#یک_نکته_از_هزاران 🌱
حضرت يوسف وقتی عزیز مصر بود و در وقت قحطي براي مردم گندم توزيع مي نمود يك نو جوان سه بار آمد و گندم همراي خود برد. آخر يوسف (ع) مجبور شد و به آن نوجوان گفت:
اَي برادر به مردم يك بار گندم نمي رسد و از تو چندم بار است كه گندم ميبري دگر بس كن! هنوز بسيار مردم محتاج باقي مانده اند !
حضرت جبرییل که کنار یوسف استاده بود گفت:
آیا او را مى شناسى؟
گفت: نه، نمى دانم كیست.
جبرییل گفت: اى یوسف! این مرد با این لباس كهنه و پاى برهنه همان شاهدى ست كه تو را از اتهام نجات داد. این همان طفلك هست كه موقع تهمت زدن زليخا شهادت پاك بودن ات را گفت!
حضرت به مأمور خود گفت: برو او را بیاور. او را آورد،
يوسف (ع) آن نوجوان را در آغوش گرفت و امر نمود به اين جوان دروازه هاي خزاين را باز كنيد هر قدر وهر چه ميتواند ببرد.
سپس به ماموران اش گفت: براى او لباس و كفش بیاورید، به او پول و شغل متناسب با عقل و فهمش بدهید و حقوقى نیز براى او قرار بدهید.
جبرئیل تعجب كرد، حضرت یوسف(ع) گفت: چه شد؟ گفت: كرم خدا مرا متحیر كرد، آه از نهادم برآمد؛ چون كسى كه براى تو شهادت به حق داده، ببین براى او چه كار كردى؟ آن وقت بندگانش كه عمرى مى گویند: «أشهد أن لا اله الا الله» به وحدانیت او شهادت مىدهند، در قیامت براى آنها مى خواهد چه كند؟
الله جل جلاله برای یوسف وحي كرد؛ كه اَي يوسف ! تو يك بنده هستي يك نَفَر پاكي ترا ياد كرد تمام خزانه ها را برايش باز كردي و اگر كسي پاكي مرا ياد كند ذكر مرا بكند چه برايش خواهم نمود...! شما فكر كنيد خزانه هاي يوسف (ع) کجا و خزانه هاي الله جل جلاله ! کجا
بياييد ذكر حق را به كثرت یاد نمايم و اهل ذکر باشیم.
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
#درد_دل_اعضا 🌸🍃
#پرسش
26 سالمه از بچگی که یادم میاد همیشه در کنار درس به کار مشغول بودم تا بتونم بخشی از مخارج زندگی رو تامین کنم در حالی که با اوضاع مالی خانوادم هیچ نیازی به کار نداشتم.همیشه پدرم یا مادرم همون پول کمی که از سن کم بابت دست فروشی. یا کارگری در میآوردم ازم میگرفتن.یا به بهانه های مختلف فلان چیز رو بگیر. یا واسه خرید لباس یا کفش واسه خودم از من پول میگرفتن.در حالی که واسه من خرید میکردن با پول خودم نظر من هیچ ارزشی نداشت واسشون.یکم که گذشت مادرم منو تشویق میکرد به کار خلاف که پول بیشتری داشته باشه. و هر دفعه میگفت دفعه بعد که اومدی پول بیشتر بیار میخوام مثلا یخچال بخرم واسه خونه.کلی پول میآوردم بعد میگفت گم کردم پولارو نمیدونم کجاست کدوم پول ها. در حالی که هم نماز میخونه هم قرآن میخونه.پدرم در جریان این اتفاقات نبود. همیشه منو سرکوب میکردن تو خونه با حرفای زشت با کتک زدن بی مورد. مثلا پدرم سر یه اتفاق خیلی بی اهمیت شروع میکرد به زدنم مادرم از سر دلسوزی لجش میگرفت بیشتر منو میزد که مثلا باز دل پدرم بسوزه. گذشت تا اینکه بزرگتر شدم دانشجو شدم.4 سال تو یه شهر شمالی زندگی میکردم. حتی یه بار نیومدن ببینن واقعا من دانشجو هستم یا دروغ میگم. تنها چیزی که مدیونشونم. تا حدودی هزینه های جزئی مخارج تحصیلمو پرداخت میکردن. بخشی رو هم خودم از طریق کار کردن پرداخت میکردم. تویه یه کارگاه صنایع فلزی نیمه وقت واسه اینکه پولش بهتر بود میتونستم اموراتمو بگذرونم.