امشب ، ۱۱ سال از رفتن پدر می گذرد.
پدری که اولین جلسات قرآن را با او رفتم
اولین مسجد
اولین روضه
اولین نماز جماعت
و...
اگر صالحاتی باشد ، باقیات اوست...
شعری که روی سنگ قبر او نوشته ، آخرین هدیه مادی ام به او بود...
همیشه وقتی نصیحتم می کردند، با یک لحن خاصی مرا خطاب قرار می داده و این جوری نصیحتشان را شروع می کردند : "پسر ! "
همین واژه را قافیه مصرع اول شعر قرار دادم تا هر وقت خودم غزل را می خوانم ، از همان اول شعر، صدایش در گوشم بپیچد.
شادی روح شان و همه ارواح گذشتگان مان #الفاتحه
منزل آخَرَت اینجاست پسر ! باور کن
جادۀ آخرت و مرگ و خطر باور کن
اول را چه هنگامۀ هِن هِن زدن است ؟
بار سنگین و بلند است سفر باور کن
خبر از هیچ نداری و بپیچی بر هیچ
پیچ و خَم های رَه و زیر و زِبَر باور کن
هر چه بوده است مرا دست تو دادم آخر
قصۀ دست به دست است پسر ! باور کن
باغبان تو بُدَم ، سخت نهالت کردم
چون تنومند شدی ضرب تبر باور کن
گر نظر بازی دنیا به دلت فرصت داد
گاه گاهی نظر اهل نظر باور کن
#رسول_محمدزاده