✍🏻 از امام صادق پرسیدند:
که چرا کسانی که در آخر الزمان
زندگی میکنند رزق و روزیشان تنگ است؟ فرمودند : به این دلیل
که غالبا نمازهایشان قضا است. مرحوم آیت الله حاج حسنعلی نخودکی
اصفهانی در وصیت خود به فرزندش می گوید : «اگر آدمی چهل روز به
ریاضت و عبادت بپردازد ولی
یک بار نماز صبح از او فوت شود ،
نتیجه آن چهل روز عبادت بی ارزش است.
فرزندم تو را سفارش می کنم
که نمازت را اول وقت بخوان و از
نماز شب تا آن جا که می توانی غفلت نکن.» برای این که نماز صبح خواب نمانید، «قبل از خوابیدن» آخرین آیه سوره کهف
را بخوانید و حین قرائت آیه،
ساعتی که قصد دارید بیدارشوید
را در ذهن داشته باشید. ✍🏻 آیه اخر سوره کهف بسم الله الرحمن الرحیم «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحی إِلَیَّ
أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ کانَ یَرْجُوا
لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ
لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحدا»
@rasooll_khalili
🔻 سکوت فکه
- بزن📞... بزنش📞... ولک بزنش دیگه... اومد... بخدا داره میاد...
صدای شلیک آر پی جی فضای خاک گرفته خاکریز کوچک مارا پر کرده بود.
دشمن دوباره پاتک زده بود.
صدای بی سیم پی آر سی قطع نمی شد.
-حسین... حسین... حسین... حمید
-بگوشم... حمید جان بگو...
-حسین... اوضاع چطوره؟... چه خبره جلو؟!...
-حاجی خرچنگ ها... دارن میان... نقل و نبات میخوایم...
-حسین... باید خط رو نگهداری یا... یادت باشه...
-چشم... ولی حمید جان نقل ونبات یادت نره... خیلی لازم میشه...
-اینا خیلین...
-حسین ... هروقت رسید برات میدم بیاد.
- هرچی داری جلوشون بریز... وایسا تا بیام کمکت...
- حاجی کمک نمی خوام... مهمات... نقل ونبات... بابا بفرس... اینجا هوا خوب نیس...
- داره میاد... تو راهه... صبر کن...
- آخه اینجا...
چشم ها را باز می کنم و از انبوه صدای تیر و خمپاره ها و صدای دل انگیز بچهها، به آرامش دشت فکه باز می کردم و......باز سکوتی سنگین و چشمانی خیس که اکنون نظاره گر بقایای سیم های خاردار و کانالهای ماسه گرفته و ترکش های زنگ زده ایست که هر کدامش حکایتی دارد از تنهایی استخوان هایی که گویی آرامش را از آنها گرفته ام.
شهدای عزیز خجلیم از اینکه هنوز زنده ایم و باز لنگ می زنیم.......دست ما را بگیرید و همنشین خود کنید
#صلوات
@rasooll_khalili
دلنوشته.....
۹۶ یعنی
یعنی دوسال از ندیدن #سجاد گذشت ...
یعنی دوسال ندیدن #حمید ...
یعنی #پاسدار #شهید #مجلس ...
یعنی پرکشیدن #جواد_محمدی ...
یعنی سرجدا شدن #محسن_حججی
یعنی #پاسدار #شهید #کرمانشاه ...
یعنی #حسین_معز_غلامی که تو روزای اول سال #پر کشید ...
یعنی ...
یعنی ...
😭 اتمام ۱۳۹۶ یعنی روی سنگ مزارمان نخورد #تاریخ_شهادت ۱۳۹۶ ...😭
یعنی از عمرمان گذشت ...
یعنی لیاقت #شهادت نداشتیم ...
