eitaa logo
🔹 رسول مهربانی🔸
64 دنبال‌کننده
7 عکس
1 ویدیو
5 فایل
🔹امام خامنه ای : 🔸زندگی پیغمبر را میلی متری باید مطالعه کرد. هر لحظه‌ی این زندگی یک حادثه، درس و جلوه‌ی عظیم انسانی است.۱۳۸۷/۰۵/۰۹
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹رسول مهربانی 🔸بیماری در خانه عایشه، بیماری بستری بود که پیوسته از درد و ناراحتی، ناله می کرد. رسول خدا هم که وارد خانه شد، باز هم ناله بیمار ادامه داشت. عایشه و دیگران از ناله بیمار خسته شده بودند، آنها به بیمار گفتند: «ساکت شوه. 👌اما پیامبر فرمود: « او را رها کنید تا ناله بزند، زیرا آه و ناله ، نامی از نام های خدای متعال است که بیمار، با آن آرام می گیرد.» 📖حکایت نامه پیامبر اعظم، ص ۱۶۹
🔸رسول مهربانی 🔹احترام بزرگتر دو مرد مسلمان خدمت پیامبررسیدند که یکی از آنان پیر بود و دیگری جوان. مرد جوان، پیش از پیرمرد، لب به سخن گشود تا درخواست خود را با رسول خدا مطرح کند. 👌پیامبر برای حفظ احترام آن فرمود: «بزرگ تر را مقدم بدار، بزرگ تر را مقدم بدار» 📖حکایت نامه پیامبر اعظم، ص ۱۸۷
🔹رسول مهربانی 🔸تکبر رسول خدا به سوی قبرستان بقیع می رفت که گروهی از اصحاب نیز دنبال حضرت به راه افتادند. پیامبر تا صدای کفش اصحاب را شنید در همان جا قدری نشست و به یارانش دستور داد تا آنها جلوتر بروند و خودش پشت سر آنان حرکت کرد. یاران حضرت دلیل این کار را پرسیدند، 👌رسول خدا فرمود: « من صدای کفش های شما را شنیدم و ترسیدم تا چیزی از کبر در وجود من جای گیرد.» 📖حکایت نامه پیامبر اعظم، ص ۲۱۳
🔹رسول مهربانی 🔸دیوانه حقیقی رسول خدا گروهی را دید که گرد هم آمده بودند. حضرت از آنها پرسید: «چرا این جا جمع شده اید؟ گفتند: «ای رسول خدا در این جا دیوانه ای کارهای بی خردانه انجام می دهد. ما دور او جمع شده ایم و او را تماشا می کنیم.) پیامبر فرمود: «او دیوانه نیست؛ بلکه او بیمار است، می خواهید به شما بگویم که دیوانه واقعی کیست؟» آنان گفتند: «بله، بفرمایید ای رسول خدا!» 👌حضرت فرمود: « دیوانه واقعی کسی است که راه می رود و مرتب به دو سوی خود می نگرد و با تکان دادن بازوها دو طرف بدنش را حرکت می دهد. او کسی است که آرزوی بهشت از خدا دارد؛ در حالی که نافرمانی اش می کند. کسی از شرش در امان نیست و به خيرش امید ندارد. دیوانه واقعی اوست و این بیمار است.» 📖 حکایت نامه پیامبر اعظم، ص ۲۱۳
🔹رسول مهربانی 🔸لباس نازک چرا؟ اسماء دختر ابوبکر خدمت پیامبر رسید. وی لباس نازکی به تن داشت که بدنش از پشت آن پیدا بود. پیامبر تا او را دید، از او روی گرداند و به وی فرمود: «ای اسماء، وقتی زن به سن بلوغ می رسد، دیگر برای او شایسته نیست قسمتی از دیده شود. رسول خدا در حالی که این سخن را می گفت به صورت و دست هایش اشاره کرد تا به اسماء بفهماند که غیر از این دو جا نباید آشکار گردد. 📖منبع : حکایت نامه پیامبر اعظم، ص ۳۱۰
