▪️شروع ماه محرم, وزیدن نسیم شور و شعور حسینی به بهبود شرایط کمک کرد .عاقل تر ها فهمیدند تا وقتی حسین به کوفه نرسیده باشد ,مسلم ولایت دارد ;اما خیلی ها هم برای شنیدن صدای ضرب سکه از پشت ولایت کنار رفتند .
▪️زاویه نگاه و نامه های سرگشاده و محرمانه آدم ها حکایت عهد هایی بود که شکسته می شد .حمایت و اطاعت از ولایت ,اولین و مهم ترین وظیفه قلبی همه ما بود .
📚 #رفیق_مثل_رسول
💥کپی با ذکر صلوات و نام شهیدرسول خلیلی و آی دی کانال جایز است.
🆔 @Rasoulkhalili
✅قسمت سوم
▪️ بچه ها با گریه به خواب می روند و تو مهیای نماز شب می شوی.
اما هنوز قامت نشسته ی خود را نبسته ای که صدای دختر سه ساله ی حسین به گریه بلند می شود . گریه ای نه مثل همیشه . گریه ای وحشتزده ، گریه ای به سان مارگزیده . گریه ی کسی که تازه داغ دیده .دیگران هم به سراغش می روند و در آغوشش می گیرندو تو گمان می کنی که هم الان آرام می گیرد و صبر می کنی .
...
▪️بچه بغل به بغل دست به دست می شود اما آرام نمی گیرد . پیش از این هم رقیه هرگز آرام نبوده است . از خود کربلا تا همین خرابه . انگار که داغ رقیه ، بر خلاف سن و سالش. ، از همه بزرگتر بوده است .
...
اما امشب انگار ماجرا فرق می کند . این گریه با گریه ی همیشه متفاوت است .
...
▪️ انگار نه خرابه که شهر شام را بر سرش گذاشته است این دختر سه ساله . فقط خودش که گریه نمی کند ، با مویه های کودکانه اش ، همه را به گریه می اندازد و ضجه ی همه را بلند می کند .
تو هنوز بر سر سجاده ای که از سر بریده ی حسین می شنوی که می گوید : خواهرم ! دخترم را آرام کن .
تو ناگهان از سجاده کنده می شوی و به سمت سجاد می روی . او رقیه را در آغوش گرفته است ، بر سینه چسبانیده است و مدام بر سر و روی او بوسه می زند .
...
▪️ تو بچه را از آغوشش میگیری و یه سینه می چسبانی و از داغی سوزنده ی تن کودک وحشت می کنی .
رقیه جان ! دخترم ! نور چشمم !
به من بگو چه شده عزیز دلم !
بگو در خواب چه دیده ای ! تو را به جان بابا حرف بزن !
رقیه که از شدت گریه به سکسکه افتاده است ، بریده بریده می گوید :
بابا ، سر بابا را در خواب دیدم که در طشت بود و یزید بر لب و دندان و صورت او چوب می زد . بابا خودش به من گفت بیا ...
📚 #افتاب_در_حجاب
🆔 @Rasoulkhalili
4_6010481610317628939.mp3
768.3K
🏴 #روضه | رقیه(س) به بابا چه گفتی؟
🆔 @Rasoulkhalili
✅ قسمت چهارم
▪️ تو چشم به آسمان می دوزی ، قامت دو نوجوانت را دوره می کنی و می گویی : رمز این کار را به شما می گویم تا ببینم خودتان چه می کنید .
عون و محمد هر دو با تعجب می پرسند : رمز ؟!
و تو می گویی : آری قفل رضایت امام به رمز این کلام گشوده می شود . بروید ، بروید و امام را به مادرش فاطمه زهرا قسم بدهید . همین .
به مقصود می رسید ...اما ..
هر دو باهم می گویند : اما چه مادر ؟!
بغضت را فرو میخوری و می گویی : غبطه می خورم به حالتان .در آن سوی هستی ، جای مرا پیش حسین خالی کنید و از خدای حسین ، آمدن و پیوستنم را بخواهید .
