🕊 شـهیـدانــه 🕊
لقبهایی است که در فضای مجازی به مجید دادهاند مجید سوزوکی که به دلیل شباهت نام شهید قربانخانی با م
حلب- الحاضر- خان طومان – بیست و یک دی ماه سال هزاروسیصد ونودوچهار
حدود ساعت سه و چهار بعد از ظهر دود و مه غلیظی همه جا را گرفته بود. نم نم باران سرما را چندین برابر می کرد. بوی خون و خاک کم کم به مشام می رسید. سنگر های کوچک یک متری که با تکه های سنگ درست شده و پای هر کدام را بیست سی متر گود بود. مجید بر روی تپه نزدیک یکی از سنگرها آرام و بی حرکت خواب بود. نه خواب نبود. چیزی شبیه خواب بود. در تمامی روز های قد کشیدنش اولین مرتبه که آرام و بی حرکت و بدون جنب و جوش شده بود. دستها و صورتش گلی بود. انگشتری که شب قبل از حسین امیدواری گرفته هنوز در انگشتش بود. صدای تیر ها و نارنجنک ها همچنان فضای آسمان را پر کرده بود. از صدای تیرها گوش شنونده ها عجیب تیر می کشید. صدا به صدا نمی رسید. صدای بیسیم های بی صاحب در جای جای دشت می آمد. بچه ها عقب نشینی کنید.کسی نمی توانست مجید را حرکت بدهد. درخت های سبز کاج و خشک زیتون در دشت کم کم خیس باران شده بودند. سیزده تا از بچه ها شهید و چند نفری هم جانباز شده بودند. بدن اربا اربای مرتضی کریمی خودش عاشورایی به پا کرده بود. برای خیلی ها روشن بود که مجید و خیلی دیگر از بچه های شهید شده فردایی نخواهند داشت. همه را از چهره و آرامش شب آخرشان می گویند.
قهوه خانه حاج مسعود
صدای قل قل قلیون به گوش می خورد و بوی تنباکوی میوه ای به مشام می رسید. تخت های دو نفره و سه نفره، کنار هم نشسته چایی می خوردند و قلیون هم کنارشان بود. گاهی دودی از یک تخت بالا می رفت و چند ثانیه بعد در هوا محو می شد. اینجا برای مجید نا آشنا نبود. بیشتر شب و روزهای جوانی اش را روی همین تخت ها با دوستانش گذرانده بود.
مجید از راه رسید. یک دفتر و خودکار هم در دستش بود. با بیشتر آنهایی که نشسته بودند روی تختها و گپ می زدند سلام و علیک داشت، گاهی بعضی از آنها حتی برای مجید بلند می شدند و جا برایش باز می کردند. یکی دونفری هم نی قلیون را به سمت مجید کج می کردند و یک تعارفی به مجید می زدند.
- آقا مجید، طعم پرتقال، بفرما
+ نه داداش، من چند ماهی میشه که دیگه نمیکشم.
- ای بابا مجید جون بیا یه دم بزن، حالش رو ببر.
+ میگم نمیکشم، تو میگی بیا یه دم بزن.
و بی آنکه پی حرف را بیاورد کنار حاج مسعود رفت. حاج مسعود مداح هیات بود. بیشتر محرم ها را مجید در هیات حاج مسعود سینه می زد و گاهی میدان دار هیات هم می شد. در بچه گی اش به حج مشرف شده بود و از همان روزها حاجی قبل از اسمش مانده بود
مجید سلام کرد و گفت :
- حاجی بیا کارت دارم.
حاج مسعود از اتاق که بیرون آمد و با حوله ی کوچک دستانش را خشک می کرد.
+ جونم مجید، کاری داری.
- بیا داداش، بیا حاجی جون چهارتا حرف قلمبه سلمبه یاد من بده، من سواد آنچنانی ندارم، می خوام وصیتم بنویسم.
