eitaa logo
رسم رفاقت
10.6هزار دنبال‌کننده
690 عکس
46 ویدیو
33 فایل
با رفاقت هم میشه به خدا نزدیک شد اما رفیقی که خدا برامون انتخاب کنه حسبی الله @khamenei_ir 👤ارتباط با خادم کانال: @Tehrani_ir ⛔حق انتشار مطالب محفوظ است©️ 🔗صفحه اينستاگرام رسم رفاقت: 📱 Instagram.com/RasmeRefaghat
مشاهده در ایتا
دانلود
رسم رفاقت
📚 قصه رفاقت 🔶 #قصه_رفاقت، بخشی از مطالب رسم رفاقت را تشکیل می دهد که در آن می کوشیم دوستی های خوب ر
📖 ♥️ آرزوی علی از توی چهار باغ پایین قدم زنان راه می رفتیم و باهم صحبت می کردیم. شوخی می کردیم و می خندیدیم. از آرزوهایمان گفتیم، سقف آرزوهایمان کجاست! ولی علی آرزویی نداشت، یا حداقل آرزوهایش ، شاید هم من حرف هایش را نمی فهمیدم. علی یگانه دوست صمیمی من بود، محال بود از حال و روز هم بی خبر باشیم، اگر هر کدام مان جبهه می رفتیم باهم می کردیم. حرف هایش رنگ و بوی رفتن می داد، حسرت دیدار مشترکمان را داشت، دوستانی که همگی شهید شده بودند. من هنوز تعلقات مادی داشتم ولی او از حسرت می گفت!! 📙 (برگرفته از کتاب " تاکسی سرویسی برای فاو" خاطرات محمد بلوری از علی اسکندری اورک ) ✅کانال رسم رفاقت 🔰 eitaa.com/joinchat/2365915136C4f9bcae19b
📖 ❤️ رفاقت امام حسینی بعد از نماز عشاء مرتضی اول دعای فرج خواند و دنبالش هم آرام آرام سلام می داد به السلام علی الحسین ... یکدفعه صف های نماز جماعت تبدیل شد به حلقه سینه زنی و بچه ها هم شور گرفتند، مثل اینکه با مرتضی توکلی گذاشته بودند بعد نماز یک عزاداری نمکی راه بیاندازند و سینه بزنند. یوسف محمدی و علی عابدی و حسین کریمی و فرامرز عزتی پور با آن قد بلندش، صداشان از وسط حلقه به گوش می رسید. دسته ما مداح و روضه خوان نداشت، اما حالا نیازی هم نبود ... 📙(کتاب پنج روز پدافند) ✅کانال رسم رفاقت 🔰eitaa.com/Rasmerefaghat
📕 😉باهم خندیدن ساعتی نگذشت که بچه های اندیمشک یکی یکی پیدایشان شد. وقتی منصور الیاس پور و گودرز مرادی آمدند صدای بچه ها درآمد. آن دو نفر که تنگ هم می خوردند، یک لشکر را بهم می ریختند. هر دو جوان بودند و شاداب و بسیار شوخ. در عین حال به هیچ وجه با شوخی های خود، کسی را نمی رنجاندند و به قول معروف پایبند به این بودند که " باهم بخندیم، ولی بهم نخندیم" گزیده ای از کتاب نوشته حمید داودآبادی، صفحه۱۱۶ ✅کانال رسم رفاقت 🔰eitaa.com/Rasmerefaghat
📖 🙃قهر بدون کینه در دنیای رفاقت قهر و آشتی با هم بود، دعوا و آرامش هم بود. عصبانی می شد و اگر از دست کسی ناراحت بود، قهر می کرد؛ اما کینه ای نبود. طاقت قهرهای طولانی را نداشت و عاطفی و دل نازک بود. زود آشتی می کرد. اما هر بار که آشتی می کرد، صمیمیتها چند برابر می شد. کتاب ابووصال / صفحه ۵۳ خاطرات شهید مدافع حرم ✅کانال رسم رفاقت 🔰eitaa.com/Rasmerefaghat
