[°• #آنتے_شایعه↯ 🆕😌•°]
🎥••📸 #نظاره بفرمایید👆
در پی اراجیف گفته شده در #تصویر
باید عرض ڪنم که دست و پای مادر علیرضا جهانبخشم یه دیقه باز ڪردن
بیاد بچشو برای آخرین بار ببینه و ماچ کنه
و دوباره برگرده سلولش تا گلوله رو تو ملاجش خالی نڪردن‼️
✅از جام جهانی ڪه گذشت و بچه ها هم به آغوش وطن و خانواده هاشون برگشتن
ولی خداییش خدا خوب احمقا رو رسوا میڪنه
✍خـادم ُشـبـہـہ
#برای_ایران🇮🇷
.
.
بشنــــــو ولے بدون مـوشڪافے
بـــــاور نڪن↻🖐😉
🆚 ⇨| [• Eitaa.com/Rasad_Nama
•| #وکیل_وصی 👨🏻⚖|•
📝| موضوع:
🔸 انتشار عکس | #کیفری
⁉️| سوال(شماره 18):
🔻من چند سال با یکی دوست بودم (دوست پسر) بعد رابطمون سرد شد و الان پشیمونم و توبه کردم. متاسفانه مدتی هست عکسهای برهنه من در فضای مجازی اینستاگرام پخش شده و مطمئنم کار اون بوده ولی هیچ مدرکی ندارم ثابتش کنم پیجشو پاک کرده، چطور میتونم شکایت کنم؟ آیا شکایت کنم به نتیجهای میرسم؟ میتونم حتما به زندان بندازمش!؟
✅ پاسخ از وکیل فرشته نوری:
🚥 با سلام، اقدام مذکور طبق ماده ۱۴ و ۱۷ قانون جرایم رایانهای مجازات حبس یا جزای نقدی یا هر دو مجازات را در بر دارد. منتها باید ارتباط بین انتشار عکس و انجام عمل توسط ایشان را از طریق اسکرین شات و پیامک و شهادت شهود و اماراتی مثل صوت و… اثبات نمایید.
🔖 #پرسش_و_پاسخ_حقوقی
📍گفتمان بر مدار قوانین کشور
⚖| Eitaa.Com/Rasad_Nama
رصدنما 🚩
[• #نظرپرسے_تبیینے 🧐 •] . . ❓( #نظرپرسے | شماره 5 ): ▫️مهمترین تاثیر برگزاری جام جهانی قطر بر منطقه
[• #نظرپرسے_تبیینے 🧐 •]
.
.
♦️ نتیجه نهایے نظرپرسے(شماره 5)
👥 تعداد افراد مشارکتکننده: 59 نفر
👁🗨 تعداد بازدید نظرپرسے: 4.8k
🔹 سوال #نظرپرسے:
▫️مهمترین تاثیر برگزاری جام
جهانی قطر بر منطقه را چه میدانید!؟
📌 گزینه با بیشترین تعداد رأی:
✔️ بازنمایی مثبت فرهنگ اسلامی
🌀 مشاهده نظرپرسے(شماره5)
🌀 تحلیل نتیجه نظرپرسے(شماره5)
.
.
📱 #نظرپرسے_آنلاین
📆 #نظرسنجے_هفتگے
📝 #جهاد_تبیین
✔️ لینک توضیحات طرح نظرپرسے
مطالبه به روش پرسشگری😉👇
•🔎 • eitaa.com/joinchat/527499284C7fe1d7515d
رصدنما 🚩
[• #نظرپرسے_تبیینے 🧐 •] . . ♦️ نتیجه نهایے نظرپرسے(شماره 5) 👥 تعداد افراد مشارکتکننده: 59 نفر 👁🗨 ت
.
.
[• #نظرپرسے_تبیینے 🧐 •]
♦️ تحلیل نظرپرسے (شماره 5)
👥 تعداد افراد مشارکت کننده: 59 نفر
👁🗨 تعداد بازدید نظرپرسے: 4.8k
🔹 سوال #نظرپرسے:
▫️مهمترین تاثیر برگزاری جام
جهانی قطر بر منطقه را چه میدانید!؟
🔝 مشاهده نظرپرسے(شماره 5)
🔝 مشاهده نتیجه نهایے نظرپرسے(شماره 5)
🔰 نکات تحلیلے:
1⃣ ورزش با تعاریف و تعابیر متفاوتی همچون ورزش و فرهنگ، ورزش و سلامت، ورزش و اقتصاد و ... همراه است. در طول قرن اخیر ورزش گذشته از اهداف فرهنگی، اقتصادی و حوزه سلامت به یکی از ابزارهای موثر دولت مردان برای ایفای نقش های سیاسی تبدیل شده است.
2⃣ در طول سه دهه گذشته قطر نیز مانند سایر کشور ها، با سرمایه گذاری های عظیمی که در بخش ورزش کرده، جایگاه متفاوتی در بین کشورهای منطقه پیدا کرده است. دولت مردان قطر با استفاده از موفقیت های ورزشی چه از طریق کسب مدال های بین المللی و یا میزبانی مسابقات مهم بین المللی، تلاش دارند تا با کسب پرستیژ در عرصه بین المللی به هویت جدیدی دست پیدا کنند و در نهایت بتوانند از این ابزار، سیاست خارجی خود را هدایت و بازی های منطقه ای متفاوتی را در این حوزه پرتنش ایفا کنند.
3⃣ قطر با توجه به ثروت های عظیم نفت و گاز با به کارگیری یکی از ابزارهای «قدرت نرم» که فعالیت های «فرهنگی - تبلیغی» است تلاش دارد تا از منافع ملی خود در مقابل کشورهای منطقه و یا فرامنطقه ای، حراست کند. بی شک در این راه کشور قطر تنها نیست و از سوی دولت یا دولت های منطقه ای و یا فرامنطقه ای نیز حمایت می شود.
4⃣ علیرغم اسلام آوردن بیش از ۵۶۰ نفر در
جام جهانی در قطر، نمی توان گفت گزینه درست
تر بازنمایی فرهنگ اسلامی باشد. قطر در واقع به دنبال هویت یابی جدید و بازیگری در منطقه است و لذا گزینه کاملتر، گزینه یک می باشد.
.
.
📱 #نظرپرسے_آنلاین
📆 #نظرسنجے_هفتگے
📝 #جهاد_تبیین
✔️ لینک توضیحات طرح نظرپرسے
مطالبه به روش پرسشگری😉👇
•🔎 • eitaa.com/joinchat/527499284C7fe1d7515d
18.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
◉━━━━━────
↻ ◁ㅤ❚❚ㅤ▷ㅤ⇆
•[ 📹 #ویدئو_کلیپ •]
🔻 طنز امید و مجید☺️
این قسمت خط فقر...😐
🔖 #طنز_سیاسی
🇮🇷 #گرانی #اقتصاد
🖇 #تبیین #جهاد_تبیین #ثامن
•••👇👇👇•••
🆔 Eitaa.Com/Rasad_Nama
🍃
📌🍃
【 #مکتب_انقلاب . . .💌🌱】
همه این فعالیتهای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، نظامی، مبارزاتی، علمی و تحقیقاتی برای انسان لازم است. هرکس برحسب نوبت، فرصت و سهمی که دارد باید انجام دهد.
+اما فراتر از همه اینها یک نکته الهی است و آن اینکه شما در مسئولیتی که بر عهده میگیرید، باید یکی از این دو صورت باشید: کاری که میکنید شما را در آن سیر معنوی_که اساس خلقت انسان برای آن است و بقیه چیزها مقدمهاند_ یا پیش میبرد و یا از آن باز میدارد. یکی از این دو است و شقّ سومی ندارد.
