رصدنما 🚩
⇜[ #به_وقت_رمان😍📚 ]⇝ ﷽ #بینایی #قسمت_دوازدهم با این همه گویی حضار در صف ها به کسی اعتماد ند
⇜[ #به_وقت_رمان😍📚 ]⇝
﷽
#بینایی
#قسمت_سیزدهم
(منظور شما چیست؟)😒
(این که اگر او را به اینجا بیاوریم ناراحت می شوید؟)😳
(خیر فکر نمی کنم...)😕
(بسیار خوب...) (اجازه دارم بروم؟)🤨
( البته باید به پرسشی که کردیم جواب بدهید.)
( چه پرسشی؟)🤔
( زمانی که به او جمله "تقدیر بود" را گفتید به
چه چیزی فکر می کردید و مقصودتان چه بود ؟)😌
(شرح دادم که به علت...)😞
( نه جواب دیگری منظور ماست این توضیح به
درد ما نمیخورد)😒
( تنها حرفی که می توانم بزنم همین است چون
حقیقت دارد)😞
( پس جواب شما این است ؟)🧐
(روشن است مگر باید چیزی از خود بسازم؟)🤔
(بله بسازید آن چه را که مدنظر ماست بگویید
وهمه را راحت کنید!)☺️
آنچه اکثر مسئولان را نگران می کرد احتمال عدم
حضور مردم یا دادن رای سفید بود گویی شرایط
سیاسی و اجتماعی کشور که از یک هفته قبل
خطرناک شده بود با مشکلات تازه ای روبرو می
شد. یک درصد عدم مشارکت یا یا فراتر از حد
معین در قیاس با انتخابات قبلی به این مفهوم
خواهد بود که کشور به اوضاع طبیعی برنگشته
است. مثلا حضور نیافتن افرادی که به سودمند
بودن انتخابات معتقد نیستند یا افرادی که در آن
هوای خوب ترجیح میدهند به عوض دادن رای
وقت خود را به سرگرمی در کنار ساحل بگذرانند.😞
و یا افرادی که بدون علت خاصی وفقط به دلیل
تنبلی در منزل می مانند.حقیقت داشت که رای
دهندگان غیر از موارد خاص و به طور کلی به
سوالات مربوط به نظرسنجی پاسخ نمیدهند و
ساکت می مانند و زمانی که به آنها گفته می
شود( فقط برای گرفتن آمار است....) جواب می
دهند :(نباید جایی بیان شود... یا نباید اسمی روی
آن گذاشت...) به این ترتیب قادر نبودند با این
روش عقیده ی آن ها را به صراحت دریابند. 👌
هشت روز قبل روزنامه ها در یک نظرسنجی
اعلام کردند که جوابی غیر از سکوت دریافت
نکردهاند گاهی هم از فردی سوال میشد و فرد
دیگری پاسخ میداد گویی همه قسم یاد کردهاند
که رمز و اسرار رفتار خود را آشکار نکنند این
یکپارچگی رفتار در بین هزاران نفری که همدیگر
را نمی شناسند، هم سطح فکر نمیکنند و از
دیدگاه سیاسی تفاوتهای اعتقادی بسیاری با
یکدیگر دارند نادر و تعجب آور بود البته اگر
نگوییم غیرممکن...
رئیس جمهور قصد داشت این مسئله را به
نخست وزیر اعلام کند و نخست وزیر هم قصد
داشت آن را به رئیسجمهور اطلاع دهد.🤨
نخست وزیر به وزیر کشور گفت:
(دلیلی برای من بیاورید که چرا رئیس جمهور
اکنون قصد ندارد با ما گفتگو کند و آن را به بعد
موکول می کند...)
وزیر کشور هم دستور داده بود در حوزه های
انتخاباتی مأمورانی حضور داشته باشند که غیر
از محافظت از حوزه ها مراقب یکدیگر هم باشند.
شاید بشود دستیاران خرابکاران را در میان مردم
یافت شاید هم این مسئله میتوانست به
دستگیری افراد مظنون به خیانت منجر شود که
قصد داشتند درستی و صحت انتخابات را به هم
بریزند. دیگر انتهای بازی بود فقط لازم بود منتظر
اعلام نتایج بمانند.👌
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
😌👌.•░از ڪسےڪه ڪتاب نمےخونه بترس
از اونےڪه فڪر میڪنه
خیلے ڪتاب خونده بیشتـــــر ヅ
.↯🌱↯. Eitaa.com/Rasad_Nama
رصدنما 🚩
[• #قصص_المبین✨ •] (هشتگ مخصوص رمان هاے امنیتے،سیاسے) رمان #نقاب_ابلیس #قسمت_دوازدهم (مریم) قبل
[• #قصص_المبین✨ •]
(هشتگ مخصوص رمان هاے امنیتے،سیاسے)
رمان #نقاب_ابلیس
#قسمت_سیزدهم
(مریم)
دستم را میگیرد و میفشارد؛ انگار که بخواهد ابراز همدردی کند:
- میدونم چی میگی عزیزم؛ اما این دلیل نمیشه تو کلا کافر باشی و قید خدا رو بزنی! ببین... آدما نیاز دارن به اینکه یه حقیقت ماورایی رو بپرستن. برای همینم بت میساختن، چون نمیتونستن بی خدا باشن. همین الانم، خیلی از کسایی که بی خدا و کافرن کارشون به خودکشی میکشه. اصلا بدون ایمان که زندگی نمیشه کرد! آدم پژمرده میشه!
