#خاطرات_شهدا 📖
#حضرت_زهرا_س
عملیات بیت المقدس بدجوری مجروح شد . ترڪش خورده بود بہ سرش ،
با اصرار بردیمش اورژانس .
میگفت : « ڪسی نفهمہ زخمی شدم . همینجا مداوام ڪنید ».
دڪتر اومد گفت : «زخمش عمیقہ ، باید بخیہ بشہ ».
بستریش ڪردند . از بس خونریزی داشت بی هوش شد .
یہ مدت گذشت . یڪدفعہ از جا پرید .
گفت : « پاشو بریم خط ».
قسمش دادم . گفتم : « آخہ تو ڪه بی هوش بودی ، چی شد یهو از جا پریدی »؟
گفت : « بهت میگم بہ شرطی ڪه تا وقتی زنده ام بہ ڪسی چیزی نگی .
« وقتی توی اتاق خوابیده بودم ، دیدم خانم فاطمه زهرا (س) اومدند داخل .»
« فرمودند : «چیہ ؟ چرا خوابیدی ؟»
عرض ڪردم : « سرم مجروح شده ، نمیتونم ادامہ بدم ».
حضرت دستی بہ سرم ڪشیدند و فرمودند : « بلند شو ، بلند شو ، چیزی نیست . بلند شو برو بہ ڪارهات برس . »
بہ خاطر همین است ڪه هر جا ڪه میروید حاج احمد ڪاظمیحسینیہ فاطمه الزهرا (س) ساختہ است …
« سردار عشق و شهید عرفہ »
#شهید_حاج_احمد_کاظمی
#خاطرات_شهدا
سفره وسط سنگر پهن بود ، با قابلمه و بشقابها پر از غذا .
با چشمهای براق و لبان خندان گفت ،
مهمان نمی خواهید ، این همه غذا منتظر کس دیگری هستید؟
نه حاجی ، تعدادمان را به جای 12 نفر ، گفتیم 21 نفر !!!
پیشانیش پر از خط ، صورتش برافروخته ، فریاد زد ،
بر پا همه بیرون !!
زمین پر از سنگریزه ، آفتاب داغ ، 12 نفر سینه خیز ، بعد هم کلاغ پر !!
از پا که افتادند گفت ،
آزاد ، خیلی سبک شدید ها !
آن همه گوشت و دنبه ی حرام عرق شد و ریخت پائین !!
با لقمهی حرام که نمیشود برای خدا جنگید...
#سردارشهیدحسین_خرازی
📕 یادگاران
« اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج »