eitaa logo
راشِدون
172 دنبال‌کننده
998 عکس
178 ویدیو
13 فایل
اگردنیاراغاری‌تصورکنیم‌وماهمان‌انسانهای‌اولیه‌باشیم که‌کمی‌رشدکرده وصاحب‌تکنولوژی‌شده‌ایم، هنوزهم‌برای‌بقاواثرگذاری،به‌«نوشتن‌»نیازداریم. مهمان اتاق عملی ومعمارنویسنده‌‌ای هستیدکه جهان معمولی وفهم ناکاملش رابه کلمه تبدیل می‌کند. شیعه‌ی‌مولاعلی|همسر|مادر
مشاهده در ایتا
دانلود
آخ یه رفیق داشته باشی با هم از مولا بگید با هم حرص بخورید با هم ذوق کنید با هم اشک بریزید و کِیف زیارتتونو با هم تقسیم کنید + ذوق توی صداش >>>>>>>
راشِدون
پرده ی چهارم: راستش را بخواهی از روز قبل نیتم این بود که برای ها حتما زمان بگذارم که حتی یکی از نماز شب های حضرت زینب سلام الله هم قضا نشد. هرگاه هم نیتش را میکنی، خودشان از یک ساعت قبل به بهانه‌ای بیدارت میکنند. آن بیداری را ادامه بده تا به بیداری واقعی برسی. میروم وضو بگیرم که متوجه می‌شوم گویا دمپایی های پلاستیکی همراهم را کسی برداشته است. کمی اطراف را میگردم اما نه. خبری نیست. از اینکه در نگهداری اش بی مبالاتی به خرج داده بودم ناراحت بودم. اما دیگر کاری از دستم برنمی‌آمد و از آن شخص هم گذشتم و دمپایی را برایش حلال کردم که حتما نیاز داشته است که برداشته است و کاش واقعا همینطور باشد. به هرحال وضو گرفتم و بعدش لباسهایی را که دیشب شسته بودم، از روی طناب برداشتم و آوردم داخل. هنوز تعدادیشان نم داشتند. نماز شفع و وتر را به جا می‌آوردم که در همین حین خانم هایی که حسب اتفاق بیدار شده بودند، فکر میکردند که اذان شده است و بعدش به آن ها گفتم هنوز بیست دقیقه ای باقیست تا اذان و می‌دیدم که میروند و مجددا دراز میکشند. کاش می‌توانستم بهشان بگویم که حالا که بیدار شده اید بیاید و یک مکالمه با خدا را بزنید بر بدن و تسبیح بگیرید دستتان و ذکر بگویید. این خواب را میشود در خانه هامان هم داشته باشیم. ما اینجا برای چیز دیگری آمده ایم... بگذریم.. این تسبیح هم رزقش شده است که به کربلا برود. اصلا تمام اشیا انتخاب میشوند و کسی یا چیزی در این مسیر نیست که حسب اتفاق آمده باشد. دلم برایش میسوزد که دانه های وجودش در دستان حقیر غلت میخورند. می‌توانست در دستان عالِمی باشد اما باور دارم که هیچ حادثه ای در این عالم بیهوده و اتفاقی نیست که پشت هر کدامشان خالق مدبریست که عبث در کارش راه ندارد.. به ما حکمت بده.. + دمپاییم پیدا شد🤌🏻🤌🏻
@Mashgh_dll -کربلایی شدن.mp3
5.29M
گریه کن نیستم من اگه روزی رو به روی ظالم نایستم..
این روزا همه مثلِ اسپَندِ روی آتیش در تکاپو هستن و روح در کالبدشون آروم و قرار نداره... چه اون که عازمِ اربعین شده چه اون که عازم نشده و عوضش درگیرِ برپاییِ مجالسِ عزا در ایران شده اما وَجه مشترکِ همه مون اینه که ما مشغول به یاریم، مشغول به محبوبِ عاشق کُشِ عَیّاریم، به اباعبدالله اشتغالِ فکری و جسمی و روحی داریم و این روزا همه چیزمون طهارت داره چون سیدالشهدا نه تنها پاکه بلکه پاک کننده هم هست...
اما انسان هایِ کوتاه فکر که جهان بینیِ اون ها تا توکِ بینیِ اون هاست و از این فیضِ عشقِ بی انتها محروم هستن باعثِ تفرقه میشن. افرادی نظیرِ عبدالحمید امام جمعه یِ زاهدان که در اسم عبدالحمید اما در عمل عبدُ الاِبلیس هست و ایجادِ شبهه در مراسمِ اربعین و عزایِ پسرِ پیامبر میکنن.. مصداقِ عَدو شَوَد سببِ خیر اگر خدا خواهد...
گریه یِ ما و دَوامِ ما در عزایِ سیدالشهدا هیچ گاه تمومی نداره همچنان که در قرآن و قصه هایِ قرآنی این گریه ها سابقه داشته. اگر اهل سنت ادعایِ عمل به قرآن رو دارن سوره یِ یوسف بخونن و جسارتا فقط نخونن! تفکر و تدبیر هم کنن و به قولِ دیالوگِ طلاییِ سریالِ امام علی که گفت از اسلام اشعث (بخوانید عبدالحمید) فقط قُل قُلِ کلماتِ عربی اش را از بَرید! (بلدید) هه ! .
