eitaa logo
🔹 رسول مهربانی🔸
64 دنبال‌کننده
7 عکس
1 ویدیو
5 فایل
🔹امام خامنه ای : 🔸زندگی پیغمبر را میلی متری باید مطالعه کرد. هر لحظه‌ی این زندگی یک حادثه، درس و جلوه‌ی عظیم انسانی است.۱۳۸۷/۰۵/۰۹
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸رسول مهربانی 🔹ترس از مرگ مردی خدمت پیامبر رسید و گفت: «چرا من مرگ را دوست ندارم ؟» رسول خدا پرسید: « آیا تو مال و ثروت داری؟» گفت: آری. حضرت فرمود: «آیا از این مال و ثروتت، چیزی را برای آخرتت پیش فرستاده ای ؟ گفت: « نه» 👌پیامبر فرمود: برای همین است که را دوست نداری. 📖حکایت نامه پیامبر اعظم، ص
🔹رسول مهربانی 🔸مدارا با مردم عرب صحرانشینی نزد پیامبر آمد و گوشه لباس پیامبر را محکم کشید؛ به گونه ای که لباس، روی گردن حضرت جا انداخت. بعد هم با بی ادبی تمام گفت: «ای محمد! دستور بده از مال خدا که نزد توست، به من هم بدهند.) پیامبر مهربانانه رو به وی کرد و لبخند زد. آن گاه دستور داد تا چیزی به وی بدهند. 📖حکایت نامه پیامبر اعظم، ص
🔸 رسول مهربانی 🔹مدارا رسول خدا در خانه همسرش عایشه بود که یکی از منافقان به نام عبدالله بن ابی اجازه ورود خواست. پیامبر او را به خوبی می شناخت و می دانست که مردم زیادی از دست او دیده اند. حضرت به عایشه فرمود: «او یکی از بدترین مردم قبيلة خودش است.» عایشه برخاست و به اتاق دیگری رفت. سپس رسول خدا به آن مرد مردم آزار، اجازه ورود داد. وقتی او آمد، رسول خدا صورتش را به سمت او برگرداند و به او تعارف کرد که بنشیند. بعد هم با خوش رویی تمام، به گفت و گو با وی پرداخت تا آن که کار او تمام شد و رفت. پس از رفتن عبدالله بن ابی ، عایشه نزد پیامبر بازگشت و پرسید: «ای رسول خدا! تو که در آغاز گفتی این مرد آدم بدی است؛ پس چرا وقتی آمد، با روی خوش او را به حضور پذیرفتی؟ 👌رسول خدا فرمود: «در روز قیامت، بدترین مردم نزد خدا کسی است که به خاطر در امان ماندن از شرش ، گرامی داشته شود.» 📖حکایت نامه پیامبر اعظم ، ص
🔹رسول مهربانی 🔸مدارا عایشه همسر پیامبر - سوار شتری بود و آن را می راند. حیوان به دشواری گام برمی داشت و همین مساله باعث آزردگی عایشه شده بود، رسول خدا هنگامی که دید عایشه باشتر، در حال کشمکش است، به وی فرمود : « کن که مدارا در هیچ چیزی قرار نمی گیرد مگر آن که آن را می بخشد و از هیچ چیزی جدا نمی گردد مگر آن که آن را می گرداند.» 📖 حکایت نامه پیامبر اعظم، ص
🔸رسول مهربانی 🔹مدارا در یک روز گرم، رسول خدا دست خود را به علامت پناه گرفتن خم کرد و فرمود: چه کسی دوست دارد که از جوشش پناه یابد؟ همه جواب دادند: «ما دوست داریم، ای رسول خدا! این سؤال و جواب، سه بار تکرار شد. 👌آنگاه پیامبر فرمود: « این پاداش، برای کسی خواهد بود که بدهکار یا مديون تنگ دستی را دهد.» 📖 حکایت نامه پیامبر اعظم ، ص
🔸رسول مهربانی 🔹محبت علی عمر بن خطاب يقه مردی را گرفت و او را به زور نزد پیامبر آورد. رسول خدا با تعجب پرسید: «چرا این مرد را گرفته ای؟ عمر گفت: ای رسول خدا! او از تو نقل کرده که گفته ای: "هر کس «لاله الا الله» و محمد رسول الله بگوید، به می رود. اگر مردم این سخن را بشنوند، در انجام کارهای نیک کوتاهی می کنند. ای رسول خدا! آیا تو این سخن را گفته ای ؟! 👌پیامبر با اشاره به که در کنارش بود، فرمود: «آری، ولی به شرط آن که چنین شخصی، به محبت و تمسک جوید.» 📖 حکایت نامه پیامبر اعظم، ص
🔸رسول مهربانی 🔹مودت رسول خدا مسلمانان وقتی می دیدند که یکی از صحرانشینان به مدینه می آید و سوال هایی را از رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) می پرسد، خیلی خوشحال میشدند؛ زیرا آنان نیز به برکت این سؤال و جواب ها، چیزهای زیادی یاد می گرفتند. یک روز مرد صحرانشینی خدمت پیامبر رسید و پرسید: «ای رسول خدا! قیامت کی برپا خواهد شد؟ زمان نماز فرا رسید و پیامبر فرصت نکرد تا به این سؤال پاسخ دهد حضرت نماز خواند و سپس فرمود: «کجاست آن که از قیامت پرسید؟» مرد صحرانشین گفت: «من بودم ای رسول خدا. پیامبر فرمود: «برای آن روز چه توشهای آماده کرده ای ؟! وی گفت: «به خدا سوگند عمل زیادی برای آن روز آماده نکرده ام؛ نه نمازی و نه روزه ای. ولی من واقعا و را دوست دارم.» 👌پیامبر به آن مرد را به آینده امیدوار کرد و فرمود: ( در قیامت) آدمی همراه کسی خواهد بود که دوستش دارد.). یکی از کسانی که شاهد این گفت و گو بوده می گوید: «پس از اسلام، من ندیده بودم که مسلمانان برای چیزی به اندازه این سخن پیامبر خوشحال شوند. 📖حکایت نامه پیامبر اعظم، ص
🔸 رسول مهربانی 🔹نماز پیامبر و یارانش در مسجد نشسته و منتظر فرارسیدن وقت بودند. در همان هنگام، مردی از جای برخاست و به پیامبر گفت: ای رسول خدا گناه انجام داده ام. حال چه کنم ؟ رسول خدا به پرسش این مرد پاسخ نداد و چون وقت نماز شده بود، به محراب عبادت رفت و نماز را آغاز کرد. پس از نماز، آن مرد، بار دیگر از جای برخاست و پرسش خود را تکرار کرد. 👌پیامبر به وی فرمود: آیا همراه ما نماز نخواندی و برای این نماز، وضوی خوبی گرفتی؟ گفت: «چرا ای رسول خدا! در نماز حضور داشتنم. حضرت فرمود: «همین نماز، به حساب می آید. 📖 حکایت نامه پیامبر اعظم، ص
🔸رسول مهربانی 🔹حیاء رسول خدا در کنار دو نفر از همسرانش بود که «ابن مكتوم» خدمت آن حضرت رسید. این کتوم» نابینایی بود که گه گاه به خانه پیامبر می آمد. پس از ورود ابن مكتوم، رسول خدا به آن دو همسر خود فرمود: « در پس پرده روید. آنها با شگفتی پرسیدند: ای رسول خدا! مگر او کورنیست؟ او که ما را نمی بیند.» پیامبر فرمود: « ایا شما هم کورید؟ آیا شما او را نمی بینید؟؟ 📖حکایت نامه پیامبر اعظم، ص
🔸رسول مهربانی 🔹شادی فرزند روزی رسول خدا فرمود: « هنگامی که پدری به فرزندش نگاهی اندازد و او را سازد، ثواب آزاد کردن یک برده برای آن پدر خواهد بود. از پیامبر پرسیدند: «آیا اگر پدری به فرزندش ۳۶۰ بار هم نگاه کند، باز هم برای هر بار نگاه کردن، ثواب آزادی یک برده خواهد داشت.» پیامبر فرمود: « خدای متعال بزرگتر از آن است که نتواند پاداش نیکوکاران را بدهد.» 📖حکایت نامه پیامبر اعظم، ص ۹۲۱