+ مجید، این دیگه از اون حرفهاست. خودت باید بنویسی، من آخه چی بهت بگم.
بر روی لبه ی یکی از تخت ها نشست. شروع به نوشتن کرد. مجید و مسعود با هم زیاد خاطره داشتند. سالهای زیادی بود که با هم بودند. اول هم صنف ، بعد هم بچه محل بودنشان آن دو را کنار هم قرار داده بود. مسعود نگاهش کرد و یاد روزی افتاد که بچه های قهوه خانه خبر دارشده بودند مجید قرار است به سوریه برود. دهان به دهان حرف به گوش همه رسیده بود. خیلی ها تعجب کرده بودند و می گفتند :
- نه بابا، این سوریه برو نیست. حالا هم میخاد یه اعتباری جمع کنه
- آخه اصلا مجید سوریه نمی برن، مگه میشه، مگه داریم.خالکوبی «مجید سوزوکیِ» یافتآباد در خانطومان پاک شد
شب آخر همرزمش میگوید: مجید حیف تو نیست با این اعتقادات و اخلاق و رفتار که خالکوبی روی دستت است. مجید میگوید: تا فردا این خالکوبی یا خاک میشود و یا اینکه پاک میشود؛ و پاک شد.
آن زمان که مسعود دهنمکی بر روی پرده نقرهای سینما مجید سوزوکی را به نمایش گذاشت، شاید باورمان نمیشد امروز هم در حقیقت مجیدی وجود داشته باشد که با غیرت و بامرام باشد. اهل دل و دست و دلباز، لوتی و بامرام که عاقبتش شبیه مجید سوزوکی به شهادت ختم شود. همه با مجید سوزوکی خندیدیم، ناراحت شدیم و بعد در پایان قصه گریه کردیم. و شجاعت مجید را احسنت گفتیم و برایش دست زدیم. و حالا امروز بعد از چند سال داداش مجیدی هست نه شبیه و یا کپی مجید سوزوکی قصه اخراجیها اما شباهتهایی داشت که پلان آخر زندگیاش را به شهادت ختم کرد. شاید در قصه دهنمکی مجید سوزوکی یک تفاوتی با بقیهی همردیفانش داشت، یک گوهری در وجودش بود که این گوهر باعث انتخاب شدنش توسط معبود شد.
👇👇
#ادامه_دارد
🕊 شـهیـدانــه 🕊
حلب- الحاضر- خان طومان – بیست و یک دی ماه سال هزاروسیصد ونودوچهار حدود ساعت سه و چهار بعد از ظهر دود
قبل از رفتن به سوریه از همه اهل محل حلالیت طلبید، میگفت شاید ناخواسته دل کسی را شکسته باشم. نمیخواهم حتی ذرهای ناراحتی از من در دل کسی باشد. روز آخر قبل از اینکه برود به مغازه پدر برای خداحافظی رفت، دوست پدرم به او میگوید: مجید نرو تو تنها پسر خانواده هستی و اگر تو بروی پدرت تنها میشود. مجید میگوید: نه من قرارم را با حضرت زینب (سلام الله علیها) گذاشتهام و باید حتما بروم. پدرم گفته: مجید جان میخواهم بعد از اینکه از ماموریت 45 روزهات برگشتی برایت به خواستگاری بروم. و به خانه من آمد و با من هم خداحافظی کرد. گفتم مجید نرو، گفت اینقدر توی تصمیم من نه نیاورید، من تصمیم خودم را گرفتهام. مگر هر کس رفته سوریه شهید شده؛ و رفت و با خود دل و روح و همه ی وجود من را به ابدیت برد.
مجید یک هفته قبل از اینکه به سوریه برود خواب شهادتش را دیده بود و یک هفته بعد از رفتن به سوریه هم شهید شد. یک هفتهای که سوریه بود هر روز زنگ میزد، مادرم خیلی بیتابی میکرد، روز آخر که زنگ زد گفت: من تا یک هفته دیگر نمیتوانم زنگ بزنم. و به مادرم گفت یه وقت نروی پادگان بگویی بچه من زنگ نزده و آبروی من را ببری. من خودم هر وقت توانستم به شما زنگ میزنم.