در کتابِ حَیاتُ القُلوبِ مرحوم علامه مجلسی اومده که وقتی بینِ جنابِ یوسف و جنابِ یعقوب فِراق افتاد و یوسف به عزتِ دولتی رسید و عزیزِ مصر شد و فراقِ او از پدر تمام شد و دیدارِ او با یعقوب حاصل شد در اون دیدار یعقوب از پسرش پرسید بهم بگو وقتی دَه تا برادرات تو رو از پیشم بردن، باهات چیکار کردن؟ یوسف پاسخ داد: بیخیال عزیزِ من و از گفتنش معافم کن!(طاقت نداری) جناب یعقوب گفت: اگه همه ش رو نمیگی برخی از ماجرا رو بگو! یوسف گفت: وقتی من رو نزدیکِ چاه بُردن، برادرانم بهم گفتن پیراهنت رو از تنت در بیار! گفتم: از خدا بترسید و منو برهنه نکنین! اون ها رو من چاقو کشیدن و گفتن: اگه پیراهنت رو درنیاری تو رو میکُشیم! منم ناچار پیراهنم رو درآوردم و عریان به چاهی انداختنم... (پیراهن رو خون آلود کردن و به پدرشون گفتن یوسف رو گرگ خورده) یعقوب فقط همین چند جمله رو که شنید، فریادی زد و از حال رفت و بیهوش شد! جانِ عالَم به فدایِ عُریانِ کربلا... بچه ها همین علامه مجلسی نقل میکنه که امام صادق به یارِ نزدیکش زُراره فرمود: جَدَّم امام سجاد هر وقت به یادِ حسین بن علی می افتاد، اونقدر گریه میکرد که محاسِن و ریشش پر اشک میشد و از گریه یِ او اطرافیان هم به گریه می افتادن! سید بن طاووس میگه یکی به امام سجاد عرض کرد: دیگه گریه بس نیست؟ (هزار و چهارصد سال گذشته! چرا اینقد بر حسین گریه میکنید شما شیعیان از جانِ گریه چی میخواید!) امام سجاد فرمود: یعقوب ۱۲ پسر داشت که خدا فقط یکی از اون ها رو پنهان کرد! یعقوب مو سپید کرد و چشمانش رو از دست داد از شدتِ گریه و کمرش خم شد با اینکه میدونست پسرش زنده ست! (و حرفِ پسرانش رو باور نکرد) ولی من در یک روز! پدر، عمو و هفده نفر از خانوادم رو دیدم که با بدن هایِ مجروح و سرهایِ جدا رویِ زمینِ گرم افتاده بودن! چطور اندوه و اشکم تموم بشه؟
گریه کنین آقا... بلند هم گریه کنین! ابوهارونِ مَکفوف از یارانِ امام صادق بود که شاعر و روضه خوان بود و اما نابینا. امام یه بار امر کرد روضه بخون و یه پرده هم انداخت و به زن ها و بچه هایِ منزل هم امر کرد که در روضه شرکت کنن. هارون شروع کرد به روضه خوندن و امام صادق جوری های های میگریست که مامورانِ حکومتی اومدن در زدن و گفتن کسی از اهالیِ این خونه مُرده که اینجور صدایِ شیوَن بلنده؟ برایِ سیدالشهدا زنانه گریه کنین و مردانه به سینه بزنین و نفس بکشید که زندگی همینه....
پرده ی پنجم: در خاک عراق. میدانم که میدانید اما یادآور میشوم حالا که راحت تشریف میبریم مهران و تمرچین و خسروی و شلمچه و چذابه و سایرِ مرزهایِ ورودی به عراق برایِ زیارت سیدالشهدا آن هم در کمال عزت و راحتی و کسی جراتِ نگاهِ چپ به ما را ندارد، خواستم بگویم خونَش را دیگرانی دادند و میدهند که شما و ما آن ها را نمی‌شناسیم ولی آن ها جان فدایِ شما و ما شدند. مثلِ شهید آتش زاییِ عزیز که دقیقا دو شبِ پیش مشغولِ پاسداری از مرزهایِ ایران در میرجاوه بود که در حینِ پاسداری، یک نامردِ حرام لقمه او را با سلاحِ دوربین دار موردِ هدف قرار داد و به شهادت رساند. در پیاده رَویِ اربعین یادِ این شهدایِ گمنامی که اسمی از آنها برده نمیشود اما قهرمان هستند هم باشید. شادیِ روحِ مطهر شهدا خاصه حاج قاسم سلیمانی صلوات.
پرده ی ششم: بچه دار ها. آخ چه ثوابی میبرند این بچه دار ها! ما دربرابر این ها که هنری نمی‌کنیم! دستانمان را تاب میدهیم و راه می‌رویم.. اما آنها خادمی کودکانشان را میکنند و دربست درخدمتشان هستند. مادرانی که هر لحظه در حال جهادند و احتمالا چیزی از مسیر نمی فهمند. بازی میکنند. دست و صورت و پاهایشان را اب میزنند. با بادبزن آن ها را باد میزنند. خوراکی و آب را اول از همه به آن ها می‌رسانند. بچه که آرام نمی نشیند! گریه میکند. بهانه میگیرد. خسته می‌شود. کلافه میشود. جیغ میزند. خودش را روی زمین می اندازد. گرمش میشود. اما هربار با محبت پدر و مادرش روبرو میشود. تازه اکثرشان هم درون کالسکه شان نشسته اند و این مسیر را شاهانه طی می‌کنند. آخ نمی‌خواستم روضه بنویسم اما این خودش روضه است. بخوان خودت...