-من خدا رو دوست دارم؛ ولی نمیخوام مثل مسلمونا باشم؛ مثل این خشکه مقدسا!
لبخندش بوی پیروزی میدهد:
- خب چه اشکال داره؟ مهم قلب توئه! ایمان توی قلبه! ایمانم یعنی محبت! یعنی عشق! ایمان جز این نیست! بعدهم، کی گفته دین فقط اسلامه؟ اینهمه دین هستن که همشون بشر رو میبرن به سمت خدا. مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه! دین فقط یه جاده ست! همه ادیانم میرسن به خدا. تو به عنوان یه جوون، حق داری خودت ببینی دوست داری از کدوم یکی از جادهها به خدا برسی! فکر نکن چون پدر و مادرت مسلمونن توهم باید مثلشون باشی! همه بدبختیا و جنگا توی دنیا الان سر اینه که هرکسی میگه دین من بهتره؛ درحالی که آدما صرف نظر از مذهبشون، با معیار انسانیت سنجیده میشن!
(این عقاید انحرافی استخراج شده از رصد کانال های معاند اسلام است و پلورالیسم دینی نام دارد. تمام شبهات مطرح شده، دارای پاسخ های علمی و منطقی ست.)
چقدر خوب بلد است بحث را ببرد به سمتی که میخواهد. ادای آدمهای تازه آگاه شده را درمیآورم:
-خب الان پیشنهاد خود شما چیه؟
انگار برای زدن حرفی دل دل میکند. گویا دارم به هدفم نزدیک میشوم. سراپا گوش و چشم میشوم چون باید دقیقا تمام حالات و رفتارها و حتی لحن صدایش را به خاطر بسپارم. میگوید:
-ببین... دینی رو انتخاب کن که بیشتر به قلبت اهمیت بده نه ظاهرت... دینی که بناش به صلح باشه و به آزادی تو به عنوان یه خانم احترام بذاره؛ متوجهی که؟ نباید بین زن و مرد الکی دیوار و حصار کشید؛ این تعصبا معنی نمیده. سعی هم بکن دینت با سیاست مخلوط نشه، سیاست بی پدر و مادره. دینی که دائم تو رو بندازه توی وادی سیاست دین نیست! از همه مهمتر اینه که دینت به روز باشه و جدید. ببین قوانین اخلاقیش چیه، اگه دیدی اصالت رو به اخلاق میده خوبه. در کل، ببین قلبت چی میگه...
باید وادارش کنم واضحتر حرف بزند:
-من خیلی نمیدونم تحقیقم رو از کجا شروع کنم. میشه شما یه راهنمایی بکنید؟
میتوانم حس پیروزی را در چشمانش ببینم. حتما الان به خیال اینکه توانسته مغزم را شستوشو دهد، در دلش قند آب میشود:
- اگه بازم میای جلسه اینجا، برات چندتا کتاب بیارم که بخونی... چندتا سایت و وبلاگم هست، اونام منابع خوبیاند...
آدرس سایتها و وبلاگها را میگیرم و قرار میگذارم برای هفته بعد بیشتر باهم صحبت کنیم.
وقتی از اتاق بیرون میآییم، مراسم تمام شده و اکثرا درحال رفتناند. خانم حسینی هم کمی دیرش شده و خوشبختانه میرود. الهام علامت میدهد که چه خبر؟
پلک برهم میگذارم که یعنی: «الان میام میگم.»
میرسم بالای سرش. تند میپرسد:
-چی شد؟
-وایسا اول سر و ریختم رو درست کنم...
با دستمال مرطوب میافتم به جان صورتم. داشتم خفه میشدم! اینها چیست میمالند به صورتشان؟ آرایشها که پاک میشود، صورتم نفس میکشد و تازه خودم را میشناسم. شالم را درست میبندم و ساقهایم را دست میکنم. از دستشویی بیرون میآیم و الهام همانطور که چادرم را میدهد بپوشم، میپرسد:
-بگو چی شد دیگه...
به علامت تاسف سری تکان میدهم:
-خیلی عقایدش به بهاییها میخورد. انگار میخواست غیر مستقیم هلم بده به سمت بهاییت؛ ولی هنوز کامل بهم اعتماد نداره! آدرس چندتا سایت رو داده. بریم ببینیم چیه!
ادامه دارد...
✍️نویسنده خانم فاطمه شکیبا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
باخوندن، خیلــے چیزا دستت میاد😉👇
°• 📖 •° Eitaa.com/Rasad_Nama