🔹رسول مهربانی 🔸مراعات یتیم یتیمی خدمت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) رسید و ماجرای اختلاف خود با ابولبابه را به اطلاع او رساند. اختلاف آنان مربوط به یک شاخه درخت خرما می شد که هر کدام می گفتند من مالک آن هستم. پیامبر بین آن دو نفر، داوری کرد و براساس قانون، درخت خرما به ابولبابه رسید. آن کودک یتیم از این که درخت را از دست داده بود، خیلی اظهار ناراحتی کرد. رسول خدا از ابولبابه خواست تا آن درخت را به کودک ببخشد؛ اما وی نپذیرفت. پیامبر چند بار به او فرمود: «این شاخه درخت را به این کودک بده و در عوض یک درخت برای تو در بهشت باشد.» اما باز هم ابولبابه راضی نشد تا آن درخت را به آن کودک بدهد. ثابت بن دحداحه که گفت و گوی پیامبر و ابولبابه را می شنید، خدمت حضرت رسید و گفت: ای رسول خدا اگر من این درخت را به این کودک یتیم بدهم، چه پاداشی خواهم داشت؟ 👌حضرت فرمود: « درختی در بهشت خواهی داشت.» ثابت نزد ابولبابه رفت و با دادن یک نخلستان، آن تک درخت را از ابولبابه گرفت و به آن کودک یتیم داد. پیامبر فرمود: «چه بسیار درخت پرخوشه ای که برای ابن دحداحه در بهشت است». 📖 حکایت نامه پیامبر اعظم ، ص ۱۰۰۹
🔹رسول مهربانی 🔸ذکر خدا دو مرد مسلمان خدمت پیامبر (صلی الله علیه و آله ) رسیدند و در کنار آن حضرت نشستند. یکی از دو نفر که اصل و نسب دهن پرکنی داشت، کرد؛ اما الحمدلله نگفت. مستحب است به آدمی که عطسه می کند، دیگران بگویند؛ « رحمك الله» ولی پیامبر این جمله را به او نگفت. سپس آن دیگری عطسه کرد و الحمدلله گفت. پیامبر به او گفت: يرحمك الله. مردی که اول عطسه کرده بود به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)گفت: « من عطسه کردم، ولی به من يرحمك الله نگفتی، اما وقتی این مرد عطسه کرد، به او یرحمک الله گفتی.» 👌پیامبر فرمود: « او خدای بزرگ را یاد کرد و من هم او را یاد کردم و تو، خدا را از یاد بردی و من نیز تو را از یاد بردم.» 📖حکایت نامه پیامبر اعظم، ص ۹۹۸
🔸رسول مهربانی 🔹وفای به عهد رسول خدا با مردی در کنار یک صخره وعده گذاشت و فرمود: من اینجا می مانم تا بیایید. آفتاب بالاتر آمد و گرمای آن شدت یافت. تابش خورشید، پیامبر را بسیار آزار می داد. یاران پیامبر گفتند: «ای رسول خدا! بیایید در سایه بایستید.» 👌حضرت فرمود: «من با او اینجا وعده کرده ام و اگر نیاید، اوست که خلف وعده کرده است.» 📖حکایت نامه پیامبر اعظم، ص ۸۱۵
🔹رسول مهربانی 🔸وفای به عهد برای پیامبر مقداری انگور آوردند. پیامبر ، «نعمان بن بشير» را صدا زد و به او فرمود: «این خوشه انگور را بگیر و برای مادرت ببر.» اما نعمان، پیش از آن که انگورها را به مادرش برساند، خودش همه را خورد. چند روز بعد، پیامبر او را دید و از وی پرسید: « آن خوشه انگور چه شد؟ آیا آن را به مادرت رساندی؟» نعمان گفت: «نه.» پیامبر فرمود: «تو مرد بی وفایی هستی.» 📖حکایت نامه پیامبر اعظم، ص ۸۱۵
🔸رسول مهربانی 🔹وفای بعهده پیامبر به در کودکی چوپانی می کرد. یکی از چوپان ها به حضرت گفت چراگاهی یافته ام که می توانیم برای چرای گوسفندان به آن چراگاه ببریم؟ پیامبر فرمود: «آری موافقم. فردا صبح زود، پیامبر گوسفندانش را به همان چراگاه برد و زودتر از دوست چوپانش به آنجا رسید. اندکی بعد، دوست پیامبر نیز از راه رسید و با تعجب دید که حضرت محمد گوسفندان خود را از چریدن بازداشته است. پرسید: «چرا نمی گذاری گوسفندهایت بچرند؟ 👌پیامبر فرمود: « من با تو فرار گذاشته بودم و خوش نداشتم تا پیش از تو گوسفندانم را بچرانم.»
