eitaa logo
رصدنما 🚩
2هزار دنبال‌کننده
14.1هزار عکس
7.6هزار ویدیو
253 فایل
ˇ﷽ ما استراحت نخواهیم ڪرد این انقلاب و جامعہ آنقدر ڪار درش هست ڪه دیگر استراحت بـےاستراحت. بےآنڪه هیچ پست وسمت وحڪمے درڪار باشد. #شهید_بهشتے♥️🌱 #نَحنُ_جُنودُڪَ_بَقیَّةَ_الله³¹³ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] اولین عملیاتی بود که شرکت می‌کردم . بس که گفته بودند ممکن است موقع حرکت به سوی مواضع دشمن ، در دل شب عراقی‌ها بپرند تو ستون و سرتان را باسیم مخصوص از جا بکنند . دچار وهم و ترس شده بودم ساکت و بی‌صدا در یک ستون طولانی که مثل مار در دشتی می‌خزید جلو می رفتیم . جایی نسشتیم ، یک موقع دیدم یک نفر کنار دستم نشسته و نفس نفس می‌زنه ، کم مانده بود از ترس سکته کنم . فهمیدم که همان عراقی سر بران است . تا دست طرف رفت بالا معطل نکردم با قنداق سلاحم محکم کوبیدم توی پهلویش و فرار را بر قرار ترجیح دادم . لحظاتی بعد عملیات شروع شد . روز بعد در خط بودیم ، که فرمانده گروه‌هانِ‌مان گفت :"دیشب اتفاق عجیبی افتاده معلوم نیس کدام شیر پاک خورده‌ای 😇به پهلوی فرمانده گردان کوبیده که همان اول بسم اللّه دنده‌هایش خرد و روانه بیمارستان شده 😳 ازترس صدایش را درنیاوردم.😅 . خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] بین تانکر تا دستشویی فاصله بود . آفتابه را پر کرده بود و داشت می‌دوید . صدای سوتی شنید و دراز کشید . آب ریخت روی زمین ولی از خمپاره خبری نبود 🤨. برگشت دوباره پرش کرد وباز با صدای سوت و همان ماجرا 😤. بازهم داشت تکرار می‌کرد که یکی فهمید ماجرا از چه قرار است . 🧐 موقع دویدن باد می‌پیچید تو لوله آفتابه سوت می‌کشید🤣🤣 . خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] خاطرات یک عراقی یه پسر بچه رو گرفتیم که ازش حرف بکشیم ، آوردنش سنگر من ، خیلی کم سن و سال بود . بهش گفتم :" مگه سن سربازی تو ایران هجده سال تمام نیست ؟" سرش را تکان داد . گفتم :" تو که هنوزهجده سالت نشده ؟" بعد هم مسخره‌اش کردم و گفتم :" شاید به خاطر جنگ امام خمینی کارش به جایی رسیده که دست به دامن شما بچه‌ها شده و سن سربازی رو کم کرده ؟" جوابش خیلی من رو اذیت کرد . بالحن فیلسوفانه‌ای گفت :" سن سربازی پایین نیومده ، سن عاشقی پایین اومده "❤️ شادی روح شهدای هشت سال دفاع مقدس صلوات🙏 . خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] صبح روز عملیات والفجر ۱۰ در منطقه حلبچه همه حسابی خسته بودند . روحیه مناسبی در چهره بچه‌ها دیده نمی‌شد ، از طرفی حدود ۱۰۰ اسیر عراقی را پشت خط برای انتقال به پشت جبهه به صف کرده بودیم . برای اینکه انبساط خاطری در بچه‌ها پیدا شود و روحیه های گرفته آنها از آن حالت خارج شود جلوی اسیران عراقی ایستادم و شروع به شعار دادن کردم و بیچاره‌ها هنوز لب باز نکرده از ترس شروع به شعار دادن می‌کردند . مشتم را بالا برده بودم و فریاد می‌زدم :" صدام جاروبرقیه " 😜و اونا هم جواب می‌دادند . فرمانده گروهان برادر قربانی کنارم ایستاده بود و می‌خندید ، منم شیطونیم گل کرد و برای نشاط رزمنده‌ها فریاد می‌زدم :" الموت لقربانی " اسیران عراقی شعارم را جواب می‌دادند .