eitaa logo
🕊 شـهیـدانــه 🕊
339 دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
1.4هزار ویدیو
101 فایل
[به یاد تمام شهدا ،شهیدانه ای به نام شهید مدافع حرم محمدحسن(رسول) خلیلی] 🌸متولد:1365/9/20 تهران 🌸شهادت: 1392/8/27سوریه 🌸مزار: گلزارشهدای بهشت زهرا، قطعه 53،ردیف87 کپی مطالب آزاد
مشاهده در ایتا
دانلود
گفتم از اسراف بدم می اومد.😢 تو خانطومان ماست به صورت حلب می اوردن،یعنی ظرفهایی چند کیلویی بزرگ من باقی ماست توی حلب رو که تمیز بود.توی شیشه های خالی آب معدنی دوغ درست میکردم و بین خط تقسیم می کردم.☺️ بچه به یاد دوغ آبعلی مشهد،اسم دوغ های من رو گزاشته بودن دوغ ابوعلی😄
عکس #شهیدمصطفی_صدرزاده #شهید_مرتضی_عطایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 جشن پتو شهید مرتضی عطایی(ابوعلی) در سوریه لبخند بزن دلاور 😃😃😃😃
یکبار یکی از رزمنده ها پسرش که سن کمی داشت را همراه خود به منطقه اورده بود.پدر همیشه خواهش میکرد پسرش رو عملیات نبریم و عقب بماند. یک روز پسر خیلی اصرار کرد که او را به خط ببریم.من و سیدابراهیم هم به او قول دادیم پدرش را راضی می کنیم.وقتی پدر اومد گوشه ای کشوندیمش و کلی باهاش حرف زدیم و به اصطلاح من و سید دوره اش کردیم😀 از علی اکبر امام حسین علیه السلام گفتیم و از اینکه امام حسین علیه السلام پسرشو فرستاد تو نمیخوای بفرستی??? خلاصه پدر راضی شد،منطقه هوای خیلی گرمی داشت.فردای اون روز با ماشین شربت آماده کردیم که برای بچه های خط ببریم😋پسر را همراه خودمون بردیم.سیستم صوت ماشین هم بلند می خواند.ماشین در میان بچه ها ایستاد،رزمنده های خسته که تازه از عملیات اومده بودند دور ماشین جمع شدن.پسر در حال ریختن شربت بود که ناگهان از سمت چپ خمپاره ای نزدیک ما خورد😱دوباره یکی نزدیک ماشین خورد و ترکشی به کتف یکی از رزمنده ها اصابت کرد طوری که دستش را از کتف قطع کرد😞خون فوران کرد.پسر با دیدن معرکه شوکه شد و رنگ به رخسارش نموند و زبونش بند اومد😐 دوستان میگن پدر هم از دور بهت زده،ما را تماشا میکرد.پسر را سوار بر ماشین کردیم و به پدر رسوندیم و خدا رو شکر کردیم برای پسر اتفاقی نیافتاد😍
4_470731267499884882.mp3
598K
🎧 خاطره شهيد مرتضى عطايى (ابوعلى) قبل از عمليات بصرالحرير "بوته هاى خار"
پائیزسال۹۴بعد از نماز ظهر رفتیم مسیر خانات تا بلاس به علت کهنه بودن آسفالتش و تله های کنار جاده ای چاله و چوله زیاد داشت از طرفی مسیر پر تردد ماشین های خط و عقبه بود و به دلیل دست اندازها یا باید کند حرکت می کردند یا به علت عجله ای بودن از دست اندازها به سرعت رد بشن😕که پدر ماشین های بیت المال در می اومد😆کسی پیگیر نبود و همه سرگرم کار خودشون بودن اونروز من و یکسری از بچه های فاطمیون اون چاله ها رو با خاک پر کردیم که بیت المال کمتر آسیب ببیند.تا بعد از ظهر مشغول بودیم و کار دو روز طول کشید.😢سوری ها که این کارو دیدن یک هفته بعد چاله ها رو با آسفالت پر کردن😇
همیشه به همسرم میگفتم خداکنه شرمنده اباعبدالله نشم😢.دعا کن با حنجر خونی خدمتشون برم😔. و یک بار از گلو مجروح شدم😊