🔹رسول مهربانی 🔸وفای عهد پیش از بعثت، رسول خدا با شخصی به نام ابوالحميساء وعده کرد در زمانی خاص و مکانی خاص همدیگر را ببینند. پیامبر سروقت در محل قرار حضور یافت؛ اما ابوالحميساء، یادش رفت تا سر قرار برود. پیامبر سه روز در محل قرار ماند تا شاید ابوالحميساء بیاید. روز سوم ابوالحميساء به ياد وعده خود با حضرت افتاد و به محل وعده رفت. 👌پیامبر به وی فرمود: «تو مرا به زحمت انداختی؛ زیرا من سه روز است که اینجایم.» 📖حکایت نامه پیامبر اعظم،ص ۸۱۴
🔸رسول مهربانی 🔹رنج مادری مردی خدمت پیامبر رسید و گفت: «پدر و مادرم سال ها زنده بودند تا این که پدرم مرد و مادرم زنده ماند. مادرم آن قدر پیر شد که مانند بچه ها، باید غذایش را می جویدم و به او می دادم و مانند کودکان، باید بالش زیر سرش می گذاشتم. گهواره ای هم برایش ساخته بودم که او را در آن قرار می دادم و آنقدر تکانش می دادم تا بخوابد. پیرتر که شد دیگر نه من متوجه درخواست های او می شدم و نه او حرف ها و درخواست های مرا می فهمید. آن مرد، باز هم از خدمت هایی که به مادر خود کرده بود، سخن گفت و بعد پرسید: «ای رسول خدا! آیا توانسته ام زحمت های مادرم را جبران کنم؟ 👌حضرت فرمود: «نه، حتی یکی از آه های او را درهنگام (زایمان) نیز جبران نکرده ای.» 📖حکایت نامه پیامبر اعظم، ص ۹۶۰
🔹رسول مهربانی 🔸مقام مادر یکی از زنان مسلمان، خودش اسلام را پذیرفته بود؛ اما مادرش همچنان بر آیین بت پرستی باقی مانده بود، وی نزد پیامبر آمد و پرسید: ای رسول خدا! به دیدن مادرم که رفتم، فهمیدم که او هنوز هم بر این شرک و بت پرستی است. آیا می فرمایید که من باز هم به او نیکی کنم؟ 👌حضرت فرمود: « آری، باز هم به مادرت نیکی کن.» 📖 حکایت نامه پیامبر اعظم، ص ۵۵۹
🔹رسول مهربانی 🔸رنج مادری مردی در حال طواف، مادر خود را بر پشت گذاشته بود و او را نیز طواف میداد. وی از پیامبر ما پرسید: ای رسول خدا! آیا من با این کار، حق مادرم را ادا کرده ام؟» 👌حضرت فرمود: « نه ، حتی حق یکی از ناله های او را اهنگام (زایمان) ادا نکرده ای » 📖حکایت نامه پیامبر اعظم، ص ۹۵۹
🔹رسول مهربانی 🔸مقام مادر رسول خدا که به معراج رفت، از بهشت نیز بازدید کرد. زمانی که حضرت در بهشت بود و به تماشای آن مشغول بود یک باره صدای آوازی آمد. حضرت از فرشتگان پرسید: «این صدای کیست؟» فرشتگان گفتند: «این صدای حارثة بن نعمان است.» رسول خدا پس از بازگشت از معراج، این ماجرا را برای یاران خود بازگو کرد و سپس فرمود: «سرانجام نیکی این است، سرانجام نیکی این است. حارثه، نیکوکارترین مردم به مادر خود بود.؟» 📖حکایت نامه پیامبر اعظم، ص ۵۹۸
🔹رسول مهربانی 🔸مقام مادر مردی نزد پیامبر آمد و گفت: ای رسول خدا هیچ کار زشتی نیست که من نکرده باشم. آیا راه بازگشتی برایم وجود دارد؟ پیامبر فرمود: «آیا از پدر و مادرت کسی زنده هست ؟ گفت: «آری، پدرم زنده است.» 👌پیامبر فرمود: «برو به او نیکی کن.» وقتی آن مرد رفت، رسول خدا فرمود: «کاش مادرش زنده بود» 📖حکایت نامه پیامبر اعظم، ص ۵۹۹
🔹رسول مهربانی 🔸جهاد یا پدر و مادر مردی خدمت پیامبر به رسید و گفت: «ای رسول خدا! من علاقه زیادی به جهاد دارم و واقعا خوشحال می شوم که به جهاد بروم.» رسول خدا فرمود: « در راه خدا کن که اگر کشته شوی، نزد خدا می مانی و روزی می خوری و اگر سالم بازگردی، مانند روز تولدت از گناهان و بیرون آمده ای.» وی گفت: « ای رسول خدا! اما من پدر و مادر پیری دارم که فکر میکنند با من خیلی مأنوسند و برای همین، دوست ندارند من به جهاد بروم.» 👌حضرت فرمود: « پس در کنار پدر و مادرت بمان. به خدایی که جان من در دست اوست، یک شبانه روز آنس آنان با تو، برایت از یک سال بهتر است.» 📖 حکایت نامه پیامبر اعظم، ص ۹۵۴
🔹 رسول مهربانی 🔸نظم پس از جنگ بدر، پیامبری دستور داد تا شهیدان را به خاک بسپارند و در این باره فرمود: «قبرها را در یک ردیف قرار دهید و دقت کنید که ظاهر قبرها خوب و زیباباشد.» یکی از مسلمانان گفت: «اگر ظاهر قبرها خوب و زیبا نباشد تصور می کنید که شهیدان ناراحت می شوند؟ 👌حضرت فرمود: «آنها را ناراحت نمی کند؛ ولی زندگان را ناراحت و اندوهگین می سازد؛ زیرا مشاهده یک قبر زشت و ناهمگون، منظرهای غم انگیز است» 📖حکایت نامه پیامبر اعظم، ص ۹۱۱
🔹رسول مهربانی 🔸 مهمان ابوالهشيم، غذایی پخت و پیامبر و یارانش را برای خوردن آن به خانه دعوت کرد. پس از صرف غذا، پیامبر فرمود: « به برادرتان ثواب برسانید.» أصحاب گفتند: «ثواب رساندن به او چگونه است؟ 👌پیامبر فرمود: « خدا را بخوانید و برای این برادر خود برکت بخواهید، زیرا وقتی غذای کسی را می خورند و نوشیدنی هایش را می نوشند و برای او درخواست برکت می کنند، همین کار اوست.» 📖حکایت نامه پیامبر اعظم، ص ۹۱۴
🔹رسول مهربانی 🔸مهمان ابو سعید خدری،غذایی آماده ساخت و سپس پیامبر و یارانش را برای خوردن آن دعوت کرد. وقتی غذا را در برابر مهمانان قرار داد به آنها تعارف کرد و گفت: «بفرمایید میل کنید. یکی از مهمان ها از غذا خودداری کرد و و گفت: «من امروز روزه ام.» پیامبر به او فرمود: « برادرمسلمان تو برای تو زحمت کشیده و غذا آماده کرده و تو می گویی من روزه ام؟ حالا روزه ات را افطار کن و اگر دوست داشتی، روزی دیگر را به جای امروز روزه بگیر.» 📖حکایت نامه پیامبر اعظم، ص ۹۱۴