💥شب عملیات وقتی همه مشغول بستن کوله هایمان بودیم و داشتیم آماده عملیات می شدیم، رضا برگشت و به من گفت:
حاجی یک دفعه دلم برای دخترم خیلی تنگ شد.
این قدر این جمله را با سوز گفت که دلم سوخت و اشک در چشمانم جمع شد ولی خودم را کنترل کرده و دلداری اش دادم. به او گفتم:
من هم دو تا دختر دارم، من هم دلتنگم،
ولی خون ما کجا و خون فرزندان حسین کجا؟ ما مدافعان خدای صبریم، ما مدافعان حرم زینب کبری (س) هستیم….
و دیگر هیچ نگفت
و فردای آن شب با قلبی آرام و روحی بلند پرواز کرد…
🇮🇷به نقل از «تقی زاده همرزم شهید مدافع حرم رضا دامرودی»
شهادت :1394/07/25
#شهید_رضا_دامرودی
🆔 @Rasoulkhalili