#حواسمونو_جمع_میکنیم✌️🏻
#فعالیتهامونبرایرضایتخدا✋🏻
از تو به ما اشـارت از مــا به سر دویدن👇
•😍🍃• Eitaa.com/Rasad_Na
43.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔎🗞
🗞
[ #مغزبانی 💡]
⛔️ شــایعات #علی_کریمی
📍قسمت اول
📰 مــرورے بر چــرندیات
علے ڪریمے در چنــد وقت اخیر
‼️تا ڪے میخوان بردهے غربےگرایان
باشن #خدا میدونه‼️
#وطن_فروشان_نامرد
#پایان_مماشات
#ایران_قوی
حق در هر شرایط پیروز میدان است:
🛡| Eitaa.Com/Rasad_Nama
15.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•{ #قطب_نما ♻️ •}
‼️سوختی برای ادامه اغتشاشات‼️
🔹اغتشاشگران چه بر سر سید روح الله عجمیان اوردند!!؟
تصاویری از جنایت رخ داده در کرج و بررسی شهادت شهید عجمیان
مسائل روز را آنی #رصد کنید👇🤓
🖥📲 |• Eitaa.com/Rasad_Nama
تکمیلی #خبر_ویژه
[من باب خبری
که دوساعت پیش در کانال کار شد]
🔴خبر رضایت مادر شهید عجمیان به عدم قصاص قاتلین جنایتکار پسرش کذب است
▪️پس از انتشار خبری درباره گذشت مادر شهید عجمیان از قاتلین پسرش که شقاوت آنها احساسات عمومی را جریحه دار کرده، موجی از اعتراض و نگرانی نسبت به آزادی عناصر خطرناک عامل این جنایت به وجود آمد
▪️براین اساس یک منبع آگاه به دانا گفت، چنین خبری کذب است و اساسا هنوز حکم نهایی متهمان این جنایت صادر نشده است
▪️ همچنین جنبه های عمومی این جرم نیز در بسیاری از موارد قابل گذشت و چشم پوشی نیست.
🔺 Eitaa.Com/Rasad_Nama
رصدنما 🚩
[• #قصص_المبین✨ •] (هشتگ مخصوص رمان هاے امنیتے،سیاسے) رمان #نقاب_ابلیس #قسمت_سی_و_ششم (مصطفی) علی
[• #قصص_المبین✨ •]
(هشتگ مخصوص رمان هاے امنیتے،سیاسے)
رمان #نقاب_ابلیس
#قسمت_سی_و_هفتم
(حسن)
درست مثل پلنگی که در کمین طعمه تعقیبش میکند، از کنار پیاده رو دختر را میپاید و دنبالش میرود و ما هم دنبالش. سرش را کمی برمیگرداند و بی آن که چشم از دختر بردارد، به سیدحسین میگوید:
- این حالاحالاها میخواد بره جلو!
دختر همچنان میان جمعیت راه میرود و فیلم میگیرد. عباس آرام میگوید:
- مطمئنم ماموریتش فقط فیلم فرستادن نیست. حتما مسلحه و یه برنامه هایی داره!
به حوالی میدان فردوسی که میرسیم، آرام آرام از میان آشوبها بیرون میرود و به طور کاملا نامحسوس وارد پیاده رو میشود. مردی سر تا پا سیاهپوش در پیاده رو ایستاده. دختر با دیدن مرد، آرام به طرفش میرود و چند کلمهای حرف میزنند؛ خیلی کوتاه. فاصلهمان آنقدر کم نیست که بشنویم. دختر چیزی به مرد میدهد و داخل یک کوچه میرود. عباس صبر میکند که مرد برود، بعد به ما رو میکند:
- احمد! شما وایسا همین جا، مواظب باش کسی رو نزنن. سید! شما با موتور برو دنبال مرده، ببین کجا میره و چکار میکنه ولی باهاش درگیر نشو. حسن! شمام با فاصله میای پشت سر من، برید یا علی!
مرد همچنان در پیادهروست. سید قدم تند میکند تا گمش نکند. من میمانم و عباس. عباس نگاه جدی، اما مهربانش را به صورتم میدوزد:
- اصل کار، کار خودمه. اما میخوام توام بیای که اگه گمش کردیم، تقسیم شیم. حالام من میرم، تو پنج دقیقه بعد من بیا. یا علی.
و میرود. پنج دقیقه به اندازه پنجاه سال برایم میگذرد.