طی یه حادثه دستم رفت توی دستگاه آهن بری انگشتام قطع شد و کلی دستم داغون شد. بردنم بیمارستان از ترس اینکه خانواده بفهمن میدونستم بجای دل داری از واژه هایی نظیر تو بی عرضه ای عرضه کار کردن نداری و... استفاده میکردن. زنگ نزدم بهشون 9 روز بیمارستان بودم با 3 تا عمل سنگین. روز 5 پدرم از طریق کار فرما متوجه اتفاقی که افتاده بود شد.از قضا پدر هم نزدیک یکی از همون شهرهای شمالی کار واسش پیش اومده بود اومد پیشم.حال و احوال کرد. 2 ساعت بود گفت من سرم درد میکنه میرم خونه یکی از اقوام که همو نجاست. رفت دیگه نیومد.یعنی فقط 2 تا ملاقاتی داشتم تو این 9 روز یکی پدرم که 2 ساعت اومد یکی هم کسب که واسش کار میکردم با خانوادش اونم واسه اینکه شکایت نکنم از دستشون بخاطر این اتفاق چون بیمه نبودم.
#ادامه_دارد
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
#درد_دل_اعضا 🌸🍃 #پرسش 26 سالمه از بچگی که یادم میاد همیشه در کنار درس به کار مشغول بودم تا بتونم
. تموم شد دانشگاه برگشتم شهرم مشهد تویه یه کارخونه معتبر شدم تکنسین برق. بعد از چند ماه دنبال کار گشتن.دنبال کار توی روزنامه ها.با اتوبوس توی شهر اینور اونور گشتن با یه پول خیلی کم ومختصر. که فقط پول یه کرایه اتوبوس و روزنامه میشد که اونم از دوستام به عنوان قرض میگرفتم.اولین حقوق ماهانه من شد 1 ملیون و سه هزار تومان. رسیدم خونه خوشحال دیدم پدرم اومد گفت 1 ملیون بریز به این حساب چکم داره برگشت میخوره(در حالی که یه کامیون. چند تا مغازه بزرگ و دوتا خونه داره که داده اجاره) هر ماه همین برنامه. 700 یا 800 یا خرید واسه خونه. خسته شدم از این شرایط اومدم بیرون از سر کار چون هیچ امیدی واسم نمیموند واسه کار و پس انداز. یه مقدا. پس انداز داشتم با کلی قناعت تو چند سال موتوری که دوست داشتم خریدم اونم نقد و قسط. 2 هفته بعد اومد گفت برو همین الان موتورتو بفروش لازم دارم.خیلی مهمه رفتم فروختم بخدا همون روز پولشو دادم بهش. اذیت ها بیشتر شد تیکه ها و فحاشی ها بیشتر شد تا جایی که زدم از خونه بیرون با بدبختی زیاد یه خونه اجاره کردم. جدا زندگی میکردم. با بهانه و کلک بعد 1 سال که دلمون تنگ شده کدورت هارو فراموش کن. و اصرار فامیل و داداش کوچیکتر برگشتم خونه. بعد 2 ماه با اینکه راضی نبودم من و یه نفر که علاقه ای بهش نداشتم و هم سن خودم بود عقد کردن.گذشت یکم با خانواده همسرم آشنا شدم که برعکس خانواده من خیلی خون گرم احساسی و مهربون بودن.خانواده من رفتارشون تا چند ماه خوب بود. بعدش دوباره بهانه های جدید. چرا زنت نمیاد کارای خونه مارو انجام بده. لباسامو نو بشوره. خونه مارو تمیز کنه. بلاهای جدید.بخاطر حرفای خانواده کارمون حتی به مرز جدایی رسید.الانم همیشه تو زندگی ما دخالت میکنن منم به همسرم گفتم دیگه حق نداری خونه ما بیای یا با کسی از خونمون در ارتباط باشی. نمیدونم چیکار کنم لطفا راهنماییم کنید
ایدی #ادمین 💜👇
@nabat1389
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
#پرسش_اعضا 🌸🍃
سلام وقتتون بخیر