من سرانجام در روز ۲۱شهریور۹۵ روز عرفه در لاذقیه سوریه به مهمانی خدا رفتم😍
نامهء فرزندم از دلتنگی و دوری و نبودن من😢😔
دلنوشته ای از فرزند شهید مرتضی عطایی سلام بابای عزیزم امروز دقیقا پنج ماه و پنج روزه که شهید شدی، دلم برایت بسیار تنگ شده.دوست داشتم الان اینجا بودی و مرا در آغوشت می گرفتی،کمی برایت گریه می کردم و از این مدت که نبودی می گفتم.من خیلی اذیت می شوم ولی مامان می گوید : نفیسه فکر کن تو از اسرای کربلا هستی و در راه رسیدن به مقصد باید زجر و سختی زیادی را تحمل کنی . می دانم که مرا نگاه می کنی و هر جمعه تو را حس می کنم که به اتاقم می آیی. می دانی از کجا؟ تو بوی خوبی می دهی که من برای اولین بار توی معراج بوی تو را حس کردم. گفتم معراج؛ یاد شبی که معراج اومدیم افتادم. برآیم سخت بود منی که تا به حال نه جنازه ای دیده بودم و نه کفن و خونی روی بدنت، برای همین در یک لحظه شکه شدم ولی بعد به خودم آمدم و گفتم: بار آخریه که تو را می بینم پس باید حسابی ببوسمت وقتی سربند "کلنا عباسک یا زینب "روی پیشانیت را بوسیدم، بوی خوبی می داد بوی تربت کربلا بود مطمئنم. یادت می آید من آنجا با تو کلی صحبت کردم، بعد به مامان گفتم: مامان به نظرت بابا الان روحش اینجاست که تو اشکت جاری شد ؟ من فهمیدم که تو آن شب پیش من بودی. بعدش هم دستم را روی سینه ات جایی که قلبت قرار داشت و اون موقع دیگه نمی زد، گذاشتم. سرد بود؛ سردتر از هر چیزی که تا به حال دیده بودم. وحشت کردم ولی با خودم گفتم مهم روح توست که الان و برای همیشه با منه؛ نه جسمی که از خاک آمده و آخر هم به خاک بر می گرده. گفتم خاک، یاد روز خاک سپاریت افتادم. آن لحظه که تو را توی قبر گذاشتند.دست و پایم می لرزید و برای آخرین بار خواستم که جسم زمینی ات را ببوسم و آخرین نفر من تو را بوسیدم و دونه دونه سنگ ها را چیدند و من با تو خدا حافظی کردم برای همیشه ولی الان حست می کنم، حس می کنم نفس به نفس حواست به من هست و مراقب من هستی. دوستت دارم برای همیشه از طرف نفس بابا.."نفیسه عطایی
ابوعلی 🌹برای ما هم دعا کن😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گره از کار ابوعلی بازشد... به امید روزی که گره از کار تمام عاشقان شهادت باز شود ان شالله... 🌷شهید مدافع حرم مرتضی عطایی فرمانده لشگر مخلص فاطمیون روحش شاد ویادش گرامی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این گریه‌هاى ما به خدا بی‌نتيجه نیست برگ ضمانتی ز رضا مى‌رسد رفیق😭 ✍️ تصوير نوشت: شهيدان مرتضى عطايى (ابوعلى) و جعفرجان محمدى (كاتب) فيلم‌بردار شهيد مصطفى صدرزاده
#کلام_شهید برای فرج امام زمان(عج) بسیار دعا کنید که فرجمان در فرج آقا و مولایمان صاحب الزمان(عج) است. 🌹شهید مرتضی عطایی (ابوعلی)
رفیق شهید نمیزاره رفیقش تو این دنیای بی درو پیکر تنها بمونه دستشو میگیره...یه جوری که خودشم نفهمه... ابوعلی ؛سید ابراهیم امروز کنار ارباب اسم ببرید ؛ یادمون کنید #دست_های_مارم_بگیرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻شهید (ابوعلی) با سربند شهید (غلامحسین) درکنار شهید (سیدابراهیم) دراین فیلم،ابوعلی جانشین شهید صدرزاده در گردان عمار بود
