eitaa logo
Ranyaa | رانیا ‌
1.9هزار دنبال‌کننده
11.9هزار عکس
2.2هزار ویدیو
154 فایل
جزتو یاری‌نگرفتیم‌و نخواهیم‌گرفت برهمان‌عهدکه‌بستیم، برآنیــم‌هنوز (: • مجموعهٔ فرهنگی‌ رانــیا🌱 • هیئت‌دختـرانه‌بنات‌الزهـرا .س. • کــرج ، پایگاه شهیدان پناهی راه ارتباطی: @Ranyaa شروط رانــیا رو مطالعه بفرمائید✨: @ranyaa_313_shorot
مشاهده در ایتا
دانلود
به کجا می‌روی؟ کمی درنگ کن! آیا با کمی گریه و یک فاتحه بر مزار من و امثال من مسئولیتی را که با رفتن خود بر دوش تو گذاشتیم از یاد خواهی برد یا نه؟:) ما نظاره‌گر خواهیم بودکه تو با این مسئولیت سنگین چه خواهی کرد!.. شهید رضا نادری🌿 علقمه، مقتل شهدای غواص کربلای۴:) •[ @Ranyaa_313 ]•
بلدید بچه‌ها تموم بشید برای تکلیفتون؟! بلدید به نفس نفس بیفتید ولی فرار نکنید؟ این‌کار همت‌ بود، این‌کار همت‌ها بود:)✨ °راویِ طلائیه🌱 •[ @Ranyaa_313 ]•
ای دل! تو چه می‌کنی؟:) می‌مانی یا می‌روی؟ داد از آن اختیار که تو را از حسین جدا کند... معراج‌الشهدای اهواز:) وداع:))) •[ @Ranyaa_313 ]•
Ranyaa | رانیا ‌
• روایت‌شبانه🖌 راستش همیشه اتوبوس‌ها دیر می‌کنن، به خاطر همین وقتی برات پیامک میاد که، فردا ساعت ۶/
• (اول) صبح که تو کلهر بلند شدم و یادم افتاد الان دیگه این‌جاییم من یکی باورم نمی‌شد که بعد یک سال دوباره این‌جام:)💘 بعد از صبحانه حرکت کردیم به سمت موقعیت حسن باقری، اذان رسیدیم و بعدِ نماز گفتند بریم برای روایت‌گری، حقیقتش همه منتظر ناهار بودن و اینکه با معده‌ی خالی بریم اون سمتی خوشحال‌کننده نبود، اما خب به عشق حسن آقا رفتیم، 😅 روایت یادمان حسن باقری خیلی خاصه، خیلی:) ✨ شاید بیشتر یادمان‌ها در مورد گذشته باشن اون چه که به شهدای ما گذشت و چه مصیبت‌هایی برای حفظ این خاک کشیدن، یادمان حسن، درمورد اینه که حالا باید چیکار کنیم؟! برای آینده چیکار کنیم؟ مسئولیت ما چیه؟ وظیفه و تکلیف ما کجاست؟🌱 موقعیت حسن باقری یعنی با خودت در بیفتی که ببینی چیکاره‌ای؟ واقعاً محلی برای تفکر:)))💫 •[ @Ranyaa_313 ]•
•(دوم) راستش وقتی رسیدیم فکه نمی‌خواستم کفشامو در بیارم، دم غروب رسیده بودیم و قبلش تو اتوبوس خوابیده بودم، کاملاً هنگ و خاموش بودم؛ سر در فکه‌ رو دیدم؛ نوشته بود، فاخلع نعلیک انک بالواد المقدس طوی:)...🌱 خداوند چند جا توی قرآن، به حضرت موسی می‌فرماید، کفشاتو در بیار، این‌جا وادی مقدس طوی است... منم تصمیم گرفتم کفشامو دربیارم ، کفشامو گرفتم یه دستم، گوشی چندتا از بچه‌ها تو اون‌یکی دستم، یه بطری آب تو بغلم، دوربین یکی از رفقا هم رو دوشم، هر چند دقیقه یک‌بار هم چادرم از سرم میفتاد رو دوشم،😂 بدین شکل پا گذاشتم به وادی مقدس فکه:)✨ پس زمینه‌ی صدای آوینی، غروب آفتاب بود، وقتی مسیر تموم شد، اذان زده بود، ایستادیم به نماز و بعد هم تو نور قرمزِ محیط، برای روایت جمع شدیم... بعد از روایت، یه متن یادم اومد؛ فكه‌ قربانگه‌ اسماعيل‌هاست‌ به‌ درگاه‌ خداي‌ مكه‌:)... •[ @Ranyaa_313 ]•
(سوم) بعد از فکه، رفتیم سمت کانال کمیل:) شب که روایتگری نبود، ما رفتیم برای اسکان:))))✨✨✨ تو نقطهٔ صفرِ مرزی. رفتیم داخل و جاگیر و پاگیر شدیم، شام ناگت بود، واقعاً هم خوشمزه بود.✨😅 خداروشکر از این بابت، چون ظهر، ناهار مرغ بود و مزه‌ی مرغ نمی‌داد، 😂 بعلاوه اینکه اگر یه ده لیتری نوشابه و آب هم می‌ذاشتی کنارت، بازم گلوت خشک می‌شد تهش، شام رو خوردیم و خوابیدیم، صبح بعد صبحانه بلافاصله رفتیم برای روایت، کفشامونو درآوردیم، چون گوشت و خون بچه‌ها‌ی کانال کمیل قطعاً قاطی این خاکه:) قشنگ‌ترین قسمت کمیل برای من، آخر روایته، وقتی رو می‌کنیم سمت حرم امام‌حسین ع و سلام می‌دیم به سیدالشهدا، 🌱 سلام به امام‌حسین یادآوری می‌کنه؛ هر ایستادگی و آزادگی‌ای رو خود حسین به ما یاد داده:)... ان‌شاءالله ما هم توی این راه فداکاری‌ها داشته باشیم، شبیه بچه‌های کمیل... •[ @Ranyaa_313 ]•