📜 🤝 قهری که دو روز دوام نیاورد! یک روز در مدرسه شاهد گپ و گفت دوستم، بهرام عطائیان با یک دانش آموز مارکسیست بودم. رفتم سر وقت بهرام و گفتم: با این آدم ها و اندیشه های کفرآمیز شان کاری نداشته باش! او هم گفت: به تو مربوط نیست، خودم می دانم. از حاضر جوابی بهرام خوشم نیامد. اول دعوا کردیم و بعد قهر. مارکسیست های مدرسه از این اختلاف خیلی خوشحال شدند اما من دست بردار نبودم. از دست دادن یک دوست همیشه همراه مثل بهرام برای من آسان نبود. موضوع را با حمید ملکی مسئول انجمن اسلامی مدرسه در میان گذاشتم. گفت با او حرف می زنم. با اینکه مثلا با او قهر بودم، رفتم سراغش، و با سردی تمام پیغام دادم که برو انجمن آقای ملکی کارت داره. او هم بهرام را که دید گفت: - برادر عطائیان، میشه از شما خواهش کنم برای رنگ آمیزی و نقاشی عکس امام روی دیوار به برادر خوش لفظ کمک کنی؟ بهرام با نجابت سرش را پایین انداخت و دو نفره افتادیم به جان دیوار. نقاشی که بلد نبودیم. فقط با قلم دیوار را رنگ می کردیم. از ناشی گری خودمان به خنده افتادیم. همین برخورد لطیف آقای ملکی باعث سر به راه شدن بهرام شد. 📕(کتاب صفحه ۹۰ خاطره ای از شهید علی خوش لفظ) ✅کانال رسم رفاقت 🔰eitaa.com/Rasmerefaghat
📙 یک روز صبح جمعه در اردوگاه بودیم جعفر آمد کنارم و گفت: آقا حمید حال داری یه سر بريم شهر؟ گفتم آره حتما. مرخصی گرفتیم و رفتیم میدان راه آهن دزفول، یک راست رفتیم مغازه عکاسی، یک حلقه فیلم عکاسی سی و شش تایی خرید و آمدیم بیرون. با تعجب نگاهی به او انداختم و گفتم جعفر تو واسه همین فیلم ها مارو کشوندی اینجا من که فیلم داشتم خودم بهت میدادم! جعفر گفت: نه حمید جون من می خواستم که برای خودم فیلم بخرم. در پادگان فیلم را داد به من و گیر داد، تا از او با دوستانش عکس بگیرم وقت غروب شد، فیلم را از دوربین درآوردم و به او دادم. اما از گرفتن آن امتناع کرد و گفت: حمید جان این عکس‌ها به درد من نمی خوره، باشه پهلوی خودت بعدا به دردت میخوره! 🔸خاطرات حمیدداودآبادی از (برگرفته از کتاب " نامزد خوشگل من") ✅کانال رسم رفاقت 🔰eitaa.com/Rasmerefaghat
📖 ♥️ آرزوی علی از توی چهار باغ پایین قدم زنان راه می‌رفتیم و باهم صحبت می‌کردیم. شوخی می‌کردیم و می‌خندیدیم. از آرزوهایمان گفتیم، سقف آرزوهایمان کجاست! ولی علی آرزویی نداشت، یا حداقل آرزوهایش ، شاید هم من حرف‌هایش را نمی‌فهمیدم. علی یگانه دوست صمیمی من بود، محال بود از حال و روز هم بی‌خبر باشیم، اگر هر کدام مان جبهه می‌رفتیم باهم می‌کردیم. حرف‌هایش رنگ و بوی رفتن می‌داد، حسرت دیدار مشترکمان را داشت، دوستانی که همگی شهید شده بودند. من هنوز تعلقات مادی داشتم ولی او از حسرت می‌گفت!! 📙 برگرفته از کتاب " تاکسی سرویسی برای فاو" خاطرات محمد بلوری از علی اسکندری اورک ✅کانال رسم رفاقت 🔰 eitaa.com/rasmerefaghat
