همیشهمیگفت:
زیباترینشهادترامیخواهم!
یڪبارپرسیدم:
شهادتخودشزیباست؛
زیباترینشهادتچگونهاست؟!
درجوابگفت:
زیباترینشهادتایناستڪه
جنازهایهمازانسانباقینماند :)
-شهیدابراهیمهادی
گمنامیخوشتر است...
┄┅─✵🏴✵─┅┄
@rasooll_khalili
┄┅─✵🏴✵─┅┄
❣ #سلام_امام_زمانم❣
❄️نبودن #شما فقط نبودن شما نیست
نبودن خیلی چیزهاست
🍂کلاه روی سرمان نمی ایستد
شعر📃 نمی چسبد
🍂پول در جیبمان دوام نمی آورد❌
#نمک از نان رفته
خنکی از آب...
ما #بی_تو فقیر شده ایم!😔
#برگرد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
┄┅─✵🏴✵─┅┄
@rasooll_khalili
┄┅─✵🏴✵─┅┄
•••💙🕊
بےحسرت
از جهاننرود
هیچکس به در
الا شهیدِ عشق..✨
#شھیدابومھدےالمہندس🌱
┄┅─✵🏴✵─┅┄
@rasooll_khalili
┄┅─✵🏴✵─┅┄
بدانید که #شهادت🌷
مرگ نیست رسالت است
رفتن نیست جاودانه ماندن است
جان دادن نیست بلکه جان یافتن است...
┄┅─✵🏴✵─┅┄
@rasooll_khalili
┄┅─✵🏴✵─┅┄
- ولۍگریستننتوانستم، نہپیشِدوست
نہدرحضورغریبہ، نہڪنجِخلوتِخود، گریستن
نتوانستم!.. _ 🌱 :)
Panahian-Clip-RevayatiAjeebAzRabeteAadamHayeMokhlesBaKhoda-64k.mp3
2.25M
🌟روایتی عجیب از رابطه آدمهای مخلص با خدا در روز قیامت!
👈 مخلص یعنی کسی که کارهایش را خالصانه فقط برای خدا انجام میدهد، نه برای حرف مردم و...
┄┅─✵🏴✵─┅┄
@rasooll_khalili
┄┅─✵🏴✵─┅┄
.
اگه بین بسیجی هاحرفی میشد، میگفت: برای این حرفها به هم تهمت نزنین این تهمتها فردا باعث تهمت های بزرگتری میشه. اگر از دست هم ناراحت شدید دو رکعت نماز بخوانید و بگویید: خدایا این بنده ی توحواسش نبود؛ من از او گذشتم، تو هم از او بگذر. اینطور مهر و محبت زیاد می شود...
#شهیدحسن_باقری
┄┅─✵🏴✵─┅┄
@rasooll_khalili
┄┅─✵🏴✵─┅┄
#سلام_امام_زمانم✋
#سلام_مولا_جانم 🌷✋
دلم به آن مستحبی خوش است که جوابش واجب است[..♥️..]
••اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا سَفِينَهَ النَّجَاهِ
سلام بر تو اي كشتي نجات••
#روزتون_پراز_نگاه_مهدے😇
┄┅─✵🏴✵─┅┄
@rasooll_khalili
┄┅─✵🏴✵─┅┄
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱
#شادی_روح_شهدا_صلوات
┄┅─✵🏴✵─┅┄
@rasooll_khalili
┄┅─✵🏴✵─┅┄
#تلنگرانه❌
رو خودتـون جوری ڪار کنین؛
ڪه اگـر یه گناهـ هم کردین،
گـریهتون بگیرعـ :)
#شهـید_جهاد_مغنیه
┄┅─✵🏴✵─┅┄
@rasooll_khalili
┄┅─✵🏴✵─┅┄
رفقا...
گاهی اوقات باید حالت پروازمون رو روشن کنیم...!
دسترسی همه رو قطع کنیم به سمت خودش پرواز کنیم...
┄┅─✵🏴✵─┅┄
@rasooll_khalili
┄┅─✵🏴✵─┅┄
یک #صلوات بفرستیم برای سلامتی و موفقیت دانشجویان شهیدانه، و تمامی دانشجویان عزیز .
#شهادتمرگانسانهای
زیرک و هوشیار استکهنمیگذارند
اینجان؛
مفتازدستشانبرود!