دریا متلاطم شده از دوریت ای #عشق
شاید که دلم راهی #اروند کنار است
در حجله بجز غم نرسیدست به دادم
انگار قرار است #بمیریم، قرار است
توفیق #شهادت اگر امروز نباشد
فردا بنگر جای من ای دوست، #مزار است
گویند مرا به رسم #رفاقت دعا کنید
اما فقط به قصد #شهادت دعا کنید
@rasooll_khalili
💠آماده سازی بسته های غذایی برای طرح اطعام به نیازمندان
🔸مسجدامام محمدباقر علیه سلام
پایگاه شهید حسن باقری
خوزستان شهرستان امیدیه
#فقط_به_عشق_علی ❤️
ارسالی از شما🌸
التماس دعا💕
@rasooll_khalili
دوتا از چیزهایی که تو سوریه همیشه همراه شهید خلیلی بود یکی پرچم یا زهرا(س) بود و یا حسین(ع) و یکی جیره غذایی خودش که استفاده نمیکرد
اولین کسی بود که وقتی منطقه ای از دست داعشی ها آزاد میشد میرفت و پرچم داعش پایین میکشید و پرچم یا زهرا (س) نصب میکرد.
🚩 یا زهرا(س)
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@rasooll_khalili
🕊 شـهیـدانــه 🕊
چله نوڪری #ارباب زیارت عاشورا🌹 🌼🍃اسامی #چهل_شهیدی که قرار است روزانه به نیابت از یک شهید خوانده شود
چله نوڪری #ارباب زیارت عاشورا🌹
#روز_سی_و_یکم_چله_عاشقی
ثوابش امروز تقدیم به شهیدمدافع حرم #مهدی_محمدحسین_یاغی🌻
#ولادت: ۱ فروردین ماه ۱۳۶۸ لبنان،شهر بعلبک
#شهادت : ۹ مرداد ماه ۱۳۹۲
#محل_شهادت: سوریه
از امروز بہ عشق مُحَرَّمَت چله گرفتیم یاحسین💔
#التماس_دعا
@rasooll_khalili
محرم نزدیکس
سنگ مزارت بوی مولایم حسین رامیدهد
دلم برای کربلا تنگ شده
پیش ارباب پای گذرنآمه امسالمو امضا بگیر
شهید رسول خلیلی
@rasooll_khalili
گذرتان به بهشت زهرا تهران افتاد حتما" بر سر مزار این دوقلوهای شهید بروید!
*برادران دو قلوی شهیدی که هیچگاه مادر و پدری زائر مزارشان نبوده است!!*
🌹🌹 🌹 🌹
بخوانید قصه مظلومانه برادران دو قلو شهید دفاع مقدس
*از شیرخوارگاه تا آسمان*
*شهیدان ثابت و ثاقب شهابی نشاط.*
نوجوانهایی که سال ۶۱ امدادگران خستگیناپذیر گردان سلمان بودند. عملیات مسلم ابن عقیل در منطقه سومار اولینباری بود که آنها پا به جبهه گذاشته بودند.
*همرزمان این دو شهید میگویند وقتی نامه به خط مقدم میآمد، معمولاً ثابت و ثاقب غیبشان میزد! یکبار یکی از رزمندگان متوجه شد وقتی همه گرم نامه خواندن هستند و خبر سلامتی خانواده و عکسهایشان را با وجد نگاه میکنند، دوقولوها دست در گردن هم در کنج سنگر، گریه میکنند.*
بعدها که موضوع را جویا شدم، فهمیدم آنها بیسرپرست هستند و هر بار دلشان میشکند که کسی آنسوی جبهه چشم انتظارشان نیست. عکسهای کودکی و *زنبیل قرمزی* که در آن سر راه گذاشته شدهاند را بغل کرده گریه میکنند.
*چندی بعد ثاقب در مجتمع نگهداری خودش به دلیل مجروحیت دعوت حق را لبیک گفته و ثابت نیز بعد از چند سال تحمل مجروحیت از استنشاق گازهای شیمیایی به نزد برادر میشتابد و او نیز شهد شهادت را مینوشد.*
روزی شخصی ثاقب و ثابت را پشت به یکدیگر داخل آن زنبیل کوچک قرمز رنگ گذاشته بود و زیر شرشر باران کنار درب ورودی بهزیستی رهایشان کرده بود. حال درد نان بود یا درد جان،کسی نمیدانست.
*از آن پس بود که آن زنبیل کوچک شد تنها یادگاری از مادر ندیدهشان.*
ثاقب و ثابت سالها از کرمانشاه و غرب کشور گرفته تا اهواز و خرمشهر، به هر کجا که اعزام میشدند، در درون ساکشان اعلامیههایی را به همراه داشتند که عکسی از دوران کودکیشان به همراه دست نوشتهای بود که به در ودیوار شهرها میچسبانیدند:
*"مادر، پدر! از آن روز که ما را تنها در کنار خیابان رها کردید و رفتید سالها میگذرد. حال امروز دیگر ما برای خودمان مردی شدهایم ولی همچنان مشتاق و محتاج دیدار شماییم..."*
اما هیچگاه روزی فرا نرسید که قاب عکسی باشد و عکسی از ثاقب و ثابت وخانوادهشان در کنار یکدیگر.
*آنچه که امروز از ثاقب و ثابت شهابی نشاط باقی است، ۲ قبر مشکی رنگ شبیه به هم و در کنار هم در قطعه ۵۰ گلزار شهدای بهشت زهرا(س) است.*
*اگر چنانچه گذارمان به گلزار شهدای بهشت زهرا افتاد، جایی ما بین قبور قطعه ۵۰، ردیف ۶۷، شماره ۱۹ وردیف ۶۶ شماره ۱۹، دو برادر شهیدی آرام کنار یکدیگر خفته اند که شبهای جمعه، هیچگاه مادر و پدری زائر مزارشان نبوده است!*
بسیج شجره طیبه ای است که عاشقان و دلباختگان آن ، نام و نشانی در گمنامی یافته اند
*برای شادی روح شهداء بخصوص این دو شهید بزرگوار فاتحه مع الصلوات*
@rasooll_khalili
بسم الرب المهدی 🌸🍃
السلام علی المهدی🌸🍃
دعوت نامه ای از آسمان😍
امروز🌺🍃
مهمان دو شهید دفاع مقدس🌺🍃
#شهیدثاقب_شهابی_نشاط
و #شهید_ثابت_شهابی_نشاط هستیم😍🌹🌹
دلامونو آماده کنیم😊
التماس دعاااااای فرج🌹🌹🌹❤️❤️❤️
یا علی✋
بسم الله الرحمن الرحیم🌸🍃
بسم الرب المهدی🌸🍃
السلام علی المهدی🌸🍃
🌀«برادران غریب» از یتیمی در شیرخوارگاه تا غربت در گلزار شهدا🌀
خوشا آنان که پایان راهشان خادمی مهدی (عج)است
وشهدات بهانه ی ملاقاتشان🌸🍃
🌺🍃در سختترین شرایط زندگی هم میشود آرمان و دلخواستههای بزرگ داشت
🌹🍃 مثل اینکه بین میلیونها ایرانی در سالهای جنگ هشت ساله، آرمان یک جوان بزرگ شده پرورشگاه این باشد که برای دفاع از انقلاب و وطنش پا پیش بگذارد.
🌸🍃 آن وقت میشود غمِ نداشتن سایه مهربان پدر و مادر و خانواده، و نگاه سنگین آدمها و حرف و حدیثها را هم به جان بخرد که میگویند: «رفتن و ماندن اینها که فرقی ندارد؛ این بچهها که گریه کُن ندارند؛ کسی منتظر آنها نیست؛ اصلاً نکند اینها را به اجبار میفرستند جبهه و.."
💠 شاید حماسه این مردها باشکوهتر از همه جوانهایی بود که خانواده و پشت و پناهی داشتند؛ بزرگتر از جوان رزمندهای که پیش همسایه و دوست و آشنا هم محترم و عزیز بود؛ که وقت اعزام به جبهه مادرش با چشمانی خیس و عشقی مادرانه برایش کوله پشتی میبست و پدر، او را از زیر قرآن رد میکرد و پشت پایش کاسهای آب و گل محمدی میریخت تا زودتر به خانه برگردد.😭😭
💠💠شهیدان «ثاقب و ثابت شهابی نشاط» دوقلوهای پرورشگاهی بهزیستی در دهه چهل، قصه غریبی دارند که حتی در میانه مستندها و کتابهای مطرح زندگینامه شهدا مهجور ماندهاست.
🌸🌸 غریبتر اینکه نام "ثابت" به واسطه پرورشگاهی بودن و قوانین خاص آن زمان، در پیچ و خمهای اداری بنیاد شهید حتی به عنوان شهید دفاع مقدس ثبت نشده است.