خانمی ۳۸ساله هستم از بچگی به سختي بزرگ شدم مادر پدر مریض داشتم زیر دست مادربزرگ و عمه بزرگ شدم
درسن ۱۷سالگی ازدواج کردم با شخصی که متعهد ب خانواده نبود چندین بار خیانت کردن یکسال بعد افسردگی گرفتم بعد یکسال صاحب دوفرزند شدم
کس و کاری نداشتم راهنماییم کنند سن کم با سختی بچه هامو بزرگ کردم همسرم بی خیال زندگی بود وهست حال دو فرزندم بزرگ شدند همانند پدر بی خیال درس بزور من دیپلم میگریند اگر خدا بخواد . آرزوی مرگ دارم کس و کاری ندارم مشکلاتمون باهاش درمیون بزارم فقط یه کلام دق مرگ شدم با این سرنوشتم یه مادر مریض دارم
اونم نگه داریش باخودمه کسی میتونه با این شرایط به زندگی ادامه بده...
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
سلام وخسته نباشید به نبات (ستاره )جون و همه دوستان اون عزیزی که گفتن سرگیجه داشتن با ورزش خوب شدن میشه بگن چه ورزشی انجام دادن مادر منم سرگیجه دارن میر دکتر هم میگن مشکلی نداری حتی امروزرفته نوارگوش گرفته سرگيجش شروع شدحالاميشه ورزشت به ماهم بگید خداخيرت بده
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
سلام
چندبارپیام دادم هیچ کس راهنمای نکرد
من ۳۵ هرخواستگاری میادهمون اول میره یا نمیاد
خواهسم راهنمای کنیددعا هست بخونم
میشه زودراهنمای کنید
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
سلام نبات بانو،اول از همه ممنون از کانال بسیار خوبتون🌹خداخیرتون بده.دوم اینکه دوتا سوال داشتم ،خاستم ببینم اگه کسی میتونه راهنمایی کنه،اول اینکه بنده بعد از زایمان اولم که ۱۷ سال پیش و سزارین بود،دچار یبوست و بیرون زدگی مقعد شدم،بعد از زایمان دومم که ۸ سال پیش بود ،یبوستم بدتر شد،تا الان هر چی که بگید من استفاده کردم،اوناع مسهل ها ،داروهای گیاهی ،طب سنتی هم رفتم،غذا خوردنم و کلی رعایت میکنم،سعی میکنم برنج و نون و غذاهای خشک و سفت کمتر استفاده کنم ولی تاثیری نداشته،معذرت میخام موقع دفع باید کلی زور بزنم .بعدم که کامل دفع نشده بلند میشم،بعد از زایمان دومم دکتر گفت سزارین اولت بد بو ه و کلی چسبندگی داشتی که تا حدودی رو برات باز کردم ولی بازم داری،حالا همیشه فکر میکنم نکنه روده هامم چسبندگی دارن ایا🤔دکتر گوارش هم رفتم و گفتم کولونوسکوپی بنویسن ،گفتن فعلا زود هست برا شما،اگر کسی در اصفهان دکتر گوارش خوب سراغ دارن لطفا معرفی کنن.مشکل بعدیم که از پارسال برام بوجوداومده ،یه چیزی شبیه لوزه سمت راست گلوم و ته گلو دراومده،اونم دکتر رفتم و اسکن دادم ،گفتن مشکلی نداره و جراحی کن ولی خیلی میترسم از جراحی لوزه اونم تو ۳۹ سالگی،اگر کسی خدایی نکرده تجربش و داره راهنمایی کنه لطفا،ممنون ،ببخشید طولانی شد.سلامتی اقا امام زمان و همچنین خودتون و خانوادهتان صلواتی عنایت بفرمایید
ایدی #ادمین 💜👇
@nabat1389
#ستاره : عزیزای دلم لطفا سوالات رو بی پاسخ نزارید 🙏💜
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
#درد_دل_اعضا برای عید مسافرت نرفتیم ولی مهمونیا و عید دیدنیا حسابی روحیمو عوض کرده بود... ولی همچن
#درد_دل_اعضا
همینجوری که چاییمو هورت میکشیدم یهو فکری به سرم زد... مامان امروز حالش خوب نیست...
