رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 روایت واقعی #سرنوشت 🍃🍃🍃🌸🍃
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#سرنوشت🌱
و سپس دستش رو جلو آورد و نزدیک دماغ کیمیا برد و گفت
_ انصافاً کل دانشگاه را باید شیرینی بدی
همه دوستای راهبر خندیدند
ولی گلی سریع با جدیت گفت
_خجالت بکش آقای راهبر
یکم ادب داشته باش
سبحان در حالی که از حرص خوردن ها و بغض کیمیا لذت میبرد گفت
_باشه باشه
همکلاسی هستیم دیگه
فقط یکم خندیدیم
ترلان گفت
_ این مسخره کردن نه مزاح
کیمیا سعی کرد به خودش مسلط باشه
برای همین هم قدمی جلو آمد
و با تبسم به چشم های زیبای راهبر نگاه کرد و گفت
_ بله حق با شماست جناب دکتر
همه این خوش شانسی ندارند که مثل شما زیبای خدادی باشند
راهبر از این آرامش و جواب کیمیا تعجب کرد
و در حالی که از جمع آنها دور می شد گفت
_ ممنون از تعریفت کیمیا
و رفت
فاطمه با عصبانیت گفت
_ این چه دردشه
چرا همش به کیمیای بیچاره گیر میده
کیمیا تو چرا اونجوری گفتی
الان فکر میکنه خیلی زیباست مثلاً
کیمیا با لبخند گفت
_زیباست دیگه...ولش کن بزار بره
و بعد دستش رو بالا آورد و دماغش رو نشون داد و با خنده گفت
_ دماغ حال میکنین بچه ها
همه دوباره خندیدن و الهام گفت
ولی راهبر حرف بدی هم نزدا
باید الان برای ما شیرینی بدی
بریم کافه
کیمیا ابروهاشو بالا برد و گفت
من دو روز بیمارستان بودم
این شما هایین که الان باید برام کمپوت آناناس بخرین
نه اینکه من شماها رو ببرم کافه
همگی دوباره خندیدن و با هم به سمت پاتوق همیشگی شان در کافه خورشید رفتند
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
حس خوب❤️
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضا ❤️🌺
سلام فاطمه جون خواهری که تو شیراز دکتر متخصص پوست میخواست دکتر کرایی خیلی دکتر خوبی هست داداشم خیلی جوش و جای جوش داشت مدتی هست زیر نظر هست خیلی خوب شده و راضی هست ازشون بزن اینترنت آدرسش وشماره تلفنش میاد بالا امیدوارم شما هم نتیجه بگیرید
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
14.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بیاین دلیل حال خوب هم باشیم
دنبال این نباشیم
که فلانی چقدر پول داره
چرا شغلش بهتراز منه
چرا بیشتراز من پول داره
چرا ماشینش بهتره
چراخونش جای بهتریه
چرا فالورش بیشتره
خیلی چیزای دیگه
شاید خیلی بیشتر از تو زحمت کشیده تا به اینا رسیده
شایدم دلش صافتره و واسه بقیه ام خوبی خواسته
ته تهش هممون جامون تو یه متر خاکه
پس لطفا بیان دلیل حال خوب بقیه باشی
❄️🌨❄️❄️❄️🌨❄️❄️❄️
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#خانواده_صمیمی
سلام فاطمه خانوم درمورد شوخی و سوتی منم ی خاطره دارم ک الان چندساله افتادع سرزبونه داداشاوزنداداشا😂،منو خواهرم یبار رفته بودیم شهرستان ی روز ک قرار شد شوهرامون باقطار بیان منو خواهرم صبح زود بلندشدیم همینجوری داشتیم تو رختخواب حرف میزدیم تازه هوا کم کم داشت روشن میشد ی دفه دیدیم مامانم حوله تن پوش ازحیاط اومد😳😳😳😳ما فکرمیکردیم خوابه😂😂😂بنده خدا تا مارو دید رفت ی گوشه نشست نگاکرد ب منو آبجیم اینطوری😒ماهم همچنان🤔😳بعد ی دفه ازخجالت شروع کرد ب شونه کردن موهاش و حرف زدن باخودش دید ما توشوکیم😐برگشت گفت ببینید سرم کوچیک شدسرم باد کرده بود 😂😂😂منظورش موهاش بود یعنی فرشده بوده رفته بوده هوا اینم رفته ک موهاش بخوابه مثلا😂😂😂ماهم گفتیم آره خیلی کوچیک شد ،ازاون موقع دیگه هروقت مامانمو ببینیم میگیم باشون جقللاشیب 😂😂ب ترکی یعنی همون سرت کوچیک شده???،یامثلا باداداشام راحتیم مامانمو میبینن بی حوصله است میگن مامان چیشده نکنه سرت گنده شده برو کوچیکش کن 😂😂
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
7.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
دست هایت را
دور من گره بزن
مرا وادار به گفتن نامت کن
مثل نخی که
دانه های تسبیح را دور هم
جمع کرده،
بغلم کن
من مقصدم گیسوت نباشد
همه ی دوستت دارم هایم می ریزند
گم می شوند ...
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🍂🍃 حق الناس.... داستان ارسالی اعضا 🍃🍃🍂🍃
🔥 داستان واقعی #حق_الناس
#قسمت_اول
من از بچگی تا دوران بلوغ خیلی بچه خوبی بودم یادم نمیاد روزه نگرفته باشم نماز هم میخوندم ولی بعد از بلوغ شروع کردم به سستی و🔥 گناه
🔥
😔فقط ماه رمضان نماز میخوندم و روزه میگرفتم تا اینکه 6 سال پیش تبدیل شده بودم به یک هیولای فاسد غرق شده در گناه
🔸ما یک داماد داشتم همسن و سال خودم همش به من میگفت مهدی ماه رمضان هم لازم نیست نماز بخونی و روزه بگیری الکی خودت رو خسته میکنی وقتی پیر شدیم هر دو باهم میریم مسجد بس میشینیم یک ضرب نماز میخونیم...
😞 تا حدی که نعوذبالله خدا یکم به ما بدهکار بشه
🔸6 سال پیش یک روز بهمون خبر دادند که دامادمون و پدرش که سایپا داشتند با یک تانکر گاز شاخ به شاخ تصادف کردند
▪️خلاصه هردو فوت کرده بودند دم در اونا نشسته بودم و منتظر اومدن جنازه ها بودیم که...
🗯یهو تو فکر فرو رفتم فکر کردم حالا اون چه جوابی داره برای نماز و روزه هایی که به جا نیاورده....
😥واقعا اگه من جای اون بودم باید چی جواب میدادم برای گناهان بیشماری که کردم باید چه بهانه و عذری می اوردم
وای خدای من چنان در فکر فرو رفته بودم که اصلا متوجه نشدم که جنازه ها رو خیلی وقت بود که آورده بودند.
🔆اون روز گیج و منگ بودم تا شب همش فکر میکردم به اینکه الان دارن ازش چی میپرسن و اون چه جوابی داره و اگر من بودم چی ؟؟؟؟
🌙شب با کلی ناراحتی خوابیدم تو خواب دیدم که توی صحرای تاریک هستم....
🌸 ادامه دارد....
📚داستان های واقعی و آموزنده در کانال رنج کشیده ها
🍃🍃🍃🌼🍃
*
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
📝
#نکات_آموزشی
✅اگر شما کلام فقیری داشته باشید، زندگی فقیری خواهید داشت.
به جای اینکه بگویید: من هیچگاه شفا پیدا نمیکنم، این بیماری سه نسل است که درخانواده ما وجود دارد. بگویید: خداوند بیماری من را به طور کامل شفا میدهد،این بیماری زودگذر است و من هر روز بهتر و بهتر میشوم. با گفتن چنین جملاتی شما در حال کاشت
دانه های شفا،سلامتی وتندرستی هستید.
