#ضامن_آهو ...
🔹 در مأموریتی که به جنوب رفته بودیم . باید منطقهای را شناسایی میکردیم؛ آن منطقه کوهستانی بود و اطراف ما پر بود از کوه و صخره . مسیری را رفتیم و دوباره از همان مسیر برگشتیم . در راه برگشت چشمم به یک خانواده کوچک آهو افتاد .
🔹 یک آهوی نر ، یک آهوی ماده و یک بچه آهو در فاصله ۲۰ متری ما ایستاده بودند و به ما نگاه میکردند . هوس شکار به ذهنم افتاد . سریع اسلحه را برداشتم تا يكیشان را شکار کنم. تا اسلحه را برداشتم ، #محمود جلویم را گرفت !
🔹 گفت : دلت می آید اینها را شکار کنی!؟ قدرت خدا را ببین ، از ما نترسیدند ! کدام را می خواهی بزنی؟ مادر را جلوی پدر و بچه یا پدر را جلوی مادر و بچه ، یا بچه را جلوی چشم پدر و مادر؟! مگر نمیدانی #امام_رضا_علیه_السلام ضامن آهوشد؟! یک لحظه با جملات #محمود مو براندامم سیخ شد ! نگاهی به محمود انداختم و دوباره به خانواده آهوها نگاه کردم . جالب بود و عجیب ! آهوها کمی بالاتر رفته بودند و همچنان به ما نگاه می کردند . دوباره محمود نفسی تازه کرد و گفت: « ما که به گوشتشان نیازی نداریم ، سازمان دارد غذای ما را می دهد . اگر شکارشان میکردی قید رفاقت چندین ساله ام با تو را می زدم ! » .
.
📚منبع : #کتاب_شهید_عزیز "مجموعه خاطرات شهید مدافع حرم #محمودرادمهر" به روایت همرزم شهید
🏴 @rasme_shohada
﷽
• بعد از شهادت محمود یک روز به علت کار در زمین روستا خسته و مانده برگشتم خانه که استراحت کنم. از قضا مهمان آمده بود و نتوانستم زود بخوابم. دیگر تا بخوابم دیر وقت شد و باعث شد #نماز صبحم قضا شود.
• بیدار که شدم نمازم را خواندم و دوباره رفتم روستا مشغول کار در زمین بودم که عباس از رفقای مشترک من و #محمود که در عملیات جعفر طیار در #خانطومان با ما بود، با من تماس گرفت.
• بعد از احوال پرسی گفت: حاجی! راستش موضوعی هست که روی گفتنش را به شما ندارم! از او خواستم راحت باشد و مطلبش را بگوید.
گفت: دیشب خواب محمود را دیدم. به من گفت: «به * بگو هیچ وقت نگذارد نماز صبحش قضا شود!»
• با شنیدن حرف های عباس پاهایم سست شد و روی پاهایم نشستم. دو ساعت همانجا نشسته بودم. دیگر نتوانستم به کارهایم ادامه دهم. برایم یقین شده بود که محمود #زنده است و کنار ما بر کارها و اعمالم #ناظر است...
📚منبع: #کتاب_شهید_عزیز "مجموعه خاطرات شهید رادمهر"
شهید مدافع حرم #محمودرادمهر
#نماز_اول_وقت
#شهیدان_زنده_اند
🥀 محل شهادت خانطومان
🌷 مزار شهید: مازندران، ساری، گلزار شهدای ملا مجدالدین
🆔 @rasme_shohada
🌷 دشت شقایق ها ...
🌷 شهید #محمود و شهید حاج #رحیم_کابلی باهم رفته بودند شناسایی منطقه یدکی لشکر و در راه برگشت با دشت شقایق روبه رو شده بودند. همین دشتی که محمود و رحیم تعدادی عکس در همین دشت گرفته اند و پخش شده. هر چه از #محمود میخواستیم آدرسش را بدهد، قبول نمی کرد!
• میگفت: «این دشت مخصوص شهدای آینده است» . بعد از مدتی خودمان این دشت را پیدا کردیم و به علت درگیری و کارهایی که داشتیم، گرفتن عکس را گذاشتیم برای بعد. دو روز گذشت تا بتوانیم فرصتی پیدا کنیم و برویم آنجا عکس بگیریم؛ ولی وقتی رسیدیم، تمام شقایق ها پرپر شده بودند.
•بعد ها هر وقت یاد آن دشت شقایق می افتادم این جمله محمود به ذهنم میرسید که این دشت مخصوص شهدای آینده هست...!
.
📒منبع : #کتاب_شهید_عزیز "مجموعه خاطرات شهید رادمهر" به روایت همرزم شهید ...
.
♥️ #محمود_رادمهر
♥️ #رحیم_کابلی
🆔 @rasme_shohada