منم کلاس دارم... نویدم که خونه نیست... حتما میتونم خودم تنها برم...!
با فکر کردن به این موضوع سریع صبحونمو خوردم و بشکن زنون به سمت اتاقم رفتم... لباسامو پوشیدم و رفتم اتاق مامان..!
مامان با دیدنم با لباس بیرون جا خورد و پرسید: کجا به سلامتی...!
سعی کردم با لحن عادی جوابشو بدم: کلاس دیگه...!
مامان اخمی کردو گفت: لازمنکرده بری... برو لباساتو درار..
بابات بفهمه تنها رفتی دمار از روزگارمون در میاره..
با لحن لوسی گفتم: مامان... امروز خیلی مهمه... باید برم.. خب به بابا نگو...
و شروع کردم به اصرار کردن..!
مامان بالاخره راضی شد و گفت: باشه برو...
ولی بخدا یه دقیقه دیر کنی به بابات میگم...!
چشمی گفتم و دوییدم سمت بیرون...
با این وضع نمیتونستم بعد کلاسم برم میش سینا... مامانم میفهمید...
پس تصمیمگرفتم اول برم ببینمش بعد برم کلاس..!
همینجوری که میرفتم داشتم با خودم کلنجار میرفتم تا آدرس مغازه ای که سینا توش کار میکرد، دقیق یادم بیاد..
خداروشکر مغازش زیاد از کلاسم دور نبود..
انقدر تند تند رفتم که مسیر بیست دقیقه ای رو تو ده دقیقه رفتم...!
به محض رسیدن جلو مغازش دستو پام شروع کرد به لرزیدن...
با ترس اطراف و نگاه کردم و رفتم جلو مغازه... با دیدن سینا که تنها داخل مغازه نشسته بود نفس راحتی کشیدم و رفتم تو و گفتم: سلام
اولش توجهی بهم نکرد ولی وقتی سرشو آورد بالا و دید منم... با حیرت اسممو صدا زد..!
اومد سمتم
خنده ی ریزی کردم و زل زدم بهش..!
با ناراحتی نگاهی بهم انداخت و گفت: ببخشید بخاطر من انقدر اذیت شدی... مدرسه هم دیگه نمیری نه...؟
لبخند تلخی زدم و گفتم: نه... مهم نیست...
و بعد یاد نوید افتادم، با اخم بهش نگاهی انداختم و گفتم: تو خجالت نکشیدی..؟
چرا برادرمو کتک زدی؟ اون از تو کوچیک تره..!
سینا با تعجب نگاهی بهم انداخت و گفت: من کتکش زدم...؟ اگه من نبودم که زندش نمیزاشتن...!
با تعجب بهش نگاهی انداختم و گفتم: یعنی چی؟
اون که گفت با تو دعوا کرده!
سینا سرشو به نشونه ی تایید تکون داد و گفت: آره... اون اومد اینجا تا با من دعوا کنه...
ولی وقتی فهمیدم برادر توعه سعی کردم با حرف قانعش کنم بره..
یهو شیشه ی اینجارو آورد پایین و شروع کرد به تهدید کردن..
رفیقامم ریختن سرش و کتکش زدن... به زور جلوشونو گرفتم.
. اگه من نبودم بعید میدونم زنده میموند.!
با چشمای از حدقه بیرون زده... به حرفاش گوش میدادم..
زیرلب گفتم وای نوید این چه کاری بود..!
بعد از لحظه ای به خودم اومدم و با خجالت سرمو انداختم پایین..!
سینا که متوجه خجالتم شد گفت: عشقم اینارو ول کن این مدت چکار میکردی!!
خیلی اذیت شدی؟چجوری الان تونستی بیای..؟
شروع کردم به طور خلاصه تعریف کردن...
از دلتنگیم گفتم وخلاصه گفتم..
به بهونه ی کلاس خیاطی تونستم بیام پیشت!
با غم بهم زل زد و گفت: یه کم صبر کن..!
من وضعیتم بهتر از قبل شده..
زود میام خاستگاریت.. هرطور شده باباتو راضی میکنم…
#ادامه_دارد
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
#پاسخ_اعضا 🌻🍃
برای خواهر گلم مینویسم که بهش تهمت دزدی زدن هیچ کاری نکن بگو خدا خودش میدونه که من نه دیدم نه برداشتم اگرم مدرکی دارین من برداشتم بیارین که پولشو بدیم
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
سلام برای عروس خانمی که میگن خانواده همسربهشون تهمت دزدی سینه ریزمادرشوهرزدن
توی حقوق یه اصل هست که میگه مدعی بایدسندودلیل یاشاهد بیاره وثابت کنه،بهشون بگومشکلی نداره۸۰میلیون رو میدم فقط ثابت کنیدکارمن بوده وگرنه میرم شکایت میکنم واعاده حیثیت میکنم چون تهمت دزدی کم چیزی نیس وباآبروم بازی کردیدالبته قبلش مطمئن شومثلاتووسایلت یاوسایل همسرت نذاشته باشن یاهرچیزی که بهونه دستشون بده
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
سلام، نوعروسی که بهش تهمت دزدی زدن
دخترم کار خوبی کردی که رفتنِ خونه پدرشوهرتو محدود کردی و بقول خودت از جات تکون نمیخوری😁
ولی اینا باید ادب بشن که دیگه بهت تهمت نزنن، مگه حرف یه سال دوساله؟ میخوای یه عمر با اینا زندگی کنی، هر دفعه یه تهمتی بهت بزنن که نمیشه زندگی کرد
بدون اینکه به شوهرت بگی چه حرفی میخوای بزنی بگو بریم خونه پدرت
با ناراحتی و جدی جلوی همه بگو : اول تهمت اون نامه رو بهم زدین که من ازش بی خبر بودم، حالا تهمت گردنبند رو میزنین؟
من اخلاق شما رو میدونستم که کم میامدم اینجا و از جام تکون نمیخوردم
من سر سفره پدرم نون حلال خوردم و این وصله ها بمن نمی چسبه
شما آبروی منو بردین، من میرم شکایت میکنم و اعاده حیثیت میکنم، بعد از پسرتون جدا میشم
دوست ندارم تو خانواده ای بچه هام بزرگ بشن که مادرشونو به چشم یه دزد میبینن
بعد بیا بیرون و ببین عکس العمل شوهر و خانوادش چیه
اگر شوهرت طرف شما رو گرفت که هیچ، اگر طرف خانوادشو گرفت رو شکایتت مُصِرباش، باید چند بار برن دادگاه تا حالشون جا بیاد
حتما با پدرت صحبت کن و اونها رو دخالت بده
ان شاءالله مشکلت حل بشه و زندگی آرومی داشته باشی🤲
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
#حرف_حساب ✅
آقایون محترم
#همسرتون رو در تصمیماتی که می گیرید دخیل کنید . مخصوصا موضوعاتی که به خانم یا دخترتون مربوط میشه.
#فرض کنید قصد دارید که یه چیزی برای خانم تون بخرید ، میرید با برادرتون مشورت می کنید یا با مادر و خواهرتون ؟! طبیعی هستش که مادر بهتر می تونه نظر بده تا پدر
اصلا چرا راه دوری بریم ؟! اگه آقایی با همسرش مشکل داشته باشه ، این جا نظر آقایون رو می پرسه یا خانم ها رو ؟!
اگه می خواید از این طریق هم محبوب دل همسرتون بشید می تونید به موارد زیر عمل کنید :
1 - خودتون رو مالک جان اون ندونید .
2 - موقعی که نظری میدن ، تحقیرشون نکنید .
3 - در تصمیمات مهم نظر اونا رو هم بپرسید .
4 - اگه خواستید مسافرت یا مهمونی برید در مورد مقصد با اونا مشورت کنید .
5 - اگه بر خلاف نظر اونا عمل کردید و به بن بست رسیدید ، شجاعت معذرت خواهی کردن رو داشته باشید .
6 - ورزش کنید . چون یه مرد قوی هیکل مومن بهتر از یه مرد ضعیف الجثه مومن هستش .
7 - بهتره که در یه زمینه ای سر باشید تا خانم تون به شما افتخار کنه .
8 - هرگز از زور بازو برای به کرسی نشوندن حرفتون استفاده نکنید.
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
. تموم شد دانشگاه برگشتم شهرم مشهد تویه یه کارخونه معتبر شدم تکنسین برق. بعد از چند ماه دنبال کار گش
#پاسخ_اعضا 🌻🍃
باسلام درجواب اقای26ساله نگرانی شما ازچیه. اونها خودشون گفتن که همسرتون دیگه نره خونشون توقعاتشون خیلی زیاد وبیجا هست کاری به رفتار قبلشون باشما ندارم شما به فکرخودتون وهمسرتون وایندتون باشید زندگی خودتون رابه خاطرخانوادتون از هم نپاشین باتوجه به مطالبی که نوشتید والدیتون زندگی شما براشون اهمیتی نداره وفقط بهفکر سواستفاده ازشما وهمسرتون هستن شما میتونید خودتان به اونها سربزنید وازاحولشون خبربگیرید ولی هواستون باشه حرفاشون روی روابط شما وهمسرتون تاثیر نذاره درسته خداسفارش والدین رابه فرزندان کرده وازاونها خواسته به پدرومادر احسان کنند ولی نه به قیمت ازهم پاشیده شدن یک زندگی خداراشکر ازهمسرتون وخانوادش راضی هستین
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
سلام و خدا قوت به ادمین محترم
برادر بیست و شش ساله
تکلیفت کاملا مشخص و روشن هست
چه از نظر شرع و چه عرف و چه انسانیت
که تا حد ممکن از این پدر و مادر دوری کن
فقط هر چن وقت یک بار به جهت اینکه قطع رابطه نشه و قهر حساب نشه خودتون تنهایی میرین منزلشون و احوالپرسی و ...اگر هم تیکه و کنایه و تقاضاهای نابجا داشتن اهمیتی نمیدین
و خیلی سنگین بر میگردین منزل
و از هر گونه مشاجره ی لفظی باهاشون دوری کنین تا کار به ماجراهای دیگه نکشه
متاسفانه گاهی اوقات عزیزانمون که از گوشت و خون خودمون هستن زندگی رو برامون تلخ میکنن
ولی دلیل نمیشه ما زیر بار ظلم بریم
اسلام عزیز اطاعت از پدر و مادر رو تا جایی لازم دونست که منجر به ظلم و بیعدالتی نشه
خانم شما هیچ وظیفه ای در قبالِ پدر مادرت نداره
برای کارهای منزلشون کارگر بگیرن
خودتون هم از نظر مالی از این پدر مادر سوء استفاده گر جدا کنین
و تمرکزتون روی زندگی خودتون باشه
به امید خدا
موفق باشید 🙏🏻
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
سلام ادمین عزیز ،، ما یکی از روستاهای همدان زندگی میکنیم از کانال شما تعریف کردم برای یکی از دوستام ، گفتن ک اگه مقدوره واستون توی کانال بذارید پسری دارن ک توی شرکت صبانور مشغول ب کاره با بیمه و کلی مزایا ،کارگاه مزدی دوزی خیاطی هم دارن پدرش فوت شده دنبال ی دختر میگردن برای ازدواج اگه کسی از همدان یا دور اطراف همدان کیتس مناسب هست معرفی بفرمایند ، سن پسر بیستو شش هفت ساله ،،، سن دختر از شانزده هفده ب بالا باشه ، ملاک هم خداشناس و اهل زندگی باشه ، ممنون
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
#یک_نکته_از_هزاران 🌱
🌹 امام علی علیه السلام
«إِنَّهُ لَيْسَ بَيْنَ الْحَقِّ وَ الْبَاطِلِ إِلَّا أَرْبَعُ أَصَابِعَ» فَسُئِلَ عَلَيْهِ السَّلَامُ عَنْ مَعْنَى قَوْلِهِ هَذَا فَجَمَعَ أَصَابِعَهُ وَ وَضَعَهَا بَيْنَ أُذُنِهِ وَ عَيْنِهِ ثُمَّ قَالَ «الْبَاطِلُ أَنْ تَقُولَ سَمِعْتُ وَ الْحَقُّ أَنْ تَقُولَ رَأَيْتُ».