به جای اینکه بگویید: من هیچوقت نمیتوانم قرضهایم را پرداخت کنم، هیچوقت نمیتوانم سطح زندگی خود را ارتقاء دهم. باید_بگویید: من به جایگاهی خواهم رسید که هرگز قرض
نخواهم گرفت؛ بلکه قرض خواهم داد، دست به هر کاری بزنم جز موفقیت و پیروزی چیزی نصیب من نمیشود.با بیان چنین جملاتی شما شروع می کنید به کاشت دانه های فراوانی و ثروت.
هرگز نگویید: من نمیتوانم رویای خود را تحقق ببخشم، بلکه بگویید: لطف و برکت خداوندبه سمت من سرازیر است. افراد مناسب و موقعیت های مناسب در بهترین زمان در مسیر من قرار میگیرند. اگر شما به اینگونه صحبت کردن ادامه دهید، در نهایت محصول عظیمی از سعادت و خوشبختی رابرداشت میکنید.
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🔥 داستان واقعی #حق_الناس #قسمت_اول من از بچگی تا دوران بلوغ خیلی بچه خوبی بودم یادم نمیاد ر
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
داستان واقعی #حق_الناس
#قسمت_دوم
😰توی خواب دیدم که از دور یک آتیش دیده میشه جلو رفتم میلیونها بلکه میلیاردها انسان رو دیدم که تو آتیش دارن میسوزند.....
😣و ناله و زجه میزنن و از خدا میخواستند که بهشون کمی فرصت دوباره بده هر انسانی دو نگهبان همراهش بود
😥یهو دیدم دامادمون بهم نزدیک شد کله بدنش آتیش و مواد مذاب بود...🔥
😭وای خدایا الانم که یادم میاد اشک از چشمام میریزه خیلی وحشتناک بود از نگهبانها خواهش کرد که دو کلمه با من حرف بزنه....
😰اومد جلو و گفت مهدی خودت رو دریاب من دیگه فنا شدم ولی تو هنوز فرصت داری یادته گفتم پیر شدیم نماز میخونیم مهدی فرصت رو غنیمت بشمار شروع کن به نماز خوندن همه ماهایی که اینجا عذاب میکشیم فقط تاوان بی نمازیمونه حالا گناهان دیگمون بماند..
😭مهدی توبه رو به فردا و پس فردا و چند ساعت و حتی چند دقیقه دیگه تاخیر ننداز.....
😔گفت مهدی وقتی صدای اذان رو شنیدی بدو به طرف نماز نکنه بگی بعدا میخونم از کجا معلوم که بعد نماز جماعت تو زنده میمونی....
😔مهدی اینجا هیچ عذری قبول نیست مهدی تو رو خدا از بچه هام مواظبت کن نذار درد بی پدری رو بچشند...
😔راه راست رو بهشون نشون بده نزار به درد من گرفتار بشن ازشون مراقبت کن مهدی من خیلی پشیمونم ولی چه فایده وقت جبران ندارم ولی تو داری ازش استفاده کن....
😓بعدش هر دو دستش رو کشیدند و انداختنش تو مواد مذاب همه زجه میکشیدند که خدایا ما رو ببخش...
😭البته اینم گفت که این تنها عذاب موقت ماست وای بحالمون در روز قیامت....
😥بعدش دیدم پدر دامادمون که آدم بسیار با خدایی بود رو با دو زنجیر بسیار کلفت و خاردار به دیواری محکم بسته بودند...
😰دیدم حسن آقا رو با دو تا زنجیر خیلی کلفت و خاردار محکم به دیواری بسته بودند و اذیت میکردند دو تا نگهبان غول پیکر هم کنارش ایستاده بودند
😧خیلی تعجب کردم آخه حسن آقا خیلی مرد با خدایی بود خیلی به دیگران کمک میکرد خیلی انسان محترم و با ایمانی بود اون پدرم رو تشویق کرد که جمعه ها بره نمازجمعه شرکت کنه هر جا دعوایی یا مشکلی پیش می اومد حسن آقا رو قاضی قرار میداند...
❓خلاصه با تعجب پرسیدم حسن آقا تو چرا.....
🌸 ادامه دارد....
📚داستان های واقعی و آموزنده در کانال رنج کشیده ها
🍃🍃🍃🌼🍃
*