😂😂 بچه‌های خط همه از خنده روده‌بُر شده بودند و قربانی هم دستش را تکان می‌داد که یعنی شعار ندهید!!😢 او می‌گفت :" قربانی من هستم " ، " أنا قربانی " و اسیران عراقی هم که متوجه شوخی من شده بودند رو به برادر قربانی کردند و دستان خود را تکان می‌دادند و می‌گفتند :" لا موت ، لا موت " یعنی ما اشتباه کردیم .😅😅 . خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] اما مگر میشد با آن تکه‌هایی که می‌آمدند آدم حواسش جمع نماز باشد!! مثلاً یکی می‌گفت :" واقعاً این که می‌گویند نماز معراج مؤمن است این نماز را می‌گویند نه نماز من و تو را !! "😊 دیگری پِی حرفش را می‌گرفت که :" من حاضرم هر چی عملیات رفتم بدهم دو رکعت نماز او را بگیرم " و سومی :" مگر می‌دهد پسر !! "🧐 و از این قماش حرفا . و اگر تبسمی گوشه لبمان می‌نشست بنا می‌کردند به تفسیر کردن :" ببین ببین ! الان ملائک دارن قلقلکش می‌دهند ! "😅 و اینجا بود که دیگر نمی‌توانستیم جلوی خودمان را بگیریم و لبخند تبدیل به خنده می‌شد 😁 خصوقاً آنجا که می‌گفتند :" مگر ملائکه نا محرم نیستند ؟ "😳 و خودشان جواب می‌دادند :" خوب لابد با دستکش قلقلک می‌دهند !! "😂 . خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] بار اولم بود که مجروح می‌شدم و زیاد بی‌تابی می‌کردم . یکی از برادران امدادگر بالاخره اومد بالای سرم و با خونسردی گفت :" چیه ؟ چه خبره تو که چیزیت نشده بابا !! 🤨 تو الان باید به بچه‌های دیگر هم روحیه بدهی آن وقت داری گریه می‌کنی ؟ 😏 تو فقط یک پایت قطع شده ! ببین بغل دستی‌ات سر نداره و هیچی هم نمی‌گه ! " 😳 این را که گفت بی اختیار برگشتم و چشمم افتاد به بنده خدایی که شهید شده بود ! 😢 بعد توی همان حال که درد مجال نفس کشیدن هم نمی‌داد کلی خندیدم و با خود گفتم عجب عتیقه‌هایی هستند این امدادگرا 😂😂 . خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] خمپاره که می زدند طبیعتاً اگر در سنگر نبودیم خیز می رفتیم تا از ترکش آن محفوظ بمانیم. بعضی صاف صاف می ایستادند و جنب نمی خوردند و اگر تذکر می دادی که دراز بکش، می گفتند: "بیت المال است. حالا که این بنده خدا به خرج افتاده نباید جاخالی داد. حیف است، این همه راه آمده خوبیت ندارد."🤣🤣 . خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] بعد از داير شدن مجتمع هاي آموزشي رزمندگان در جبهه ، اوقات فراغت از جنگ را به تحصيل مي پرداختيم .يكي از روزهاي تابستان براي گرفتن امتحان ما را زير سايه درختي جمع كردند . بعد از توزيع ورقه هاي امتحاني مشغول نوشتن شديم .خمپاره اندازهاي دشمن همزمان شروع كرده بودند . يك خمپاره در چند متريمان به زمين خورد .همه بدون توجه ، سرگرم جواب دادن به سئوالات بودند . يك تركش افتاد روي ورقه دوست بغل دستيم و چون گرم بود قسمتي از آن را سوزاند . ورقه را گرفت بالا و به ممتحن گفت : برگه من زخمي شده بايد تا فردا به او مرخصي بدهي !