8.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
• (چهارم) بعد از کمیل، سوار اتوبوس شدیم و وقتی راه افتادیم، ابری بود هوا و بارون شد :)🌧 تصمیم براین شد که یه‌جایی پیدا کنیم که نماز بخونیم، در نهایت یه نمازخونه‌ی بین‌ِ راهی پیدا شد و ما اونجا نماز خوندیم، هم‌چنان بارون بود و هی زیاد و کم می‌شد و الحق و الانصاف هم زیادی زیبا بود:))) بعد از اینکه بارون قطع شد ما رسیدیم هویزه، متأسفانه هویزه در حد نهار و یه زیارت از قبور شهدا اتفاق افتاد و بعدش سریع راه افتادیم.💘🥲 شب رسیدیم شلمچه، دیر رسیدیم به بله‌برون حاج‌حسین و از اول روایت نبودیم اما همون ادامه‌اش هم قشنگ بود:). روایت‌های حاج‌حسین‌یکتا، همیشه بوی یادآوریِ تکلیف می‌ده.✨ •[ @Ranyaa_313 ]•
• (پنجم) شب تو اردوگاه باکری خوابیدیم، غذا کباب بود بدون برنج، حقیقت سیر نشدیم،😂 اردوگاهِ شهید باکری انقدر خوش‌حس و قشنگه که با شکم گشنه هم بازم حالت خوبه.😂✨ صبح راه افتادیم به سمت علقمه:) فکر کنم کاروان پایگاه شهیدان پناهی‌ بعد دو سال دوباره رفت علقمه:) تو یادمان علمقه، روایت‌گری کنار آب اروند انجام می‌شه، روایت غواص‌هایی که می‌دونستن شب عملیات وقتی بزنن به دلِ آب، دیگه برگشت ندارن:) غواص‌هایی که وقتی تیر و ترکش می‌خوردن، مجبور بودن تو سکوت درد بکشن و جون بدن، چون اگر صداشون در میومد عملیات لو می‌رفت:))) خلاصه که مدیون مردونگیشون، تا ابد.🌱 •[ @Ranyaa_313 ]•
• (ششم) بین راه، روایت حاج‌آقای میرافخمی رو شنیدیم، از حضور و کمک‌ ایرانی‌ها به مردم شریف لبنان، روایت شجاعت و ایستادگی مردم لبنان.✨ •[ @Ranyaa_313 ]•
• (هفتم) طلائیه:) حقیقتا دلم برای باد شدیدش تنگ شده بود:) اما خب امسال اونجوری باد نبود، نماز خوندیم و نهار خوردیم و رفتیم برای روایت:)🌱 باید تا آخر مسیر خاکی رو می‌رفتی و بعد سه‌راهی شهادت رو می‌پیچیدی راست، تا بشنوی همت که بود و چه کرد:) ✨ شجاعت و جدیت همت تو مسئولیتی که تحویل گرفته بود شنیدن داشت:)) خاک طلائیه بوسیدن داره، وقتی می‌فهمی خیلی‌ها روی خاکش جون دادن. این خاک سجده کردن داره، ما هم سجده کردیم روی خاکش و عهد بستیم برای موندن پای این پرچم.🇮🇷✨ •[ @Ranyaa_313 ]•
• (هشتم) رفتیم برای وداع، کجا؟ معراج‌الشهدای اهواز، یه نماز خوندیم و یه توسل کوچکی به شهدا داشتیم و برگشتیم کلهر، برای شام و در نهایت بستنی به یادموندنیِ هر سالمون:) سوار اتوبوس‌هامون شدیم و برگشتیم کرج. خاکی بودیم، خاکِ استخوونِ یه سری جوون فداکار رو لباسامون بود، غم و حماسه‌ی همون جوونا، قلبمون رو عوض کرده بود، شجاعت و آزادگی همین سربازای خمینی، عقلمون رو روشن‌تر کرده بود، ما، آدم‌های قبلی نبودیم. •[ @Ranyaa_313 ]•
Ranyaa | رانیا ‌
• باشد قرار بعدی ما، جنت الحسین!:)🌱❤️‍🩹 ▫️اردوی راهیان‌نور ▫️اسفند ۱۴۰۲ ▫️هیئت‌‌دخترانهٔ‌بنـات‌الزه
• این روزگار می‌گذرد خوب یا که بد بهتر که عمر ما در این خانه بگذرد:)🌱 ° اردوی راهیان‌نور ° بهمن و اسفند ۱۴۰۳ ° هیئت‌‌دخترانهٔ‌بنـات‌الزهـرا(س) •[ @Ranyaa_313 ]•