👥 از با همه فرق داشت. گاهی اوقات التماس میکرد و میگفت: مادر؛ یک تومان به من بده! آن موقع یک تومان پول زیادی بود برای بچه ها. دو داشت به نامهای مرتضی و رضا. به زور از من پول میگرفت و می‌رفت به آنها میداد. هنگام عید نوروز میخواستم برایش لباس بخرم، قبول نمیکرد. چون مرتضی دوستش لباس بخرد، او هم میگفت من نمیخواهم. به او گفتم من پول دارم برای دوستت هم لباس بخرم. بالاخره رفتم و یک دست پیراهن و شلوار برای مرتضی خریدم تا غلامعلی راضی شد برایش یک دست لباس بخرم. 💠 شهید غلامعلی مصطفایی 📚 رسم خوبان - رفتار با دوستان ✅کانال رسم رفاقت 🔰 eitaa.com/Rasmerefaghat
📘 💪 رفیق پیگیر! خیس عرق شدم. من دیگه چقدر نامردم. سه هفته است که نه زنگی زدم و نه پیامی فرستادم. اما رفیقم هر چند روز یک بار یا زنگ زده یا پیام فرستاده. منم از سر تنبلی درست جوابش رو نداده بودم. اما اون حالا اومده بود در خونه مون!! با خنده ای که کمی ناراحتی قاطیش بود میگفت: داداش جون؛ با ما به از این باش که با خلق جهانی و بعدش هم خندید. بعد احوالپرسی گفتم: حالا کاری داشتی داداش؟ گفت: بیا برو الکی نگو داداش پسر جون چرا یه سر نمیزنی یا اقلا یه پیام نمی دی؟ بعد باز شروع کرد به خنده. بعدش با لبخند گفت نه برادر، اومده بودم که فقط ببینمت دلم باز بشه، همین! ✅کانال رسم رفاقت 🔰 eitaa.com/Rasmerefaghat
📘 💪 رفیق پیگیر! خیس عرق شدم. من دیگه چقدر نامردم. سه هفته است که نه زنگی زدم و نه پیامی فرستادم. اما رفیقم هر چند روز یک بار یا زنگ زده یا پیام فرستاده. منم از سر تنبلی درست جوابش رو نداده بودم. اما اون حالا اومده بود در خونه مون!! با خنده ای که کمی ناراحتی قاطیش بود میگفت: داداش جون؛ با ما به از این باش که با خلق جهانی و بعدش هم خندید. بعد احوالپرسی گفتم: حالا کاری داشتی داداش؟ گفت: بیا برو الکی نگو داداش پسر جون چرا یه سر نمیزنی یا اقلا یه پیام نمی دی؟ بعد باز شروع کرد به خنده. بعدش با لبخند گفت نه برادر، اومده بودم که فقط ببینمت دلم باز بشه، همین! ✅کانال رسم رفاقت 🔰 @Rasmerefaghat
📖 📌برخورد خوب با کاری که دوست نداشت! بعضی اوقات با نگاهش متوجه درست یا نادرست بودن رفتارمان می‌شدیم. در مراسم تشییع پدرش، من و حاج قاسم کنار هم بودیم که یکی می‌خواست عکس بگیرد که من گفتم بگیر، که وقتی این را گفتم، به من نگاهی کرد و من همان لحظه متوجه شدم که رضایتی ندارد. برای همین هم گفتم نگیر. وقتی مراسم تمام شد و خواست از حسینیه به خانه پدرش برود، مرا صدا زد و گفت «افضلی جان! آنجا جای خوبی برای عکس گرفتن نبود، آن فرد را پیدا کن و بگو اگر می‌خواهد عکس بگیرد، بیاید با هم عکس بگیریم» ✅کانال رسم رفاقت 🔰 @Rasmerefaghat
📖 ♥️ آرزوی علی از توی چهار باغ پایین قدم زنان راه می‌رفتیم و باهم صحبت می‌کردیم. شوخی می‌کردیم و می‌خندیدیم. از آرزوهایمان گفتیم، سقف آرزوهایمان کجاست! ولی علی آرزویی نداشت، یا حداقل آرزوهایش ، شاید هم من حرف‌هایش را نمی‌فهمیدم. علی یگانه دوست صمیمی من بود، محال بود از حال و روز هم بی‌خبر باشیم، اگر هر کدام‌مان جبهه می‌رفتیم باهم می‌کردیم. حرف‌هایش رنگ و بوی رفتن می‌داد، حسرت دیدار مشترکمان را داشت، دوستانی که همگی شهید شده بودند. من هنوز تعلقات مادی داشتم ولی او از حسرت می‌گفت!! 📙 (برگرفته از کتاب " تاکسی سرویسی برای فاو" خاطرات محمد بلوری از علی اسکندری اورک ) ✅کانال رسم رفاقت 🔰 @RasmeRefaghat