😁 همه خنديدند و شيطنت دشمن را به چيزي نگرفتند .🤣🤣 . خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] برای اینکه شناسایی نشیم تو مکالمات بی سیم برای هر چیزی یک کد رمز گذاشته بودیم.کد رمز آب هم 256 بود.من هم بی سیم چی بودم .چندین بار با بی سیم اعلام کردم که 256 بفرستید.اما خبری نشد . بازهم اعلام کردم برادرای تدارکات 256 تموم شده برامون بفرستید ، اما خبری نمی شد .تشنگی و گرمای هوا امان بچه ها را بریده بود. من هم که کمی عصبانی شده بودم و متوجه نبودم بی سیم رو برداشتم و با عصبانیت گفتم مگه شما متوجه نیستید برادرا؟ میگم 256 بفرستید بچه ها از تشنگی مردند.تا اینو گفتم همه بچه ها زدند زیر خنده😂 و گفتند با صفا کد رمز رو که لو دادی.اینجا بود که متوجه اشتباهم شدم و با بچه ها زدیم زیر خنده و همه تشنگی رو یادشون رفت🤣🤣 . خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] بعد از عملیات بود. حاج صادق آهنگران آمده بود پیش رزمندگان برای مراسم دعا و نوحه خوانی. برنامه که تمام شد مثل همیشه بچه‌ها هجوم بردند که او را ببوسند و حرفی با او بزنند. حاج صادق که ظاهراً عجله داشت و می خواست جای دیگری برود، حیله ای زد و گفت: «صبر کنید صبر کنید من یک ذکر را فراموش کردم بگویم، همه رو به قبله بنشینند، سر به خاک بگذارید و این دعا را پنج مرتبه با اخلاص بخوانید». همین کار را کردیم. پنج بار شده ده بار، پانزده بار، خبری نشد که نشد. یکی یکی سر از سجده برداشتیم، دیدیم مرغ از قفس پریده!😳😂 . خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] یک قناسه چی ایرانی که به زبان عربی مسلط بود اشک بعثی ها را درآورده بود. با سلاح دوربین دار مخصوصش چند ده متری خط بعثی ها کمین کرده بود و شده بود عذاب بعثی ها. چه می کرد؟ بار اول بلند شد و فریاد زد:« ماجد کیه؟» یکی از بعثی ها که اسمش ماجد بود سرش را از پس خاکریز آورد بالا و گفت: «منم!»😳 ترق!😢 ماجد کله پا شد و قل خورد آمد پای خاکریز و قبض جناب عزراییل را امضا کرد! دفعه بعد قناسه چی فریاد زد: «یاسر کجایی؟» و یاسر هم به دست بوسی مالک دوزخ شتافت!😏 چند بار این کار را کرد تا این که به رگ غیرت یکی از بعثی ها به نام جاسم برخورد. فکری کرد و بعد با خوشحالی بشکن زد و سلاح دوربین داری پیدا کرد و پرید رو خاکریز و فریاد زد: «حسین اسم کیه؟» و نشانه رفت.😡 اما چند لحظه ای صبر کرد و خبری نشد. با دلخوری از خاکریز سرخورد پایین. یک هو صدایی از سوی قناسه چی ایرانی بلند شد: «کی با حسین کار داشت؟»🤨 جاسم با خوشحالی، هول و ولا کنان رفت بالای خاکریز و گفت: «من!»😌 ترق!😅 جاسم با یک خال هندی بین دو ابرو خودش را در آن دنیا دید!😂😂 . خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] نزدیک اذان صبح بود.توی جلسه هر طرحی برای تصرف تپه می دادیم به نتیجه نمی رسید. ابراهیم رفت نزدیک تپه، رو به قبله ایستاد و با صدای بلند اذان گفت. هر چه گفتیم:"نگو! می زننت!" فایده ای نداشت.آخرای اذان بود که تیر به گلویش خورد و او را مجروح کرد. هوا که روشن شد هیجده عراقی به سمت ما آمدند و تسلیم شدند. فرمانده آن ها هم بود؛ در حین بازجویی گفت:" آن هایی را که نمی خواستند تسلیم شوند، فرستادم عقب؛ پشت تپه هیچ کس نیست". پرسیدم:چرا؟ گفت:" به ما گفته بودند شما مجوس و آتش پرستید و برای حفظ اسلام باید به ایران حمله کنیم.باور کنیم ما هم مثل شما شیعه هستیم؛ وقتی می دیدیم فرماندهان عراقی مشروب می خورند و اهل نماز نیستند؛ در جنگیدن با شما تردید می کردیم.اما امروز صبح وقتی صدای اذان رزمنده شما رو شنیدم که با صدای بلند نام امیرالمومنین _علیه السلام_ رو آورد، با خودم گفتم:داری با برادرای خودت می جنگی؛نکنه مثل ماجرای کربلا...". دیگه گریه امان صحبت به او نداد . دقایقی بعد ادامه داد:"برای همین تصمیم گرفتم تسلیم بشم و بار گناهم رو سنگین تر نکنم، حالا خواهش می کنم بگو موذن زنده است یا نه؟" گفتم:"آره زنده است". تمام هیجده اسیر عراقی آمدند و دست ابراهیم رو بوسیدند . خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] حرف‌ها کشیده شد به اینکه اگر ما شهید بشویم چه می‌شود و چطور باید بشود. مثلا یکی که روزه قضا بر گردنش بود می‌گفت: «مگه شما همت کنید وگرنه من اینقدر پول ندارم کسی را اجیر کنم» بحث حلالیت طلبیدن که شد یکی گفت: «اتفاقا من هم یک سیلی به گوش کسی زده ام، دلم می‌خواست می‌ماندم و کار را با یک سیلی دیگر تمام می‌کردم!!!»😂 خلاصه شوخی و جدی قاطی شده بود تا اینکه معاون گردان هم به حرف آمد و گفت: «من اگر شهید شدم فقط غصه 35 روز مرخصیم را می‌خورم که نرفتم...» هنوز کلامش به آخر نرسیده بود که یکی پرید وسط و گفت: «قربان دستت بنویس بدهند به من!»😜 . خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
AUD-20140729-WA0018.mp3
2.72M
【• 😅 •】 +🌵 ای خدا کاری بکن نذار که از زندگی نا امید بشن... . زیر بار مهریه, شکسته و خسته و ریش سفید بشن... . . اگر زن به شون نمیدی لا اقل بفرستشون بشن...😌😂 🎧 🌹 +🌵 😜 . . 😬 ) Eitaa.com/Rasad_Nama •🌀• ‌در دوران ڪرونایـے لبخند نشه فراموش😌☝️•
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] نمی دانم چکار کرده بودند کـه فرمانده شان بعد از کلی صغری وکبری چیدن و منبر رفـتن داشت می گفت: برادرا! دیگه تکرار نشه. یکی از آن برادرها با صدای بلند پرسید: حاجی اگه تکرار بشه چی میشه؟ و حاجی کـه لا بد تصور می کردند الان است که از کوره در برود جواب داد: هـیچی؛ با ایـن دفعه می‌شه دو دفعه!🤣🤣🤣 . خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] ام القصر که بودیم بعثی ها گاهی بی اندازه خمپاره ۶۰ می زدند؛ آنقدر که ما دیگر به ام القصر می گفتیم «ام الشـصت»! خمپاره شـصت هـم خیلی اسم داشت، مثل: عزرائیل، نامرد و… یک اسمش هم خمپاره جیبی بود. خمپاره ای که مثل کتاب های قطع جیبی و پالتویی راحت می رفت تو جیب اورکت یا شلوارهای کره ای. اما جیب قبای برادران روحانی که رزمی تبلیغی می آمدند جـبهه، یک چـیز دیگری بود.درست قالب خمپاره بود؛😎 البته نه یکی! فکر می کنم با اندکی گذشت راحت می شد چند تایش را آنجا جاسازی کرد. 