-آسدعلی خامنه ای
رهبر_دلها🌱
┄┅─✵🏴✵─┅┄
@rasooll_khalili
┄┅─✵🏴✵─┅┄
#سلام_امام_زمانم
سلامحُسنزمینوزمانسلام🙃🌿
السَّلامُعَلَيْكَيَاحُجَّةاللّٰهِفِىأَرْضِهِ🖐🏻
#سلاممولایمهربونم🦋؛
امامزمانمصبحتبخیرآقایمن✨؛
آقاجونروحےلـروحکالفِـدا
جونـمفداجونـتمـولـا♥️:))
سلاممیدهمودلخوشم؛
بهمستحبیکهجوابش
واجباست!🌸🕊
┄┅─✵🏴✵─┅┄
@rasooll_khalili
┄┅─✵🏴✵─┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شهید مهدی نوروزی که بود؟؟؟
🔹پلیسی که یکی از سرکرده های عبدالمالک ریگی را در زاهدان بدون نقاب در ملاعام اعدام می کند.
🔹او در اغتشاشات ۸۸ فاتح لانه قیطریه بود
🔹بابک زنجانی و تعدادی از دانه درشت ها توسط او دستگیر شدند
🔹به عراق رفت و لقب شیر سامرا را از آن خود کرد
🔹بیستم دیماه ۹۳ در عراق بر اثر درگیری با داعش به شهادت رسید
🔹 انتشار بمناسبت سالروز شهادت
┄┅─✵🏴✵─┅┄
@rasooll_khalili
┄┅─✵🏴✵─┅┄
4_6039661837169985820.mp3
2.57M
#جان_مادر...😭
#شور
میون شعله ها در سوخت...🥀🏴
🎤 : کربلایی نریمان پناهی
┄┅─✵🏴✵─┅┄
@rasooll_khalili
┄┅─✵🏴✵─┅┄
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊
🕊🌷#زندگینامه_شهید_مجید_قربانخانی🌷🕊
شهید «مجید قربان خانی» متولد ۳۰ مرداد ۱۳۶۹ و تک پسر خانواده است. مجید از کودکی دوست داشت برادر داشته باشد تا همبازی و شریک شیطنتهایش باشد؛ اما خدا در ۶ سالگی به او یک خواهر داد. خانم قربانخانی درباره به دنیا آمدن «عطیه» خواهر کوچک مجید میگوید: «مجید خیلی داداش دوست داشت. به بچههایی هم که برادر داشتند خیلی حسودی میکرد و میگفت چرا من برادر ندارم. دختر دومم «عطیه» نهم مهرماه به دنیا آمد. مجید نمیدانست دختر است و علیرضا صدایش میکرد. ما هم به خاطر مجید علیرضا صدایش میکردیم؛ اما نمیشد که اسم پسر روی بچه بماند. شاید باورتان نشود. مجید وقتی فهمید بچه دختر است. دیگر مدرسه نرفت. همیشه هم به شوخی میگفت «عطیه» تو را از پرورشگاه آوردند. ولی خیلی باهم جور بودند حتی گاهی داداش صدایش میزد. آخرش همکلاس اول نخواند. مجبور شدیم سال بعد دوباره او را کلاس اول بفرستیم. بشدت به من وابسته بود. طوری که از اول دبستان تا پایان اول دبیرستان با او به مدرسه رفتم و در حیاط مینشستم تا درس بخواند؛ اما از سال بعد گفتم مجید من واقعاً خجالت میکشم به مدرسه بیایم. همین شد که دیگر مدرسه را هم گذاشت و نرفت؛ اما ذهنش خیلی خوب بود. هیچ شمارهای درگوشی ذخیره نکرده بود. شماره هرکی را میخواست از حفظ میگرفت.»
👇👇
#ادامه_دارد
🕊 شـهیـدانــه 🕊
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 🕊🌷#زندگینامه_شهید_مجید_قربانخانی🌷🕊 شهید «مجید قربان خانی» متولد ۳۰ مر
آقا مجید هم جوانی از همین کوچه پس کوچههای شلوغ و پهلوانپرور بود. شهیدی که در فضای مجازی با صفتهای متعددی شناخته و تصاویر خاصی از او منتشر شده است. یک جا خواندم که «مجید سوزوکی» صدایش میکنند و جای دیگری از او به عنوان «مجید بربری» نام برده بود.امروز گذری کوتاه از زندگی مجید قربانخانی از زبان یک خواهر عاشق را برای مخاطبان محترم مشرق مینویسیم.