عشق را خواهےبسنجی عھد و ایمانش بسنج آنکه پاے ایمان خود جان میدهد عاشق تر است #ارسالی #خواهرشهیدمدافع_حرم_مرتضی_عطایی #ابوعلی #سوریه
🌹🍃شهید عطایی ممنونیم اجازه دادید دقایقی را با یادتون سر کنیم🌹🍃
ودر آخر هدیه به ساحت مقدس #امام_زمان"عج"وشادی روح شهیدان #مرتضی_عطایی #مصطفی_صدرزاده 3مرتبه سوره توحید و 3 شاخه گل صلوات🌺🌺
کپی مطالب معرفی شهیدان با ذکر صلوات آزاده🌸 برای همین لینک نگذاشتم که راحت باشید✋ نشر زندگی و سیره شهداست 🌷ان شاءالله که همه درس بگیریم و در زندگیمون پیاده کنیم 💠بنده حقیرو حلال بفرمایید ان شاءالله قبول کنند و شفاعتمان کنند 🎋ان شاءالله با اهل بیت علیهم السلام محشور بشن... 🌸ان شاءالله شفیعمون باشن یاعلی مدد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📕حکایت پندآموز توکل آهو... در زمان موسي خشكسالي پيش آمد. آهوان در دشت، خدمت موسي رسيدند كه ما از تشنگي تلف مي شويم و از خداوند متعال در خواست باران كن. موسي به درگاه الهي شتافت و داستان آهوان را نقل نمود .خداوند فرمود: موعد آن نرسيده است. موسي هم براي آهوان جواب رد آورد. تا اينكه يكي از آهوان داوطلب شد كه براي صحبت ومناجات بالاي كوه طور رود. به دوستان خود گفت: اگر من جست و خیز کنان پایین آمدم بدانيد كه باران مي آيد وگرنه اميدي نيست. آهو به بالاي كوه رفت و حضرت حق به او هم جواب رد داد. اما در راه برگشت وقتي به چشمان منتظر دوستانش نگاه كرد ناراحت شد . شروع به جست و خیز کرد و با خود گفت: دوستانم را خوشحال مي كنم و توكل مي نمایم. تا پایین رفتن از کوه هنوز امید هست. تا آهو به پائين كوه رسيد باران شروع به باريدن كرد!... موسي معترض پروردگار شد. خداوند به او فرمود: همان پاسخ تو را آهو نیز دریافت کرد با این تفاوت که آهو دوباره با توکل حرکت کرد و اين پاداش توكل او بود.. یادمون باشه در همه حال و داشته باشیم 🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گلزارشهدای استان ایلام ب نیابت همه شما
ب قرار همیشگیم من و داداش بامعرفتم دعای عرفه ب نیابت همه شهدا بخصوص شهید رسول خلیلی و ابراهیم هادی و همه شهدای گمنام گلزار شهدای استان ایلام @rasooll_khalili
🔹قبل از ماموریت اخرش به سوریه پایش در فوتبال شکسته بود! برای اینکه زودتر برود سوریه، زودتر از موعد گچ پایش را در آورد🙂. کمی می لنگید. اصرار می کردم برود عصا بگیرد. قبول نمی کرد. ته دلم فکرش را هم نمی کردم با این پا برود مأموریت! ‌☹️ 🔹خوشحال بودم که به مأموریت نمی رود. اما می گفت: «خانم، تو دعا کن هرچه خیر هست خدا همان را انجام دهد☺️». گفتم: «آخرتو چطوری می خواهی توی درگیری با این پایت فرار کنی؟»‌‌ ‌‌ 🔹خندید و گفت: «مگر من می خواهم فرار کنم؟ آن قدر می جنگم تا با دست پر برگردم! من و فرار؟!» ‌ 📒منبع : "مجموعه خاطرات شهید رادمهر" راوی:همسرشهید♥️ ‌‌ پ.ن : ساده زیستی شهید رو در وسایل منزلشون مشاهده کنید.🌹 ‌ 🍃✨ @rasooll_khalili
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای عزیزان به شما هدیه ز یزدان آمد عید فرخنده ی نورانی قربان آمد 🌺 عید سعید قربان مبارک باد 🌺