#رزق_معنوی
یکی از علمای بزرگوار منسب و تدریسی داشتند؛ والده ایشان مریض شدند و به منزلشان آمدند، بعدها کار ایشان به جایی رسید که دیگر باید مادر را تر و خشک می کردند.
ایشان فکر کردند شاید همسر و بچههایشان نتوانند این کار را انجام دهند و یا موقعی کوچک ترین چیزی در دلشان بگذرد و نگاهی به او کنند و ...، لذا ایشان همه چیز را تعطیل کردند و تصمیم گرفتند خودشان به مادر رسیدگی کنند.
این بزرگوار، حاج آقای "حلوایی" بودند که خودشان، مادر را تر و خشک می کردند. عذر میخواهم آن موقع پوشک و ... هم نبود، خودشان مادر را کهنه می کردند و کهنه ها را می شستند...
می گفتند: من مدام روی پای مادر می افتادم و گریه می کردم. مادرم می گفت: خسته شدی؟! می گفتم: نه مادر ! تازه دارم می فهمم، گرچه هنوز هم نمی فهمم، چه سختی هایی برای من کشیدی...
یکی از اوتاد می فرمودند: ایشان را بعد از مرگشان در خواب دیدم. گفتم: چه حالی داشتید؟
فرمودند: پیامبران برای استقبال از من صف کشیده بودند، من فکر می کردم برای کس دیگری آمدهاند. حتی حالت چهره آنها در آن عالم برای من معلوم شده بود و در رأس آنها، خاتم الانبیا (ص) بودند؛ همه آنها برای استقبال از من صف کشیده بودند و من همه آنها را با چهره می شناختم، کأنّ با آنها بودهام!
لذا پیامبر می فرمایند: آنها "بابان مفتوحان من الجّنه" هستند؛ ما دو درب گشوده بهشت را داریم اما خوابیم. حالا مگر چقدر می خواهیم در این دنیا باشیم که مدام می گوییم: اذیت می شویم؟! مگر آنها چقدر در این دنیا هستند؟! دو سال، پنج سال، ده سال؟! نعوذباللّه وقتی که افتاده شدند، ما چه می کنیم ؟!
📚 دو گوهر بهشتی، پدر و مادر
✍ حضرت آیت اللّه روح اللّه قرهی
@rasagarnews کانال رساگرنیوز
http://eitaa.com/joinchat/2174550018Cba2925bc59
#رزق_معنوی
وجود مقدس باقر العلوم، امام محمد باقر (ع) در روایتی میفرمایند: نیکی به پدر و مادر کاری میکند که شما از درجات اُخرای بهشت به درجات اعلای بهشت برسید...
خداوند شهیدِ بزرگوار، علی رمضانی را رحمت کند_ ایشان فرمانده گردان بودند و به او رئیس علی می گفتند_ مادر گرامی ایشان بعد از شهادتشان برای بنده، ماجرایی را از ایشان تعریف کردند: یک بار او ساعت یک نیمه شب به خانه رسیده بود. در آن سرما، پشت در خوابیده بود و گفته بود: اگر در بزنم، این ها از خواب بیدار میشوند.
من همیشه بعد از تمام شدن تعقیب نماز صبحم میرفتم تا نان بگیرم. آن روز تا در را باز کردم،او می خواست در مقابل من بلند شود اما از سرما مثل چوب، خشک شده بود و نمی توانست بلند شود.
مادر قسم میخورد و میگفت: رفتم پتو آوردم تا آرام آرام حالش جا آمد. بعد با خنده گفت: مامان جون! مزاحمت شدم، ببخشید باعث دردسرت شدم.
او را بوسیدم و گفتم: مامان جون! این چه کاری بود که تو کردی؟! او گفت: جا نداشت شما را از خواب بیدار کنم!
همین ها هستند که شهید میشوند. عزیزان! این راههای میان بر را ببینیم، چه صفایی دارد! اینها فقط لطف خداست...
📚 دو گوهر بهشتی، پدر و مادر
✍ حضرت آیت الله قرهی
@rasagarnews کانال رساگرنیوز
http://eitaa.com/joinchat/2174550018Cba2925bc59