«میان حق و باطل جز چهار انگشت نیست». از او پرسیدند معنی این سخن چیست؟ امام چهار انگشتان خود را میان گوش و دیده گذاشت سپس گفت: «باطل آن است که بگویی شنیدم، و حقّ آن است که بگویی دیدم».
📓 نهج البلاغه، خطبه ۱۴۱
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
#پرسش_اعضا 🌸🍃 سلام وقتتون بخیر خانمی ۳۸ساله هستم از بچگی به سختي بزرگ شدم مادر پدر مریض داشتم زیر
#پاسخ_اعضا 🌻🍃
خانمی که مشکل یبوست بعداززایمان دارن دکتر تمیزی فر بیمارستان الزهرا بیماران راویزیت میکنند تلفن مطبشون هم از118بگیریدتماس بگیریدوادرس مطب راازاشون بگیریداگه 118شماره مطب رانداشت پیام بدید تاازیکی ازاشناها که بیمارایشون بودند ادرس مطب رابراتون بگیرم
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
سلام عزیزان عزیزی که یبوست داره بعد زایمان انجیر خشک خیس کن تو اب جوش هر روز صبح ناشتا بخور میان وعده هم تا شب ۹تا دونه بخور چند روز بخور خبلی عالیه برای من که جواب داده ولی هر روز بخور بهتر از دارو هست زیتون هم بخور
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
سلام برای عزیزیکه دکتر گوارش در اصفهان میخواست
دکتر حمیدرضا ناظمی خیابان شمس ابادی ساختمان عالم آرا
بیمارستان امین هم هستن بعضی روزها
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
سلام نبات جون برای دوستی که لوزه میخوان عمل کنن هیچ ترسی نداره من تو سی و سه سالگی عمل کردم خیلی راحت شدم هم صدام قشنگ شد هم صورتم رنگش باز شد چون به خاطر لوزه بزرگ صورتم همیشه کبود بود
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
#نکته_روز 🌱
#علائم_کلی_سحر_و_طلسم_چشم_زخم
1-مشکلات متعدد و ناگهانی در زندگی
2-گره افتادن در کارها
3-بسته شدن درهای خیر به روی فرد
4-بدشانسی و بد بیاری مداوم
5-ترس و اضطراب شدید ناگهانی
6-جدایی افتادن بین دل ها
7-فاصله گرفتن یا ترک ناگهانی رابطه
8-خیانت و ناگهانی متمایل شدن به فرد دیگر
9-رفتارهای عجیب و بی دلیل ناگهانی
10-بیماری های ناگهانی و حالات روحی بد بدون دلیل
11-قسمتی از بدن بی حس و احساس فلج کند
12-درد کاملا از یک عضو به عضو دیگری منتقل میشود
13-رغبت به همبستر شدن را ندارد
14-خیلی عصبی باشد (بدون دلیل)
15-گاها از درد شدید بیهوش شود
16- دائم احساس درد در بدن میکند
17-کاهش یافتن رزق و مشتری و پول
18-خواب بیش از حد و یا بیخوابی شدید .