مجید هیچ وقت علاقهای به درس خواندن نداشت تا هشتم خواند و برای همیشه کتابهای درسیاش را در قفسههای کتاب به یادگار گذاشت، و کنار پدر در بازار آهن مشغول به کار شد. در آمد روزانهاش را بین من و مادر آن خواهرانم تقسیم میکرد، وقتی معترض این رفتارش میشدیم میگفت روزیرسان اصلی خداوند است. همه خانواده و فامیل آرزویمان بود که دامادی مجید را ببینیم، وقتی میگفتیم برایت آستین بالا بزنیم، میگفت: داماد میشوم، عروسیام خیلی هم شلوغ میشود، ماشین عروسم به جای اینکه گل قرمز داشته باشد، گل سیاه دارد و چون خیلی شوخ طبع بود هیچکدام از ما حرفهایش را اصلا جدی نمیگرفتیم.
👇👇
#ادامه_دارد
🕊 شـهیـدانــه 🕊
آقا مجید هم جوانی از همین کوچه پس کوچههای شلوغ و پهلوانپرور بود. شهیدی که در فضای مجازی با صفتهای
مجید قصه امروز ما در هوای گرم روز آخر مرداد ماه سال ۶۹ در محله یافت آباد تهران به دنیا آمد. تک پسر خانواده و عزیز کرده خانواده و البته کل محل، شاید دلیل محبوبیتش در بین همه اهالی محل به خاطر شوخ طبعی و اخلاق بسیار خوبش بود. بچههای محله دوستش داشتند چون با نیسان آبی پدر هر روز آنها را به زمین بازی میبرد و تا پاسی از شب با آنها فوتبال بازی میکرد. و حالا بچههای محل چندین ماه است به رسم هر روز و هر سالشان سر کوچه جمع میشوند تا با مجید قصه ما به فوتبال بروند، اما مجیدی دیگر حضور مادی ندارد تا با آنها گرم بگیرد و بازی کند. او داداش مجید همه بچههای محله یافت آباد بود. پیران محله مجید را دوست داشتند چون هر کدام را که میدید و به کمک احتیاج داشتند، کمکشان میکرد و حتی خریدهایشان را که توانایی نداشتند با خود به منزل ببرند، آنها را تا پای یخچالشان میبرد تا نکند اذیت شوند. با همه مردم محل دوست و رفیق بود با هر کسی زود دوست میشد و با شوخ طبعیهایش دل هر کسی را میبرد تا ابدیت پیش خودش .
اما مجید قصه امروز ما در چند ماه آخر عمرش در این دنیا حال و هوایش به کلی تغیر کرده بود، پشت همه خندهها و شوخطبعیهایش یک غم بزرگی در چهره و رفتارش بود و البته آرامتر از همه عمرش شده بود. امروز گذری کوتاه از زندگی مجید قربانخانی از زبان یک خواهر عاشق را برای مخاطبان محترم مشرق مینویسیم.
مجید هیچ وقت علاقهای به درس خواندن نداشت تا هشتم خواند و برای همیشه کتابهای درسیاش را در قفسههای کتاب به یادگار گذاشت، و کنار پدر در بازار آهن مشغول به کار شد. در آمد روزانهاش را بین من و مادر آن خواهرانم تقسیم میکرد، وقتی معترض این رفتارش میشدیم میگفت روزیرسان اصلی خداوند است. همه خانواده و فامیل آرزویمان بود که دامادی مجید را ببینیم، وقتی میگفتیم برایت آستین بالا بزنیم، میگفت: داماد میشوم، عروسیام خیلی هم شلوغ میشود، ماشین عروسم به جای اینکه گل قرمز داشته باشد، گل سیاه دارد و چون خیلی شوخ طبع بود هیچکدام از ما حرفهایش را اصلا جدی نمیگرفتیم.
