خدا رحمت کند بابا و بابانصرالله (پدر بزرگم) را یادشون بخیر شب ۲۲ بهمن، بابانصرالله عبای پشمی قهوه‌ای رنگش را می‌پوشید و هر کدوم با یه زیرشلواری راه راه می رفتیم وسط حیاط بزرگ خونه و پنج شش نفری تکبیر می‌گفتیم.

آغاز چهل و هفتمین سال یک انقلاب مردمی و اسلامی سلطنت طلبها میگفتند: انقلاب خمینی بهار سال پنجاه و هشت را نمی‌بیند! شاپور بختیار میخواست کودتا کند: مُرد صدام حسین بعثی می‌خواست یک هفته ای تهران را بگیرد: مُرد مسعود رجوی با این گمان و‌ تخیل که مردم در شهرها منتظرشان هستند عملیات فروغ جاویدان را راه انداخت: مُرد کارتر میخواست با آزادی گروگان‌ها انقلاب را ساقط کند: مُرد ریگان قدرتمند با تمام توان در جنگ از صدام حمایت کرد: مُرد همگی به گور رفتند و آرزو نابودی انقلاب را با خود بردند! این انقلابِ مردمی با دشمنی خارجی ها آسیب دید و پابرجا ماند اما ضربه اساسی از کم کاری داخلی ها و غفلت است!

و اما غیرت

جای حامد پر نشد

یادتان باشد برای شما آمدیم وگر نه ما بهترین دوران تاریخ ایران و شیعه را تجربه کردیم ما انقلاب را دیدیم دهه های فجر دهه ۶۰ و ۷۰ را در مدرسه هایمان دیدیم جنگ را، این شب قدر تاریخ انقلاب اسلامی را دیدیم شهدا، این ابر مردان انسانیت را دیدیم ما برای شما آمدیم که شما هم توفیق تنفس در جمهوری اسلامی را داشته باشید #پانویس زینب و علی فاطمه و مادرش چند دق قبل از ما جدا شدند طبق معمول مادر عزیزم در گوشه تصویر

این خانم ها هم آمده بودند ولی خیلی کم

مادرش گفت آقا سید محمد علی امروز تولدشه

اومدیم سوار ماشین شدیم، زینب گفت چقدر خوب بود، دوباره برگردیم مادرم گفت شما که الحمد لله خیلی کول پیمایی کردی

پارسال همین جا بود که داشتم تایپ می کردم زدم ماشین جلویی 😂