😂 این بود که تا باران خمپاره شصت باریدن می گرفت، هرکجا که چـشممان بـه حـاج آقا می افتاد ، می گفتیم: حاج آقا در جیبت را بگیر نره توش.😯 و حاج آقا می خندید و می گفت:راه دوری نـمیره. هرچه از دوست رسد نیکوست.😅 . خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] 🍃پیچیده بود به پروپایش که باید در حق مـن دعـا کـنی؛ می گویند دعای مؤمن در حق برادر مؤمنش حتما اجابت می شود. هر چی او می گفت: بابا ولمان کن، چی بگویم… یعنی می فهمید که دارد سـربه سرش مـی گذارد و الا خودش می دانست که اهل هرچی باشد اهل دعا نیست. اما طرف دست بردار نبود. به ناچار دستهایش را بلند کرد و بـا یـک قـیافه عابدانه ای که اصلا به او نمی آمد😌 گفت:خدایا! این رفیق ما که خودت می دانی دیگر…آدم بشو نیست؛ پس لا اقل منو آدم کن!😅😅 . خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
【• 😅 •】 +🌵 شعری در وصف کرونا😁 شده ناکار کل سنسورنا😅😜😂 +🌵 😜 . . 😬 ) Eitaa.com/Rasad_Nama •🌀• ‌در دوران ڪرونایـے لبخند نشه فراموش😌☝️•
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] از آن پدرها بود که وقتی منطقه که می آمد دیگر دلش نمی خواست بازگردد. همه کس و کار و دار و ندارشان جنگ وجبهه بود. پدرشان،مادرشان، زن و فرزند و دوست و آشنایشان، همه را با جنگ عوض کرده بود. گاهی که صحبت وام ازدواج و تهیه و تدارک مقدمات زندگی برای یکی از برادرها بود، به کسی که احیانا در صندوق قرض الحسنه دوست و آشنا داشت می گفتیم: " ببین وام طلاق نمی دن برای حاجی؟ چون ایـن خـونه بـرو و خرجی بده که نیست؛ می ترسم ما پا پیـش نگذاریم زنـش بلند شه راه بیفته بیاد اینجا و حسابی خجالتش بده! "😂 . خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] بیچاره تدارکاتچی ها! از شوخی های بچه ها لحظه ای در امان نبودند. امان از وقـتی کـه یکی از این برادرها مجروح می شد یا اتفاقی برایش می افتاد. هرکس از راه می رسید چیزی می گفت، از قبیل: "اینا خون نیست؛ می دونی چیه؟"😡 دیگری حرفش را تکمیل می کرد که: "معلومه؛ آب کمپوت های آلبالو و گیلاسه که خودشون می خوردند و به ما نـمی دادند!"😊 و سومی: "دیدید از کجاتون در اومد. چقدر بگیم حـق وناحق نکنید! "🤨 و مـجروح با آن حال نزار نه می توانست بخندد نه می توانست گریه کند😢😅😂🤣 . خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] ناسلامتی می خواست به ما التماس دعا بگوید. نمی دانم، شاید هم می دید بیش از این بار ما نـیست و تیپمان به این حرف ها نمی خورد که آن حرف ها را نثارمان می کرد. آخر مراسم بود؛موقع استغاثه و التماس دعا. هرکسی از بغل دستیش می خواست که برای او هم از خدا طلب عفو و بخشش کند؛ با عباراتی نظیر: "اگر رفتی تو حال، اگر سیمت وصل شد، اگر قبول شدی، خودت را گم نکنی! فقیرفقرا را فراموش نکنی! " و از این حرفها. او هم یک نگاه این طرف و آن طرف کرد و آهسته در گوش من گفت : "تو را خدا اگر مرغ دلت پرید…از مـن مـی شنوی بالش را قیچی کن و یک لنگه کـفش هـم ببند به پایش تا از اینجا تکان نخورد… " و ما را حسابی از خودمان ناامید کرد.