شب آخر جورابهای همرزمانش را میشسته، همرزمش به مجید گفته: مجید حیف تو نیست با این اعتقادات و اخلاق و رفتار که خالکوبی روی دستت است. مجید میگوید: تا فردا این خالکوبی یا خاک میشود و یا اینکه پاک میشود. و فردای آن روز داداش مجید محله یافت آباد برای همیشه رفت.
یک تیر به بازوی سمت چپش می خورد، دستش را پاره کرده و سه تا از تکفیریها را میکشد، سه یا چهار تیر به سینه و پهلویش میخورد و شهید میشود و هنوز پیکر مطهرش برنگشته است. محل شهادتش جنوب حلب، خان طومان، باغ زیتون است. و همه محله یافت آباد تهران هنوز منتظر بازگشت پیکر پاک و نورانی مجید هستند.
👇👇
#ادامه_دارد
🕊 شـهیـدانــه 🕊
قبل از رفتن به سوریه از همه اهل محل حلالیت طلبید، میگفت شاید ناخواسته دل کسی را شکسته باشم. نمیخو
🕊🌷#وصیتنامه_شهید_مجید_قربانخانی🌷🕊
بسم رب الشهدا و الصدیقین
سلام عرض می کنم خدمت تمام مردم ایران، سلام می کنم به رهبر کبیر انقلاب و سلام عرض می کنم به خانواده عزیزم، امیدوارم بعد از شهادتم ناراحتی نداشته باشید و از شما خواهش می کنم بعد از مرگم خوشحال باشید که در راه اسلام و شیعیان به شهادت رسیدم.
صحبتم با حضرت امام خامنه ای، آقا جان گر صد بار دگر متولد شوم برای اسلام و مسلمین جان می دهم.
و از رهبر انقلاب و بنیاد شهید و سپاه پاسداران و همین طور بسیج خواهشمند هستم که بعد از به شهادت رسیدن من، هوای خانواده ام را داشته باشید.
والسلام و علیکم و الرحمة الله و برکاته
#سالروز_شهادت
🍃🌹هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات🌹🍃
🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌹🍃
┄┅─✵🏴✵─┅┄
@rasooll_khalili
┄┅─✵🏴✵─┅┄
~🕊
میفرمایند؛🕊
برای اینکه بدانی به خدا مقرب شدهای؛
میزانِ آسودگیِ خودت را بسنج !
اگر آسودگیات کم شده و بهمریخته هستی،
بدان که از خدا دور هستی :)
#استادپناهیان
🌿 #منبرمجازی
┄┅─✵🏴✵─┅┄
@rasooll_khalili
┄┅─✵🏴✵─┅┄
برای خدا.mp3
4.43M
💢بیست سال استغفار برای گفتن یک «الحمدلله»⁉️
🎤 #استاد_عالی
┄┅─✵🏴✵─┅┄
@rasooll_khalili
┄┅─✵🏴✵─┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌 از کوچک بگذر تا بزرگ شوی
🌷 استاد رنجبر
┄┅─✵🏴✵─┅┄
@rasooll_khalili
┄┅─✵🏴✵─┅┄
جوری بین دوستات با عنوان نماز اول وقت خون معروف باش، که بدونن هر زمانی از روز بهت پیام بدن پاسخگوشون هستی، بجز بیست دقیقهی بعدِ هر اذان!
#التماس_دعا
┄┅─✵🏴✵─┅┄
@rasooll_khalili
┄┅─✵🏴✵─┅┄
🌷إنالله و إناإليه راجعون🌷
سردار غلام حسین دهقان در دفاع از حرم به فیض شهادت نائل آمد.
🌷شادی روحشان صلوات🌷
┄┅─✵🏴✵─┅┄
@rasooll_khalili
┄┅─✵🏴✵─┅┄
#صبحتبخیرمولایمن
سر هر چهار راهی
گل نرگس
میفروشند.
چرا سر هیچ چهار راهی
یادت نیفتادم؟
#سلام کم خریدارترین گل نرگس
شرمندهام...
اللهم عجل لولیک الفرج
┄┅─✵🏴✵─┅┄
@rasooll_khalili
┄┅─✵🏴✵─┅┄
#شما فیلم هایی که می بینید، کتاب هایی که می خونید، موزیک هایی که گوش می دید، آدمایی که وقتتونو صرفشون می کنید، مکالمه هایی که مشغولش میشید #هستید...
فلذا تو انتخاب هاتون وسواس به خرج بدید.
┄┅─✵🏴✵─┅┄
@rasooll_khalili
┄┅─✵🏴✵─┅┄
ﮐﺴﯽ ﺟﺮﺍﺕ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﺑﺎ ﺷﺎﻩ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺳﺮ ﻣﯿﺰ ﺑﺸﯿﻨﻪ ﻏﺬﺍ ﺑﺨﻮﺭﻩ ،
ﺍﻣﺎ ﻃﯿﺐ ﻣﯽ ﻧﺸﺴﺖ ...!؟
ﮔﻨﺪﻩ ﻻﺕ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ.
ﺷﺎﻩ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﻣﺠﻠﺴﯽ ﺧﺮﺍﺏ ﺷﻪ ،
می گفت:ﻃﯿﺐ ...
ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺷﺎﻩ گفت:
ﺍﯾﻦ ﺩﻓﻌﻪ ﭘﻮﻝ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺑﻬﺖ ﻣﯿﺪﻡ ،
ﺑﺮﻭ ﻣﺠﻠﺴﯽ ﺭﻭ ﺧﺮﺍﺏ ﮐﻦ ...
ﮔﻔﺖ:ﮐﺠﺎﺳﺖ؟
ﻃﺮﻑ ﮐﯿﻪ؟
ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ:
ﻓﻼﻥ ﺟﺎ ...
ﺳﯿﺪ ﺭﻭﺡ ﺍﻟﻠﻪ ﺧﻤﯿﻨﯽ ...
ﻃﯿﺐ ﺟﺎ ﺧﻮﺭﺩ !؟
ﮔﻔﺖ:
ﮐﯽ؟
ﮔﻔﺘﯽ ﺳﯿﺪِ !؟
ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ: ﺁﺭﻩ ...
ﮔﻔﺖ:ﻧﻪ ﻣﺎ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ !!!
ﻣﺎ ﺑﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮﺍ(ﺱ ) ﺩﺭ ﻧﻤﯽ ﺍﻓﺘﯿﻢ ...!
( ﺍﯾﻦ ﻣﻮﻗﻌﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﻫﻨﻮﺯ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﺳﻤﺶ ﺑﯿﻮﻓﺘﻪ ﺭﻭ ﺯﺑﻮﻥ ﻣﺮﺩﻡ )
ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ:
ﻫﺴﺘﯽ ﺗﻮ ﻣﯿﮕﯿﺮﻡ ،
ﻧﺎخنات ﺭﻭ ﻣﯿﮑﺸﻢ ،
میدم ﺗﯿﮑﻪ تیکه ات کنن ...
ﮔﻔﺖ:ﻫﺮ ﮐﺎﺭﯼ میخوای ﺑﮑﻦ ،
ﻣﻦ ﺑﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮﺍ(ﺱ ) ﺩﺭ ﻧﻤﯽ ﺍﻓﺘﻢ ...
ﺍنقدر شکنجه اش کردند ...
که ﻃﯿﺐ سینه سپر ،
ﺷﺪ ﻧﯽ ﻗﻠﯿﻮﻥ ...
ﻭﻗﺘﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻦ ﺍعدﺍﻣﺶ ﮐﻨﻦ ،
ﯾﮑﯽ ﺍﻭﻣﺪ ﮔﻔﺖ:
ﻃﯿﺐ ﭘﯿﺎﻣﯽ ﺑﺮﺍ ﺍﻣﺎﻡ ﺧﻤﯿﻨﯽ ﻧﺪﺍﺭﯼ ؟
ﮔﻔﺖ:
ﻣﻦ ﺍﯾﻨﻮ ﻧﻤﯿﺸﻨﺎﺳﻢ ،
ﻓﻘﻂ ﺑﻬﺶ ﺑﮕﯿﻦ:
ﻃﯿﺐ ﮔﻔﺖ ﺍﻭﻥ ﺩﻧﯿﺎ ﺷﻔﺎﻋﺘﻢ ﮐﻦ ...
ﻭﻗﺘﯽ ﭘﯿﺎﻣﺸﻮ ﭘﯿﺶ ﺍﻣﺎﻡ ﺑﺮﺩﻧﺪ ﺍﻣﺎﻡ ﮔﻔﺖ:
ﺍﻭﻥ ﻧﯿﺎﺯﯼ ﺑﻪ ﺷﻔﺎﻋﺖ ﻣﻦ ﻭ امثال ﻣﻦ ﻧﺪﺍﺭﻩ ،
ﺍﻭﻥ ﺩﺭ ﻗﯿﺎﻣﺖ ﺍﻣﺖ ﻣﻨﻮ ﺷﻔﺎﻋﺖ ﻣﯿﮑﻨﻪ ...!
ﺍﯾﻦ ﺷﺪ ﮐﻪ طیب ۶۰ ﺳﺎﻝ ﻧﻪ ﻧﻤﺎﺯ ﺧﻮﻧﺪ ﻧﻪ ﺭﻭﺯﻩ ﮔﺮﻓﺖ ،
ﻓﻘﻂ ﺍﺩﺏ ﮐﺮﺩ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮﺍ (ﺱ) ...
" که شد حر انقلاب "
ﻫﻤﯿﻦ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻃﻠﺒﻪ ﻫﺎ ﻭ ﺭﻭﺣﺎﻧﯿﻮﻥ ﻗﻢ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﻭ ﺭﻭﺯﻩ ی ۶۰ ﺳﺎﻟﺸﻮ ﻗﻀﺎ کردن ...
معرفت که داشته باشی ،
حتی اگه بد باشی ،
بالاخره یه روز بر می گردی ...
میشکفی ...
پر می کشی ...
و اوج می گیری ...بله مردی ومردانگی زمان ومکان نمیشناسه ، فرقی نمیکنه مخالف باشی ،موافق باشی ،فقط مهم اینه که جوهرش داشته باشی
" درست مثل شهید طیب حاج رضایی "
┄┅─✵🏴✵─┅┄
@rasooll_khalili
┄┅─✵🏴✵─┅┄
#تلنگر
🔔
اگـر طورے دیگران را نقد ڪنید و
از خود برانید که به خاطـر رفتار شما
از حق دور شوند و برنگردند
گنـاه این انحراف و رفتـارھایِ..؛
بعـدیشـان بر گردن شماست!🌱
#آیتاللهمصباحیزدی
┄┅─✵🏴✵─┅┄
@rasooll_khalili
┄┅─✵🏴✵─┅┄
سریع باش!
🍃کسانی به امام زمانشان خواهند رسید که اهل سرعت باشند! و الا تاریخ کربلا نشان داده که قافلهی حسینی معطل کسی نمیماند.