....
▪️ این دو گل نورسته چه قابل دارد پیش پای حسین !
اگر همه ی جوانان عالم از آن تو بود ، همه را فدای یک نگاه حسین می کردی و عذر می خواستی . اکنون شرم از این دو هدیه ی کوچک کافی ست تا تلاقی نگاه تو با حسین را پرهیز دهد .
یال خیمه افتاده است و هیچ گوشه ای از میدان پیدا نیست . اما این اختفانه برای توست که پرده های ظلمت و نور را دریده ای و نگاهت به راه های آسمان آشناتر است تا زمین .
....
▪️ ای وای ! این کسی که پیکر محمد و عون را به زیر دو بغل زده و با کمر می کشاند حسین است . جان عالم به فدایت ، حسین جان رها کن این دو قربانی کوچک را . خسته می شوی .
از خستگی و خمیدگی توست که پاهایشان به زمین کشیده می شود . رهایشان کن حسین جان ! اینها برای همین خاک افریده شده اند ...
📚 #افتاب_در_حجاب
🆔 @Rasoulkhalili
...صدای مداحی محمدحسین می آمد.روضه و تک خواندن تمام شد و سینه زنی شروع شد.دل تو دلم نبود که بروم کنار دست محمدحسین بایستم و شروع کنم به سینه زنی;اما باید بیرون می ماندیم.روز چهارم ماه محرم بود که احمد,صابر,دایی مسعود ورضا گفتند:"بریم مشهد".
با ماشین من راهی این سفر شدیم و تمام لحظاتش برای ما خاطره شد .
از رسیدن دم سحر به نیشابور و رفتن به خانه بابابزرگم گرفته تا اجاره کردن یک خانه خیلی کثیف در مشهد که بعد از برگشتن خدا را شکر کردیم که آنجا مریض نشدیم و شیرینی زیارت حرم امام رضا علیه السلام که حال و هوای همگی ما را بهتر کرد.روز هشتم از مشهد برگشتیم و نماز صبح روز تاسوعا را در صنف خواندیم.بعد از نماز آن قدر خسته بودم که ترجیح دادم زیارت عاشورا را داخل ماشین گوش دهم ....
💥کپی با ذکر صلوات و نام شهید رسول خلیلی و آی دی کانال جایز است
#رفیق_مثل_رسول
🆔 @Rasoulkhalili
✅ قسمت پنجم
این صدای اوست که خطاب به تو فریاد می زند : دریاب این کودک را !
و تو چشم می گردانی و کودکی را میبینی که بی واهمه از هر چه سپاه و لشکر و دشمن به سوی حسین می دود و پیوسته عمو را صدا می زند .
تو جان گرفته از فرمان حسین ، تمام توانت را در پاهایت میریزی و به سوی کودک خیز برمیداری .
...
وقتی تو از پشت پیراهنش را میگیری و او را بغل می زنی ، گمان میکنی که به چنگش اورده ای و از رفتن و گریختن ، بازش داشته ای . اما هنوز این گمان را در ذهن مضمضه نکرده ای که او چون ماهی چابکی از تور دست های تو می گریزد و خود را به امام می رساند.
در میان حلقه ی دشمن ، جای تو نیست . این راه دل تو و نگاه حسین هر دو می گویند . پس ناگزیری که در چند قدمی بایستی و ببینی که ابجر بن کعب شمشیرش را به قصد حسین فرا می برد و ببینی که عبدالله نیز دستش را به دفاع از امام بلند می کند و بشنوی این کلام کودکانه عبدالله را که :
تو را با عموی من چه کار ای خبیث زاده ی ناپاک !
و ببینی شمشیر ، سبعانه فرود می آید و از دست نازک عبدالله عبور می کند ، آنچنانکه که دست و بازو به پوست معلق می ماند .
و بشنوی نوای وا اماه عبدالله را که از اعماق جگر فریاد می کشد و مادر را به یاری می طلبد ...
📚 #افتاب_در_حجاب
🆔 @Rasoulkhalili