💠💠کسی برای آنها نامه نمینوشت
🌷🍃اولین بار «حمید داودآبادی» رزمنده و نویسنده شناخته شده دفاع مقدس در صفحه اینستاگرامش از این دو برادر مینویسد.
❤️ ثاقب و ثابت شهابی نشاط، دوقلوهایی بودند که سال ۱۳۴۳ داخل سبدی در کنار یک شیرخوارگاه رها میشوند.
🌀روز بهزیستی را بهانه کردیم تا در این پادکست رادیومهر از او بخواهیم اولین دیدار با این دوبرادر غریب را روایت کند:
☘🌸«هفتم مهر ۱۳۶۰ بود که از پادگان امام حسن (ع) از تهران عازم منطقه غرب کشور شدیم و فردا صبح به پادگان الله اکبر در شهر اسلام آباد غرب رفتیم. در بین نیروها متوجه حضور دو برادر دوقلو شدم.
🚫 وقت تقسیم نیرو خود این دونفر درخواست کردند که به عنوان امدادگر معرفی شوند، چون قبلاً دورههای امدادگری را دیده بودند.
🌻🍃چند روز بعد عملیات مسلم بن عقیل در سومار شروع شد. ما را به منطقه بردند و این دو برادر دوقلو هم در دسته ما بودند. یادم هست بچههای بسیار #خوش_مشرب و #بانشاطی بودند.
🥀🍃تا اینکه یک بار بلندگوی تبلیغات اعلام کرد بچههای دسته سه بیایند نامههایشان را بگیرند. نامههای پدر و مادر هر کدام ما از شهرهایمان میرسید دست واحد تبلیغات
🎋 مسئول این واحد هم یکی یکی اسامی را میخواند و نامهها را میداد. همه ما دویدیم که نامههایمان را بگیریم
ولی این دو برادر نیامدند.😭😭
🍄 آمدیم نشستیم توی چادر و با همان ذوق نوجوانی نامهها را باز کردیم و شروع کردیم به خواندن. مثلاً من میگفتم دمش گرم! مادرم برایمان آش پشت پا پخته! آن یکی میگفت پدرم فلان چیز را نوشته و … من دیدم این دوبرادر بغض کرده اند. 😭😭ثابت که ظاهراً کمی بزرگتر بود برادرش را صدا کرد و دوتایی بیرون رفتند. بلند شدم و دیدم این دوتا سرهایشان روی شانه هم دور میشوند و گریه میکنند. 😭😭😭😭😭نفهمیدم ماجرا چیست.»
💠💠مامان، بابا! ما دنبال شما میگردیم
🌟داود آبادی میگوید دلیل اشکهای ثاقب و ثابت را بعدتر متوجه میشود: «بعدها در بمبارانی در سومار تعدادی از بچهها شهید شدند.
💥دیدم ثاقب خیلی بیتابی میکند. گفتم این بچهها پدر و مادرشان بیشتر از تو داغ دیدهاند. دیدم گریه اش شدیدتر شد. گفتم مگر حرف بدی زدم؟
⚡️گفت آخر ما پدر و مادر نداریم. 😭😭😭شوکه شدم. پرسیدم یعنی چی؟ گفت ما پرورشگاهی هستیم. 😭😭آنها حدود یازده-دوازده نفر بودند که با هم از پرورشگاه اعزام شده بودند به جبهه.
🌀با همان تعجب گفتم خب شما که پدر و مادر ندارید و پرورشگاهی هستید برای چی آمدهاید جبهه؟ گفت ما پدر و مادر نداریم؛ #شرف که داریم، #غیرت که داریم.»😭😭
🌺🍃تا آخرین سال جنگ هم این دو برادر با وجود اینکه مجروح و شیمیایی شده بودند اما در جبهه حضور داشتند.