😅 . خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] از طی دورۀ آموزش و قبل از اعزام ، به مرخصی رفتیم منزل یکی از اقوام که پسرش با من هم دوره بود. مادرش پرسید: « در آموزش به شما چه یاد داده اند؟ » گفتم: « چطور مگر؟ » گفت: « این پسر ما یک سوت دست گرفته و می گوید با یک سوت سفره را پهن می کنی، سوت دیگر را که زدم چایی می آوری و سوت سوم باید لحاف تشکم را پهن کرده باشی !😂 غیر از اینها به شما چیز دیگری یاد نداده اند! »😅 . خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] قسمت اول : تلطیف فضای جبهه ها باعث شده بود تا یک سری واژه های قراردادی به دایره لغات بچه های جبهه و جنگ اضافه شود. این واژه ها هم از جهتی شوخی و طنز محسوب می شد و هم به لحاظ حفاظت اطلاعات می توانست رمزی بین نیروهای خودی باشد. هرکس که به عنوان رزمنده وارد عرصه نبرد می شد خود را در دایره هزاران لفظ و لغت ناب جبهه می دید، گویش خاص بچه های جبهه و جنگ و منشی که در فضای معنویت و آرمانگرایی رزمنده ها حاکم شده بود، پایه‌گذار فرهنگی جدید، به‌عنوان «فرهنگ جبهه» می‎شد. برخی از اصطلاحات جالب جبهه های دفاع مقدس را می توانید در ادامه بخوانید: آب رشته = آش رشته واجب الحج = کسی که تازه از امور مالی برگشته و پولدار بود. آسایشگاه سالمندان = تدارکات گردان و لشکر (اشاره ای است به مسوولان تدارکات واحدها که معمولا از بین رزمندگان مسن انتخاب می شدند) مال پنجاه میلیون پیرزن = بیت المال آب اروند = آبگوشت فک و فامیل هاچ = حشرات هتل الوارثین = نقاطی از جبهه که بسیار تمیز و پاکیزه بود. . خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
【• 😅 •】 +🌵 کی فکرش می‌کرد روزی بشر به این نقطه برسه⁉️ از کنکور ۹۸ به ۹۹ 😂 +🌵 😜 . . 😬 ) Eitaa.com/Rasad_Nama •🌀• ‌در دوران ڪرونایـے لبخند نشه فراموش😌☝️•
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] قسمت دوم : حاجی گلابی = پیرمردی که وظیفه گلاب پاشیدن به بچه ها را در منطقه به عهده داشت. اف 14 = نوعی مگس و پشه در منطقه چشم چران = دیده بان ترکش پلو = عدس پلو برادر عبدالله = برای صدا زدن رزمنده ای که اسمش را نمی‌دانستند. تجدیدی = مجروح شدن و به شهادت نرسیدن ایستگاه بدنسازی = ایستگاه صلواتی اوشین پلو = برنج سفید بدون مخلفات ایران تایر = پوتینهای بسیجی ایران گونی = شلوار و اورکت بسیجی ساخت وطن حلوا خور = کسی‌که هرگز شهید نمی‌شود و از همه عملیات ها سالم بازمی‌گردد. پا لگدکن = نماز شب خوان بی ترمز = بسیجی عاشق خاکریز اول (حکایت از شجاعت و به کام خطر رفتن) برادران مزدور = نیروهای عراقی و دشمن آدمکش گردان = امدادگر (کنایه از ناشی بودن نیروهای امدادرسان خصوصا در شرایط عملیاتی) برمی‌گردم، یا با رخت؛ یا با تخت یا با یخ = یا زنده می مانم، یا مجروح می شوم، یا شهید می شوم. بوی چلوکباب = بوی شب عملیات ترکش اِوا خواهری = ترکش فوق العاده ریز و ناچیز که بدن را گویی ناز می داد و اصابت آن اسباب خجالت بود! . خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama