رسمـِ شیـــدایـے پروفایل استوری بیو عاشقانه مذهبی عشق رمانstory prof roman
🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃 💞#بچه_مثبت💞 #قسمت_70 همون روز مائده به سرفه افتاد و رنگش کبود شد. انقدر سرفه ک
🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃
💞#بچه_مثبت💞
#قسمت_71
خب دقیقا این نظریه که من راجع به تو دارم.
- نه خارج از شوخی.
-منم شوخی نکردم. به نظرم تو بهترین همسر و بهترین مادر می شی. کاش من پسر بودم، اون وقت یه ثانیه هم ولت
نمی کردم.
مائده غش غش خندید و گفت:
- گفته باشم من قصد ازدواج ندارم، می خوام درس بخونم.
- به جهنم، بذار بترشی. چه نازیم می کنه!
هیچ وقت فکر نمی کردم با دختری مثل مائده با این حجاب و با این طرز فکر انقدر صمیمی بشم. به کوروش زنگ زدم
و ازش خواستم بیاد ترمینال دنبالمون، چون هم دلم براش تنگ شده بود و هم حوصله ی این که به عباس زنگ بزنم
رو نداشتم. بازم اون قدر با بچه ها گفتیم و خندیدیم که نفهمیدیم کی به تهران رسیدیم.
همین که وارد ترمینال شدیم، متین و کوروش رو کنار هم دیدم که مشغول صحبت بودن. با دیدنمون هر دوتاشون
کنارمون اومدن و قبل از هر عکس العملی کوروش محکم بغلم کرد و گفت:
- دلم برات تنگ شده بود زلزله.
با این که این چیزا بین طبقه ی ما عادی بود؛ ولی به قدری جلوی متین خجالت کشیدم که احساس کردم از عرق شرم
لبریزم. نمردیم و یه بار طعم خجالتم چشیدیم. کوروش یلدا و شقایق رو هم بغل کرد و به مائده سلام کرد. مائده هم با
همون لبخند مهربون و بدون این که به کوروش نگاه کنه جوابش رو داد. سرم رو چرخوندم و به متین نگاهی کردم و
سلام کردم. سریع نگاهش رو دزدید و گفت:
- سلام.
به مائده سلام کرد و حالش رو پرسید و زیارت قبول گفت.
انقدر کارش بهم برخورد که اگه انقدر خانومیت و صبر نداشتم، با مخ می رفتم تو صورتش. فقط مائده زیارت رفته بود و
ما اون جا بوق بودیم؟ پرروی بی ادب امل!
یلدا جفت پا پرید تو افکارم و گفت:
- کجایی تو؟ ده دفعه صدات زدم.
- همین جام، بریم دیگه.
کوروش هنوز زیر چشمی به مائده نگاه می کرد که یکی زدم پس سرش و گفتم یاالله راه بیفت!
از مائده و متین خداحافظی کردیم و متین در طول این مدت حتی یه نگاه هم بهم ننداخت. با دیدن دویست و شیش
کوروش شوکه نگاهش کردیم.
- چیه خب؟
شقایق گفت:
- ماشینت کو؟
- همینه دیگه.
- زهرمار، ماشین خودت رو می گم.
- آهان، اون دلم رو زد، عوضش کردم.
شقایق با حرص گفت:
- اسکلمون کردی؟
- من غلط بکنم. حاالا بدویین سوار شین و فضولی نکنید.
بعدم آروم طوری که فقط من بشنوم گفت:
- همش زیر سر توئه که فرناز احمق انقدر منو تیغید که مجبور شدم ماشینم رو بفروشم.
- به من چه؟ خودت گند زدی. حاال بچه رو سقط کرد؟
- آره، یه هفته میشه.
سوار که شدیم کوروش گفت:
- ولی خدایی اون دختره، فامیل متین، چه تیکه ای بود!
شقایق با هیجان گفت:
- تازه بدون روسری ندیدیش.
- زهرمار شقایق! کوروش تو هم بهتره سرت به کار خودت باشه.
- می گم ملی، تو که سر متین شرط بستی، منم سر ...
- ا، بسه دیگه، هر چی بهت هیچی نمی گم. مائده اهل این حرفا نیست
#ادامه_دارد...
رفتن به پارت اول👇
https://eitaa.com/Rasme_SheYdaei/1588
🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