eitaa logo
رسمـِ شیـــدایـے پروفایل استوری بیو عاشقانه مذهبی عشق رمانstory prof roman
3.8هزار دنبال‌کننده
14.8هزار عکس
8.2هزار ویدیو
54 فایل
℘مطالب انگیزشۍ و مذهبۍ🌸🌊 ℘ یھ ڪانال حال خوب ڪن ࢪنگی☺️🍓 °√•|⚘ 🌱 تبلیغات: @salam_tab
مشاهده در ایتا
دانلود
رسمـِ شیـــدایـے پروفایل استوری بیو عاشقانه مذهبی عشق رمانstory prof roman
🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃 💞#بچه_مثبت💞 #قسمت_70 همون روز مائده به سرفه افتاد و رنگش کبود شد. انقدر سرفه ک
🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃 💞💞 خب دقیقا این نظریه که من راجع به تو دارم. - نه خارج از شوخی. -منم شوخی نکردم. به نظرم تو بهترین همسر و بهترین مادر می شی. کاش من پسر بودم، اون وقت یه ثانیه هم ولت نمی کردم. مائده غش غش خندید و گفت: - گفته باشم من قصد ازدواج ندارم، می خوام درس بخونم. - به جهنم، بذار بترشی. چه نازیم می کنه! هیچ وقت فکر نمی کردم با دختری مثل مائده با این حجاب و با این طرز فکر انقدر صمیمی بشم. به کوروش زنگ زدم و ازش خواستم بیاد ترمینال دنبالمون، چون هم دلم براش تنگ شده بود و هم حوصله ی این که به عباس زنگ بزنم رو نداشتم. بازم اون قدر با بچه ها گفتیم و خندیدیم که نفهمیدیم کی به تهران رسیدیم. همین که وارد ترمینال شدیم، متین و کوروش رو کنار هم دیدم که مشغول صحبت بودن. با دیدنمون هر دوتاشون کنارمون اومدن و قبل از هر عکس العملی کوروش محکم بغلم کرد و گفت: - دلم برات تنگ شده بود زلزله. با این که این چیزا بین طبقه ی ما عادی بود؛ ولی به قدری جلوی متین خجالت کشیدم که احساس کردم از عرق شرم لبریزم. نمردیم و یه بار طعم خجالتم چشیدیم. کوروش یلدا و شقایق رو هم بغل کرد و به مائده سلام کرد. مائده هم با همون لبخند مهربون و بدون این که به کوروش نگاه کنه جوابش رو داد. سرم رو چرخوندم و به متین نگاهی کردم و سلام کردم. سریع نگاهش رو دزدید و گفت: - سلام. به مائده سلام کرد و حالش رو پرسید و زیارت قبول گفت. انقدر کارش بهم برخورد که اگه انقدر خانومیت و صبر نداشتم، با مخ می رفتم تو صورتش. فقط مائده زیارت رفته بود و ما اون جا بوق بودیم؟ پرروی بی ادب امل! یلدا جفت پا پرید تو افکارم و گفت: - کجایی تو؟ ده دفعه صدات زدم. - همین جام، بریم دیگه. کوروش هنوز زیر چشمی به مائده نگاه می کرد که یکی زدم پس سرش و گفتم یاالله راه بیفت! از مائده و متین خداحافظی کردیم و متین در طول این مدت حتی یه نگاه هم بهم ننداخت. با دیدن دویست و شیش کوروش شوکه نگاهش کردیم. - چیه خب؟ شقایق گفت: - ماشینت کو؟ - همینه دیگه. - زهرمار، ماشین خودت رو می گم. - آهان، اون دلم رو زد، عوضش کردم. شقایق با حرص گفت: - اسکلمون کردی؟ - من غلط بکنم. حاالا بدویین سوار شین و فضولی نکنید. بعدم آروم طوری که فقط من بشنوم گفت: - همش زیر سر توئه که فرناز احمق انقدر منو تیغید که مجبور شدم ماشینم رو بفروشم. - به من چه؟ خودت گند زدی. حاال بچه رو سقط کرد؟ - آره، یه هفته میشه. سوار که شدیم کوروش گفت: - ولی خدایی اون دختره، فامیل متین، چه تیکه ای بود! شقایق با هیجان گفت: - تازه بدون روسری ندیدیش. - زهرمار شقایق! کوروش تو هم بهتره سرت به کار خودت باشه. - می گم ملی، تو که سر متین شرط بستی، منم سر ... - ا، بسه دیگه، هر چی بهت هیچی نمی گم. مائده اهل این حرفا نیست ... رفتن به پارت اول👇 https://eitaa.com/Rasme_SheYdaei/1588 🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