📙 یک روز صبح جمعه در اردوگاه بودیم جعفر آمد کنارم و گفت: آقا حمید حال داری یه سر بريم شهر؟ گفتم آره حتما. مرخصی گرفتیم و رفتیم میدان راه آهن دزفول، یک راست رفتیم مغازه عکاسی، یک حلقه فیلم عکاسی سی و شش تایی خرید و آمدیم بیرون. با تعجب نگاهی به او انداختم و گفتم جعفر تو واسه همین فیلم ها مارو کشوندی اینجا من که فیلم داشتم خودم بهت میدادم! جعفر گفت: نه حمید جون من می خواستم که برای خودم فیلم بخرم. در پادگان فیلم را داد به من و گیر داد، تا از او با دوستانش عکس بگیرم وقت غروب شد، فیلم را از دوربین درآوردم و به او دادم. اما از گرفتن آن امتناع کرد و گفت: حمید جان این عکس‌ها به درد من نمی خوره، باشه پهلوی خودت بعدا به دردت میخوره! 🔸خاطرات حمیدداودآبادی از (برگرفته از کتاب " نامزد خوشگل من") ✅کانال رسم رفاقت 🔰eitaa.com/Rasmerefaghat
📖 🙃قهر بدون کینه در دنیای رفاقت قهر و آشتی با هم بود، دعوا و آرامش هم بود. عصبانی می شد و اگر از دست کسی ناراحت بود، قهر می کرد؛ اما کینه ای نبود. طاقت قهرهای طولانی را نداشت و عاطفی و دل نازک بود. زود آشتی می کرد. اما هر بار که آشتی می کرد، صمیمیتها چند برابر می شد. کتاب ابووصال / صفحه ۵۳ خاطرات شهید مدافع حرم ✅کانال رسم رفاقت 🔰eitaa.com/Rasmerefaghat
📖 📌برخورد خوب با کاری که دوست نداشت! بعضی اوقات با نگاهش متوجه درست یا نادرست بودن رفتارمان می‌شدیم. در مراسم تشییع پدرش، من و حاج قاسم کنار هم بودیم که یکی می‌خواست عکس بگیرد که من گفتم بگیر، که وقتی این را گفتم، به من نگاهی کرد و من همان لحظه متوجه شدم که رضایتی ندارد. برای همین هم گفتم نگیر. وقتی مراسم تمام شد و خواست از حسینیه به خانه پدرش برود، مرا صدا زد و گفت «افضلی جان! آنجا جای خوبی برای عکس گرفتن نبود، آن فرد را پیدا کن و بگو اگر می‌خواهد عکس بگیرد، بیاید با هم عکس بگیریم» ✅کانال رسم رفاقت 🔰 @Rasmerefaghat
👥 از با همه فرق داشت. گاهی اوقات التماس میکرد و میگفت: مادر؛ یک تومان به من بده! آن موقع یک تومان پول زیادی بود برای بچه ها. دو داشت به نامهای مرتضی و رضا. به زور از من پول میگرفت و می‌رفت به آنها میداد. هنگام عید نوروز میخواستم برایش لباس بخرم، قبول نمیکرد. چون مرتضی دوستش لباس بخرد، او هم میگفت من نمیخواهم. به او گفتم من پول دارم برای دوستت هم لباس بخرم. بالاخره رفتم و یک دست پیراهن و شلوار برای مرتضی خریدم تا غلامعلی راضی شد برایش یک دست لباس بخرم. 💠 شهید غلامعلی مصطفایی 📚 رسم خوبان - رفتار با دوستان ✅کانال رسم رفاقت 🔰 @Rasmerefaghat
