#واقعی از #مادرم
#رسول_محمدزاده:
مادرم معمولاً آدم منفعلی نیست. هم دغدغه مند، هم شجاع و هم غیرتمند است.
هر جایی می رود، منشا اثر است. معمولاً در اتوبوس و تاکسی و مترو، ساکت نیست. نه آن قدر مهربان سخن می گوید و نه خصمانه.
شاید مثلاً بشود گفت مقتدر مودب! (و نه مهربان ☺️)
ایشون دیروز تشریف برده اند یک پاساژ خرید کنند، یکی از مغازه ها موسیقی تند و بلندی را در مغازه اش پخش می کرد که تقریباً کل راهروی پاساژ صدایش می پیچید.
مادرم در مغازه دیگری که مشغول خرید بود، به مغازه دار گفتند: «شما نباید به همسایه تون تذکر بدید که روز شهادت حضرت زهرا نباید موزیک در پاساژ پخش کنند؟»
مغازه دار گفته بود: «والا ما جرات نمی کنیم. اینا آدمهای مودبی نیستند»
مادرم گفته اند «بی خود کرده اند» و بعد هم راه افتاده اند رفته اند بسمت مغازه مذکور.
یک آقا و خانم جوان اونجا بودند که ظاهراً مجموع وزن هر دوشون با هم بالای ۲۵۰ کیلو بوده☺️
مادر گفته اند: «آقا شما نمی دونید امروز روز شهادت حضرت زهرا س است؟»
آقا گفته: «ما به این چیزا اعتقاد نداریم»
مادر:«مهم نیست که اعتقادتون چیه، اینجا یه مکان عمومیه اونم تو یه کشور اسلامی. اینجا هم مثل هر جای دیگه ای قانون و هنجارهای خودشو داره»
خانمه که خیلی هم چاق و چله و گنده بوده، شروع می که به داد و بیداد و فریاد می زنه: «شما نمی خواد واسه کسی که ۱۴۰۰ سال پیش بوده عزا بگیرید. شما واسه اینا که حکومت تون کشته عزا بگیرید. یا ظاهراً گفته بوده برای «روحی» عزاداری باید کرد»
مادرم گفته اند: «برای شهید آرمان عزاداری می کنم که امثال شما داعشیا شهید شد»
خلاصه بعد از این که مادرم ورود پیدا می کنند، مردان و زنان دیگر هم از راه می رسند و شروع می کنند به فروشندگان مغازه بد و بیراه گفتن و خلاصه کلام این که اون صدا قطع و اون افراد یاد می گیرند هر غلطی هم نمی شود کرد.
می خواهم بگویم: سکوت امثال ما دغدغه مندان باعث وقاحت و تجری بیشتر این قشر ۵ درصدی شده است.
#رسول_محمدزاده
@rasooll_ir
#دیشب #واقعی:
#رسول_محمدزاده:
علی دیشب موقع خواب یهو داد زد بابا بدو بیا این پشه بالای سرمو بکش. خدا را شکر از معدود دفعاتی بود که حمله ام جواب داد و با یک حرکت روی هوا گرفتمش. بعد هم با یک غرور خاصی جنازه پشه ی بینوا را انداختم کنار دستش تا بفهمه چه پدر قهرمانی داره
یه ربع بعدش که داشتم چراغ های هال را خاموش می کردم گفت: بابا یه چیزی بگم؟
گفتم بگو باباجان
گفت: من امشب بیعتم را از شما برداشتم، چراغ ها را خاموش کن، هر کی می خواد از این هال بره، بره.
این پشه ها با من کار دارند... 😂
کلی خندیدم و چراغ ها را خاموش کردم...
الان صبح که بلند شدم می بینم انگار پشه های نامرد فقط با او کار نداشته اند. هفت هشت جای بدنم بشدت خارش داره
خون ما خوردند این کافر دلان
الغیاث از جور خوبان الغیاث
#طنز
@rasooll_ir