eitaa logo
کانال رسمی شهید رسول خلیلی
2.1هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
48 فایل
کانال رسمی « ❤️‌‌شهید رسول خلیلی❤️» مدافع حرم حضرت زینب سلام الله متولد:20-9-1365تهران شهادت:27-8/آبان-1392=14محرم آرمیده در بهشت زهرا،قطعه 53-ردیف 87/الف ❌کپی مطالب کانال باذکرمنبع ونام شهیدرسول خلیلی وآی دی کانال جایز است ارتباط: @ShahidRasoulkhalili69
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃با هرجان کندنی بود ،بالاخره بی سیم را روشن کرد و رفت روی خط ابوحسنا : _ابوحسنا،ابوحسنا،خلیل در فاصله آمدن جواب از بی سیم‌، نفسش که انگار گره خورده بودرا آزاد کرد ،آه کوتاهی کشیدوبعدهم با پشت دست چشم هایش راپاک کرد. بازهم کلیدرافشار دادوگفت: "ابوحسنا، خلیل". بعدچند ثانیه صدای ابوحسناآمد که می گفت :"خلیل جان به گوشم ". مصطفی سرش رابه صندلی تکیه داد.آب دهانش راکه مثل زهرتلخ شده بود،قورت داد. انگارکه یک مشت خاک خورده بود، صورتش رادرهم کردوگفت: 🥀"حاجی منم مصطفی،خلیل کربلایی شد". ابوحسناباتشر پرسید:"درست حرف بزن ،خلیل چی شده ؟ 🥀"مصطفی باگریه گفت:"خلیل کربلایی شد،حاجی بدبخت شدیم". هیاهوی صداهارارد کردم.رگه آفتاب تاوسط های اتاق آمده بود.مامان باچادرنمازسفید خوشگلش سرسجاده نشسته بود، زیرلب ذکرمیگفت وباهرذکرش یک دانه تسبیح پشت سربقیه میدوید. خم شدم،چادرش رابوسیدم.مطمئن بودم دل تنگ محبت هاونگاه پرازعشقش میشوم؛برای همین صورتم را نزدیک آوردم وصورتش را بوسیدم. 🙏شنیدم که گفت:"خدایاشکرت،من راضی ام به رضای تو". 💥کپی با ذکرصلوات ونام شهیدرسول خلیلی وآی دی کانال جایزاست. 📚 🆔 @Rasoulkhalili
🔹محل استقرارمان مرکز شهر بود.به ما گفتند :"شب با یک پرواز نظامی می روید حلب". تصمیم گرفتم به حرم حضرت رقیه سلام الله علیها که نزدیک ترین فاصله را با ما داشت,بروم. کوچه پس کوچه های منتهی به حرم ,این شعر محمدحسین را زمزمه میکردم ; نامحرمی که دیشب ,با خود سر تو را داشت وقتی به گوش من زد,انگشتر تو را داشت فهمیده ام در این شهر,معنای سیلی ام را از ضرب دست خوردم,دندان شیری ام را یک لحظه یاد حامد,محمد و سیدجعفر افتادم که دختر کوچولو دارند .برای سلامتی شان دعا کردم . ... 📚 💥کپی باذکر صلوات و نام شهید رسول خلیلی جایز است 🆔 @Rasoulkhalili
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کربلا که آمد ، دلم رفت . راستش خیلی دلم می خواست بروم کربلا ، حدود ده سالی بود که دلم می خواست زائر آقا بشوم . با خودم گفتم : از این مأموریت که بیام ، حتما می رم کربلا . هر بار قبل از رفتن روی یک تکه برگه کوچک ، یک سری چیز هایی که شخصی بود را می نوشتم . مامان گفت : رسول با این شرایط کاری که داری ، این جوری یادداشت ننویس.  بشین و وصیت نامه بنویس . - اخه برام سخته . - وصیت نامه شهید خیلی تاثیر گذار و مهمه . ان شاءالله که سلامت می آی ؛ ولی اگر شهید شدی ، ما وصیت نامه ات را داشته باشیم .. . خنک آن روز که پرواز کنم تا بر دوست به هوای سر کویش پر و بالی بزنم من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم آنکه اورد مرا باز برد تا وطنم 🆔 @Rasoulkhalili
