eitaa logo
🕊 شـهیـدانــه 🕊
338 دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
1.4هزار ویدیو
101 فایل
[به یاد تمام شهدا ،شهیدانه ای به نام شهید مدافع حرم محمدحسن(رسول) خلیلی] 🌸متولد:1365/9/20 تهران 🌸شهادت: 1392/8/27سوریه 🌸مزار: گلزارشهدای بهشت زهرا، قطعه 53،ردیف87 کپی مطالب آزاد
مشاهده در ایتا
دانلود
یک بار در حالی که من مشغول بافتن پولیور بودم و پدرت هم روزنامه می‌خواند آمدی و مقابل پدرت ایستادی. پدرت از پشت عینکش به تو نگاهی انداخت و پرسید: «چی شده؟» بعد از مدتی مکث گفتی: «می‌خوام برم جبهه.» رنگ پدرت پرید. دیدم که روزنامه در بین انگشتانش می‌لرزید. من دست از بافندگی کشیدم. در سکوت به تو نگاه کردم. پدرت لبخند زد و دو دست نرم و نازکت را در میان دستانش گرفت و گفت: «نمی‌خوای مثل برادرات دبیرستانت رو تموم کنی؟ من نمی‌خوام مانع جهادت بشم، اما باشه برای وقتی که دیپلمت رو گرفتی، فهمیدی؟» چیزی نگفتی و اتاق نشیمن رو ترک کردی. حس کردم پدرت از شدت خوشحالی نزدیک است که از صندلی‌اش پرواز کند. می‌خواست از شادی فریاد بزند: «این قهرمان پسر من است، پسرمن، پسر کوچکم.»
آن روز، درحالی که در یک دستت مدرک دیپلم و در دست دیگرت لباس‌های نظامی‌ات را گرفته بودی، وارد اتاق شدی و لبخند زدی. پدرت خندید و من تبسمی کردم در حالی که تلاش می‌کردم مانع اشک‌هایی شوم که ناخواسته جاری می‌شد. گفتی: «دوستانم می‌خواهند تک تیرانداز شوند و من هم می‌خواهم بروم.» پدرت که به خاطر عمل جراحی نمی‌توانست بنشیند به تو رو کرد و گفت: «نمی‌تونم تو رو از این راهی که در پیش گرفتی متوقف کنم. خدا به همراهت. خدا خودش ازت محافظت کنه.» پدرت ساکت را مرتب کرد. خانه غرق در سکوتی عجیب بود. به تو گفتم: «دیگه برات چی بذارم؟» خندیدی و موهای نرم و لطیفت را خاراندی و گفتی: «زیارت عاشورا و قرآن رو فراموش نکن. پنج جزء رو حفظ کردم می‌ترسم فراموشش کنم.» آن شب نمی‌توانستم بخوابم. در اتاقم گریه می‌کردم. صدای در زدن را شنیدم. در را باز کردی و تو را دیدم که لبخند می‌زنی. گفتم: «چیزی می‌خوای عزیزم؟» تبسمی کردی و گفتی: «می‌خوام امشب پیش تو بخوابم مامان. مرا در آغوش بگیر.» تو را در آغوش گرفتم و گفتم: «برای چی این کار رو می‌کنی؟» جواب دادی: «خداحافظی با تو.» محکم درآغوشت گرفتم در حالی که ضربان قلبم را می‌شنیدم که به مانند قلب گنجشکی می‌زند که می‌ترسد خانه کوچکش را طوفان نابود کند. تو را دیدم وقتی که به در اتاق خواب پدرت رسیدی. ساک را رها کردی و به سرعت و با گریه به سویش رفتی. او را بغل کردی و بوسیدی. وقتی در آغوشش بودی از او خواستی تا تو را ببخشد. به سختی تو را بغل می‌کرد. اشک‌هایش بدون آنکه خودش حس کند جاری می‌شد. بعد از آنکه خانه را ترک کردی پدرت دو دستش را بر روی صورتش گذاشت و شروع به گریه کردن کرد.