📙 یک روز صبح جمعه در اردوگاه بودیم جعفر آمد کنارم و گفت: آقا حمید حال داری یه سر بريم شهر؟ گفتم آره حتما. مرخصی گرفتیم و رفتیم میدان راه آهن دزفول، یک راست رفتیم مغازه عکاسی، یک حلقه فیلم عکاسی سی و شش تایی خرید و آمدیم بیرون. با تعجب نگاهی به او انداختم و گفتم جعفر تو واسه همین فیلم ها مارو کشوندی اینجا من که فیلم داشتم خودم بهت میدادم! جعفر گفت: نه حمید جون من می خواستم که برای خودم فیلم بخرم. در پادگان فیلم را داد به من و گیر داد، تا از او با دوستانش عکس بگیرم وقت غروب شد، فیلم را از دوربین درآوردم و به او دادم. اما از گرفتن آن امتناع کرد و گفت: حمید جان این عکس‌ها به درد من نمی خوره، باشه پهلوی خودت بعدا به دردت میخوره! 🔸خاطرات حمیدداودآبادی از (برگرفته از کتاب " نامزد خوشگل من") ✅کانال رسم رفاقت 🔰 @Rasmerefaghat
📘 💪 رفیق پیگیر! خیس عرق شدم. من دیگه چقدر نامردم. سه هفته است که نه زنگی زدم و نه پیامی فرستادم. اما رفیقم هر چند روز یک بار یا زنگ زده یا پیام فرستاده. منم از سر تنبلی درست جوابش رو نداده بودم. اما اون حالا اومده بود در خونه مون!! با خنده ای که کمی ناراحتی قاطیش بود میگفت: داداش جون؛ با ما به از این باش که با خلق جهانی و بعدش هم خندید. بعد احوالپرسی گفتم: حالا کاری داشتی داداش؟ گفت: بیا برو الکی نگو داداش پسر جون چرا یه سر نمیزنی یا اقلا یه پیام نمی دی؟ بعد باز شروع کرد به خنده. بعدش با لبخند گفت نه برادر، اومده بودم که فقط ببینمت دلم باز بشه، همین! ✅کانال رسم رفاقت 🔰 @Rasmerefaghat
📜 🤝 قهری که دو روز دوام نیاورد! یک روز در مدرسه شاهد گپ و گفت دوستم، بهرام عطائیان با یک دانش آموز مارکسیست بودم. رفتم سر وقت بهرام و گفتم: با این آدم ها و اندیشه های کفرآمیزشان کاری نداشته باش! او هم گفت: به تو مربوط نیست، خودم می دانم. از حاضر جوابی بهرام خوشم نیامد. اول دعوا کردیم و بعد قهر. مارکسیست های مدرسه از این اختلاف خیلی خوشحال شدند اما من دست بردار نبودم. از دست دادن یک دوست همیشه همراه مثل بهرام برای من آسان نبود. موضوع را با حمید ملکی مسئول انجمن اسلامی مدرسه در میان گذاشتم. گفت با اوحرف می زنم. با اینکه مثلا با او قهر بودم، رفتم سراغش، و با سردی تمام پیغام دادم که برو انجمن آقای ملکی کارت داره. او هم بهرام را که دید گفت: - برادر عطائیان، میشه از شما خواهش کنم برای رنگ آمیزی و نقاشی عکس امام روی دیوار به برادر خوش لفظ کمک کنی؟ بهرام با نجابت سرش را پایین انداخت و دو نفره افتادیم به جان دیوار. نقاشی که بلد نبودیم. فقط با قلم دیوار را رنگ می کردیم. از ناشی گری خودمان به خنده افتادیم. همین برخورد لطیف آقای ملکی باعث سر به راه شدن بهرام شد. 📕(کتاب صفحه ۹۰ خاطره ای از شهید علی خوش لفظ) ✅کانال رسم رفاقت 🔰 @Rasmerefaghat
📖 🙃قهر بدون کینه در دنیای رفاقت قهر و آشتی با هم بود، دعوا و آرامش هم بود. عصبانی می شد و اگر از دست کسی ناراحت بود، قهر می کرد؛ اما کینه ای نبود. طاقت قهرهای طولانی را نداشت و عاطفی و دل نازک بود. زود آشتی می کرد. اما هر بار که آشتی می کرد، صمیمیتها چند برابر می شد. کتاب ابووصال / صفحه ۵۳ خاطرات شهید مدافع حرم ✅کانال رسم رفاقت 🔰 @Rasmerefaghat
📖 📌برخورد خوب با کاری که دوست نداشت! بعضی اوقات با نگاهش متوجه درست یا نادرست بودن رفتارمان می‌شدیم. در مراسم تشییع پدرش، من و حاج قاسم کنار هم بودیم که یکی می‌خواست عکس بگیرد که من گفتم بگیر، که وقتی این را گفتم، به من نگاهی کرد و من همان لحظه متوجه شدم که رضایتی ندارد. برای همین هم گفتم نگیر. وقتی مراسم تمام شد و خواست از حسینیه به خانه پدرش برود، مرا صدا زد و گفت «افضلی جان! آنجا جای خوبی برای عکس گرفتن نبود، آن فرد را پیدا کن و بگو اگر می‌خواهد عکس بگیرد، بیاید با هم عکس بگیریم» ✅کانال رسم رفاقت 🔰 @Rasmerefaghat
📖 وسط صحبت و احوالپرسی از من پرسید: - از امیر خبر داری؟ - آره؛ همین چند روز پیش دیدمش، خوب بود - خدا رو شکر؛ ولی نامرد یه سراغ از من نمی‌گیره. قبلا یه زنگی پیامی چیزی، ولی تازگی‌ها هیچ خبری ازش نیست. گذشت و چند روز بعد که دوباره امیر رو دیدم، بعد از حال و احوال بهش گفتم: - امیر؛ یه سراغ از محمدعلی بگیر؛ چند روز پیش دیدمش پیگیرت بود. - راست میگی باشه، حتما. • فقط به فکر ارتباط خودمون نباشیم، پیگیر رفاقت دوستان خود هم باشیم. ✅ کانال‌رسم‌رفاقت 🔰 @Rasmerefaghat
📕 😉باهم خندیدن ساعتی نگذشت که بچه های اندیمشک یکی یکی پیدایشان شد. وقتی منصور الیاس پور و گودرز مرادی آمدند صدای بچه ها درآمد. آن دو نفر که تنگ هم می خوردند، یک لشکر را بهم می ریختند. هر دو جوان بودند و شاداب و بسیار شوخ. در عین حال به هیچ وجه با شوخی های خود، کسی را نمی رنجاندند و به قول معروف پایبند به این بودند که " باهم بخندیم، ولی بهم نخندیم" گزیده ای از کتاب نوشته حمید داودآبادی، صفحه۱۱۶ ✅کانال رسم رفاقت 🔰eitaa.com/Rasmerefaghat
📘 💪 رفیق پیگیر! خیس عرق شدم. من دیگه چقدر نامردم. سه هفته است که نه زنگی زدم و نه پیامی فرستادم. اما رفیقم هر چند روز یک بار یا زنگ زده یا پیام فرستاده. منم از سر تنبلی درست جوابش رو نداده بودم. اما اون حالا اومده بود در خونه مون!! با خنده ای که کمی ناراحتی قاطیش بود میگفت: داداش جون؛ با ما به از این باش که با خلق جهانی و بعدش هم خندید. بعد احوالپرسی گفتم: حالا کاری داشتی داداش؟ گفت: بیا برو الکی نگو داداش پسر جون چرا یه سر نمیزنی یا اقلا یه پیام نمی دی؟ بعد باز شروع کرد به خنده. بعدش با لبخند گفت نه برادر، اومده بودم که فقط ببینمت دلم باز بشه، همین! ✅کانال رسم رفاقت 🔰 eitaa.com/Rasmerefaghat
📖 🙃قهر بدون کینه در دنیای رفاقت قهر و آشتی با هم بود، دعوا و آرامش هم بود. عصبانی می شد و اگر از دست کسی ناراحت بود، قهر می کرد؛ اما کینه ای نبود. طاقت قهرهای طولانی را نداشت و عاطفی و دل نازک بود. زود آشتی می کرد. اما هر بار که آشتی می کرد، صمیمیتها چند برابر می شد. کتاب ابووصال / صفحه ۵۳ خاطرات شهید مدافع حرم ✅کانال رسم رفاقت 🔰eitaa.com/Rasmerefaghat