سیدِ شهیدان اهل قلم، مرتضی آوینی
_______________________
┄┅─✵🏴✵─┅┄
@rasooll_khalili
┄┅─✵🏴✵─┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ببینید
📌سخنان کمتر دیده شده از حاج قاسم سلیمانی در خصوص نقش همراه خوب و بد در مسیر راه حق
┄┅─✵🏴✵─┅┄
@rasooll_khalili
┄┅─✵🏴✵─┅┄
زن رفتگر محله ، مریض شده بود ؛
بهش مرخصی نمی دادن می گفتن اگه شما بری ، نفر جایگزین نداریم
رفته بود پیش شهردار !!
آقای شهردار بهش مرخصی داده بود و خودش رفته بود جاش....
#سردار_شهید_مهدی_باکری🕊
┄┅─✵🏴✵─┅┄
@rasooll_khalili
┄┅─✵🏴✵─┅┄
وقتی ضارب علی را با چاقو زد
ما پیکر غرق خونش را به کناری کشیدیم
پیرمردی آمد وگفت :
خوب شد؟همین و می خواستی؟
به توچه ربطی داشت؟چرا دخالت کردی؟
علی باصدای ضعیفی گفت:
حاج آقا فکر کردم دختر شماست،من از ناموس شما دفاع کردم...
"شهید علی خلیلی
🌷یادش با ذکر #صلوات
┄┅─✵🏴✵─┅┄
@rasooll_khalili
┄┅─✵🏴✵─┅┄
در نماز شیطان منتظر است که ما یک حرکت کوچک انجام دهیم که در برابر خدا بی احترامی شده باشد و از این امر خیلی خوشحال می شود. در نماز کوچکترین حرکت[اضافه] نباید انجام دهیم که موجب خوشحالی ابلیس می شود.
┄┅─✵🏴✵─┅┄
@rasooll_khalili
┄┅─✵🏴✵─┅┄
#السلامعلیڪیااباعبدلله🌹🍃
صدشڪرڪھقسمٺشدههرصبحبگیریم
ما اذنِ نَفَس از پسرِ شاه نجفـــ را…
#شدهنزدیڪڪههجرانتومآرابڪشد
#صبحٺون_حسینۍ 🌤
#حسینجانم♥️
┄┅─✵🏴✵─┅┄
@rasooll_khalili
┄┅─✵🏴✵─┅┄
✅ #اختصاصی
🎥 مستند " مامانِ مجید"
🎙 روایت مادر شهید مجید قربانخانی از لحظات وداع در معراج شهدا
🕝 ( سه شنبه ۲۳ دی ماه)
📺 ساعت ۱۲:۳۰ از شبکه افق
┄┅─✵🏴✵─┅┄
@rasooll_khalili
┄┅─✵🏴✵─┅┄
ِ#صبحانه_انگیزشی💪🏼
🔺«موفقیت» یعنی:
رسیدن به خواست و آرزو و اهداف از پیش تعیین شده
اما موفقیت واقعی چیست؟👇
موفقیتِ واقعی، یعنی «خوشبختزیستن». هرکسی در رسیدن به اهدافش میتواند از راهی برود که منجر به خوشبخت شدنِ خود شود. یعنی احترام به خود زیاد شود، علاقه و احترامش به خود بیشتر شود، خود را بیشتر دوست داشته باشد و خود را بپذیرد
👈 اگر من در مسیری زندگی و حرکت میکنم که روزبهروز میتوانم خودم را بیشتر بپذیرم و به خودم احترام بگذارم و خودم را دوست داشته باشم، من موفق هستم.
❣نبی رحمت(ص)
به افراد معلول خیره نشوید؛ زیرا باعث حزن و اندوه آنها میشود.🦽
السفینه؛1:107
#حدیث_روز
┄┅─✵🏴✵─┅┄
@rasooll_khalili
┄┅─✵🏴✵─┅┄
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
آقاجان ...
هوایت میزند بر سر،
دلم دیوانه میگردد
چه عطری در هوایت هست
نمیدانم... نمیدانم...
#السلام_علیک_یا_صاحب_الزمان
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
┄┅─✵🏴✵─┅┄
@rasooll_khalili
┄┅─✵🏴✵─┅┄