آن روز سه شنبه بود. تو را تا مرقد مطهر «سیده خوله علیها سلام» (مرقد مطهر دختر خردسال امام حسین (ع) واقع در شهر بعلبک لبنان) همراهی کردم. مقابل حرم ایستادیم. دستت را روی سینه‌ات قرار دادی و من دعای معوذتین راخواندم. تکرار می‌کردم: «ای آنکه یوسف را به یعقوب برگرداندی، پسرم را به من برگردان.» برای بار آخر تو را بوسیدم. تو دور می‌شدی و من رفتنت را تماشا می‌کردم. گام‌هایت را می‌شمردم؛ گویی می‌خواستم که بدوم و تو را در آغوش بگیرم؛ تو را متوقف کنم و برای بار آخر به تو بگویم: «به من نگاه کن جان مادر، به من لبخند بزن، بگذار تو را ببینم.» اما در جایم ایستادم و به آرامی دور شدنت را نگاه می‌کردم در حالی که اشک از چشم‌هایم بر زمین می‌ریخت. جنگ در منطقه «عرسال» که آغاز شد تا خود صبح نخوابیدیم. خبر شهادت دوستت «یاسر شمص» رسید. نمی‌دانستم چه کار کنم. پدرت درسکوتی مطلق فرورفته بود. می‌دانستم که او وقتی نگران است سکوت می‌کند. شروع کردم به خواندن قرآن، زیارت عاشورا و جوشن صغیر در شب و پدرت از مقابل تلویزیون تکان نمی‌خورد. نگرانی عالم را در چشمانش می‌دیدم. به او گفتم: «فردا برای اهدای خون به رزمندگان زخمی خواهم رفت.» با سکوتی به من نگاه کرد اما فریادی را از سکوتش شنیدم: «خدایا پسرم را حفظ کن و به من برگردان.»
زمانی که خبر شهادتت را شنیدم غافلگیر نشدم اما نمی‌توانستم گریه نکنم. مگر گل کوچک من و هدیه خداوند به زندگی ما نیستی؟ از زمانی که آن شب درِ اتاقم را زدی و خواستی کنارم بخوابی و سرت را بر روی سینه‌ام گذاشتی، فهمیدم که شهید خواهی شد. آن سه شنبه، نزدیک مقام «سیده خوله علیها السلام» زمانی که برای بار آخر دستت را بر روی سینه‌ات قرار دادی، آن هنگام که شبیه پسر خاله شهیدت بودی هم همینطور. گریه می‌کردم در حالی که صدای پدرت را می‌شنیدم که با قدرت جواب کسی را می‌داد که سرزنشش می‌کرد. می‌گفت: «برای چه به او اجازه دادی بره؟» پدرت با استواری جواب داد: «اگر هر پدری بخواهد مانع پسرش از رفتن به جبهه مقاومت شود و او را در آغوش خودش نگه دارد که داعش به خانه‌های ما راه می‌یافت.» کسی به ما نگفت که تو چگونه به شهادت رسیدی. اما زمانی که ما در کنار مزارت بودیم یکی از همرزمانت به من گفت که تو چگونه در آن روز گرم تابستان و در هوایی که درجه حرارتش بسیار بالا بود، با شجاعت در کنار سایر همرزمانت مقاومت می‌کردید در حالی که همه تشنه بودید. تو برای پانسمان زخم یکی از همرزمانت و برای اینکه برای او پوششی فراهم می کنی تا او را به عقب بکشی به وسط میدان رفتی در حالی که آتش بر سرتان همچون باران می‌بارید. تو به او گفته بودی: «صبر کن عزیزم، تو را عقب می‌برم.»اما بعد از ثانیه‌هایی تشنه به شهادت می‌رسی. همرزم مجروح‌ات گریه می‌کند و تو را صدا می‌زند اما تو چشم‌هایت را می‌بندی؛ تشنه همچون شهدای کربلا.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
آنچه از نظر گذراندید، داستان زندگی شهید «مهدی محسن رعد» بود که از زبان مادر شهید روایت شده است. این رزمنده مجاهد حزب الله لبنان، تیرماه 96 در منطقه «عرسال» واقع در مرز سوریه و لبنان به مقام رفیع شهادت نائل شد.