🔸رسول مهربانی 🔹 بی نیازی از دیگران گروهی از انصار خدمت پیامبران رسیدند و گفتند: ای رسول خدا ما درخواستی از شما داریم.» حضرت فرمود: درخواستتان را بیان کنید. آنها گفتند: «خواسته ما بسیار بزرگ است. پیامبر فرمود: «آن را مطرح سازید. خواسته شما چیست؟ گفتند: «ما می خواهیم تا از سوی خدا، را برایمان ضمانت کنید. 👌رسول خدا برای لحظاتی سر به زیر انداخت و به زمین خیره شد. آنگاه فرمود: « این کار را برای شما انجام میدهم به شرط آن که هرگز از کسی چیزی نخواهید.» به خاطر این شرط، آنان دیگر از کسی درخواستی نمی کردند. اگر تازیانه آنها روی زمین می افتاد، از پیاده ها نمی خواستند تا تازیانه را به آنان بدهند و خودشان از مرکب پیاده می شدند و آن را بر می داشتند. یا اگر سر سفره، آب می خواستند، از کسی ا که نزدیک آب بود، آب نمی خواستند. یا اگر بند کفش آنها پاره می شد، از کسی بند کفش درخواست نمی کردند. 📖حکایت نامه پیامبر اعظم، ص ۲۶۹
🔹رسول مهربانی 🔸پاداش سیراب کردن سگ زن بدکاره ای از نزدیک چاهی می گذشت که چشمش به یک سگ تشنه افتاد. سگ، این طرف و آن طرف چاه می رفت؛ ولی نمی توانست آبی به دست آورد. زن بدکاره، دلش به حال آن سگ سوخت. کفش خود را از پا درآورد و طنابی به آن بست و آن را در چاه فرو برد و آبی از چاه کشید و به سگ تشنه داد. سگ پس از سیراب شدن، جست و خیز می کرد و دمش را تکان می داد و این طرف و آن طرف می دوید. یکی از مسلمانان که شاهد این ماجرا بود، آن را برای رسول خدا تعریف کرد. 👌رسول خدا از شنیدن این خبر خوشحال شد و فرمود: «آن کار نیک و دل سوزی زن در حق آن سگ، باعث شد و تا حدودی، شفيع خطاکاری آن زن بدنام گردید.» 📖 حکایت نامه پیامبر اعظم، ص ۳۱۳
🔹رسول مهربانی 🔸مهربانی با حیوانات هنگامی که رسول خدا عازم فتح مکه بود، در راه، ماده سگی را دید که برای حفاظت از توله هایش زوزه میکشید و توله ها نیز دور او بودند و از پستان او شیر می خوردند. آن حیوان، با دیدن لشگر، خیلی وحشت کرد و از زوزه هایش معلوم بود که خیلی ترسیده است. 👌رسول خدا برای آرام کردن سگ، به یکی از سربازان به نام جعيل بن سراقه، دستور داد که در کنار آن ماده سگ بایستد تا کسی از سپاهیان، مزاحم و توله هایش نشود. 📖 حکایت نامه پیامبر اعظم، ص ۳۱۳
🔸رسول مهربانی 🔹قوی ترین پهلوان از مردان شهر، در حال زورآزمایی بودند و با بلند کردن یک سنگ، باهم نبرد می کردند. پیامبر که آنان را دید، از آنها پرسید: «چه می کنید؟ گفتند: می خواهیم ببینیم کدام یک توانمند تر و قوی تریم.» رسول خدا فرمود: «آیا می خواهید بگویم که کدام یک از شما توانمندتر و قوی ترید؟ گفتند: بله، بفرمایید ای رسول خدا! 👌حضرت فرمود: «توانمندترین و قوی ترین شما کسی است که 👈وقتی و خرسند باشد، شادی اش او را به گناه و نیندازد و 👈وقتی می شود، خشمش، او را از باز ندارد، و 👈وقتی می یابد، کاری را که حق ندارد، انجام ندهد.» 📖حکایت نامه پیامبر اعظم، ص ۳۵۹