دلت که گرفت💔 با رفیقی در دو دل کن که آسمانی باشد...🕊 این زمینی ها🌎 در کار خود مانده اند... 🆔 @Rasoulkhalili
یه رفیق گیر بیارید که باهاش خودسازی و ترک گناه کنید؛ سخت گیر میاد ولی اگه پیدا کردید ولش نکنید تا شهادت 💕 🆔 @Rasoulkhalili
تک‌خوری نمی‌کنن که! اگه عند ربهم یرزقون‌اند واسه رفیقاشونم لقمه می‌گیرن کنار میذارن... حاج حسین یکتا 🆔 @rasoulkhalili
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨سمت دلتنگی ما چند قدم راهی نیست ✨حال ما خوب فقط طاقتمان طاق شده..!   👌به وقت دهمین سالگرد شهادت شهید رسول خلیلی 🆔 @Rasoulkhalili
🍃 👌نگاهی به فریدکردم،از حرفش خنده ام گرفته بود ,خیلی جدی گفت: "چیه توقربانی دیگه.من مطمئنم که یک روزی توآدم نظامی موفقی دریک رده خاصی میشی که نیروهای تحت امرت بله قربان میگن" باخنده گفتم: "من یک روزی قربانی می شم ;مثل آیه ی ((و فدیناه بذبح عظیم))۱ آن هم فقط برای حضرت زهرا سلام الله علیها ". 🥀اسم حضرت زهرا سلام الله علیها که آمد ,انگار به دل هردومان چنگی زده باشند ,فرید گفت: "ان شاءالله دوتایی ". 🙏تو دلم گفتم: "من زودتر ". 1.سوره ی مبارکه صافات ,آیه 107(و ما قربانی بزرگی را فدای او ساختیم .) 📚بخشی از کتاب 🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂 💥کپی با ذکرصلوات و نام شهید رسول خلیلی و ای دی کانال جایز است.  🆔 @Rasoulkhalili
🎈 🔹سحر با صدای مامان بیدار شدم ,قبل از اینکه آبی به دست و صورتم بزنم ;مامان گفت: "رسول بیا اینجا ". نگاه کردم دیدم پشت پنجره پذیرایی ایستاده.  گفتم :" چی شده ؟" دستی روی بخار شیشه کشید ,چراغ روشن وسط حیاط را به من نشان داد و گفت :" نگاه کن داره برف می آد .درست مثل روزی که تو به دنیا اومدی ". _من که بیست آذر به دنیا اومدم . _بله ,اذان صبح روز بیست آذر ,درست روز ولادت امام حسن عسگری علیه السلام . آن زمان ما کیان شهر ,در شهرک جمهوری زندگی می کردیم ;نیمه های شب بود که رفتیم بیمارستان نجمیه .همین موقع سحر بود که پرستار گفت :"خانم افراز چقدر نوزادت خوش قدمه .بیا ببین اولین برف زمستانی داره همه جا رو سفیدپوش می کنه". در دلم گفتم :"تو این همه چشم به راهی,برف زودتر اومده که همه جا رو برای به دنیا اومدن بچه من زیبا کنه ". آن سحر تا اذان صبح صبوری کردم .چشم هایم را با امید به لطف خدا روی هم گذاشتم. وقتی چشم هایم را باز کردم ,خاله ات صورتم را بوسید ,گفت :"چشمت روشن, پسرت به دنیا اومد".نگاهت که کردم ,دیدم سیاهی چشم های تو قشنگ تر از سفیدی برف است . دلم می خواست مثل روح الله یک اسم خاص و زیبا داشته باشی.خیلی اسم رسول را دوست داشتم ;چون روز ولادت امام حسن عسگری علیه السلام به دنیا آمده بودی ,اسمت را در شناسنامه محمد حسن گذاشتیم ;اما در خانه رسول صدایت می کردیم . 📚 🎊 💥کپی با ذکـر صلوات و نام شهیــدرســول خلیـلی و آی دی کانال  جایز است. 🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸   🆔 @Rasoulkhalili 🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂
📸 :کلاه شهید رسول خلیلی 🍃 👌نگاهی به فریدکردم،از حرفش خنده ام گرفته بود ,خیلی جدی گفت: "چیه توقربانی دیگه.من مطمئنم که یک روزی توآدم نظامی موفقی دریک رده خاصی میشی که نیروهای تحت امرت بله قربان میگن" باخنده گفتم: "من یک روزی قربانی می شم ;مثل آیه ی ((و فدیناه بذبح عظیم))۱ آن هم فقط برای حضرت زهرا سلام الله علیها ". 🥀اسم حضرت زهرا سلام الله علیها که آمد ,انگار به دل هردومان چنگی زده باشند ,فرید گفت: "ان شاءالله دوتایی ". 🙏تو دلم گفتم: "من زودتر ". 1.سوره ی مبارکه صافات ,آیه 107(و ما قربانی بزرگی را فدای او ساختیم .) 📚بخشی از کتاب 🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂 💥کپی با ذکرصلوات و نام شهید رسول خلیلی و ای دی کانال جایز است.  🆔 @Rasoulkhalili
🍃بعد از نماز صبح آماده شدم ،مامان که سینی آب و قرآن را دست گرفت... ✨...بغض در گلویش را پشت یک لبخند کم رنگ پنهان کرد و گفت: "در پناه خدا.رفتی حرم التماس دعا" 🌷 سالروز تکریم مادران و همسران  شهدا گرامی باد🌷 💥کپی با ذکر صلوات و نام شهیدرسول خلیلی و آی دی کانال جایز است .💥 🆔 @Rasoulkhalili
🍃🌸🍃 🔹بصیرت سنگ و چوبی بود که در آسمان بلند میشد و به سر و تن ما میخورد. گاهی ما به سمت آن ها می دویدیم و گاهی هم آن ها به سمت ما. کار به درگیری تن به تن رسید. سعی میکردیم هر دونفر پشت به پشت هم باشیم که حواسمان به اطراف هم باشد. من و علی ماندیم وسط، هم می زدیم و هم می خوردیم. یک دفعه علی گفت: "رسول حواست را جمع کن. دست یکی دونفر چوب هست". قبل از اینکه بخواهم حرفی به علی بزنم، درد شدیدی در سرم پیچید. از شدت درد چشم هایم را برای چند لحظه نتوانستم بازکنم. به قول قدیمی ترها درد تا مغز استخوانم پیچید. علی هم مانده بود بین دو سه نفر. یکی از بچه ها من را کشاند تا کنار خیابان کمی روی لبه باریک جدول بنشینیم. دستی به سرم کشیدم. شکستگی در کار نبود.برای همین سریع پاشدم و خودم را به علی رساندم. یکی از بچه ها بازویم را کشید و گفت:" رسول برو کنار، بدجور زدن تو سرت". با خنده گفتم: " هرچی از دوست رسد نیکوست، بخصوص که از هم شهریات چوب بخوری". 📚 👌کپی با ذکر صلوات و نام شهیدرسول خلیلی و آی دی کانال جایز است . 🍃🌸🍃 🆔 @Rasoulkhalili
👌هر لحظه که قرقره وطناب آزادتر می شدند ,من سریع و راحت تر به سمت پایین می آمدم . جمله آقا مرتضی بهترین چیزی بود که به ذهنم می آمد و لذت  فرود را بیشتر می کرد ;"گاهی برای پرواز و اوج گرفتن باید برای انجام کار خیر یاگرفتن دستی خیلی پایین  بیایید". 💥 🆔 @Rasoulkhalili