بوی گل مشامم را پر می‌کند. آن را می‌چینم و روی مزارت قرار می‌دهم. دو چشم زیبا ولب‌های خندانت را در عکس می‌بینم؛ لبخندهای زیبایت. خوابم رادوباره به یاد می‌آورم. قبل از تولدت در حالیکه منتظر دختری بودم و خداوند تو را به من روزی داد. لبخند می‌زنم و می‌گویم: «تو زیباترین گل در خانه ما بودی.»
صلواتی هدیه به شهید☺️🌹
قرار_شبانه 🕙 یادمان باشد اگر حال خوشی پیدا شد😍 •••جز برای فرج یار دعايی نکنيم••• قـــــرار عاشقی به وقت امام زمان(عج) همه باهم می خوانیم دعای فرج تعجیل در فرج امام زمان(عج) 🌺🍃هدیه به حضرت فاطمه زهرا(س) #به_نیابت_از_جمیع_شهدا #به_ویژه #شهید_رسول_خلیلی 🌺🍃 ┄┅─✵🕊✵─┅┄ @rasooll_khalili ┄┅─✵🕊✵─┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠💠💠💠 #قرار_منتظران_مهدی(عج) هر شب ۵ صلوات جهت سلامتی و تعجیل در فرج آقا #امام_زمان(عج) به نیابت از #شهید‌_رسول‌_خلیلی 💠💠یـــڪی از بــهــشـــت هـــاے زمـــیـــن ایـــنـــجــــاســـت #گلزارشهدای_تهران #قطعه۵۳ #ردیف۸۷_الف #شبتون_شهدایی ┄┅─✵🕊✵─┅┄ @rasooll_khalili ┄┅─✵🕊✵─┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠پَـــنـــد نــٰـامــہء شٌــــهَــــداء "۴۶"💠 🌷شهید سجاد زبرجدی🌷 ✅ ┄┅─✵🕊✵─┅┄ @rasooll_khalili ┄┅─✵🕊✵─┅┄
شب است و در شبِ من خوش نشینی‌ تان زیبـــاست . . . ┄┅─✵🕊✵─┅┄ @rasooll_khalili ┄┅─✵🕊✵─┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#قرارروزانه اَعـــوذُ بِالله مِنَ الشَّیـــطانِ الرَجیــــم بِســـمِ اللهِ الرَحمـــنِ الرَحیــــم 🌸یک صفحه قرآن کریم به نیت شهدا جهت تعجیل در امر فرج🌸 🌺هدیه به حضرت زهرا(س) به نیابت از شهید مدافع حرم #شهید_رسول_خلیلی #صفر ┄┅─✵🕊✵─┅┄ @rasooll_khalili ┄┅─✵🕊✵─┅┄
#قرارروزانه 🌸 #تلاوت_روزانه_قرآن_کریم 🌺 #صفحه ۱۳۸✋ ┄┅─✵🕊✵─┅┄ @rasooll_khalili ┄┅─✵🕊✵─┅┄
🔅 دعای هر روز ماه صفر 🔸اگر کسی خواهد که محفوظ ماند از بلاهای نازله در این ماه در هر روز ده مرتبه این دعا را بخواند.
#سلام_اربابم ✋ تو تجلے خدایے و خراب تو منم ✨پاے اسم تو میان آمد و لرزید تنم السلام اے پسر فاطمہ را تا گفتم ✨عالمے مسٺ شد از عطر سلامِ دهنم #السلام‌علیک‌یااباعبدلله‌الحسین‌ (؏)❤️ ┄┅─✵🕊✵─┅┄ @rasooll_khalili ┄┅─✵🕊✵─┅┄
مهـ🌼ــدی جـان روزم را با ســلام به تــــو آغــاز میکنم. اَلسَّلامُ عَلیٰ رَبیـعِ الاَنـٰام وَ نَضْـرَةِ الْاَیـّام آقای من سلام✋🌸 صبحتون مهدوی ┄┅─✵🕊✵─┅┄ @rasooll_khalili ┄┅─✵🕊✵─┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا