🕊 شـهیـدانــه 🕊
#رمان_از لاک_جیغ_تا_خدا🌈✨💫 #الهام #قسمت_هشتم محمد اصرار کرد دستاشوبگیرم برا اولین بار دست تو دست با
#رمان_از_لاک_تا_خدا
#قسمت_نهم
#الهام
توتلگرام فقط جواب پگاه دادم که اونمنوشته بود فردا بریم تهران
که نوشتم نه اصلا حوصله ندارم
میخواستم زنگ بزنم بهش
که دیدم محمد در ماشین باز کرد گفت بفرما جوجو
گفتم ممنون اقا مرغه
شمااا چقددد خوبی
ی دفعه خیلیجدی گفت الهام
گفتم جانم
گفت با تمام بی محلیات دوست دارم
خندم گرفت
گفت الهام چرا دوسم نداری
چرا بهم محل نمیدی
من تورودوس دارم
خوشبخت میکنم
دنیارو به پات میریزم تو با من باش
گفتم ببخشید نمی تونم
خواستم از ماشین برم بیرون در ماشین قفل کرد ترسیدم
گفت نترس کاریت نکردم چرت فرار میکنی
دارم باهات حرف میزنم روانی
هنوز انقدر عوضی نشدم که تا خودت نخوایی دست بهت نمی زنم
گفتم محمد من نمیخوام واسه کسی زندگی کنم
من میخوام واسه خودم زندگی کنم
میخوام خوش باشم واسه خودم
گفتم ولی روحرفات فکرمیکنم
از بس دستمو فشار داده بود اشکم در اومد
ادامه_دارد
@rasooll_khalili
بی قـراری و شوق پرواز
از چهره هاتان مےبارد...
خستگے را خستہ ڪردید
افلاڪیان_خاکے ...
صورت هاے غبارگرفتہ
نشانه دو چیز است؛
خستگـے از دنیا
و #اشتیاق_بہ_شهـادت...
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
┄┅─✵🕊✵─┅┄
@rasooll_khalili
┄┅─✵🕊✵─┅┄