eitaa logo
رصدنما 🇮🇷
2.5هزار دنبال‌کننده
17.9هزار عکس
11.2هزار ویدیو
255 فایل
ˇ﷽ ما استراحت نخواهیم ڪرد این انقلاب و جامعہ آنقدر ڪار درش هست ڪه دیگر استراحت بـےاستراحت. بےآنڪه هیچ پست وسمت وحڪمے درڪار باشد. #شهید_بهشتے♥️🌱 #نَحنُ_جُنودُڪَ_بَقیَّةَ_الله³¹³ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
31.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
[• •] مستند 🌪 مجموعه مستند "در برابر طوفان" روایتگر تاریخ سیاسی و اجتماعی پهلوی دوم از زمان پادشاهی محمدرضا پهلوی تا انقلاب اسلامی است. در این مجموعه صداها و تصاویر منتشر نشده از تاریخ معاصر کشور نمایش داده می شود. 🙃 🔻این قسمت : 1⃣وقایع اجتماعی و سیاسی ایران و شروع حزب رستاخیز و خیزش های مردمی در سراسر ایران 2⃣پایان دوره نخست وزیری هویدا و ... 3⃣واقعه ۱۹ دی قم و چهلم هایی که ... صـــدا، تصویــــر، حرڪـتـ👇🏻 🎬| Eitaa.com/Rasad_Nama
رصدنما 🇮🇷
⇜‌[ #به_وقت_رمان😍📚 ]⇝ ﷽ #بینایی #قسمت_ششم دستیاری که برای آوردن گزارش به آستانه ی در رفته بود
⇜‌[ 😍📚 ]⇝ ﷽ مسئول حوزه متبسم از جا برخاست رای دهنده فردی کهنسال اما دارای هیکل متناسب و ظاهری جذاب بود از آن شهروندان خوب به حساب می آمد که به گفته ی نماینده ی راست گرا اشخاص وظیفه شناس ،آرام و صبوری هستند و آگاهی و دقت باخبر از اهمیت چنین انتخاباتی به صف رای دهندگان می پیوندند.👌 مرد مدارک و شناسنامه ی خود را برای رای دادن به مسئول حوزه تحویل داد و مسئول از شدت شادمانی با صدایی مرتعش و بلند نام او را بر زبان آورد.🗣😃 دستیاران بی درنگ لیست رای دهندگان را بررسی کردکد و بعد از چندبار ورق زدن بالاخره نام اورا پیدا کردند در کنار آن علامت مخصوص اخذ رای گذاشته و برگه رای را به او دادند مرد همانطور که آب از فرق سر تا نوک پایش جاری بود به طرف محل مخصوص پر کردن ورقه رفت و خیلی سریع برگشت. 😓 برگه را چهار بار تا زده بود. آن را ره رئیس سپرد تا او با حالتی پر غرور پر افتخار تحویل بگیرد و درون صندوق بیاندازد مرد مدارک خود را پس گرفت چتر خود را برداشت و رفت.😌☂ ده دقیقه بعد دومین نفر وارد شد بعد از اوهم تعداد یگری آمدند اما با فاصله ی زیاد از یکدیگر و مانند مایعی که از قطره چکان فرو می ریزد بدون شوق و با قیافه ای عبوس.😒 برگه های رای مانند برگ های پائیزی که آهسته از شاخه جدا می شوند به درون صندوق ها واریز می شدند.🍂 مسئول حوزه و دستیارانش سعی می کردند با طمانینه و دیرتحویل دادن مدارک صف تشکیل دهند اما بی نتیجه بود.😞 تعداد مراجعه کنندگان در ایده آل ترین شرایط از سه یا چهار نفر فراتر نمی رفت و کسی نمی توانست آن را به عنوان صف تلقی کند.👌 ممتنع ،زیاد و هولناک و تعداد رای دهندگان کم خواهد بود. تصور می کنم راهی به غیر از تکرار انتخابات ندارند.🧐 مسئول حوزه گفت:شاید باران و باد قطع بشود سپس به ساعتش نگاه کرد⌚️ و زیر لب چیزی گفت که گنگ بود شاید دعا می خواند. 