📖 #قصه_کوتاه
⛔️ نهی از منکر
یک روز سر کلاس، موقع حضور و غیاب، یکی از بچه ها به جای یکی دیگه حاضر زد!
من وقتی متوجه شدم که اون طرف اصلا سر کلاس نبوده به رفیقش که مثلا در حقش مرام گذاشته بود گفتم:
- فلانی امروز نیومد اصلا؟
- نه!
- یعنی #دروغ گفتی؟!
سکوت کرد ...
✅کانال رسم رفاقت
🔰eitaa.com/Rasmerefaghat
📖 #قصه_کوتاه
⛔️ نهی از منکر
یک روز سر کلاس، موقع حضور و غیاب، یکی از بچه ها به جای یکی دیگه حاضر زد!
من وقتی متوجه شدم که اون طرف اصلا سر کلاس نبوده به رفیقش که مثلا در حقش مرام گذاشته بود گفتم:
- فلانی امروز نیومد اصلا؟
- نه!
- یعنی #دروغ گفتی؟!
سکوت کرد ...
✅کانال رسم رفاقت
🔰eitaa.com/Rasmerefaghat
💠 #هنر_رفاقت
❌حاضر نبود شرمندگی رفیقش رو ببینه!
☘به سجاد گفتم که فردا بریم بازار گل، چند تا گلدون و خاک و کود برای گل های توی اتاقم بگیریم. اونم گفت باشه منم چند تا شمعدانی و پتوس میخوام بگیرم. گفتم پس ساعت ۶ صبح آماده باش.
⏰فردا صبح بعد ده دقیقه تاخیر، با ماشین اومد دم خونه ما و گفت بریم. رفتیم و رسیدیم اما بسته بود و بازار رو تعطیل کرده بودند.
😓به سجاد نگاه کردم و خیلی خجالت کشیدم. اما اون خیلی عادی و با خنده گفت حالا سر صبحی چیکار کنیم؟! بهش گفتم شرمنده داداش، حواسم نبود قبلش از باز بودن بازار مطمئن بشم، من باید...
گفت: بیخیال بابا تقصیر تو نبود که...
گفتم: الان ناراحتی؟
با تعجب گفت: چرا باید ناراحت باشم؟ اومدیم یه هوایی هم خوردیم!😎
😇خیلی از دل گنده بودن سجاد خوشم اومد. اصلا راضی نبود که شرمندگی رفیق شو ببینه!
#قصه_کوتاه
✅کانال رسم رفاقت
🔰 @Rasmerefaghat
📖 #قصه_کوتاه
⛔️ نهی از منکر
یک روز سر کلاس، موقع حضور و غیاب، یکی از بچه ها به جای یکی دیگه حاضر زد!
من وقتی متوجه شدم که اون طرف اصلا سر کلاس نبوده به رفیقش که مثلا در حقش مرام گذاشته بود گفتم:
- فلانی امروز نیومد اصلا؟
- نه!
- یعنی #دروغ گفتی؟!
سکوت کرد ...
✅کانال رسم رفاقت
🔰 @Rasmerefaghat
📖 #قصه_کوتاه
⛔️ نهی از منکر
یک روز سر کلاس، موقع حضور و غیاب، یکی از بچه ها به جای یکی دیگه حاضر زد!
من وقتی متوجه شدم که اون طرف اصلا سر کلاس نبوده به رفیقش که مثلا در حقش مرام گذاشته بود گفتم:
- فلانی امروز نیومد اصلا؟
- نه!
- یعنی #دروغ گفتی؟!
سکوت کرد ...
✅کانال رسم رفاقت
🔰eitaa.com/Rasmerefaghat
هدایت شده از رسم رفاقت
💠 #هنر_رفاقت
❌حاضر نبود شرمندگی رفیقش رو ببینه!
☘به سجاد گفتم که فردا بریم بازار گل، چند تا گلدون و خاک و کود برای گل های توی اتاقم بگیریم. اونم گفت باشه منم چند تا شمعدانی و پتوس میخوام بگیرم. گفتم پس ساعت ۶ صبح آماده باش.
⏰فردا صبح بعد ده دقیقه تاخیر، با ماشین اومد دم خونه ما و گفت بریم. رفتیم و رسیدیم اما بسته بود و بازار رو تعطیل کرده بودند.
😓به سجاد نگاه کردم و خیلی خجالت کشیدم. اما اون خیلی عادی و با خنده گفت حالا سر صبحی چیکار کنیم؟! بهش گفتم شرمنده داداش، حواسم نبود قبلش از باز بودن بازار مطمئن بشم، من باید...
گفت: بیخیال بابا تقصیر تو نبود که...
گفتم: الان ناراحتی؟
با تعجب گفت: چرا باید ناراحت باشم؟ اومدیم یه هوایی هم خوردیم!😎
😇خیلی از دل گنده بودن سجاد خوشم اومد. اصلا راضی نبود که شرمندگی رفیق شو ببینه!
#قصه_کوتاه
✅کانال رسم رفاقت
🔰 @Rasmerefaghat