#نکته
در صورت وجود بیش از سه تا پنج نشانه از این علائم در زندگی بطور همزمان نشان میدهد که احتمال زیاد شما چشم خورده اید
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
#تجربه_اعضا ❤️
#دردو_دل
سلام روزتون بخیر
راستش من زندگیم خیلی عجیب غریبه
من عاشق یه خانومی بودم و خیلی همو دوست داشتیم اما اون خانوم به دلیل اینکه از بچگی کلا پوشش بازی داشته دیگه عادت کرده بود من پدرم سید هستن که گفتن اگه قراره عروس ما بشه باید یکم پوشش و تغییر بده نگفتن چادری بشه فقط در حد خیلی کم که اون خانوم گفت اگه منو میخواین باید همینجوری بخواین
خلاصه نشد که بهم برسیم و همه میدونستن که من عاشق دختری ام اما به قول خانوادم ولنگ و بازه
مادرم حرف تو دهنش نمیمونه همه چی رو به کل فامیل توضیح داده بود
در نهایت گفتن که بریم خواستگاری دختر عمت آبرو دارن محجبه ان و مادر و پدرمم خیلی دوسش داشتن از بچگیش و وقتی عروسشون شد انگار دنیا رو بهشون داده بودن
اما چه عرض کنم که تو روشون خوب بود پشتشون بد
تو روشون محبت میکرد پشتشون نمیخواست سر به تنشون باشه
میگفتم چرا میگفت اینا بخاطر اینکه اون دختره رو براتو نگیرن اومدن من و گرفتن دیدن سر و گوشت میجنبه میخوای براشون سرطان بیاری گفتن بیان منه ساده رو بگیرن
پدرم یه مغازه داشت که من توش کار میکردم و راش انداخته بودم چرخش میچرخید خداروشکر نون خوبی ازش برای من و پدرم درمیومد اما زنم نشست به پام که اونجا رو بفروشید سهمت و بردار بزن تو یه کاری
انقد شبانه روزی مخم و خورد که به پدرم گفتم و در جواب گفت بزار بمیرم بعد به فکر تقسیم مالم باش
که زنم گفت ببین حقتو نمیده اونجا رو تو آباد کردی داداشات آخرش میان میخورن
با همین حرفا منو به پدرم بدبین کرد باعث شد که فکرای بدی تو سرم بچرخه
به پدرم گفتم حداقل بیا بزن به نام من برم رو سندش وام بگیرم یه جا خودم اجاره کنم و کار کنم
با خواهش و التماس مادرم پدرم قبول کرد و وقتی زد به نامم باز زنم گفت حقت و بفروش الان حقت و نگیری بعدا نمیتونی بگیری اگه حقت و نگیری انگار از گلوی زن و بچه هات زدی
که مغازه رو فروختم به هیچکسم چیزی نگفتم روزی که خریدار رفته بود به پدرم گفته بود که خریدم پدرم سکته کرد زبونش خوب نمیچرخه یه طرف بدنشم لمس شده
باعثش زنم بود اما دیگه این اتفاق افتاده بود گفتم حداقل زندگی زن و بچمو تلخ نکنم با پولش یه کامیون خریدم دادم دست شوفر پول خوبی درمیومد زندگیم داشت سروسامون میگرفت پدر مادرمم فراموش کرده بودم
اما یه روز فهمیدم که راننده تو راه برگشت خوابش برده و ماشین از پل افتاده پایین
راننده که چیزی نداشت ازش خسارت بگیرم یه مشت سفته موند ک به کارم نمیومد ماشین و پول هم نداشتم درستش کنم همونجوری مفت فروختم با پولش یه تاکسی صفر خریدم و دارم کار میکنم
اما دلم برای پدرم تنگ شده دوست دارم برم به دست و پاش بیفتم چند ساله هیچکدوم از خانوادمو ندیدم از زنم سرد و متنفرم میخوام طلاقش بدم اما بچه هام موندن تو گلوم و نمیدونم چیکار باید بکنم اما دوست دارم همه چیز عوض شه و درست شه بتونم جبران کنم.
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸✨{@ranjkeshideha}
••-••-••-••-••-••-••-••