📿 دستیاری که برای بررسی اوضاع به آستانه ی در رفته خیس شده بود😓 از جا برخاست و گفت:اگر آقای رئیس اجازه بدهند مجددا بروم و وضعیت هوا را ببینم چون اکنون کسی برای واریز رای در این جا حضور ندارد.😃 خیلی سریع رفت و بازگشت. باز شادمان بود. اخباری خوبی برای شما دارم خوشبختانه از شدت باران کم شده است و می توان گوشه هایی از آسمان را هم دید😃🏞 تمام حضار از جمله نمایندگان احزاب از فرط خوشحالی همدیگر را در آغوش گرفتند. اما شادی آن هادیری نپایید حالت قطره چکانی حضور رای دهندگان همچنان تداوم داشت.😞 همسر،مادر و یکی از عمه های دستیار هم آمدند و بعد از آن نوبت به برادر بزرگتر نماینده ی راست گرا رسید. مادر زن مسئول حوزه هم حاضر شد اما پس از واریز رای قوانین حاکم بر حوزه را زیر ما گذاشت به طرف داماد خود رفت و اطلاع داد که دخترش یعنی همسر او اواخر عصر خواهد آمد. آن گاه با لحنی سرشار از موذی گری ادامه داد: قصد دارد به سینما برود.😏 پدر و مادر قائم مقام هم آمدند. البته افراد دیگری هم که نسبنی به اعصای حاضر نداشتند بی اعتنا وارد می شدند با بی میلی رای می دادند و بی اعتنا می رفتند 😒 ناگهان کمی هیجان در محیط به وجود آمد. دو سیاستمدار عضو حزب راست گرا و دقایقی بعد یک عضو حزب میانه رو به حوزه آمدند و در پی آن ها یک دوربین سیار تلویزیونی که پیدا نبود از کجا آمده است لحظاتی فیلم گرفت و دوباره ناپدید شد.📽 ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄ 😌👌.•░از ڪسے‌ڪه ڪتاب نمےخونه بترس از اونے‌ڪه فڪر میڪنه خیلے ڪتاب خونده بیشتـــــر ヅ .↯🌱↯. Eitaa.com/Rasad_Nama
5.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥🍃 🍃 •[ 🎤 ]• 💠 🛑 گزیده 8 قسمتی / - انتخابات دارای چه فایده و کارکردی است⁉️ 🍃🌻🍃 •••••👇👇👇••••• 🆔 Eitaa.com/Rasad_nama 🍃 🇮🇷🗳🍃
رصدنما 🇮🇷
[• #قصص_المبین✨ •] (هشتگ مخصوص رمان هاے امنیتے،سیاسے) رمان #نقاب_ابلیس #قسمت_ششم به روایت حسن ه
[• ✨ •] (هشتگ مخصوص رمان هاے امنیتے،سیاسے) رمان به روایت مریم -پس شمام متوجهش شدید؟ دارن آروم آروم بچه هیئتی‌هامون رو جذب می‌کنن! به الهام چشم غره می‌روم که بگوید. الهام اخم می‌کند یعنی: «هنوز وقتش نیست.» حاج آقا دستی به تسبیح عقیق می‌کشد. دانه‌های تسبیح بهم می‌خورند و سکوت چندثانیه‌ای جلسه را بهم می‌زنند. نفس عمیقی می‌کشد و می‌گوید: -فعلا نمی‌خواد تند برخورد کنید. فقط باید جذب مسجد رو بیشتر کنیم و روشنگری اینجا انجام بشه. مردم خودشون می‌فهمن، به شرطی که ما هم حقیقت رو بگیم. مصطفی آرام ندارد. حالت نشستنش را تغییر می‌دهد و می‌گوید: -حاجی اینا خیلی مشکوکن! خیلی بی مهابا دارن سم پراکنی می‌کنن! انگار پشت‌شون گرمه! حسن که تا الان با انگشتانش ور می‌رفت، می‌گوید: -شایدم تازه کارن و داغن و نمی‌دونن چه خبره و نباید انقدر تند برن! مصطفی کمی به جلو خم می‌شود: -مگه اینجا بسیج نداره؟ خب شورای بسیج کارش همینه دیگه! یه گزارش رد می‌کنیم؛ اگه توجه نکردن خودمون می‌ریم با ضابـ... حاج آقا دستش را به نشانه‌ ایست جلو نگه می‌دارد: -وایسا آقاسید! می‌دونم نگرانی، ولی نمیشه که چکشی، یهو بری همه رو بریزی توی گونی! بذار اول مردم رو روشن کنیم که اگه کاری کردیم، مردم توجیه شده باشن! -از اینا بعید نیست، به یه جاهایی وصل باشنا... -اون دیگه وظیفه بسیج نیست. کار نیروی انتظامی و سپاهه که ته و توی ماجرا رو دربیاره. علی آقا که تا الان داشت صورت جلسه می‌نوشت، سر بلند می‌کند: -پس تکلیف این هیئت محسن شهید معلوم شد. حسن رو به مصطفی می‌کند: - قرار شد چه کنیم پس؟ مصطفی شمرده می‌گوید: -روشنگری می‌کنیم و گزارش می‌دیم که مواظبشون باشن. نفسش را با صدای بلندی بیرون می‌دهد و رو به ما می‌کند: -خانما، شما حواستون به جلسات زنونه باشه، ببینید اگه جلسه زنونه این مدلی هست، حتما گزارش بدید. الهام آب گلویش را فرو می‌دهد و می‌گوید: - اتفاقا یه مسئله مهمه که می‌خوایم بگیم. مصطفی پیداست که پاهایش خواب رفته. چهارزانو می‌نشیند و می‌گوید: - بفرمایین. الهام نگاهی به فاطمه می‌کند و از او کمک می‌خواهد. فاطمه با ابرو اشاره می‌کند که خودت بگو. الهام شروع می‌کند: -راستش چندروز پیش، فاطمه خانم از طرف یه دوستاشون دعوت می‌شن به یه مجلس روضه زنونه. گویا بخاطر نذر یه مادر شهید، این مجلس هر هفته روزای صبح جمعه دایره؛ اما فاطمه خانم چیزایی دیدن که قابل تامله. الهام از این راه ادامه حرف را به فاطمه پاس می‌دهد. فاطمه صدایی صاف می‌کند و می‌گوید: - درسته. توی نگاه اول یه جلسه روضه زنونه بود، اما رفتار عجیبی داشتن. مثلا به جز قهوه و شیرینی چیزی ندادن و گفتن هزینه صبحانه رو بین فقرا تقسیم می‌کنن. یا به جای مداحی، چندتا دختر اومدن فلوت زدن و یه خانم یه شعر غمگین خوند و غم نوازی کردن. حالا اینا مهم نیست، اصل مطلب، صحبتای خانمیه که توی مراسم بود. اگه بخوام خلاصه بگم، یکی خیلی تاکید می‌کرد روی برابری زن و مرد، یکی هم معتقد بود نوجوون‌ها باید آزاد باشند تا خودشون دین و راه زندگیشون رو انتخاب کنن! یعنی یه جورایی می‌خواست بگه ملاک حقانیت دین، تشخیص خود فرده و مثلا من اگه فکر کنم مسیحیت درسته، پس درسته! و یه جورایی می‌گفت ایمان آدم به دینش ربطی نداره و همه ادیان می‌تونن حق باشن، چون اصل ایمان، محبته! مصطفی طوری اخم کرده که انگار می‌خواهد خودکار در دستش را با چشمانش ببلعد! می‌گویم: - البته اینایی که فاطمه خانم گفتن، برداشتی بود که ما از حرفای اون خانم داشتیم. مصطفی زیر لب می‌پرسد: -کجا بود این روضه؟ -توی همین محدوده بود، شاید یه چهارراه بالاتر. حسن دستی بین موهایش می‌کشد: -از زمین و زمون می‌باره! ادامه دارد... ✍️نویسنده خانم فاطمه شکیبا ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ باخوندن، خیلــے چیزا دستت میاد😉👇 °• 📖 •° Eitaa.com/Rasad_Nama