وارد کوچه میشوم. دلشوره دارم. عباس را سخت میبینم. تمام کوچه را میپایم، مثل عباس. درست نمیبینمش. کاش امشب زودتر تمام شود. کاش زودتر این آشوبها جمع شود و برود پی کارش. نگاهی به خانهها میکنم، نمیدانم ساکنان این خانهها درچه حالند؟ نگرانند یا بی تفاوت؟
نمیدانم چقدر میگذرد تا بیسیم بزند:
-حسن جان هستی؟
-هستم. بفرما؟
نفس نفس میزند:
-حسین گفته مرده رو گم کرده، وقتی دوباره دیدتش داشته فرار میکرده میاومده سمت من. همدیگه رو پیدا کنین باید حتما اون مرده رو بگیریم.
-عباس خیلی دور شدی، نمیتونم ببینمت.
-حسن حتما مرده رو پیداش کن، مفهومه؟ یا علی!
به سیدحسین بیسیم میزنم:
- کجایی سید؟ او هم نفس نفس میزند، پیداست دویده:
-کوچه پارسم؛ روبهروی یه نونوایی.
-من توی براتیام. بیا توی تمدن، اونجا هم رو میبینیم.
-من تا دو دقیقه دیگه رسیدم.
-میبینمت.
به تمدن میرسم و به سمت تقاطع پارس و تمدن میروم. کلاه بافتنیام را پایینتر میکشم از سرما و دستانم را زیر بغلم میبرم. تندتر قدم برمیدارم بلکه گرم شوم. سیدحسین سر تقاطع ایستاده. پا تند میکنم و به هم میرسیم. از چهره برافروختهاش، پیداست دویده. مرد را که با فاصله ده متری ما آرام میرود، نشان میدهد:
-بریم.
آرام میگوید:
-عباس گفت حتما خفتش کنیم، چون اگه برسه به دختره عباس نمیتونه دختره رو گیر بندازه.
قدم تند میکند و من هم پشت سرش:
-مسلح نباشه؟
-امید به خدا. ما دو نفریم!
ادامه دارد...
✍️نویسنده خانم فاطمه شکیبا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
باخوندن، خیلــے چیزا دستت میاد😉👇
°• 📖 •° Eitaa.com/Rasad_Nama
رصدنما 🚩
[• #قصص_المبین✨ •] (هشتگ مخصوص رمان هاے امنیتے،سیاسے) رمان #نقاب_ابلیس #قسمت_سی_و_هفتم (حسن) درس
[• #قصص_المبین✨ •]
(هشتگ مخصوص رمان هاے امنیتے،سیاسے)
رمان #نقاب_ابلیس
#قسمت_سی_و_هشتم
(حسن)
آرام از پشت سر میگویم:
-ببخشید آقا، منزل رفیعی میشناسید؟
بعید است با این تله گیر بیفتد. دل میزنم به دریا و وقتی ناگهان برمیگردد، قبل از هر اقدامی با زانو به شکمش میکوبم. خم میشود اما حرفهایتر از آن است که بنشیند و ناله سر دهد. پیداست که انتظار چنین اتفاقی را داشته. حالا چه خاکی به سرم بریزم؟ کاش درس و کنکور و دانشگاه را بهانه نمیکردم و با سیدحسین و بقیه بچهها، به کلاس رزمی میرفتم. الان که یک گوریل آموزش دیده مقابلم ایستاده، رتبه سه رقمی و درسهایی که خواندهام به چه دردم میخورد؟
سیدحسین با یک ضربه زمینش میاندازد و آرام دست میگذارد به گردنش، و مرد از هوش میرود! خوش به حالشان که بلدند چه کار کنند!
ترس را به روی خودم نمیآورم و ژست فرماندهان پیروز را میگیرم. با دستبند پلاستیکی دستهایش را از پشت میبندم. سیدحسین، به حوزه بیسیم میزند:
-عباس گفت بگیریمش، الان بیهوشه سریع بیاید ببرینش تا مردم ندیدن!
-به سید... چه کردی! تو سوریه هم همین بلاها رو سر داعشیا میآوردی؟
-مزه ترشح نکن بچه! بدو بگو یه ماشین بفرستن ببرنش، تا نیم ساعت دیگه بهوش میادا!
-چــشم! رو تخم چشام! سید، خود عباس کجاست؟ چرا جواب نمیده؟
-نمیدونم. به ما گفت این رو بگیریم خودش میره دنبال دختره...