💠مراقبت از حریم عشق 🔰به و شب حضرت علی(علیه السلام) رسیدیم.  با بچه ها تصمیم گرفتیم خودمان اعمال و ادعیه وارد شده آن شب🌒 را انجام دهیم .ما فقط مفاتیح حامد را داشتیم. 🔰از سر شب هر کدام از ما نوبتی یا داخل موضع خودمان کار مراقبت را انجام می دادیم یا یک گوشه دنج می نشستیم پای مناجات و به جا آوردن اعمال و حالا معنی غربت را می فهمیدیم😔 🔰ما در شهری بودیم که حـــرم (علیه السلام) و دختر امام حسین(علیه السلام) در آن شهر بود اما نمی توانستیم در کنار این حرم ها باشیم و این نبودن به شکستن بغض ما کمک می کرد. 🔰یک دفعه دلم برای هیئت ریحانه و روضه خواندن محمد حسین تنگ شد. تنها چیزی که به دلم آرامش میداد این حرف یکی از دوستان بود که میگفت: (علیه السلام) برای مراقبت از حریم دخترش ما را انتخاب کرده است.  📚برشی از کتاب 🌷 💥کپی با ذکرصلوات و نام شهید رسول خلیلی و ای دی کانال جایز است . 🆔 @Rasoulkhalili
مـا گُـم شدگانيـم كه انـدر خَم دنـيـا تنها هنر ماست كه مجنونِ حُسينيم 🆔 @Rasoulkhalili
👌هر لحظه که قرقره وطناب آزادتر می شدند ,من سریع و راحت تر به سمت پایین می آمدم . جمله آقا مرتضی بهترین چیزی بود که به ذهنم می آمد و لذت  فرود را بیشتر می کرد ;"گاهی برای پرواز و اوج گرفتن باید برای انجام کار خیر یاگرفتن دستی خیلی پایین  بیایید". 💥 🆔 @Rasoulkhalili
🔹محل استقرارمان مرکز شهر بود.به ما گفتند :"شب با یک پرواز نظامی می روید حلب". تصمیم گرفتم به حرم حضرت رقیه سلام الله علیها که نزدیک ترین فاصله را با ما داشت,بروم. کوچه پس کوچه های منتهی به حرم ,این شعر محمدحسین را زمزمه میکردم ; نامحرمی که دیشب ,با خود سر تو را داشت وقتی به گوش من زد,انگشتر تو را داشت فهمیده ام در این شهر,معنای سیلی ام را از ضرب دست خوردم,دندان شیری ام را یک لحظه یاد حامد,محمد و سیدجعفر افتادم که دختر کوچولو دارند .برای سلامتی شان دعا کردم . گر دخترکی پیش پـــدر ناز کند گِرهِ کرب و بلای همه را باز کند اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا سَيِّدَتَنـا رُقَيَّةَ، عَلَيْكِ التَّحِيَّةُ وَاَلسَّلامُ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ ▪️ ۱۱ روز تا قمری شهادت 📚 🆔 @Rasoulkhalili
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨امشب شهادت نامه ی عشاق امضا می شود 🕊فردا ز خون عاشقان این دشت دریا می شود 🌱ما زبالاییم و بالا می رویم 🍃ما زدریاییم و دریا می رویم 💫ما ز اینجا و ز آنجا نیستیم 🍃ما ز بی جاییم و بی جا می رویم 👌به وقت یازدهمین سالگرد قمری شهادت شهید رسول خلیلی 🆔 @Rasoulkhalili
کانال رسمی شهید رسول خلیلی
#عکس #رفیق_مثل_رسول 🆔 @Rasoulkhalili
🌹بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌹 دنبال یک راه حل برای بیشتر خلوت کردن با شهدا می گشتم، یک راه خاص. چیزی جززدن عکس های شهدا به دیوار،شعر گفتن یاکتاب خواندن ،باید راهی پیدامیکردم که بتوانم خودم را به آنها نزدیک کنم . تمرین صبوری و سکوتی که لازم داشتم را می توانستم با این حس قرابت به شهدا انجام دهم . گاهی با نقاشی ، خطاطی، کارهای گرافیکی ،مطالعه کتاب و حتی تمرین مداحی این ارتباط وجور داشت ؛ اما یک قلمو با چند قوطی رنگ کوچک، این نزدیکی و ارتباط را بیشتر می کرد . یک برنامه به برنامه هایم اضافه کردم. پنج شنبه ها صبح زود ،بعد از نماز ،بهشت زهرا (س) . قطعه شهدا بهترین محل بود .