🔹رسول مهربانی 🔸کنترل خشم شخصی از روبه رو سوی پیامبر آمد و پرسید: ای رسول خدا چیست ؟ حضرت فرمود: « خوشخویی» وی بار دوم از سمت راست به طرف پیامبر آمد و باز پرسید: ای رسول خدا دین چیست؟ پیامبر باز هم فرمود: «خوشخویی » بار سوم نیز آن مرد از طرف چپ به سوی پیامبر و آمد و باز پرسید: «دين چیست؟ حضرت هم همان جواب پیشین را تکرار کرد. برای بار چهارم، آن مرد از پشت سر به طرف پیامبر آمد و همان سؤال را باز هم پرسید. 👌رسول خدا به این بار رو به وی کرد و فرمود: «آیا متوجه نمی شوی؟ دین این است که هرگز نشوی.» 📖 حکایت نامه پیامبر اعظم،ص ۳۵۹
🔸رسول مهربانی 🔹ترس از مرگ مردی خدمت پیامبر رسید و گفت: «چرا من مرگ را دوست ندارم ؟» رسول خدا پرسید: « آیا تو مال و ثروت داری؟» گفت: آری. حضرت فرمود: «آیا از این مال و ثروتت، چیزی را برای آخرتت پیش فرستاده ای ؟ گفت: « نه» 👌پیامبر فرمود: برای همین است که را دوست نداری. 📖حکایت نامه پیامبر اعظم، ص
🔹رسول مهربانی 🔸مدارا با مردم عرب صحرانشینی نزد پیامبر آمد و گوشه لباس پیامبر را محکم کشید؛ به گونه ای که لباس، روی گردن حضرت جا انداخت. بعد هم با بی ادبی تمام گفت: «ای محمد! دستور بده از مال خدا که نزد توست، به من هم بدهند.) پیامبر مهربانانه رو به وی کرد و لبخند زد. آن گاه دستور داد تا چیزی به وی بدهند. 📖حکایت نامه پیامبر اعظم، ص
🔸 رسول مهربانی 🔹مدارا رسول خدا در خانه همسرش عایشه بود که یکی از منافقان به نام عبدالله بن ابی اجازه ورود خواست. پیامبر او را به خوبی می شناخت و می دانست که مردم زیادی از دست او دیده اند. حضرت به عایشه فرمود: «او یکی از بدترین مردم قبيلة خودش است.» عایشه برخاست و به اتاق دیگری رفت. سپس رسول خدا به آن مرد مردم آزار، اجازه ورود داد. وقتی او آمد، رسول خدا صورتش را به سمت او برگرداند و به او تعارف کرد که بنشیند. بعد هم با خوش رویی تمام، به گفت و گو با وی پرداخت تا آن که کار او تمام شد و رفت. پس از رفتن عبدالله بن ابی ، عایشه نزد پیامبر بازگشت و پرسید: «ای رسول خدا! تو که در آغاز گفتی این مرد آدم بدی است؛ پس چرا وقتی آمد، با روی خوش او را به حضور پذیرفتی؟ 👌رسول خدا فرمود: «در روز قیامت، بدترین مردم نزد خدا کسی است که به خاطر در امان ماندن از شرش ، گرامی داشته شود.» 📖حکایت نامه پیامبر اعظم ، ص
🔹رسول مهربانی 🔸مدارا عایشه همسر پیامبر - سوار شتری بود و آن را می راند. حیوان به دشواری گام برمی داشت و همین مساله باعث آزردگی عایشه شده بود، رسول خدا هنگامی که دید عایشه باشتر، در حال کشمکش است، به وی فرمود : « کن که مدارا در هیچ چیزی قرار نمی گیرد مگر آن که آن را می بخشد و از هیچ چیزی جدا نمی گردد مگر آن که آن را می گرداند.» 📖 حکایت نامه پیامبر اعظم، ص
🔸رسول مهربانی 🔹مدارا در یک روز گرم، رسول خدا دست خود را به علامت پناه گرفتن خم کرد و فرمود: چه کسی دوست دارد که از جوشش پناه یابد؟ همه جواب دادند: «ما دوست داریم، ای رسول خدا! این سؤال و جواب، سه بار تکرار شد. 👌آنگاه پیامبر فرمود: « این پاداش، برای کسی خواهد بود که بدهکار یا مديون تنگ دستی را دهد.» 📖 حکایت نامه پیامبر اعظم ، ص
🔸رسول مهربانی 🔹محبت علی عمر بن خطاب يقه مردی را گرفت و او را به زور نزد پیامبر آورد. رسول خدا با تعجب پرسید: «چرا این مرد را گرفته ای؟ عمر گفت: ای رسول خدا! او از تو نقل کرده که گفته ای: "هر کس «لاله الا الله» و محمد رسول الله بگوید، به می رود. اگر مردم این سخن را بشنوند، در انجام کارهای نیک کوتاهی می کنند. ای رسول خدا! آیا تو این سخن را گفته ای ؟! 👌پیامبر با اشاره به که در کنارش بود، فرمود: «آری، ولی به شرط آن که چنین شخصی، به محبت و تمسک جوید.» 📖 حکایت نامه پیامبر اعظم، ص
🔸رسول مهربانی 🔹مودت رسول خدا مسلمانان وقتی می دیدند که یکی از صحرانشینان به مدینه می آید و سوال هایی را از رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) می پرسد، خیلی خوشحال میشدند؛ زیرا آنان نیز به برکت این سؤال و جواب ها، چیزهای زیادی یاد می گرفتند. یک روز مرد صحرانشینی خدمت پیامبر رسید و پرسید: «ای رسول خدا! قیامت کی برپا خواهد شد؟ زمان نماز فرا رسید و پیامبر فرصت نکرد تا به این سؤال پاسخ دهد حضرت نماز خواند و سپس فرمود: «کجاست آن که از قیامت پرسید؟» مرد صحرانشین گفت: «من بودم ای رسول خدا. پیامبر فرمود: «برای آن روز چه توشهای آماده کرده ای ؟! وی گفت: «به خدا سوگند عمل زیادی برای آن روز آماده نکرده ام؛ نه نمازی و نه روزه ای. ولی من واقعا و را دوست دارم.» 👌پیامبر به آن مرد را به آینده امیدوار کرد و فرمود: ( در قیامت) آدمی همراه کسی خواهد بود که دوستش دارد.). یکی از کسانی که شاهد این گفت و گو بوده می گوید: «پس از اسلام، من ندیده بودم که مسلمانان برای چیزی به اندازه این سخن پیامبر خوشحال شوند. 📖حکایت نامه پیامبر اعظم، ص
🔸 رسول مهربانی 🔹نماز پیامبر و یارانش در مسجد نشسته و منتظر فرارسیدن وقت بودند. در همان هنگام، مردی از جای برخاست و به پیامبر گفت: ای رسول خدا گناه انجام داده ام. حال چه کنم ؟ رسول خدا به پرسش این مرد پاسخ نداد و چون وقت نماز شده بود، به محراب عبادت رفت و نماز را آغاز کرد. پس از نماز، آن مرد، بار دیگر از جای برخاست و پرسش خود را تکرار کرد. 👌پیامبر به وی فرمود: آیا همراه ما نماز نخواندی و برای این نماز، وضوی خوبی گرفتی؟ گفت: «چرا ای رسول خدا! در نماز حضور داشتنم. حضرت فرمود: «همین نماز، به حساب می آید. 📖 حکایت نامه پیامبر اعظم، ص
🔸رسول مهربانی 🔹حیاء رسول خدا در کنار دو نفر از همسرانش بود که «ابن مكتوم» خدمت آن حضرت رسید. این کتوم» نابینایی بود که گه گاه به خانه پیامبر می آمد. پس از ورود ابن مكتوم، رسول خدا به آن دو همسر خود فرمود: « در پس پرده روید. آنها با شگفتی پرسیدند: ای رسول خدا! مگر او کورنیست؟ او که ما را نمی بیند.» پیامبر فرمود: « ایا شما هم کورید؟ آیا شما او را نمی بینید؟؟ 📖حکایت نامه پیامبر اعظم، ص
🔸رسول مهربانی 🔹شادی فرزند روزی رسول خدا فرمود: « هنگامی که پدری به فرزندش نگاهی اندازد و او را سازد، ثواب آزاد کردن یک برده برای آن پدر خواهد بود. از پیامبر پرسیدند: «آیا اگر پدری به فرزندش ۳۶۰ بار هم نگاه کند، باز هم برای هر بار نگاه کردن، ثواب آزادی یک برده خواهد داشت.» پیامبر فرمود: « خدای متعال بزرگتر از آن است که نتواند پاداش نیکوکاران را بدهد.» 📖حکایت نامه پیامبر اعظم، ص ۹۲۱
🔹رسول مهربانی 🔸مراعات یتیم یتیمی خدمت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) رسید و ماجرای اختلاف خود با ابولبابه را به اطلاع او رساند. اختلاف آنان مربوط به یک شاخه درخت خرما می شد که هر کدام می گفتند من مالک آن هستم. پیامبر بین آن دو نفر، داوری کرد و براساس قانون، درخت خرما به ابولبابه رسید. آن کودک یتیم از این که درخت را از دست داده بود، خیلی اظهار ناراحتی کرد. رسول خدا از ابولبابه خواست تا آن درخت را به کودک ببخشد؛ اما وی نپذیرفت. پیامبر چند بار به او فرمود: «این شاخه درخت را به این کودک بده و در عوض یک درخت برای تو در بهشت باشد.» اما باز هم ابولبابه راضی نشد تا آن درخت را به آن کودک بدهد. ثابت بن دحداحه که گفت و گوی پیامبر و ابولبابه را می شنید، خدمت حضرت رسید و گفت: ای رسول خدا اگر من این درخت را به این کودک یتیم بدهم، چه پاداشی خواهم داشت؟ 👌حضرت فرمود: « درختی در بهشت خواهی داشت.» ثابت نزد ابولبابه رفت و با دادن یک نخلستان، آن تک درخت را از ابولبابه گرفت و به آن کودک یتیم داد. پیامبر فرمود: «چه بسیار درخت پرخوشه ای که برای ابن دحداحه در بهشت است». 📖 حکایت نامه پیامبر اعظم ، ص ۱۰۰۹
🔹رسول مهربانی 🔸ذکر خدا دو مرد مسلمان خدمت پیامبر (صلی الله علیه و آله ) رسیدند و در کنار آن حضرت نشستند. یکی از دو نفر که اصل و نسب دهن پرکنی داشت، کرد؛ اما الحمدلله نگفت. مستحب است به آدمی که عطسه می کند، دیگران بگویند؛ « رحمك الله» ولی پیامبر این جمله را به او نگفت. سپس آن دیگری عطسه کرد و الحمدلله گفت. پیامبر به او گفت: يرحمك الله. مردی که اول عطسه کرده بود به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)گفت: « من عطسه کردم، ولی به من يرحمك الله نگفتی، اما وقتی این مرد عطسه کرد، به او یرحمک الله گفتی.» 👌پیامبر فرمود: « او خدای بزرگ را یاد کرد و من هم او را یاد کردم و تو، خدا را از یاد بردی و من نیز تو را از یاد بردم.» 📖حکایت نامه پیامبر اعظم، ص ۹۹۸
🔸رسول مهربانی 🔹وفای به عهد رسول خدا با مردی در کنار یک صخره وعده گذاشت و فرمود: من اینجا می مانم تا بیایید. آفتاب بالاتر آمد و گرمای آن شدت یافت. تابش خورشید، پیامبر را بسیار آزار می داد. یاران پیامبر گفتند: «ای رسول خدا! بیایید در سایه بایستید.» 👌حضرت فرمود: «من با او اینجا وعده کرده ام و اگر نیاید، اوست که خلف وعده کرده است.» 📖حکایت نامه پیامبر اعظم، ص ۸۱۵
🔹رسول مهربانی 🔸وفای به عهد برای پیامبر مقداری انگور آوردند. پیامبر ، «نعمان بن بشير» را صدا زد و به او فرمود: «این خوشه انگور را بگیر و برای مادرت ببر.» اما نعمان، پیش از آن که انگورها را به مادرش برساند، خودش همه را خورد. چند روز بعد، پیامبر او را دید و از وی پرسید: « آن خوشه انگور چه شد؟ آیا آن را به مادرت رساندی؟» نعمان گفت: «نه.» پیامبر فرمود: «تو مرد بی وفایی هستی.» 📖حکایت نامه پیامبر اعظم، ص ۸۱۵