تو اصلا قد کل تهران گنبد بذار رو مسجد.
چه فایده وقتی
نیم ساعت قبل اذان بازن
نیم ساعت بعدشم میبندن؟
اداره است مگه؟
اگر مدیران مساجد عزیز این دگم بودن در اعتماد به
نوجوان و جوان رو کنار بذارن
و محیط مسجد رو از اداره
به بستر تربیت و فعالیت فرهنگی، اقتصادی، فکری، ورزشی و این چیزا تبدیل کنن،
اگر مساجد پایگاه «گفتگو» بشن
و آدمای مختلف برای حرف زدن بهش رجوع کنن،
اگر فعالیت محله محور واقعی
برای جلب اعتماد بدنهی مردمی انجام بدن،
حتما این بحران
در بلند مدت رو به بهبودی خواهد رفت.
مسجد مهمه، چون سنگر از دست رفته است،
چون جایی بود که «همهی مردم»
بازهای از زمانشون رو اونجا سپری میکردن،
حالا اما مساجد تریبون مونولوگ جامعهای دیندار با خودشون شده :)
❞سید علی حسنی
+ آخرین باری که رفتی مسجد کِی بوده؟ :)
https://gkite.ir/es/9116286
بجز اونایی که دانشجوان و هرروز ظهر میرن مسجد دانشگاه 🚶🏻♂
راشِدون
دیشب به این فکر میکردم که این همه تلاش کنی، درس بخونی، مقاله ثبت کنی، زبان یادبگیری، توی سن ۳۱، ۳۲ س
#پیام_جدید
📝 متن پیام :
خیلی آزمون سختیه و اینکه الان ما تو شرایط خودمون بخوایم قضاوت کنیم اصلا نشدنیه😅
ولی برای من..
به نظرم آزمون صبره
که خدا ببینه چقدر بهش اعتماد وایمان دارم..
که تو اون موقعیت هم باز میگم خدا هست یا نه...
آزمون سنجش میزان ایمان
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
- آزمون صبر و سنجش ایمان..
هرکسی که ایمان یا عشق قوی تری به خدا داشته باشه،
توی سخت ترین زمان زندگی هم
راضی میشه به رضای خدا و صبورانه رفتار میکنه.
اصلا خدایا تو خواستی من از ۳۰ به بعد بیفتم روی این تخت؟
سمعا و طاعتا.
من بندهی توام.
اما خداجون یه حرف در گوشی.
اجازه بده از ظرفیت ها و استعدادهامون تا پایان عمر در راه تو استفاده کنیم.
نذار همینجوری خاک بخوره.
نخواه که درد و سختی بکشیم..
تو خدایی و هرچه که تو بخوای، همون میشه.
#پیام_جدید
📝 متن پیام :
چیز هایی که بهش رسید خدا توفیق و توانایی و شرایط کسبشو بهش داده بود بعد از ۳۰ سال هم گرفت
کسایی هستن که هیچکدوم از اینها رو ندارن تازه از بچگی با معلولیت ذهنی و جسمی متولد میشن
یا شرایط خیلی بدی دارن که نمیتونن به موقعیت خوبی در این دنیا برسند..
اینها هیچکدوم مهم نیست همه آزمایشه برای خود فرد و هرکسی که بهش ربط داره.
مهم اینه که والعاقبة للمتقین
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
البته اون کسی که از بدو تولد نداره، خب نداره.
اصلا درکی از اینکه اگه اونارو داشت، چی میشد هم نداره.
نهایتا بقیه رو میبینه و دلش میخواسته که مثل بقیه باشه.
مثل کسی که تا حالا کباب کوبیده نخورده.
خب حتی اگه کباب کوبیده خوردن بقیه رو ببینه چون درکی از مزهاش نداره، فقط به توصیف های بقیه شاید دلش بخواد که تجربهاش کنه اما خیلیم اذیت نمیشه اگه برای مدت طولانی نخوره یا مثلا ممکنه هیچوقت هوس خوردنشو هم نکنه حتی. اما اونی که داره و ازش استفاده کرده یا خورده، وقتی ازش گرفته بشه، خیلی بیشتر اذیت میشه و خب به نظرم سختی و درد این دو تا حالت قابل مقایسه با هم نیست.
اما بله،
والعاقبة للمتقین....
#خودمونی
حقیقتا ما و یه سری از رفقامون میخوایم برای عید غدیر یه جشن کوچیکی بگیریم برای یه تعدادی بچهی وِلوی کف خیابون.
و خب برامون مهمه که از غدیر یچیزی توی ذهن خالیشون ایجاد بشه و یه خاطره ی خوب براشون ثبت بشه.
و سعی کردیم با حداقلی ترین هزینه این کارو انجام بدیم.
گفتم شاید دوست داشته باشین توی این کار به نحوی شریک بشین و بخواین قدمی در حد و ظرفیت وُسع خودتون بردارید..
اگه کسی خواست مشارکت مالی داشته باشه،
پیام بده براش شماره کارت میفرستم🌱💚
من معتقدم هزینه ی کارای اینچنینی خودش جور میشه و اعتقادی به اینکه اصراری اتفاق بیفته برای پول جمع کردن ندارم.
بیشتر اعتقاد دارم که باید همدیگه رو باخبر کنیم و تشویق کنیم برای مشارکت.
چرا که هرچی خیر هست، توی کار جمعی هست. توی یک قرون دوزار هایی که با همت جمعی، بدست میاد..
اونم به عشق مولا..
یا علی💚
@vale_110
بچه شیعه باید زرنگ باشه..
همهی بودجهی مد نظرتونو یه جا و برای یه کار خرج نکنید..تقسیم کنید و توی کارهای مختلف مشارکت داشته باشین :)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به دستاش خیلی نگاه میکنم
دلم میخواد دستاشو میگرفتم..
یا حداقل دستمو میذاشتم توی ظرف آبی که دست او هم بود..
اونوقت اون آبی که از دستم میچکید رو سرمهی چشمانم کنم..
بِکِشمش روی قلبم..
اصلا با همون آب قلیل وضو بگیرم.
غسل صبر کنم..
میکُشی مرا...
#علی
راشِدون
#خودمونی حقیقتا ما و یه سری از رفقامون میخوایم برای عید غدیر یه جشن کوچیکی بگیریم برای یه تعدادی ب
فرمودین شماره کارتو همینجا بذارم و شاید کسی خواست ناشناس مبلغی واریز کنه..
خدمت شما:
(روی شماره کارت بزنید کپی میشه)
5892101379303320(کوثر نساج) #موقت
611.1K
دو دقیقه از صداهایی که کل شیفت امروز اتاق عمل شنیدم و هنوز هم توی گوشمه...
امروز در موقعیت استراتژیک پذیرش قرار داشتم. به عبارت دقیقی دهانمان سرویس شد از بس سعی کردیم در کمال کظم غیظ و حفظ آرامش، پاسخگوی نگرانی های همراهانِ عزیزِ بیمارانِ عزیزتر باشیم. نمیدونم چند کیلومتر امروز طی مسیر داشتم اما میدونم کف پاهام از درد زق زق میکنن و انگشتانم به لبه های دمپایی اتاق عملم ساییده شدن و به سوزش افتادن..
+روزهایی که مریض هامون بچه هستن و کم سن و سال، مدام از خدا صبر جمیل طلب میکنم برای تحمل سر و صدا و نق نق کردن ها و گریه هاشون و پاسخگویی در کمال آرامش به پدر و مادران به شدت نگرانشون و دلگرمی دادن به اونا..
امروز دقت کردم.
دختر و پسر فرقی نداره.
همشون برای اینکه آروم بشن، به بغل مامانشون احتیاج دارن.
تا مامانش میومد و گونشو میذاشت روی گونه ش و دم گوشش نجوا میکرد، آروم میشد.. تا سرشو میذاشت روی قلب مادرش آروم میشه. تا سرشو فرو میکرد توی گردن مادرش و نوازش های دست مادرشو حس میکرد، آروم میشد..
پدرای طفلی هم یه گوشه ایستاده بودنو نگاه میکردن..
و مادرانی که با وجود دلگرمی های ما اشک میریختند..
فدای دل رباب..
#طرحنوشت
روز ۱۲۱ ام طرح.