🌹🍃در محله ما دو تا شهید گمنام دفن هستند. ما سر مزار این شهدا مجلس می گرفتیم و در هفته دفاع مقدس نمایشگاه می زدیم. چند چادر برای برپایی نمایشگاه احتیاج داشتیم، اکبر هم از سر کارش چند تا چادر آورد. چون خط خوبی داشت، روی چفیه ها و با خط خوب برای بچه ها یادگاری می نوشت.
روی چادرها هم نوشت: «رفیقان می روند نوبت به نوبت/خوشا روزی که نوبت بر من آید »
🌼وقتی حاج اسماعیل حیدری شهید شد خیلی بی تاب شده بود. می گفت: استاد ما رفته و ما جا مانده ایم ......
💠💠محمد باقر دو ماهه💠💠
🌀یک بار به همسرش گفته بود دعا کن شهید شوم. همسرش گفته بود: محمدباقر فقط 2 ماهه است. اکبر در پاسخ گفت: تمام اجرش برای شماست. شما باید صبر کنید
🌴🍃2، 3روز مانده به آخرین اعزام با خانواده به منزلشان رفتیم. محمدباقر دو ماهه بود. اکبر روی تربیت فرزندش حساس بود. با آمدن محمدباقر هرجایی به این راحتی ها نمی رفت و هر لقمه ای را به محمدباقر نمی داد. این بچه فقط بغل پدر آروم می شد. گویا محمدباقر دو ماهه هم در یافته بود که پدرش شوق پریدن دارد ....
💠💠عروسی امام زمان(عج) پسند💠💠
☘🍃مراسم جشن عروسی اکبر به نوع خودش خیلی خاص بود. چون بعضی اطرافیان انتظار داشتند او هم مثل بقیه بچه های فامیل عروسی بگیرد، اما اکبر برایش فقط این مهم بود که عروسیش مورد نظر عنایت امام زمان (عج) باشد. یک عروسی بدون گناه! که البته به همه هم خیلی خوش گذشت. هنگام نماز هم خودش مثل بقیه کت دامادیش را روی دوشش انداخت و وضو گرفت و برای نماز جماعت به نمازخانه رفت.
💠💠دعای خیر مادر💠💠
🌻🍃اکبر و مادرش بسیار به هم وابسته بودند. در ماموریت ها بچه ها اکثرا هفته ای یکی، دوبار با خانواده تماس می گرفتند ولی اکبر هر روز با مادرش تماس می گرفت. همین توجهات و خدمات اکبر به مادرش بود که دعای خیر مادرش را برایش به دنبال داشت. او دقیقا مصداق آن آیه است که می فرماید: «و باالوالدین احسانا
💠💠بین الحرمین💠💠
⭐️قبل از آخرین سفرمان به کربلا یک اتفاقاتی افتاده بود که نیاز بود نیروهای بیشتری اعزام شوند. به من گفت: خوش به حالت تو دستت خوب می شود و دوباره به منطقه برمی گردی. اما اسم من در لیست نیست. من با فرمانده صحبت کردم و با آمدن اکبر موافقت کردند. اکبر به من پیامک داد و بابت هماهنگی تشکر کرده بود. من گفتم: «من وسیله بودم آمدن رزق خودت بود .»
💥در بین الحرمین نشسته بودیم که از اکبر خواستم زیارت اربعین و بعد روضه را برایم بخواند. بعد از زیارت شروع کرد به گریه کردن و صدای هق هق اش بلند شد. در تمام این سال ها صدای گریه اکبر را نشنیده بودم. همیشه آرام گریه می کرد. واقعا از این حالت هاش دلم لرزید.
💠💠اولین اعزام💠💠
💥اکبر برای اولین بار سال 92 اعزام شد. هنوز فرزندش به دنیا نیامده بود. در اولین حضور اکبر در جبهه 2 اتفاق مهم افتاد. یکی شهادت امیر کاظم زاده از خدمه های تانک بود که تکه های پیکرش بین مواضع خودی و دشمن مانده بود، که اکبر پیکر شهدا را برگرداند.
🕊و اتفاق دیگر شهادت همرزم عراقی اش که در عملیات، کنارش به شهادت رسید. در مورد شهادت دوست عراقی اش می گفت:
🌼🍁«یک لحظه دیدم بر اثر اصابت گلوله تانک به دیوار کناریمان خاک روی سر ما می ریزد. من به فکر این افتادم که اگر شهید شوم بچه چه می شود؟ در همین فکرها بودم که دیدم تیر به سر رفیقم اصابت کرد و به شهادت رسید.
🌺🌾 به خاطر این 2 اتفاق خیلی بهم ریخته بود. می گفت: «هرشب خواب عملیات و .... می بینم. » خیلی حسرت آن لحظه را می خورد. وقتی خبر شهادت بچه ها را می آوردند حالش بدتر می شد و به حال شهدا و رفقای مجروح غبطه می خورد.😭😭😭
💠💠تعبیر خواب💠💠
🌟اکبر یکی از همرزمانش که در سوریه مجروح شده بود را به بیمارستان برد. همان جا از شهادت محمودرضا بیضائی مطلع شد. بی تاب می شود و شروع می کند به گریه کردن.
⚡️دوست مجروحش وقتی متوجه می شود به اکبر می گوید: «محمودرضا یک خوابی دیده بود که چون تعبیرش را نمی دانست به تو نگفت ولی من الان به تو می گویم😭😭
❌محمود خواب دیده بود که در یک باغ سبز با تو راه می رود و می خندید. » یک روز بعد از شهادت محمودرضا، اکبر هم به شهادت رسید.😭😭😭😭😭😭😭
💠💠حاج تروایی💠💠
🌈وقتی بعد از اربعین از کربلا برگشتیم، به مناسبت 28 صفر سه شب مراسم داشتیم.
🌛 اکبر هر شب آخر هیئت یک شعر را با دلسوخته می خواند. شب آخر وسط شعرش گفت:
⭐️💫 «ما که امسال حاجتمان را گرفتیم . فکر کردم منظورش زیارت اربعین است. توی دلم گفتم: «خب! من هم الحمدلله کربلا رفتم. 28 صفر این حرف را زد و 20 روز بعد به شهادت رسید.😭😭😭😭😭
💠شهادت با لباس دوست شهید💠
🌷🍃وقتی خبر شهادت محمودرضا بیضائی به اکبر رسید خودش را بالای سر محمود رساند و گفت: «باید برش گردانم».
🍂🌺آن روز خیلی بی تاب شده بود. صبح فردای شهادت محمودرضا بیضائی، به فرمانده گفت: «اگر اجازه بدهید من لباس های رزم بیضائی را بپوشم. 😭😭
⚜♣️ فرمانده گفت: «اگر لباس شهید را بپوشی تو هم شهید می شوی؟!!! گفت: هر چه خدا بخواهد همان می شود.
🌀 بعد از صبحانه زد به خط. وقتی یک مقدار از مقر فاصله گرفت یک خمپاره 60 او را مورد اصابت قرار داد و پهلویش را شکافت. همرزمان بالای سرش که رسیدند نفس های آخرش بود. ساعت 10 صبح شهید شد و همان روز به ایران برگشت.😭😭😭😭😭
🌼🌼🌼
مادر شهید می گفت: «اکبر جوان بسیار آرام، با ادب و مؤمنی بود، من نمیدانستم که وی مداح اهل بیت، حافظ و قاری قرآن کریم است. اینها را پس از شهادت او فهمیدم. در واقع من فرزندم را پس از شهادتش شناختم.
🌼🌼🌼
اکبر بسیار با ادب، با تقوا و اهل نماز جمعه بود، در بسیج بسیار فعال بود و از همان کودکی با مسجد انس داشت. به یاد دارم از هفت سالگی نمازهایش را کامل میخواند و از همان دوران بار کارهای خود را خودش به دوش می کشید
🌺🌺🌺
متن دستنوشته کوتاهی را که از این شهید والامقام به یادگار مانده است، در ادامه میخوانید:
بسمه تعالی
الهی و ربی من لی غیرک
خدایا خودت میدانی که غیر از تو کسی را ندارم و کسی نیست به جز تو که از درون و برون من آگاه باشد، لذا فقط از تو میخواهم که مرا هدایت کنی و همچنین یاریم کنی و در نهایت به سعادت واقعی برسانی که همان شهادت میباشد.
اکبر شهریاری
یکشنبه83/1/23
اربعین حسینی»
🌺🌺🌺
#خبرشهادت
🌹🍃همه بچه های هیئت را یک جا جمع کن. فقط مواظب باش خانواده اکبر چیزی نفهمند.
🌼 یک لحظه خشکم زد. گفتم: «اکبر؟ » گفت: «بله. اکبر پر کشید. » 😭😭اصلا نمی توانستیم رفتنش را باور کنیم. زانوهایم سست شد و به زمین خوردم.
🌷🌸 شب ولادت حضرت رسول (ص) بود که خبرشهادت محمود رضا را دادند. فردای آن روز برای تشیع جنازه شهید بیضائی رفتیم ما فردایش رفتیم وقتی از مراسم تشییع برگشتیم خیلی دلم برای اکبر شور می زد.
🌀 ظهر همان روز بود که یکی از رفقا زنگ زد و گفت: «همه بچه های هیئت را یک جا جمع کن. فقط مواظب باش خانواده اکبر چیزی نفهمند. یک لحظه خشکم زد. گفتم: «اکبر؟ » گفت: «بله. اکبر پر کشید. » اصلا نمی توانستیم رفتنش را باور کنیم. زانوهایم سست شد و به زمین خوردم.
💠لحظه آخر
🌺🍃یک بار بعد از شهادتش خواب دیدم در هیات هستیم و صحبت می کنیم. از اکبر پرسیدم: «چی آن طرف به درد می خوره؟ » گفت: «قرآن خیلی این طرف به درد می خوره »
🌷🍃اکبر خودش قاری قرآن بود و هر چه به شهادتش نزدیک تر می شد انسش با قرآن بیشتر می شد. شب های آخر هر وقت بیکار بودیم، اکبر به سراغ قرآن جیبی اش می رفت. پرسیدم: «آن لحظه آخر که شهید شدی چی شد؟ » گفت: آن لحظه آخر شیطان می خواست من را نسبت به بهشت ناامید کند .
💠تدفین
🌀درست اول بهمن در روز شهادتش پیکر مطهرش به میهن اسلامی بازگشت. بچه های هیئت و محل و مسجد و.... همه آمده بودند، غوغایی بود. محمدباقر دو ماهه را برای وداع روی تابوت پدر گذاشتند.
🌺روز قبل محمودرضا، رفیق صمیمی روزهای جهادش تشییع شد و امروز اکبر به دیدار محمودرضا رفت. گویا یک روز هم طاقت دوری نداشتند.
🌀پاتوق هفتگی اش بهشت زهرا بود. همیشه می گفت: «ای کاش کنار شهدای گمنام شهید بشوم و حالا بین 2 شهید گمنام دفن شده است! »😭😭😭
کپی مطالب معرفی شهیدان با ذکر صلوات آزاده🌸
برای همین لینک نگذاشتم که راحت باشید✋
#هدف نشر زندگی و سیره شهداست
🌷ان شاءالله که همه درس بگیریم و در زندگیمون پیاده کنیم
💠بنده حقیرو حلال بفرمایید
ان شاءالله #شهید_اکبر_شهریاری قبول کنند و شفاعتمان کنند
🎋ان شاءالله با اهل بیت علیهم السلام محشور بشن...
🌸ان شاءالله شفیعمون باشن
یاعلی مدد
#التماس_دعا
🌸🍃🌸🍃
از خصوصیات و عادات حسنه شهید سیاهکالی عزیز خواب همراه با وضو بود....شادی ارواح همه شهدا علی الخصوص حمید آقای عزیز فاتحه و صلوات....
#فوائد_دائم_الوضو_بودن
❶رزق و روزیت فراوان مےگردد؛ از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام روایت شده که فرمودند: کسی که دوست دارد بر خیر و برکت منزلش بیفزاید هنگام غذا خوردن وضوء بگیرد...
از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام روایت شده که فرمودند: كسى كه وضو بگیرد و با حوله اعضاى وضو را خشک كند، یك حسنه براى او نوشته مى شود و كسى كه وضو بگیرد و صبر كند تا دست و رویش خود خشک شوند، سى حسنه براى او نوشته مى شود...
❸عمرت زیاد می شود؛
وجود نازنین آقا رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم فرمودند: سعی کن طاهر و با وضو باشی که خداوند بر طول عمرت می افزاید....
❹خواب با وضو، عبادت است ؛
وجود نازنین آقا رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم فرمودند: کسی که با وضو بخوابد بستر او برایش مسجد می شود، و خوابش (ثواب کسی را دارد که) به نماز مشغول است تا این که شب را به صبح رساند و اگر کسی بدون وضو خوابید بسترش برای او قبر خواهد بود و مانند مرداری می ماند تا صبح شود....
❺مرگ با وضو، شهادت است؛
وجود نازنین آقا رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم فرمودند: اگر توانستی شب و روز با وضو باشی این کار را انجام بده، زیرا اگر در حال وضو از دنیا بروی شهید خواهى بود...
❻در قیامت نورانی می شوی؛ وجود نازنین آقا رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم فرمودند: فردای قیامت خدای متعال امّت من را بین بقیّه ی امّتها در حالی محشور میکند که به خاطر وضویی که در دنیا گرفتند روسپیدند و پیشانیهای نورانی دارند...
📚مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل؛ ج۱ ص۳۵۶
بحارالأنوار: ج۸۰، ص۳۱۴، روایت۲، باب۵
بحارالأنوار: ج۸۰، ص۳۱۴، روایت۳، باب۵
وسایل الشیعه: ج۱، ص ۲۹۷
ثواب الاعمال، شیخ صدوق
@rasooll_khalili
🔴۵ مرداد ۱۳۶۷؛سالروز عملیات مرصاد
♦️منافقان به قصدتهران حرکت کردند اما در ۳۴ کیلومتری کرمانشاه باشکستی مفتضحانه میدان راخالی کردند
آن روز کسی ازجنگ خسته نبود
@rasooll_khalili
🕊 شـهیـدانــه 🕊
شهادت يعنی انتقال يافتن از زندگی مادی به زندگی معنوی و الهی و شهادت در مکتب اسلام يک مسأله انتخابی ا
#روایٺــ_عِـشق ✒️
🔴حاج محسن همواره #مجروحیت خود را از ما مخفی میکرد و هربار هم که به علت شدت جراحت 💥به بیمارستان منتقل میشد میخواست هرچه سریعتر به #جبهه بازگردد حتی یادم هست که یکبار که به علت مجروحیت از ناحیه پا در بیمارستان🏥 امام رضا (ع) مشهد بستری بود مرتب به #دکتر اصرار میکرد که باید برگردد
🔵دکتر به من گفت که زخمهای برادرتان عمیق است 😰و هرچه ما به او اصرار میکنیم که باید مدتی #استراحت کند تا زخمهایش عفونی نشوند توجهی نمیکند،❌ شما خودتان به او تذکر دهید حاجی که حرفهای ما را شنیده بود سریع از روی #تخت بلند شد و در راهرو شروع کرد به قدم زدن و گفت:«زخم من عمیق نیست😇 و من باید برگردم» سرم مجروح همتخت او در حال تمام شدن بود محسن #پرستارها را صدا زد و از او خواست که سرم را جدا کند اما پرستار گفت❗️
🔴 که #شیفت من تمام شده و نوبت پرستار بعدی است محسن با ناراحتی😔 گفت:«شیفت انسانیت شما که تمام نشده» بعد هم سرم را از دست آن #مجروح باز کرد تا با هم به منطقه اعزام شوند. در کربلای 1 هم که از ناحیه شکم مجروح شده بود ما اطلاعی نداشتیم🚫 تا زمانیکه به بیمارستان مشهد منتقل شد و ما متوجه #جراحت شدید ایشان شدیم یکبار دیگر هم در والفجر8 هنگامی که بچهها مشغول کندن⛏ کانال در فاو بودند
🔵کلنگ به پای او #اصابت کرده وزخمی شد اما علیرغم اصرار زیاد بچهها راضی نشد 💞 به عقب بازگردد و با همان پای مجروح 40 روز در خط مقدم ماند او میگفت:«درست است #پایم مجروح شده صحبت 🗣که میتوانم بکنم» اگر بچهها مرا با این وضعیت ببیند #روحیه میگیرند و این جراحتها برای من مجروحیت💥 نیست تا جان در بدن دارم به #جبهه میروم.
✍ به روایت برادر شهید
📎 فرماندهٔ گردان تخریب لشگر ۲۷ محمدرسول الله(ص)
#سردارشهید_محسن_دینشعاری🌷
#سالروز_ولادت
#نماز_اول_وقت
#التماس_دعای_فــــرج
@rasooll_khalili
💐رفتـی و...
بهـارِمـازمستـانی شد
آرامش قلبِ شهرطوفانی شد
دنبال توآمدآسمان باگریـہ
رفتـی و هـوای شهربارانـی شد🍃
#شبتون_شهدایی
@rasooll_khalili