مجید هیچ وقت اهل نماز و روزهو دعا نبود، اما سه چهار ماه قبل از رفتن به سوریه به کلی متحول شد، همیشه در حال دعا و گریه بود، نمازهایش را سر وقت میخواند و حتی نماز صبحش را نیز اول وقت می خواند، خودش همیشه میگفت نمی دانم چه اتفاقی برایم افتاده که این طور عوض شدهام و دوست دارم همیشه دعا بخوانم و گریه کنم و همیشه در حال عبادت باشم. در این مدتی که دچار تحول روحی و معنوی شده بود همیشه زمزمه لبش «پناه حرم، کجا میروی برادرم» بود؛ همیشه ارادت خاصی به حضرت زینب (سلام الله علیها) داشت.بسیار غمگین و ناراحت از اینکه تکفیریها بیرحمانه کوکان و مردم بیپناه را میکشند. و خیلی دوست داشت قدمی در راه این جهاد بردارد. و همیشه پیگیر اخبار سوریه بود و مدام از سوریه و آزاد سازی مناطق و شهدای مدافع حرم صحبت میکرد. به مادرم میگفت: مادر من شهید می شوم و شما نمی گذارید هیچ کس جای من بنشیند و یا اینکه جای من بخوابد، و اگر من شهید شدم پیکرم برگشت من را گلزار شهدای یافتآباد به خاک بسپارید. و مادرم هیچ وقت در باورش هم نمیگنجید که این حرفها یک روز به دست واقعیتهابپیوندد. چون همیشه با شوخی و خنده این حرفها را میزد، حتی یک آهنگ مادر هم داشت که به ما میگفت بعد از اینکه من شهید شدم شما این آهنگ را در مراسم ختم من بگذارید. و ما آن آهنگ را در مراسم یادبود و ختمش گذاشتیم.
همیشه هر وقت زنگ در خانه را میزد میگفت : اون پسر خوشکله کیه، داره نیسان آبی، به همه بدهکاره، اون اومده. و مادرم وقتی صدایش را میشنید انگار زندگیاش و روزش تازه شروع شده است. با شادمانی به استقبالش میرفت.
👇👇
#ادامه_دارد
🕊 شـهیـدانــه 🕊
مجید قصه امروز ما در هوای گرم روز آخر مرداد ماه سال ۶۹ در محله یافت آباد تهران به دنیا آمد. تک پسر خ
لقبهایی است که در فضای مجازی به مجید دادهاند مجید سوزوکی که به دلیل شباهت نام شهید قربانخانی با مجید فیلم اخراجیها رویش گذاشتهاند. اما مجید بربری، داییهای پدرش نانوایی بربری دارند، مجید عصرها که از سرکار برمیگشت، پشت دخل بربری فروشی میرفت و نان دست مردم میداد. یکی میگفت مجید دو تا نان بده، آن یکی میگفت مجید چهار تا هم به من بده. سه تا هم به من و. . . همین طور شد که در محله نامش را مجید بربری گذاشتند. وگرنه کار و بار مجید چیز دیگری بود.
مجید یک نیسان داشت که با آن کار میکرد و روزیاش را در میآورد. پشت دخل نان بربری هم تنها به این دلیل میرفت تا اگر مستمندی را میشناسد، نان مجانی به دستش بدهد. آقا مجید از آن دست بچههای جنوب شهری لوطی مسلکی بود که دست خیرش زبانزد است. مجید بچه زبر و زرنگی بود و درآمد خوبی داشت. غیر از نیسان، یک زانتیا هم برای سواری خودش داشت. اما عجیب دست و دلباز بود و اگر مستمندی را میدید، هرچه داشت به او میبخشید. فکر هم نمیکرد که شاید یک ساعت بعد خودش به آن پول نیاز پیدا کند. گاهی طی یک روز کلی با نیسانش کار میکرد، اما روز بعد پول بنزینش را از من میگرفت! ته توی کارش را که درمی آوردی میفهمیدی کل درآمد روز قبلش را بخشیده است. واقعاً دل بزرگی داشت، تکه کلامش این بود که «خدا بزرگ است میرساند.»
و اما ماجرای خالکوبیاش که این خالکوبی نهایتاً مربوط به پنج ماه قبل از شهادتش بود. و میگفت دوستانم اصرار کردند و من هم جوگیر شدم. بعد حتماً پاکش میکنم. مجید ۲۵ سالش بود که شهید شد. بزرگ شده یک محله جنوب شهری که نوسان زیادی را در دوران جوانی تجربه میکرد. آن خالکوبی هم یک احساس زودگذر بود.
و امروز مجید به حر مدافعان حرم شهرت پیدا کرده است. نویسنده کتاب شهید مجید قربانخانی با عنوان «حر مدافعان حرم»، خانم کبری خدابخش خبر از اتمام و چاپ کتاب مجید قربانخانی توسط انتشارات دارخوین را داده است. تا ماه آینده داستان زندگی مجید قربانخانی وارد بازار کتاب خواهد شد.
👇👇
#ادامه_دارد