#نامگذاری_روزهای_دهه_اول_محرم:
🌴 #روز_اول_محرم : مسلم ابن عقیل علیه السلام .
🌴 #روز_دوم_محرم : ورود کاروان به کربلا (ورودیه )
🌴 #روز_سوم_محرم : حضرت رقیه(س)
🌴 #روز_چهارم_محرم : حر و طفلان زینب علیهما السلام.
🌴 #روز_پنجم_محرم : عبدالله ابن الحسن علیهم السلام.
🌴 #روز_ششم_محرم : حضرت قاسم ابن الحسن علیه السلام.
🌴 #روز_هفتم_محرم : روضه عطش و علی اصغر علیه السلام.
🌴 #روز_هشتم_محرم : حضرت علی اکبر علیه السلام.
🌴 #روز_نهم_محرم : روز تاسوعا - حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام .
🌴 #روز_دهم_محرم : روز #عاشورا - حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام - حضرت زینب (س) و شام غریبان.
🌴 #روز_یازدهم_محرم : حرکت کاروان از کربلا.
🌴 #روز_دوازدهم_محرم : ورود کاروان به کوفه.
🌴 #روز_سیزدهم_محرم : مصائب حضرت امام سجاد علیه السلام و زینب کبری(س) در کوفه و مسیر شام.
┄┅─✵🕊✵─┅┄
@rasooll_khalili
┄┅─✵🕊✵─┅┄
«بسم الله الرحمن الرحیم»
یا علی اکبر لیلا
عشقت میان سینه من پا گرفته شکر خدا که چشم تو ما را گرفته😭
دریاب دلها را تو با گوشه نگاهی حالا که کار عاشقی بالا گرفته
عمریست آقاجان دلم از دست رفته پایین پای مرقدت ماوا گرفته
گیسو کمند خوش قد و بالای ارباب شش گوشه هم با نور تو ماوا ...😔
💠شعری که با رسیدن ماشین به مقصد نتونست کلمه آخرش رو کامل کنه😔!
حالا فهمیدم آنروز گریه جانسوز مهدی برای کدام یک از اولیای خدا بود!😭😭
کسی که مهدی به او علاقه زیادی داشت و همین علاقه هم باعث شد حضرت علی اکبرعلیه السلام او را به مهمانی خود قبول کنه
مهدی جان سلام ما رو به آقا برسون😔😭😭😭
#شهیدمهدی_صابری
#شهیدمصطفی_صدرزاده
#روز_هشتم_محرم
┄┅─✵🕊✵─┅┄
@rasooll_khalili
┄┅─✵🕊✵─┅┄
🕊 شـهیـدانــه 🕊
⚫️ #روز_هفتم_محرم 🌷در روز هفتم محرم عبید اللّه بن زیاد ضمن نامه ای به عمر بن سعد از وی خواست تا با
⚫️ #روز_هشتم_محرم
▪️درروز هشتم محرم امام حسین علیه السلام و اصحابش از تشنگی سخت آزرده خاطر شده بودند؛
بنابراین امام علیه السلام كلنگی برداشت و در پشت خیمه ها به فاصله نوزده گام به طرف قبله، زمین را كَند.💦 آبی گوارا بیرون آمد و همه نوشیدند و مشكها را پر كردند، سپس آن آب ناپدید شد و دیگر نشانی از آن دیده نشد. !!
هنگامی كه خبر این ماجرا به عبیداللّه بن زیاد رسید، پیكی نزد عمر بن سعد فرستاد كه: به من خبر رسیده است كه حسین چاه ميكَند و آب بدست ميآورد.به محض اینكه این نامه به تو رسید، بیش از پیش مراقبت كن كه دست آنها به آب نرسد و كار را بر حسین علیه السلام و یارانش سخت بگیر. عمر بن سعد دستور وی را عمل نمود.
🌷در این روز "یزید بن حصین همدانی" از امام علیه السلام اجازه گرفت تا با عمر بن سعد گفتگو كند.
حضرت اجازه داد و او بدون آنكه سلام كند بر عمر بن سعد وارد شد؛ عمر بن سعد گفت: ای مرد همدانی! چه چیز تو را از سلام كردن به من بازداشته است؟مگر من مسلمان نیستم؟
گفت: [ اگر تو خود را مسلمان ميپنداری پس چرا بر عترت پیامبر شوریده و تصمیم به كشتن آنها گرفته ای و آب فرات را كه حتی حیوانات این وادی از آن مينوشند از آنان مضایقه ميكنی؟]
عمر بن سعد سر به زیر انداخت و گفت: ای همدانی! من ميدانم كه آزار دادن به این خاندان حرام است، من در لحظات حسّاسی قرار گرفته ام و نميدانم باید چه كنم؛ آیا حكومت ری را رها كنم، حكومتی كه در اشتیاقش ميسوزم؟
و یا دستانم به خون حسین آلوده گردد، در حالی كه ميدانم كیفر این كار، آتش است؟
ای مرد همدانی! حكومت ری به منزله نور چشمان من است و من در خود نميبینم كه بتوانم از آن گذشت كنم.
🌷یزید بن حصین همدانی بازگشت و ماجرا را به عرض امام علیه السلام رساند و گفت: عمر بن سعد حاضر شده است شما را در برابر حكومت ری به قتل برساند.
امام علیه السلام مردی از یاران خود را نزد ابن سعد فرستاد و از او خواست تا شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتی داشته باشند.
شب هنگام امام حسین علیه السلام با 20 نفر و عمر بن سعد با 20 نفر در محل موعود حاضر شدند.امام حسین علیهالسلام به همراهان خود دستور داد تا برگردند و فقط برادر خود "عباس" و فرزندش "علي اكبر" را نزد خود نگاه داشت.
عمر بن سعد نیز فرزندش "حفص" و غلامش را نگه داشت و بقیه را مرخص كرد.
در این ملاقات عمر بن سعد هر بار در برابر سؤال امام علیه السلام كه فرمود: آیا ميخواهی با من مقاتله كنی؟
عذری آورد.
یكبار گفت: ميترسم خانه ام را خراب كنند! امام علیه السلام فرمود: من خانه ات را ميسازم.
ابن سعد گفت: ميترسم اموال و املاكم را بگیرند! فرمود: من بهتر از آن را به تو خواهم داد، از اموالی كه در حجاز دارم.
عمر بن سعد گفت: من در كوفه بر جان افراد خانواده ام از خشم ابن زیاد بیمناكم و ميترسم آنها را از دم شمشیر بگذراند.
🌷حضرت هنگامی كه مشاهده كرد عمر بن سعد از تصمیم خود باز نميگردد، از جای برخاست در حالی كه ميفرمود: تو را چه ميشود؟ خداوند جانت را در بسترت بگیرد و تو را در قیامت نیامرزد.
به خدا سوگند! من ميدانم كه از گندم ری نخواهی خورد!
ابن سعد با تمسخر گفت: جو ما را بس است.
پس از این ماجرا، عمر بن سعد نامه ای به عبیداللّه نوشت و ضمن آن پیشنهاد كرد كه حسین علیه السلام را رها كنند؛
چرا كه خودش گفته است كه یا به حجاز برميگردم یا به مملكت دیگری ميروم.
عبیداللّه در حضور یاران خود نامه ابن سعد را خواند، "شمر بن ذی الجوشن" سخت برآشفت و نگذاشت عبیداللّه با پیشنهاد عمر بن سعد موافقت كند.
📚کشف الغمه،ج2،ص47
بحارالانوار،ج44،ص388
ارشاد،شیخ مفید،ج2،ص82
┄┅─✵🕊✵─┅┄
@rasooll_khalili
┄┅─✵🕊✵─┅┄