eitaa logo
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
33.6هزار دنبال‌کننده
24.3هزار عکس
6.1هزار ویدیو
18 فایل
حرف ،درد دل و رازهای مگوی زن و شوهری😁🙊 با تجربه ها و رنج کشیده بیان اینجا👥👣💔 ادمین گرامی کپی از پست های کانال حرام و #پیگرد دارد⛔⛔ ♨️- ادمین @Fatemee113 جهت رزرو تبلیغات 👇👇👌 https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 ❤️🌺 🌱 بخونید واقعا قشنگه 🖤 چند ویژگی منحصر به فرد امام حسین علیه السلام: 🖤تنها امامی که شش ماهه به دنیا آمدند 🖤تنها امامی که روز ولادتشان،پدر و مادر و جد و نزدیکانشان برای ایشان گریه کردند 🖤تنها امامی که در معرکه ی جنگ به شهادت رسیدند 🖤تنها امامی که در دعای توسل ازایشان به عنوان (ایّها الشهید) یاد شده با اینکه همه ی ائمه ی ما شهید شده اند. 🖤تنها امامی که اربعین و زیارت اربعین دارند 🖤تنها امامی که قبر مطهرشان بیش از ده بار توسط ظالمان خراب شد تا اثری از آن باقی نمانَد!! اما همچنان پابرجاست 🖤تنها امامی که بدون غسل و کفن دفن شدند 🖤تنها امامی که سر مبارکش از بدن جدا شد. 🖤تنها امامی که تشنه لب با هزاران زخم تیر و نیزه و شمشیر و سنگ بر بدن به شهادت رسیدند 🖤تنها امامی که بعد از شهادتش،خانواده اش اسیر شدند. 🖤تنها امامی که پدر و مادر و 9 نسلش معصوم بودند. 🖤تنها امامی ک تولدش در ماهی است ک هیچ شهادتی درآن نیست و شهادتش در ماهی است که هیچ تولدی درآن نیست 🖤تنها امامی که خوردن خاک قبرش اشکال ندارد 🖤تنها امامی که دعا تحت قبه ی ایشان به اجابت می رسد 🖤تنها امامی که امام زمان شبانه روز حداقل دو مرتبه بر او گریه می کند! 🖤تنها امامی که سرعت و وسعت کشتی نجاتش از سایر امامان بیشتر است 🖤تنها امامی که یک در بهشت به نام اوست: باب الحسین اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یااَباعَبْدِاللَّهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَلاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ انشالله هر کسی این متنو میخونه و منتشر میکنه امام حسین حاجتشو روا کنه الهی آمین 🙏 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 ابوخالد روایت می‌کند: زمانی که در سامرا بودم خبر آوردند که مردی را که مدعی نبوت است در غل و زنجیر از شام آورده و زندانی کرده‌اند. به درب زندان رفتم و تصمیم گرفتم به زندان‌بانان پول بدهم (تا به من اجازه ورود به زندان بدهند). وارد زندان شدم دیدم چون به نزد او رفتم او را فردی عاقل و فرهیخته و با ادب یافتم. به او گفتم: داستان تو چیست؟ وی گفت: من در موضع معروف به راس الحسین شام، جایی که (در زمان یزید ملعون) سر مبارک امام حسین (علیه‌السّلام) را در آنجا قرار کرده‌اند، خدا را عبادت می‌کردم، یکی از شب‌ها که در محرابم خدا را عبادت می‌کردم ناگهان شخصی نزد من آمد و گفت بر خیز برویم. بلند شدم و مقدار کمی با حرکت کرد ناگهان خودم را در مسجد کوفه دیدم، فرمود: این مسجد را می‌شناسی؟ گفتم: بله مسجد کوفه است. او در آنجا نماز خواند من هم نماز خواندم. سپس از آنجا بیرون آمدیم. کمی راه رفت، ناگهان خود را در مسجد مدینه مشاهده کردم. ایشان به رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) سلام کرد و نماز خواند، من نیز با او نماز خواندم. سپس از آنجا خارج شدیم. مقداری با هم قدم زدیم که ناگاه خود را در مکه دیدم، او کعبه را طواف کرد، من نیز طواف کردم. سپس از آنجا خارج شدیم، چند قدمی راه نرفته بودیم، که خود را در جای نخست، در شام مشاهده کردم. سپس از دیده‌گانم پنهان شد و من از آنچه دیدم در شگفتی بودم. یک سال از این واقعه گذشت که باز همان مرد آمد. از دیدن او خوشحال شدم. از من خواست که با وی همراه شوم و چون سال گذشته مرا به کوفه، مدینه و مکه برد و به شام بازگرداند. وقتی خواست برود به او گفتم: تو را به کسی که چنین قدرتی را به تو عطا کرده است سوگند می‌دهم که بگویی کیستی؟ فرمود من محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی‌طالب هستم. من این ماجرا را برای دوستان و اطرافیان بازگو کردم، خبر به گوش محمد بن عبدالملک زیات رسید او نیز عده‌ای را فرستاد مرا در غل و زنجیر کردند و به عراق آوردند و همان‌گونه که می‌بینی در اینجا زندانی کردند و مرا متهم به حلول کردند (گفتند تو اعتقاد داری پیامبر در تو حلول کرده و ادعای نبوت داری). گفتم: ماجرای تو را با محمد بن عبدالملک زیات مطرح ‌کنم؟ گفت: انجام بده. 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 داستان عجیب توسل به حضرت زهرا(س) در جلد هفتم گنجینه دانشمندان از مرحوم حجت الاسلام آخوند ملا عباس سیبویه یزدی نقل شده است که گفت: من پسر عمویی به نام حاج شیخ علی داشتم که از علما و روحانیون یزد بود . یک سال آن مرحوم با چند نفر از دوستان یزدی برای تشرف به حج به کربلا مشرف شده و به منزل ما وارد شدند و پس از چند روز به مکه عزیمت نمودند . من بعد از انجام مراسم حج ، انتظار مراجعت پسر عمویم را داشتم ولی مدتها گذشت و خبری نشد. خیال کردم که از مکه برگشته و به یزد رفته است . تا اینکه روزی در حرم مطهر حضرت سیدالشهدا به دوستان و رفقای او برخوردم اصرار کردم مگر چه شده ، اگر فوت کرده است بگویید . گفتند واقع قضیه این است که روزی حاج شیخ علی به عزم طواف مستحبی و زیارت خانه خدا ، از منزل بیرون رفت و دیگر نیامد . ما هر چه انتظار بردیم و درباره او تجسس کردیم ، از او خبری به دست نیاوردیم . مأیوس شده حرکت نمودیم و اینک اثاثیه او را با خود به یزد می بریم که به خانواده اش تحویل دهیم : احتمال می دهیم که اهل سنت او را هلاک کرده باشند . من از شنیدن این خبر بسیار متأثر شدم . بعد از چند سال روزی دیدم در منزل را می زنند . در را باز کردم ، دیدم پسر عموست . بسیار تعجب کردم و پس از معانقه و روبوسی گفتم : فلانی کجا بودی و از کجا می آیی ؟ گفت : اکنون از یزد می آیم . گفتم : چنانچه نقل کردند تو در مکه مفقود شده بودی ، چطور از یزد می آیی ؟ گفت : پسر عمو ، دستور بده قلیان را حاضر کنند تا رفع خستگی کنم ، شرح حال خود را برای شما خواهم گفت. بعد از صرف قلیان و استراحت ، گفت : آری روزی پس از انجام مراسم حج از منزل بیرون آمدم و به مسجدالحرام مشرف شدم . طواف کرده و نماز طواف خواندم و به منزل باز گشتم . در راه ، مردی با ریش تراشیده و سبیلهای بلند دیدم که با لباس افندیها ایستاده بود . تا مرا دید قدری به صورت من نگاه کرد و بعد جلو آمد و گفت : تو شیخ علی یزدی نیستی ؟ گفتم : چرا . گفت : سلام علیکم ، اهلا و مرحبا ، و دست به گردن من انداخت و مرا بوسید و دعوت کرد که به منزلش بروم . با آنکه وی را نمی شناختم با اصرار مرا به منزلش برد و هر چه به او گفتم شما کیستید ، من شما را به جا نمی آورم ، گفت : خواهی شناخت ، مرا فراموش کرده ای ، من از دوستان و رفقای شما هستم . خلاصه ظهر شد خواستم بیایم نگذاشت . گفت : مکه همه جای آن حرم است . همین جا نماز بخوان و برایم ناهار آورد و من هر چه گفتم رفقایم نگران و ناراحت می شوند ، گفت : چه نگرانی ؟ اینجا حریم امن خداست . خلاصه شب شد و نگذاشت من بیایم . بعد از نماز عشا دیدم افراد مختلفی به آن منزل می آیند تا جماعتی شدند و آن شخص شروع کرد به بد گفتن و مذمت کردن شیعه ها . گفت : این شیعه ها با شیخین میانه خوبی ندارند ، مخصوصا با خلیفه دوم ، و اینها شبی را در ماه ربیع الاول به نام عیدالزهرا دارند که مراسمی را در آن شب انجام می دهند و از وی برائت و تبری می جویند و این هم یکی از آنها است و اشاره به من نمود و چندان مذمت از شیعه کرد و آنها را بر علیه من تحریک نمود که همه آنها بر من خشمناک شده و بر قتل من متفق گردیدند . من هر چه مطالب او را انکار کردم ، وی بر اصرار خود افزود و در آخر گفت : شیخ علی ، مدرسه مصلی یزد یادت رفته ؟ تا این جمله را گفت به خاطرم آمد که در زمان طلبگی در مدرسه مصلی همسایه ای به نام شیخ جابر کردستانی داشتم که سنی بود و از ما تقیه می کرد و در شب مذکور که طلبه ها جلسه جشن داشتند او به حجره خود می رفت و در را به روی خود می بست ، ولی بعضی از طلبه ها می رفتند و در حجره او را باز می کردند و او را می آوردند و در مقابل او شوخی می کردند و بعضی از حرفها را می زدند و او چون تنها بود سکوت و تحمل می کرد . پس گفتم : تو شیخ جابر نیستی ؟ گفت : چرا شیخ جابرم ! گفتم : تو که می دانی ، من با آنها موافق نبودم . گفت : بلی ، اما چون شیعه و رافضی هستی ، ما امشب از تو انتقام خواهیم گرفت . هر چه التماس کردم و گفتم خدا می فرماید : ((و من دخله کان آمنا)) گفت : جرم شما بزرگ است و تو مأمون نیستی . گفتم : خدا می فرماید : ((و ان احد من المشرکین استجارک فاجره …….)))،...... 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 گفتم : خدا می فرماید : ((و ان احد من المشرکین استجارک فاجره …….)))، گفت : شما از مشرکین بدتر هستید! و خلاصه ، دیدم مشغول مذاکره درباره کیفیت قبل و کشتن من هستند ، به شیخ جابر گفتم : حالا که چنین است پس بگذار من دو رکعت نماز بخوانم . گفت بخوان . گفتم : در اینجا ، با توطئه‌چینی شما برای قبل من ، حضور قلب ندارم . گفت : هر کجا می خواهی بخوان که راه فراری نیست! آمدم در حیاط کوچک منزل ، و دو رکعت نماز استغاثه به حضرت زهرا صدیقه کبری خواندم و بعد از نماز و تسبیح به سجده رفتم و چهار صد و ده مرتبه ((یا مولاتی یا فاطمه اغیثینی )) گفتم و التماس کردم که راضی نباشید من در این بلد غربت به دست دشمنان شما به وضع فجیع کشته شوم و اهل و عیالم در یزد چشم انتظارم بمانند . در این حال روزنه امیدی به قلبم باز شد ، به فکرم رسید بالای بام منزل رفته خود را به کوچه بیندازم و به دست آنها کشته نشوم و شاید مولایم امیرالمومنین علی بن ابی طالب با دست یداللهی خود مرا بگیرد که مصدوم نشوم . پس فورا از پله ها بالا رفتم که نقشه خود را عملی کنم . به لب بام آمدم بامهای مکه اطرافش قریب یک متر حریم و دیواری دارد که مانع سقوط اطفال و افراد است . دیدم این بام اطرافش دیوار ندارد . شب مهتابی بود . نگاهی به اطراف انداختم ، دیدم گویا شهر مکه نیست ، زیرا مکه شهری کوهستانی بوده و اطرافش محصور به کوههای قبیس و حرا و نور است ولی اینجا فقط در جنوبش رشته کوهی نمایان است که شبیه به کوه طرز جان یزد است لب بام منزل آمدم که ببینم نواصب چه می کنند ؟ با کمال تعجب دیدم اینجا منزل خودم در یزد می‌باشد ! گفتم : عجب ! خواب می بینم ، من مکه بودم ، و اینجا یزد و خانه من است ! پس آهسته بچه ها و عیالم را که در اطاق بودند صدا زدم . آنها ترسیدند و به هم گفتند : صدای بابا می آید . عیالم به آنها می گفت‌: بابایتان مکه است چند ماه دیگر می آید .پس آرام آنها را صدا زدم و گفتم : نترسید من خودم هستم بیایید در بام را باز کنید بچه ها دویدند و در را باز کردند همه مات و مبهوت بودند . گفتم : خدا را شکر نمایید که مرا به برکت توسل به حضرت فاطمه زهرا از کشته شدن نجات داد و به یک طرفت العین مرا از مکه به یزد آورد سپس مشروح جریان را برای آنها نقل کردم . نماز استغاثه به حضرت بتول (ع) پس از نقل این کرامت شگفت از حضرت فاطمه زهرا لازم دانستم دستور نماز حضرت فاطمه زهرا را در اینجا بیاورم تا علاقمندان نماز اولین شهیده و مظلومه عالم اسلام را در گرفتاریها بخوانند و ان شاءالله نتیجه بگیرند و نگارنده را نیز از دعای خیر فراموش ننمایند . مرحوم محدث قمی می نویسد: روایت شده که هر گاه ترا حاجتی باشد به سوی حق تعالی و سینه ات از آن تنگ شده باشد پس دو رکعت نماز بگذار و چون سلام نماز گفتی سه مرتبه تکبیر بگو و تسبیح حضرت فاطمه بخوان ، پس به سجده برو و بگو صد مرتبه : ((یا مو لاتی یا فاطمه اغیثینی )) ، پس جانب راست رو را بر زمین گذار و همین را صد مرتبه بگو پس به سجده برو و همین را صد مرتبه بگو پس جانب چپ رو را بر زمین گذار و صد مرتبه بگو . پس باز به سجده برو و صد و ده مرتبه بگو و حاجت خود را یاد کن . به درستی که خداوند بر می آورد آن را ان شاءالله   🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
**🍃🍃🍃🌸🍃 🌹 ‏امام علی علیه السلام‏ «إِنَّهُ لَيْسَ بَيْنَ الْحَقِّ وَ الْبَاطِلِ إِلَّا أَرْبَعُ أَصَابِعَ» فَسُئِلَ عَلَيْهِ السَّلَامُ عَنْ مَعْنَى قَوْلِهِ هَذَا فَجَمَعَ أَصَابِعَهُ وَ وَضَعَهَا بَيْنَ أُذُنِهِ وَ عَيْنِهِ ثُمَّ قَالَ «الْبَاطِلُ أَنْ تَقُولَ سَمِعْتُ وَ الْحَقُّ أَنْ تَقُولَ رَأَيْتُ». «میان حق و باطل جز چهار انگشت نیست». از او پرسیدند معنی این سخن چیست؟ امام چهار انگشتان خود را میان گوش و دیده گذاشت سپس گفت: «باطل آن است که بگویی شنیدم، و حقّ آن است که بگویی دیدم». 📓 نهج البلاغه، خطبه ۱۴۱ 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃 🌱 🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃 🌱 امام نهم حضرت جواد (ع) در دهم رجب 195 هجری قمری در مدینه متولد شد و آخر ذیقعده سال 220 هجری قمری بر اثر زهری كه به دستور معتصم عباسی توسط ام الفضل همسر آن حضرت (دختر ماءمون) به او رسید در بغداد شهید شد، در ماجرای ازدواج ام الفضل (دختر ماءمون) روایت كرده اند: پس از شهادت حضرت رضا (ع)، مردم نسبت به ماءمون (هفتمین خلیفه عباسی) ظنین شدند، و موقعیت او به خطر افتاد، او برای كسب وجاهت از دست رفته همواره می خواست خود را به آل علی (ع) نزدیك گرداند، بر همین اساس خواست دخترش را همسر امام جواد (ع) گرداند، بستگان ماءمون از این كار ناراضی بودند و اعتراض شدید كردند. ماءمون در سفری كه از خراسان به بغداد رفت ، امام جواد (ع) را از مدینه به بغداد طلبید، امام جواد (ع) عازم بغداد شد. ماءمون قبل از آنكه با امام جواد ملاقات كند، به صحرا رفت و باز شكاری او، ماهی كوچكی را از هوا صید نمود، ماءمون آن ماهی را از منقار باز گرفت و در دست خود پنهان نمود و سپس مراجعت كرد وقتی با امام جواد (ع) ملاقات نمود و از آن حضرت پرسید: این را كه در درون دستم پنهان كرده ام چیست ؟ امام جواد (ع) فرمود: خداوند دریاهائی آفرید كه ابر از آن دریاها بلند می شود، و ماهیان ریزه با آن ابر بالا می روند، و بازهای سلاطین آنها را شكار می كنند، و پادشاهان آنها را در كف می گیرند، و سلاله نبوت را با آنها امتحان می نمایند. ماءمون گفت : حقّا كه تو فرزند امام رضا (ع) (و وارث علم او) هستی ، و این عجائب از این خانواده بعید نیست . آن حضرت را طلبید و بسیار به او احترام كرد و دخترش ام الفضل را به ازدواج او درآورد، بنی عباس اعتراض شدید كردند كه ماءمون دخترش را به نوجوانی داده است كه هنوز كسب علم و فضل نكرده است . برای آنكه ماءمون ، معترضین را قانع كند، مجلسی تشكیل داد و علمای بزرگ را به آن مجلس دعوت كرد، كه یكی از آنها یحیی بن اكثم قاضی بغداد اعلم علمای عصر بود، امام جواد (ع) را در صدر مجلس جای دادند و ماءمون نیز كنار آن حضرت نشست . در آن مجلس در حضور معترضین و اشراف ، یحیی بن اكثم پس از اجازه ، به امام جواد (ع) رو كرد و گفت : در حق كسی كه در احرام حج بود و حیوانی صید كرد و آن را كشت چه می فرمائید؟ امام جواد (ع) فرمود: این مساءله ، دارای شاخه های بسیار است : 1 آیا آن محرم در حرم (مكه و اطرافش تا چهار فرسخ) بود یا در بیرون حرم ؟ 2 آیا او آگاه به مساءله بود یا ناآگاه ؟ 3 آیا او عمدا آن صید را كشت یا از روی خطا؟ 4 آیا آم محرم ، آزاد بود یا برده ؟ 5 آیا او صغیر بود یا كبیر؟ 6 آیا این بار، نخستین بار او به صید و قتل بود یا قبلا نیز صید كرده بود؟ 7 آیا آن صید از پرندگان بود یا غیر پرندگان ؟ 8 آیا آن حیوان صید شده ، كوچك بود یا بزرگ ؟ 9 آیا او به كار خود اصرار داشت یا اظهار پشیمانی می كرد؟ 10 آیا او در شب صید كرد یا در روز؟ 11 آیا او در احرام حج بود یا در احرام عمره ؟ یحیی با شنیدن این مسائل ، متحیر ماند و هوش از سرش رفت ، و درماندگی از چهره اش پدیدار گشت ، و زبانش لكنت پیدا كرد، و عظمت كمال و مقام علمی امام بر حاضران معلوم شد. پاسخ سؤالات یازده گانه فوق را از آن حضرت خواستند، آن بزرگوار به یك یك آن مسائل ، با بیان شیوا پاسخ داد. ماءمون فریاد زد: احسنتَ، احسنتَ! سپس از امام جواد (ع) خواستند: او نیز از یحیی بن اكثم ، مساءله ای بپرسد، حضرت به یحیی رو كرد و فرمود: به من خبر بده از مردی كه : 1 اول روز به زنی نگاه كند، حرام باشد. 2 پس از ساعاتی ، نگاه به آن زن برای او روا باشد. 3 و هنگام ظهر نگاه به آن زن برای او حرام باشد. 4 و هنگام عصر جایز باشد. 5 و هنگام غروب حرام باشد. 6 آخر شب ، جایز باشد. 7 نصف شب حرام باشد. 8 هنگام طلوع فجر جایز باشد. بگو بدانم این مسئله چگونه است ؟ یحیی گفت : سوگند به خدا پاسخ این مسائل و وجوه را نمی دانم . امام جواد (ع) فرمود: این زن ، كنیز شخصی بود، مردی به او در اول روز نگاه كرد كه نگاه او حرام بود. پس از ساعاتی آن كنیز رااز صاحبش خرید، نگاه آن مرد به آن زن جایز شد، هنگام ظهر آن كنیز را آزاد كرد، نگاه او به آن زن حرام گردید، هنگام عصر با او ازدواج كرد، نگاه به او جایز شد. هنگام غروب آن مرد به آن زن ظهار كرد، و نگاه آن مرد به آن زن حرام گردید، و در آخر شب ، كفاره ظهار را داد و نگاه به او جایز شد، نصف شب او را طلاق داد، نگاه مرد به او حرام گردید، صبح به آن زن رجوع كرد، نگاه به آن زن جایز گردید!! همه حاضران از بیان شیوا و دلنشین امام جواد (ع) حیران شدند، و به عظمت مقام علمی او اعتراف نمودند. داستان دوستان / محمد محمدي اشتهاردي 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🌱 در عصر خلافت متوكل ، زنی ظاهر شد و به هر جا می رفت می گفت : من زینب دختر فاطمه (س) هستم و با این نام ، از مردم پول می گرفت . او را نزد متوكل آوردند، متوكل به او گفت : تو زن جوانی هستی ، از زمان پیامبر (ص) تا حال بیش از دویست سال می گذرد . او گفت : پیامبر (ص) دست بر سر من كشید و دعا كرد كه خداوند جوانی مرا در هر چهل سال به من باز گرداند، و من خود را آشكار ننموده بودم تا اینكه فقر و تهیدستی باعث شد كه خود را آشكار سازم . متوكل ، بزرگان آل ابوطالب و آل عباس و قریش را طلبید و ماجرای ادعای آن زن را به آنها گفت . جماعتی از آنها گفتند: زینب دختر فاطمه (س) در فلان سال و فلان ماه از دنیا رفت . متوكل به زینب ادعائی گفت : در برابر روایت این جماعت چه می گوئی ؟ او گفت : اینها دروغ می گویند، زندگی من پوشیده و پراسرار است ، برای من زندگی و مرگ ، مفهوم ندارد . متوكل ، به علمای حاضر گفت : آیا شما غیر از روایت ، دلیل قاطعی بر دروغگوئی این زن دارید؟ من از عباس (جدم ، عموی پیامبر) بیزار باشم اگر این زن را بدون دلیل قاطع ، مجازات كنم . حاضران (كه از همه جا دستشان كوتاه شده بود)، به یاد امام هادی علیه السلام افتادند و گفتند: ابن الرضا(امام هادی) را در اینجا حاضر كن ، شاید او دارای دلیلی باشد كه آن دلیل در نزد ما نیست . ناچار، متوكل برای امام هادی (ع) پیام فرستاد، امام هادی (ع) حاضر شد، متوكل ادعای آن زن را به عرض حضرت رسانید، حضرت فرمود: او دروغ می گوید، زیرا زینب (س) در فلان سال و فلان ماه و فلان روز از دنیا رفت متوكل گفت : این جمع حاضر نیز، چنین روایت كردند، ولی من سوگند یاد كرده ام كه بدون دلیل قاطعی كه خودش تسلیم آن گردد، او را مجازات نكنم . امام هادی (ع) فرمود: این دلیل در نزد تو نیست ، بلكه در نزد من است كه هم آن زن را و هم دیگران را وادار به تسلیم می كند. متوكل گفت : آن دلیل چیست ؟ امام هادی (ع) فرمود: گوشت فرزندان فاطمه (س) بر درندگان حرام است ، او را وارد این باغ وحش كن ، اگر او دختر فاطمه (س) باشد، آسیبی نمی بیند . متوكل به زن گفت : تو چه می گوئی . زن گفت : او (امام هادی) می خواهد مرا بكشد... بعضی از دشمنان گفتند: چرا امام هادی (ع) به این و آن حواله می كند، اگر راست می گوید: خودش وارد باغ وحش گردد... متوكل به امام هادی (ع) گفت : چرا تو این كار را نمی كنی ؟ . امام فرمود: من حاضرم ، نردبانی بیاورید، نردبان آوردند، آن حضرت از پله های آن به پائین كه باغ وحش بود رفت ، درندگان و شیرها به حضور امام آمدند، دم خود را به عنوان تواضع تكان می دادند و سرشان را به لباس امام می مالیدند، و امام دست بر سر آنها می كشید و سپس اشاره به آنها كرد كه به كنار بروند، همه آنها، به كنار رفتند و خاموش ایستادند. متوكل از امام هادی (ع) معذرت خواهی كرد، و امام از باغ وحش بیرون آمد آنگاه متوكل به آن زن گفت : اكنون نوبت تو است از این نردبان پائین برو. فریاد زن بلند شد: شما را به خدا دست از من بردارید، من دروغ گفتم ، من بر اثر تهیدستی ، و پول جمع كردن ، چنین ادعائی را كردم . متوكل دستور داد او را به جلو درندگان بیفكنند، مادرش واسطه شد و تقاضای بخشش كرد، متوكل او را بخشید. و به نقل بعضی او را جلو درندگان انداخت ، و درندگان او را خوردند. داستانهاي شنيدني از چهارده معصوم(عليهم السلام)/ محمد محمدي اشتهاردي 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🌱 مرحوم ابن حمزه طوسی - كه یكی از علماء قرن ششم است - در كتاب خود آورده است : شخصی به نام بلطون حكایت كند: من مسئول حفاظت خلیفه - متوكّل عبّاسی - بودم و نیروهای لازم را پرورش و آموزش می دادم تا آن كه روزی ، پنجاه نفر غلام از اهل خزر برای خلیفه هدیه آوردند. متوكّل آن ها را تحویل من داد و گفت : آموزش های لازم را به آن ها بده تا در انجام هر نوع دستوری آمادگی كامل داشته باشند، همچنین دستور داد تا نسبت به آن ها محبّت و از هر جهت كمك شود تا خود را مطیع و فدائی خلیفه بدانند. پس از آن كه یك سال سپری شد و سعی و تلاش بسیاری در آموزش و پرورش و تربیت آن ها انجام گرفت ، روزی در حضور خلیفه ایستاده بودم كه ناگهان حضرت ابوالحسن ، علی هادی علیه السلام وارد شد. هنگامی كه حضرت در جایگاه مخصوص قرار گرفت ، خلیفه دستور داد تا تمام پنجاه غلام را در حضور ایشان احضار كنم . پس وقتی آن ها در مجلس خلیفه حضور یافتند و چشمشان به حضرت هادی علیه السلام افتاد، برای احترام و تعظیم در مقابل حضرت روی زمین به سجده افتادند. متوكّل با دیدن چنین صحنه ای بی حال و سرافكنده شد و در حالی كه توان راه رفتن نداشت ، با زحمت مجلس را ترك كرد و با بیرون رفتن متوكّل ، حضرت هم از مجلس خارج شد. پس از گذشت ساعتی متوكّل مراجعت كرد و به من گفت : وای به حال تو! این چه كاری بود كه غلام ها انجام دادند؟ از آن ها سؤ ال كن كه چرا چنین كردند؟! هنگامی كه از غلامان سؤ ال كردم ، كه چرا چنین تواضعی را در مقابل آن شخص ناشناس انجام دادید؟ اظهار داشتند: این شخص در هر سال یك مرتبه نزد ما می آید و مسائل دین را به ما می آموزد و مدّت ده روز برای تبلیغ احكام و معارف دین ، نزد ما می ماند، ما او را می شناسیم ، او خلیفه و وصی پیغمبر اسلام می باشد. خلیفه دستور داد تمامی آن پنجاه نفر كشته شوند، به همین جهت تمامی آن غلامان را سر بریدند؛ و فردای آن روز من به سمت منزل حضرت ابوالحسن هادی علیه السلام رفتم ، همین كه نزدیك منزل رسیدم ، دیدم شخصی جلوی منزل ایستاده كه ظاهراً خادم حضرت بود، پس نگاهی عمیق به من كرد و گفت : وارد شو! موقعی كه وارد منزل شدم ، دیدم حضرت در گوشه ای نشسته و مشغول دعا و تسبیح می باشد، به من خطاب نمود و فرمود: ای بلطوم ! با آن غلامان چه كردند؟ عرضه داشتم : یاابن رسول اللّه ! تمامی آن ها را سر بریدند. فرمود: آیا خودت دیدی كه سر تمامی آن ها را بریدند و همه آن ها كشته شدند؟ پاسخ دادم : بلی ، به خدا سوگند، من خودم شاهد بودم . فرمود: آیا مایل هستی آن ها را زنده ببینی ؟ گفتم : آری ، دوست دارم . سپس حضرت به من اشاره نمود كه آن پرده را كنار بزن و داخل برو تا آن ها را ببینی . هنگامی كه پرده را كنار زدم و وارد شدم ، ناگهان دیدم كه تمام آن افراد زنده شده اند و صحیح و سالم كنار هم نشسته اند و مشغول خوردن میوه می باشند. چهل داستان و چهل حديث از امام هادي(ع)/ عبدالله صالحي 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 🌱 مرحوم شیخ طوسی رضوان اللّه تعالی علیه به نقل از علی بن بلال بغدادی - كه یكی از اصحاب امام عسكری علیه السلام می باشد - حكایت كند: روزی به همراه عدّه ای از علماء و بزرگان حضور مبارك امام حسن عسكری علیه السلام رسیدیم تا آن كه از آن حضرت درباره امام و حجّت بعد از او جویا شویم . همین كه وارد مجلس حضرت شدیم ، مشاهده كردیم كه بیش از چهل نفر در منزل آن حضرت ، اجتماع نموده اند. عثمان بن سعید عَمری حركت كرد و ایستاد، سپس اظهار داشت : یابن رسول اللّه ! می خواهم از چیزی سؤال نمایم كه شما خود نسبت به آن آگاه هستی . حضرت فرمود: فعلاً بنشین . بعد از آن ، امام حسن عسكری علیه السلام با حالت غضب حركت نمود و خواست كه از مجلس خارج شود، فرمود: كسی بیرون نرود تا من برگردم . چون لحظاتی گذشت ، حضرت مراجعت نمود و با صدائی بلند فرمود: ای عثمان بن سعید! و عثمان بن سعید با شنیدن سخن حضرت ، از جای خود برخاست و سر پا ایستاد. امام علیه السلام اظهار داشت : آیا مایل هستی كه شما را به آنچه می خواهید، خبر بدهم ؟ همگان گفتند: آری ، یاابن رسول اللّه ! امام علیه السلام فرمود: آمده اید تا از خلیفه و حجّت خداوند متعال ، بعد از من سؤال نمائید!؟ تمام افراد گفتند: بلی ، ما برای همین موضوع آمده ایم . در همین اثناء، كودكی همانند پاره ای از ماه و شبیه ترین افراد به امام حسن عسكری علیه السلام ظاهر گشت . سپس امام حسن عسكری علیه السلام فرمود: این كودك ، امام شما پس از من خواهد بود و او خلیفه و جانشین من می باشد، او را تابع و پیرو باشید؛ و از یكدیگر متفرّق نشوید كه هلاك می گردید. و سپس افزود: از این پس دیگر او را نخواهید دید، مگر آن كه وقتش فرا برسد. 🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱 در محضر امام صادق (ع)، سخن از قیام حضرت مهدی (ع) به میان آمد، امام صادق(ع) فرمود: آنحضرت (امام مهدی) آنقدر با دشمنان بجنگد و خونهای آنها را بریزد كه بعضی (از مسلمین) گویند: اگر این شخص - اشاره به حضرت مهدی - از آل محمد (ص) بود رحم می كرد، اینهمه بی رحمی دلیل بر این است كه او از دودمان رسول خدا (ص) نیسست !. یكی از حاضران به امام صادق (ع) عرض كرد: اگر چنین است پس چرا ما آرزوی ظهور آنحضرت را داریم (یعنی كسی آرزومند ظهور حاكمی كه موجب خونریزی می گردد نمی شود). امام صادق (ع) از روی تعجب فرمود: سبحان الله اما تحب ان یظهر العدل و یامن السبل . عجبا آیا دوست نداری كه عدالت ، آشكار گردد و راهها امن شود؟ (و امنیت جهانی پدید آید و جهان پر از عدل و داد گردد). یعنی عدالت و امنیت جهانی ، بستگی به نابودی طاغوتها و مفسدین غیر قابل هدایت دارد، و طبعا نابودی آنها بستگی به جنگ با آنها و ریختن خون ناپاك آنها است. داستان دوستان / محمد محمدي اشتهاردي 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c**
🌱 یكی از اصحاب و شاگردان امام صادق علیه السلام ضمن پرسش های متعدّدی از آن حضرت سؤال كرد: وقتی امام زمان علیه السلام در شهر كوفه برنامه خود را اجراء نماید، به كدام شهر رهسپار خواهد شد؟ فرمود: به مدینه جدّم رسول اللّه صلی الله علیه و آله مراجعت می نماید؛ و چون حضرت - ولی عصر عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف - وارد مدینه منوّره گردد حوادثی عجیب رخ می دهد؛ مؤمنین در شادكامی و سرور قرار خواهند گرفت و كافران در ذلّت و بدبختی خواهند بود. سپس حضرت وارد مسجدالنّبی می شود و كنار قبر جدّش رسول اللّه صلی الله علیه و آله می آید و با صدای بلند می گوید: ای جمع خلایق ! آیا این قبر جدّم رسول اللّه است ؟ خواهند گفت : آری ، ای مهدی آل محمّد! پس از آن اظهار می فرماید: چه كسانی كنار قبر او قرار گرفته اند؟ گویند: دو هم نشین او، ابوبكر و عمر كنار آن حضرت دفن شده اند. امام زمان (عجّ) با این كه از واقعیّت امر آگاه است ، مطرح می نماید: چرا از بین تمام امّت فقط این دو نفر اینجا دفن شده اند؟ آیا احتمال نمی دهید كه كسانی دیگر دفن شده باشند؟ در جواب گویند: غیر از آن دو نفر كسی دیگر كنار حضرت رسول دفن نشده است ، چون كه آن دو خلیفه آن حضرت بوده اند. بعد از آن می فرماید: آیا كسی از شماها در این موضوع - و دفن آن دو نفر - شكّ و شبهه ای ندارد؟ همه خواهند گفت : خیر. و چون مدّت سه روز از این جریان بگذرد، دستور دهد تا نبش قبر كنند و جسد آن دو نفر را از قبر درآورند، بدون آن كه تغییری در شكل و قیافه آن ها پدید آمده باشد؛ و سپس دستور می دهد: جسد هر دو نفرشان را بر درختی خشك آویزان كنند؛ و آن درخت سبز و دارای میوه گردد و كسانی كه ولایت و حكومت آن ها را قبول داشته اند، گویند: این دو نفر، چه افراد شریفی بوده اند؛ اكنون حقّ بر همگان آشكار شد و ما پیروز گشتیم . بعد از آن ندائی از طرف حضرت مهدی (عجّ) به گوش همگان می رسد: دوستداران این دو نفر هر كه هست ، سر جای خود بایستد و آن هائی كه مخالف این دو می باشند، در سمتی دیگر قرار گیرند. چون جمعیّت از یكدیگر جدا شوند، به دستور آن حضرت ، باد سیاه و وحشتناكی می وزد و آن دو جسد را با تمام علاقه مندانشان به همراه درخت می سوزاند. سپس حضرت دستور می دهد تا آن دو جسد سوخته شده را فرود آورند و به اذن و اراده خداوند زنده می شوند و اجتماعی عظیم از اقشار مختلف گرد هم آیند. بعد از آن ، حضرت ضمن خطبه ای مفصّل تمام جنایت ها و ظلم هائی كه از حضرت آدم به بعد شده ، برای جمعیّت بازگو می فرماید تا آن موقعی كه به خانه حضرت فاطمه زهراء سلام اللّه علیها و امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام حمله كردند و در خانه را آتش زدند و محسن آن حضرت را بین در و دیوار سقط كردند. و جریان كربلاء و شهادت امام حسین علیه السلام و یارانش و نیز اسارت اهل بیت ش را، همچنین به شهادت رسیدن تمامی ائمّه و ذراری آن ها و تمام ظلم و جنایاتی كه بر علیه مؤمنین انجام گرفته است و نیز عمل های زنا كه در جامعه واقع شده - تا زمان ظهور امام زمان علیه السلام - به تمامی آن ها اشاره می نماید. و چون همه ظلم ها و جنایت ها را برشمارد، با دلیل و برهان بر علیه آن دو نفر اثبات می نماید و آنها نیز می پذیرند و اعتراف می كنند. پس از آن كه اعتراف كردند، هر دو نفرشان را مؤاخذه و قصاص می كند و دستور می دهد: آن ها را دار بزنند و در آن هنگام آتشی از درون زمین خارج می گردد و آن ها را می سوزاند، سپس باد شدیدی می وزد و خاكستر آن ها را متلاشی و پراكنده می كند. چهل داستان و چهل حديث از امام زمان(ع)/ عبدالله صالحي 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🌱 آیه اللّه محمّد هادی معرفت از فضلاء حوزه علمیّه قم از دورانی كه امام در عتبات تبعید بودند چنین می گوید: یك دفعه در محضر امام خمینی رحمه الله علیه نشسته بودیم . عدّه ای از ایران آمده بودند و برای ایشان سهم امام آورده بودند. پول زیادی بود. در همان جلسه می خواستند پول را به خدمت ایشان بدهند. آنها به امام گفتند: می خواهیم در محل یك مسجد بسازیم . اجازه بدهید مقداری از این پول را آنجا صرف كنیم . ایشان با كمال صلابت و سختی گفتند: ابداً اجازه نمی دهم ! آنها التماس می كردند. نوعاً انسان با كسی كه می خواهد پولی بدهد تند نمی شود ولی امام تند شدند. فرمودند: جزء شئون اسلامی مسلمانان هر منطقه است كه برای خودشان مسجدی بنا كنند. این از شئون اسلامی مسلمانان است . مسلمانانی كه در مكانی زندگی می كنند نباید مسجد داشته باشند؟ آیا مهری را كه می خواهی داخل جیب بگذاری وبا آن نماز بخوانی باید من بخرم ؟ تو می خواهی نماز بخوانی ، باید مهرش را هم خودت بخری . در یك منطقه ای كه عدّه ای مسلمان هستند نیاز به مسجد دارند. من از سهم امام چطور اجازه بدهم كه شما در شئون زندگی خودتان مصرف كنید؟ بالاخره امام به آنها پول ندادند. آن وقت فرمودند: آری ! اگر یك منطقه ای فرض كنید بهایی نشین باشد كه مسجد ساختن در آنجا برای دعوت به دین است ، تبلیغ دین است آن حسابش جداست. 🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱 حضرت آیه اللّه سیّد محمّدحسین حسینی تهرانی در كتاب معادشناسی خود می نویسد: از شخص موثّقی شنیدم كه می گفت : روزی یكی از معمّمین برای عیادت مرحوم علاّمه امینی در منزل موقّت ایشان كه در منطقه پیچ شمیران تهران بود رفته بود. علاّمه امینی (ره) سخت مریض و به پشت خوابیده بودند. آن شخص ضمن احوالپرسی و صحبت از آقا سؤ ال كرده بود: اگر انسان به حضرت عبّاس علیه السلام علاقه و محبّت نداشته باشد به ایمان او صدمه می خورد؟ علاّمه متغیّر شده و با آن حال نقاهت نشستند و گفتند: به حضرت ابوالفضل علیه السلام كه سهل است . اگر به بند كفش من كه نوكری از نوكران حضرت ابوالفضلم علاقه و محبّت نداشته باشد از این جهت كه نوكرم واللّه به رو در آتش خواهد افتاد! داستانهايي از علما/عليرضا حاتمي