-الان من یکی از بچههای گشت (...) رو میفرستم، کارت شناساییشون رو چک کن حتما. نزدیکتونن؛ تا پنج دقیقه دیگه میرسن. فقط توی دید که نیستید؟
-نه پشت درختاییم کوچه هم خلوته؛ ولی اگه طول بکشه ممکنه یکی بفهمه!
سریع میرسند. سیدحسین مرد را تحویل میدهد و دوباره بیسیم میزند:
-عباس کجاست؟ بگید بریم دنبالش!
-وایسا، توی کوچه جمشید... نزدیک... وای...
سیدحسین نگران میشود و صدایش را بالا میبرد:
-نزدیک کجا؟
-سفارت انگلستان!
نمیدانم تا چه حد این را درک کردهاید که هرجا سخن از تفرقه و فتنه و براندازی است، نام انگلیس خبیث میدرخشد. سیدحسین میگوید:
- میرم دنبالش... یا علی!
دلشورهام بیشتر میشود. درحال دویدن هستیم و هرچه عباس را میگیریم، جواب نمیدهد. فقط صدای خش خش و فش فش میآید.
سیدحسین میایستد و دقیقتر گوش میدهد. شاسی حدود پنج، شش ثانیه فشرده میشود و رها میشود. بعد از کمی مکث، دوباره فشرده میشود؛ اما به مدت سه ثانیه. و بعد دوباره یک فشار پنج یا شش ثانیهای. خط، نقطه، خط!
-فش... فـ... فـش...
برافروخته میشود:
-داره مُرس علامت میده... کمک میخواد... بدو!
درحالی که پشت سرش میدوم، میگویم:
-چرا درست نمیگه کمک میخواد؟
-نمیدونم... حتما نمیتونه...
اصلا نمیفهمم کی به کوچه جمشید رسیدیم. سیدحسین میایستد و آرام کوچه را میپاید. کسی از میان جوی آب و شمشادهای داخل کوچه بیرون میپرد و لنگان لنگان میدود. باورم نمیشود. همان دختر! سیدحسین میدود و ناگاه نمیدانم از کجا چیزی به پای دختر میخورد و زمینش میزند. دختر ناله میکند، سیدحسین بالای سرش میرسد. دختر سرش را روی زمین گذاشته. سیدحسین درحالی که سعی دارد سیانور را از دهان دختر بیرون بیندازد، خطاب به من میگوید:
-عباس رو دریاب!
همانجایی که دختر بود را میبینم، داخل جوی کنار کوچه!
-یا قمر بنی هاشم!
پیداست به سختی سر و دستش را از جوی بیرون آورده تا دختر را بزند. روی اسلحهاش فیلتر صدا بسته. دستش، صورتش، اسلحهاش، لباسهایش، همه خونین! گردنش روی زمین رها شده، از گلویش هم خون میریزد. ماتم برده، خشکم زده! نمیدانم باید چکار کنم. صدای بیسیم میآید:
-عباس... چرا جواب نمیدی؟ تو رو به امام حسین جواب بده... علی رو کشتن... یا خودت بیا یا یکی رو بفرست بیان علی رو ببریم... داره میمیره! عباس... عباس چرا جواب نمیدی؟ دِ جواب بده تو رو به قرآن... به ولای مرتضی اگه جواب ندی، من میدونم و تو! چرا سیدحسینم جواب نمیده؟
صدای مصطفی است. چشمانم سیاهی میرود، پاهایم سست میشود. بوی خون کامم را تلخ کرده. لبهای عباس آرام و نرم تکان میخورند. گوشهایم سوت میکشند. عباس را نمیشناسم. آخر کدام دیوانهای در جوی آب میخوابد که الان عباس اینجا خوابیده، آن هم با اسلحه و بیسیم. سیدحسین راست میگفت؛ عباس دیوانه است!
سیدحسین بالای سرمان میرسد. نمیبینمش، اما افتادنش را حس میکنم.
-یا قمر بنی هاشم...
ادامه دارد...
✍️نویسنده خانم فاطمه شکیبا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
باخوندن، خیلــے چیزا دستت میاد😉👇
°• 📖 •° Eitaa.com/Rasad_Nama