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱 سلام خیلی خوشحالم عضوکانالتون هستم چقدرکارتون شیرینه که هرکس میتونه حرفایی که تودلشه اینجابازگوکنن راستش من خانمی هستم که نمازنمیخونم این روزاخیلی توفکرمیرم یه جورایی شرمنده ی خدا وشهداشدم ۳۴ساله شدم احساس میکنم دیربه خودم اومدم خیلی راه ها بایدمیرفتم ولی نخواستم برم پشیمونم این چندروزعضوکانال شهداشدم داستاناوپیامارومیخونم گریه میکنم ازخودم بدم میاد ازخودم متنفرشدم احساس پوچی میکنم نمیدونم چطوروازکجا شوق رفتن به شلمچه افتاده تووجودم دیشب به شوهرم گفتم میشه منوببری به شلمچه گفت مسیرطولانیه نمیتونیم بریم منم بابغض سکوت کردم خواهش میکنم بهم بگیدچیکارکنم ازسرگردونی وحیرون بودن نجات پیداکنم 👇🌸 @nabat1389 : عزیزای دلم سوالات رو بی پاسخ نزارید لطفا🙏💜 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱ "‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌸🍃 سلام ...اولا ممنونم از ادمین محترم ک این کانال را ایجاد کردند تا مشکلاتمون رو بیان کنیم و از نظرات دوستان استفاده کنیم.... بنده یک‌اقا هستم ۲۶ ساله ک حدود ۱۶ ماهه باخانومم نامزد کردم داستان از این قراره ک من تک پسر خانواده و یک خواهر بزرگتر از خودم دارم من پارسال مردادماه باخانوم طلبه ای عقد کردم و ما اوایل دوران نامزدی باهم خوب بودیم تا اینک دخالت های مادر و خواهر بزرگ ایشون شروع شد چون ایشون تو خانواده ای بزرگ شدن ک تو خونه حرف حرف خانم هست واینک شوهر باید فقط کار کنه باهیچ چیزی کار نداشته باشه و در مورد چیزی ک خاتم‌میخواد اتجام بده مخالفت نکنه خلاصه ما اختلافاتمون کم کم شروع شد و من خواستم وام ازدواج را بگیرم و با نصف وام یک ماشین بخرم و دنبال ضامن بودم ک پدر ایشون گفت من بشرطی ضامن میشم ماشین را خریدی بزنی ب اسم دخترم من بدون مشورت باپدرومادرم قبول کردم و من ماشین رو خریدم و زدم ب اسم ایشون ... بعد کم کم باتوجه ب اختلاف سلایق خانواده ها خانومم با مادر بنده در منزلمون بحثش میشه و از خونه مامیره و بعد از مدتی قهر بودن ایشون ماشین رو از دست من میگیره و میبره میزنه جلو درشون بعد خانواده بنده پیش قدم میشن و مشکل حل میشه بعد میرسه نزدیک زمان عروسی ک من از وام‌‌ ازدواج ۵۰ میلیون دادم ماشین خریدم و ۵۰ میلیون ریختم تو حساب ایشون بمونه چون یمدت بیکار بودم گفتم با سود این پول قسط وام را پرداخت میکنم ک من گفتم این پول را بده من جهیزیه بخرم و تا عروسی بگیریم ولی این خانواده مخالفت کردن و مادرشون گفت ک اعتماد نداریم پول رو بدیم قسطش را نتونی بریزی چی خلاصه ۳ ماه سر این قضیه کل دوستان و فک و فامیلامو فرستادم ولی از ما اصرار و از این خانواده انکارحتی بمن گفته بودن اگ پولا میخوای باید یک چک بدی و دونفر پشتشا امضا کنن و مخالفت و این باعث شد مجددا اختلاف ما طولانی بشه و مدتها گذشت پدر بنده دید ک این خانواده هیچ جوره زیر بار نمیرن پدر بنده هم افتاد رو دنده لج و گفت من این خانم را دیگ‌بعنوان عروس قبول ندارم و این شد ک یک روز دیدم همسرم با مامور اومد جلو در ما با دادو بیداد ماشین رو از دست من گرفت و دوباره برد زد جلو درشون ...من چندین بار تصمیم گرفتم ک ایشون را طلاق بدم ولی چون واقعا دوستش داشتم پشیمون شدم و خانواده اصرار میکردن طلاق بده ولی من هیچ جوره زیر بار نمیرفتم...بعد گذشت یک مدت ایشون رفته بود شکایت کرده بود و درخواست نفقه کرده بود ما دادگاه رفتیم و قرار شد ماهیانه مبلغی بدم و بعد دوباره خانواده من مخالف ادامه زندگی باایشون بودن به هیچ وجه راضی نمیشدن بیان جلو و عروسی بگیرن چون اول رفتار مادرخانمم باعث شد ک پدر بنده هم بیافته رو دنده لج و بعد از جلسه شورا من واسطه فرستادم ک من خانومم را دوست دارم و ایشون گفت باید خانوادت بیان جلو ولی من گفتم به هیچ وجه قبول نمیکنن بعد ایشون هم قبول نکرد و بعد از مدتی رفت مهریش رو گذاشت اجرا و حساب بانکی منو مسدود کرد خلاصه با واسطه راضی شد ادامه بدیم بمن گفت ب شرطی ک اگ پدر ومادرت نمیان جلو قیدشونا بزنی کلا من قبول کردم و با پدر ومادرم ‌‌بحث و دعوا و توهین و از خونه جمع کردم رفتم ی خونه اجاره کردم .. ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱ "‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
✅ شب عروسی برادرم، وقتی مادرم کتش و تنش می کرد،یه حس غریبی داشت نگاهش! پیشونیش رو بوسید و بهش گفت: وقت قاتل زنت نباش! چشم های برادرم از تعجب گرد شده بود،کم مونده بود غش کنه بنده خدا. مادرم دستش رو گذاشت روی شونه هاشو گفت:قاتل نباش پسر! خانومت برات آشپزی می کنه بگو دستت درد نکنه خانوم عالی بود. خانومت رنگ رژشو با پیرهنش ست می کنه ،بگوهمه رنگی به صورتت میشینه عزیزم. زن ها در دیده شدنه در تعریف شدن از کارشون در تأیید هنرشون اونوقته که جون می گیره و موندگار میشه. ریشه می دوئونه توی بند بند زندگیت قاتل نباش پسرم. احساس زنی را نادیده بگیری مثل گل های ناز توی گلدون قهر می کنن و دیگه هرگز شادی رو به دلشون راه نمی دن!کم کم دلسرد می شن ، پژمرده میشن. راست می گفت من مرده های متحرک زیادی و به چشم دیده بودم که هنوز درکنار قاتلشون ،ادای زندگی کردن و در می آوردند مادرم حق داشت.. ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱ "‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
روز بخیر 🌻🌞 🌱 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸✨ ⎾@ranjkeshideha ⏌ ••-••-••-••-••-••-••-••