eitaa logo
🔹 رسول مهربانی🔸
62 دنبال‌کننده
7 عکس
1 ویدیو
5 فایل
🔹امام خامنه ای : 🔸زندگی پیغمبر را میلی متری باید مطالعه کرد. هر لحظه‌ی این زندگی یک حادثه، درس و جلوه‌ی عظیم انسانی است.۱۳۸۷/۰۵/۰۹
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹رسول مهربانی 🔸مدارا عایشه همسر پیامبر - سوار شتری بود و آن را می راند. حیوان به دشواری گام برمی داشت و همین مساله باعث آزردگی عایشه شده بود، رسول خدا هنگامی که دید عایشه باشتر، در حال کشمکش است، به وی فرمود : « کن که مدارا در هیچ چیزی قرار نمی گیرد مگر آن که آن را می بخشد و از هیچ چیزی جدا نمی گردد مگر آن که آن را می گرداند.» 📖 حکایت نامه پیامبر اعظم، ص
🔸رسول مهربانی 🔹مدارا در یک روز گرم، رسول خدا دست خود را به علامت پناه گرفتن خم کرد و فرمود: چه کسی دوست دارد که از جوشش پناه یابد؟ همه جواب دادند: «ما دوست داریم، ای رسول خدا! این سؤال و جواب، سه بار تکرار شد. 👌آنگاه پیامبر فرمود: « این پاداش، برای کسی خواهد بود که بدهکار یا مديون تنگ دستی را دهد.» 📖 حکایت نامه پیامبر اعظم ، ص
🔸رسول مهربانی 🔹محبت علی عمر بن خطاب يقه مردی را گرفت و او را به زور نزد پیامبر آورد. رسول خدا با تعجب پرسید: «چرا این مرد را گرفته ای؟ عمر گفت: ای رسول خدا! او از تو نقل کرده که گفته ای: "هر کس «لاله الا الله» و محمد رسول الله بگوید، به می رود. اگر مردم این سخن را بشنوند، در انجام کارهای نیک کوتاهی می کنند. ای رسول خدا! آیا تو این سخن را گفته ای ؟! 👌پیامبر با اشاره به که در کنارش بود، فرمود: «آری، ولی به شرط آن که چنین شخصی، به محبت و تمسک جوید.» 📖 حکایت نامه پیامبر اعظم، ص
🔸رسول مهربانی 🔹مودت رسول خدا مسلمانان وقتی می دیدند که یکی از صحرانشینان به مدینه می آید و سوال هایی را از رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) می پرسد، خیلی خوشحال میشدند؛ زیرا آنان نیز به برکت این سؤال و جواب ها، چیزهای زیادی یاد می گرفتند. یک روز مرد صحرانشینی خدمت پیامبر رسید و پرسید: «ای رسول خدا! قیامت کی برپا خواهد شد؟ زمان نماز فرا رسید و پیامبر فرصت نکرد تا به این سؤال پاسخ دهد حضرت نماز خواند و سپس فرمود: «کجاست آن که از قیامت پرسید؟» مرد صحرانشین گفت: «من بودم ای رسول خدا. پیامبر فرمود: «برای آن روز چه توشهای آماده کرده ای ؟! وی گفت: «به خدا سوگند عمل زیادی برای آن روز آماده نکرده ام؛ نه نمازی و نه روزه ای. ولی من واقعا و را دوست دارم.» 👌پیامبر به آن مرد را به آینده امیدوار کرد و فرمود: ( در قیامت) آدمی همراه کسی خواهد بود که دوستش دارد.). یکی از کسانی که شاهد این گفت و گو بوده می گوید: «پس از اسلام، من ندیده بودم که مسلمانان برای چیزی به اندازه این سخن پیامبر خوشحال شوند. 📖حکایت نامه پیامبر اعظم، ص
🔸 رسول مهربانی 🔹نماز پیامبر و یارانش در مسجد نشسته و منتظر فرارسیدن وقت بودند. در همان هنگام، مردی از جای برخاست و به پیامبر گفت: ای رسول خدا گناه انجام داده ام. حال چه کنم ؟ رسول خدا به پرسش این مرد پاسخ نداد و چون وقت نماز شده بود، به محراب عبادت رفت و نماز را آغاز کرد. پس از نماز، آن مرد، بار دیگر از جای برخاست و پرسش خود را تکرار کرد. 👌پیامبر به وی فرمود: آیا همراه ما نماز نخواندی و برای این نماز، وضوی خوبی گرفتی؟ گفت: «چرا ای رسول خدا! در نماز حضور داشتنم. حضرت فرمود: «همین نماز، به حساب می آید. 📖 حکایت نامه پیامبر اعظم، ص
🔸رسول مهربانی 🔹حیاء رسول خدا در کنار دو نفر از همسرانش بود که «ابن مكتوم» خدمت آن حضرت رسید. این کتوم» نابینایی بود که گه گاه به خانه پیامبر می آمد. پس از ورود ابن مكتوم، رسول خدا به آن دو همسر خود فرمود: « در پس پرده روید. آنها با شگفتی پرسیدند: ای رسول خدا! مگر او کورنیست؟ او که ما را نمی بیند.» پیامبر فرمود: « ایا شما هم کورید؟ آیا شما او را نمی بینید؟؟ 📖حکایت نامه پیامبر اعظم، ص
🔸رسول مهربانی 🔹شادی فرزند روزی رسول خدا فرمود: « هنگامی که پدری به فرزندش نگاهی اندازد و او را سازد، ثواب آزاد کردن یک برده برای آن پدر خواهد بود. از پیامبر پرسیدند: «آیا اگر پدری به فرزندش ۳۶۰ بار هم نگاه کند، باز هم برای هر بار نگاه کردن، ثواب آزادی یک برده خواهد داشت.» پیامبر فرمود: « خدای متعال بزرگتر از آن است که نتواند پاداش نیکوکاران را بدهد.» 📖حکایت نامه پیامبر اعظم، ص ۹۲۱
🔹رسول مهربانی 🔸مراعات یتیم یتیمی خدمت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) رسید و ماجرای اختلاف خود با ابولبابه را به اطلاع او رساند. اختلاف آنان مربوط به یک شاخه درخت خرما می شد که هر کدام می گفتند من مالک آن هستم. پیامبر بین آن دو نفر، داوری کرد و براساس قانون، درخت خرما به ابولبابه رسید. آن کودک یتیم از این که درخت را از دست داده بود، خیلی اظهار ناراحتی کرد. رسول خدا از ابولبابه خواست تا آن درخت را به کودک ببخشد؛ اما وی نپذیرفت. پیامبر چند بار به او فرمود: «این شاخه درخت را به این کودک بده و در عوض یک درخت برای تو در بهشت باشد.» اما باز هم ابولبابه راضی نشد تا آن درخت را به آن کودک بدهد. ثابت بن دحداحه که گفت و گوی پیامبر و ابولبابه را می شنید، خدمت حضرت رسید و گفت: ای رسول خدا اگر من این درخت را به این کودک یتیم بدهم، چه پاداشی خواهم داشت؟ 👌حضرت فرمود: « درختی در بهشت خواهی داشت.» ثابت نزد ابولبابه رفت و با دادن یک نخلستان، آن تک درخت را از ابولبابه گرفت و به آن کودک یتیم داد. پیامبر فرمود: «چه بسیار درخت پرخوشه ای که برای ابن دحداحه در بهشت است». 📖 حکایت نامه پیامبر اعظم ، ص ۱۰۰۹
🔹رسول مهربانی 🔸ذکر خدا دو مرد مسلمان خدمت پیامبر (صلی الله علیه و آله ) رسیدند و در کنار آن حضرت نشستند. یکی از دو نفر که اصل و نسب دهن پرکنی داشت، کرد؛ اما الحمدلله نگفت. مستحب است به آدمی که عطسه می کند، دیگران بگویند؛ « رحمك الله» ولی پیامبر این جمله را به او نگفت. سپس آن دیگری عطسه کرد و الحمدلله گفت. پیامبر به او گفت: يرحمك الله. مردی که اول عطسه کرده بود به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)گفت: « من عطسه کردم، ولی به من يرحمك الله نگفتی، اما وقتی این مرد عطسه کرد، به او یرحمک الله گفتی.» 👌پیامبر فرمود: « او خدای بزرگ را یاد کرد و من هم او را یاد کردم و تو، خدا را از یاد بردی و من نیز تو را از یاد بردم.» 📖حکایت نامه پیامبر اعظم، ص ۹۹۸
🔸رسول مهربانی 🔹وفای به عهد رسول خدا با مردی در کنار یک صخره وعده گذاشت و فرمود: من اینجا می مانم تا بیایید. آفتاب بالاتر آمد و گرمای آن شدت یافت. تابش خورشید، پیامبر را بسیار آزار می داد. یاران پیامبر گفتند: «ای رسول خدا! بیایید در سایه بایستید.» 👌حضرت فرمود: «من با او اینجا وعده کرده ام و اگر نیاید، اوست که خلف وعده کرده است.» 📖حکایت نامه پیامبر اعظم، ص ۸۱۵
🔹رسول مهربانی 🔸وفای به عهد برای پیامبر مقداری انگور آوردند. پیامبر ، «نعمان بن بشير» را صدا زد و به او فرمود: «این خوشه انگور را بگیر و برای مادرت ببر.» اما نعمان، پیش از آن که انگورها را به مادرش برساند، خودش همه را خورد. چند روز بعد، پیامبر او را دید و از وی پرسید: « آن خوشه انگور چه شد؟ آیا آن را به مادرت رساندی؟» نعمان گفت: «نه.» پیامبر فرمود: «تو مرد بی وفایی هستی.» 📖حکایت نامه پیامبر اعظم، ص ۸۱۵
🔸رسول مهربانی 🔹وفای بعهده پیامبر به در کودکی چوپانی می کرد. یکی از چوپان ها به حضرت گفت چراگاهی یافته ام که می توانیم برای چرای گوسفندان به آن چراگاه ببریم؟ پیامبر فرمود: «آری موافقم. فردا صبح زود، پیامبر گوسفندانش را به همان چراگاه برد و زودتر از دوست چوپانش به آنجا رسید. اندکی بعد، دوست پیامبر نیز از راه رسید و با تعجب دید که حضرت محمد گوسفندان خود را از چریدن بازداشته است. پرسید: «چرا نمی گذاری گوسفندهایت بچرند؟ 👌پیامبر فرمود: « من با تو فرار گذاشته بودم و خوش نداشتم تا پیش از تو گوسفندانم را بچرانم.»