با اینکه صبح زود می رفتم ؛ ولی همیشه چند پدرومادر شهید بین مزار ها نشسته بودند. آنها را که میدیدم ، بیشتر درک میکردم که عشق تنها چیزی است که با رفتن و نبودن، کم رنگ و فراموش نمی شود . سعی میکردم خلوتشان را به هم نزنم. همیشه اول به سراغ نظر کرده های حضرت زهرا(س) میرفتم. برای بیشتر شدن رفاقتم با شهدا قرار گذاشتیم ، من خاک از مزار آنها بگیرم و آنها غبار از دل من.  می نشینم کنارشان باهم حرف می زنیم،من سنگ مزارشان را پاک میکنم ،رنگ نوشته ها و حکاکی های روی سنگ ها را  پررنگ تر میکنم . انها هم در عالم رفاقت سنگ تمام میگذارند و برایم مسیر را مشخص می کنند که عاقبتم ختم به خیر شود. 🆔 @Rasoulkhalili
🍃 👌نگاهی به فریدکردم،از حرفش خنده ام گرفته بود ,خیلی جدی گفت: "چیه توقربانی دیگه.من مطمئنم که یک روزی توآدم نظامی موفقی دریک رده خاصی میشی که نیروهای تحت امرت بله قربان میگن" باخنده گفتم: "من یک روزی قربانی می شم ;مثل آیه ی ((و فدیناه بذبح عظیم))۱ آن هم فقط برای حضرت زهرا سلام الله علیها ". 🥀اسم حضرت زهرا سلام الله علیها که آمد ,انگار به دل هردومان چنگی زده باشند ,فرید گفت: "ان شاءالله دوتایی ". 🙏تو دلم گفتم: "من زودتر ". 1.سوره ی مبارکه صافات ,آیه 107(و ما قربانی بزرگی را فدای او ساختیم .) 📚بخشی از کتاب 🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂 💥کپی با ذکرصلوات و نام شهید رسول خلیلی و ای دی کانال جایز است.  🆔 @Rasoulkhalili
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃با هرجان کندنی بود ،بالاخره بی سیم را روشن کرد و رفت روی خط ابوحسنا : _ابوحسنا،ابوحسنا،خلیل در فاصله آمدن جواب از بی سیم‌، نفسش که انگار گره خورده بودرا آزاد کرد ،آه کوتاهی کشیدوبعدهم با پشت دست چشم هایش راپاک کرد. بازهم کلیدرافشار دادوگفت: "ابوحسنا، خلیل". بعدچند ثانیه صدای ابوحسناآمد که می گفت :"خلیل جان به گوشم ". مصطفی سرش رابه صندلی تکیه داد.آب دهانش راکه مثل زهرتلخ شده بود،قورت داد. انگارکه یک مشت خاک خورده بود، صورتش رادرهم کردوگفت: 🥀"حاجی منم مصطفی،خلیل کربلایی شد". ابوحسناباتشر پرسید:"درست حرف بزن ،خلیل چی شده ؟ 🥀"مصطفی باگریه گفت:"خلیل کربلایی شد،حاجی بدبخت شدیم". هیاهوی صداهارارد کردم.رگه آفتاب تاوسط های اتاق آمده بود.مامان باچادرنمازسفید خوشگلش سرسجاده نشسته بود، زیرلب ذکرمیگفت وباهرذکرش یک دانه تسبیح پشت سربقیه میدوید. خم شدم،چادرش رابوسیدم.مطمئن بودم دل تنگ محبت هاونگاه پرازعشقش میشوم؛برای همین صورتم را نزدیک آوردم وصورتش را بوسیدم. 🙏شنیدم که گفت:"خدایاشکرت،من راضی ام به رضای تو". 🌷به وقت یازدهمین سالروز شهادت شهید رسول خلیلی... 💥کپی با ذکرصلوات ونام شهیدرسول خلیلی وآی دی کانال جایزاست. 📚 🆔 @Rasoulkhalili