🌷🍃 نکته جالبی هم بود که با آن رد این دو برادر را در مناطق جنگی غرب و جنوب پیدا میکردم؛ مثلاً در کرمانشاه مسجدی بود که به پاتوق رزمندهها معروف بود. آنجا دیدم اعلامیهای روی دیوار است که آن را بارها این طرف و آن طرف دیده بودم. عکس کودکیهای این دونفر بود و بالای عکس به رسم آن زمان نوشته شده بود: «به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان» و چنین مضمونی داشت: «مامان، بابا! شما را به خدا، ما دنبال شما می گردیم…» 😭😭😭
🌟هرجا که میرفتند، هر منطقه و شهری، این اعلامیه را به دیوار میچسباندند و دنبال پدر و مادرشان بودند.
💠💠آنها قبول نکردند که ثابت شهید شده است
🌹داودآبادی بعد از سالهای دفاع مقدس هم چندبار اتفاقی با این دو برادر دیدار تازه میکند: «یادم نیست چه سالی، اما بعد از جنگ چندباری ثاقب را دیدم.
🌴او عاشق رفیق شهیدم #مصطفی_کاظم_زاده بود. من را که میدید یاد مصطفی میافتاد؛ با حسرت قشنگ و لحن زیبایی میگفت آخ! یادش بخیر، مصطفی مصطفی…
🌼🍃بعدها شنیدم ثاقب سال ۱۳۷۷ در اثر استنشاق گازهای شیمیایی شهید شده و ثابت هم به همین شکل در سال ۱۳۸۵ بعد از تحمل رنجهای بسیار به شهادت رسید. جالب بود که این دو بعد از جنگ در پرورشگاه هم حضور داشتند و به بچههای بی سرپرست خدمت میکردند.»
♣️اینجا بغض میکند و به سختی حرفهایش را ادامه میدهد: «فقط ثابت زن و سه فرزند داشت. اما با وجود اینکه شیمیایی شده بود و ترکشهای زیادی داشت، متأسفانه او را شهید حساب نکردند. یعنی انگار این دو بچه پرورشگاهی قبل از اینکه بروند جبهه باید میرفتند از بنیاد شهید نامه میگرفتند که ما اگر فردا در اثر جراحت ناشی از گاز شیمیایی فوت کردیم ما را شهید حساب کنید!
❌اگر ثابت شهید نشده پس ما چه کارهایم؟ ما چی هستیم؟ اگر قرار باشد او شهید نباشد پس ما هم رزمنده و جانباز نیستیم دیگر…»
🌟با وجود پیگیریهای مکرر خانواده ثابت این قضیه بی نتیجه میماند. بنیاد شهید پزشکی را معرفی میکند که او باید تأیید کند کسی در اثر استنشاق گازهای شیمیایی بیمار شده است: «آنها میگویند باید صورت سانحه بیاورید. مگر میشد به نیروهای دشمن بگوییم یک نامه بده که ثابت کنم داری من را بمباران شیمیایی میکنی! یک سر سوزن گاز شیمیایی به سرطان میرسد. پس همه این بچههای جانباز چطور سرطان گرفتند؟!
🕸 هنوز که هنوز است ثابت جزو شهدا نیست و خانواده مظلومش خانواده شهید نیستند. تنها کمک و لطف بنیاد شهید این بود که نام ثاقب جزو شهدا نوشته شد.»😔
💠💠از یتیمی در شیرخوارگاه تا غربت در گلزار شهدا
❤️ قصه زندگی این دو برادر اگرچه متاسفانه آنچنان شناخته شده نیست، اما حرفهای زیادی دارد:
💥«تهران #۲۴شهید_بهزیستی دارد و شهرهای دیگر هم هرکدام تعدادی شهید دارند.
⭐️این یعنی رشادت #بچه_پرورشگاهی که غم نداشتن پدر و مادر هم همیشه اذیتش میکند.
وقتی میگوئیم جنگ ما #مردمی بود یعنی همین. همه عشق ما این بود که وقت مرخصی برویم پیش پدر و مادرهایمان.
💫 اینها ولی مرخصیها را باز برمیگشتند پرورشگاه و از آنجا دوباره اعزام میشدند به جبهه.
🌙اینها نه از سر نا امیدی و فرار کردن از بی پناهی آمده بودند، که به قول ثاقب اگر پدر و مادر نداشتند، #شرافت که داشتند و پای همان شرافت ایستادند. آنها آن زمان هم میدانستند که این زخمها و جراحتها فردا برایشان دردسر خواهد شد.»😭😭😭