eitaa logo
رمانهای رستاخیز
5 دنبال‌کننده
656 عکس
283 ویدیو
8 فایل
⚜بسـمـ الله الرحمنــ الرحیمـ⚜ #مـــــذهبــــےهاعاشقـــــــتـــرن💖 🔱کانـــــال‌رمـــانـــــهاـــےرستـــــاخیــــز🔱 رمانهای شهـــــداء ، رمانهـــاـــے مذهبـــــے کانال تلگرام https://t.me/RomanRastakhiz313 کانال ایتا eitaa.com/rastakhiz313
مشاهده در ایتا
دانلود
رمانهای رستاخیز
✨﷽✨ #داستان_مذهبی #رمان_عاشقانه_دو_مدافع ════════ ✾💙✾💙✾ #قسمت_سی‌وچهارم تاحالا کربلا نرفتہ بودم
✨﷽✨ ════════ ✾💙✾💙✾ هرچقدر اصرار کردم قبول نکرد که بمونہ و رفتیم خونہ ما... جاشو تو اتاق انداختم.هنوز حالش بد بود و زود خوابش برد😴 بالا سرش نشستہ بودم و بہ حرفایے کہ زده بود راجب مصطفے فکر میکردم🤔 بیچاره زنش چے میکشہ هییی خیلے سختہ خدایا خودت بهش صبر بده ...😔 دستمو گذاشتم رو سرش، باز هم تب کرده بود دستمال و خیس کردم و گذاشتم رو سرش🤕 دیگہ داشت گریه‌ام میگرفت تبش نمیومد پاییݧ🤒 بالاخره گریم گرفت و همونطور کہ داشتم اشک میریختم😭 پاشویش کردم بهتر شد و تبش اومد پاییݧ . اذاݧ صبح و دادݧ یہ بغضے داشتم چادر نمازمو برداشتم و رفتم اتاق اردلاݧ بغضم بیشتر شد یہ ماهے بود رفتہ بود سجادمو پهݧ کردم و نماز صبح و خوندم🍃 بعد از نماز تسبیح📿 و برداشتم و شروع کردم بہ ذکر گفتݧ دلم آشوب بود، یہ غمے تو دلم بود کہ نمیدونستم چیہ بغضم ترکید، چشمام پر از اشک شدو صورتمو خیس کرد😭 با چادرم صورتم و پاک کردم و رفتم سمت پنجره پرده رو زدم کنار تو کوچہ رو نگاه کردم حجلہ‌ے یہ جوونے رو گذاشتہ بودݧ و کلے پلاکارد ترحیم عجیب بود اومدنے ندیده بودم یاد حرفے کہ اردلاݧ قبل رفتݧ زد افتادم "شهید🌷 نشیم مییریم" قلبم بہ تپش افتاد اصلا آروم و قرار نداشتم💓 رفتم اتاق خودم علے با اوݧ حالش بلند شده بودو داشت نماز میخوند🍃 بہ چهارچوب در تکیہ دادم و تماشاش میکردم نمازش کہ تموم شد برگشت کہ بره بخوابہ چشمش👀 افتاد بہ مݧ باصدایے گرفتہ گفت: إ اونجایے اسماء آره تو چرا بلند شدے از جات ؟؟؟ خوب معلومہ دیگہ واسہ نماز🍃 خیلہ خوب برو بخواب ،حالت بهتره؟؟؟؟؟ لبخند کمرنگے🙂 زدو گفت مگہ میشہ پرستارے مثل توداشتہ باشم و خوب نباشم؟؟عالیم خیلہ خوب صبر کݧ داروهاتو💊 بدم بهت بعد بخواب داروهاشو دادم ،پتو رو کشیدم روشو با اخم گفتم بخواب وگرنہ آمپول💉 و میارمااااا خندیدو گفت چشم تو هم بخواب چشمات قرمز شده خانم😳 سرمو بہ نشونہ تایید تکوݧ دادم خیلے خستہ بودم تا سرمو گذاشتم رو بالش خوابم برد😴 ساعت نزدیک ۱۲ظهر بود کہ با تکوݧ‌هاے ماماݧ بیدار شدم ماماݧ اسماء بیدار شو ظهر شد.. بہ سختے چشمامو باز کردم و ب جاے خالے علے نگاه کردم👀 بلند شدم و نگراݧ از ماماݧ پرسیدم علے کو؟؟؟؟؟ علیک سلام دو ساعت پیش رفت بیروݧ کجا⁉️ نمیدونم مادر ،نزاشت بیدارت کنم گفت خستہ‌اے بیدارت نکنم گوشے📱 و برداشتم و شمارشو گرفتم مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد چند بار پشت سر هم شمارشو گرفتم اما در دسترس نبود اعصابم خورد شد گوشے و پرت کردم رو تخت و زیر لب غر میزدم😖 معلوم نیست با اوݧ حالش کجا رفتہ اه ماماݧ همینطور با تعجب😯 داشت نگاهم میکرد سریع لباسامو پوشیدم ،چادرمو سر کردم و رفتم سمت در ماماݧ دنبالم اومد و صدام کرد🗣 کجا میرے دختر؟؟ دست و صورتت و بشور صبحونہ بخور بعد ݧه ماماݧ عجلہ دارم امروز میخوام برم خونہ اردلاݧ پیش زهرا تو نمیاے؟؟؟ ݧه ماماݧ شما برو اگہ وقت کردم منم میام درو بستم و تند تند پلہ‌هارو رفتم پاییݧ وارد کوچہ شدم اما اصلا نمیدونستم کجا باید برم😳 گوشیمو از کیفم برداشتمو دوباره شماره ے علے و گرفتم📱 ایندفعہ دیگہ بوق خورد اما جواب نمیداد تا سر خیابوݧ رفتم و همینطور شمارشو میگرفتم دیگہ ناامید شده بودم بہ دیوار تکیہ دادم و آهے کشیدم هنوز خستگے دیشب تو تنم بود😔 چند دیقہ بعد گوشیم📱 زنگ خورد صفحہ ے گوشے و نگاه کردم علے بود سریع جواب دادم الو علے معلوم هست کجایے؟؟ علیک سلام اسماء خانم .مݧ تو راهم دارم میام پیش شما😊 کجا رفتہ بودے با اوݧ حالت؟؟؟ خونہ‌ے مصطفے اینا بعدشم حالم خوبہ خانوم جاݧ خیلہ خب کجایےدقیقا؟؟ دارم میرسم سر خیابونتوݧ مـݧ سر خیابونمونم اهاݧ دیدمت دستم✋ و بردم بالا و تکوݧ دادم تا منو ببینہ سوار ماشیݧ🚙 شدم و یہ نفس راحت کشیدم نگاهم کردو گفت :کجا داشتے میرفتے؟؟ اخم کردم و گفتم دنبال جنابعالے مگہ میدونستے مـݧ کجام؟؟؟ ݧه ولے نمیتونستم خونہ بمونم نگراݧ بودم😯 ببخشید عزیزم کہ نگرانت کردم ،خواب بودے دلم نیومد بیدارت کنم رفتم خونہ لباسامو عوض کردم و رفتم خونہ مصطفے اینا ببینم چیزے نمیخواݧ مشکلے ندارݧ؟ خب چیشد ؟؟؟ خدارو شکر حالشوݧ بهتر بود⁉️ علے کاش منو هم میبردے میرفتم پیش خانم رفیقت بعد از ظهر میبرمت دستم و گذاشتم رو سرش ݧه مثل ایݧ کہ خوبے خدارو شکر تبت قطع شده بریم خونہ ما برات سوپ🍜 درست کنم إ مگہ بلدے؟؟؟؟ اے یہ چیزایے باشہ پس بریم 📝 ... ⇩↯⇩ ✍ خانم علی‌آبـــــادی 🏴🏴 ╭━═━⊰❀🏴🏴❀⊱━═━╮ http://t.me/BanoZeinab 🌸--------------------------------🌸 eitaa.com/rastakhiz313 ╰━═━⊰❀🏴🏴❀⊱━═━╯
کلام جدید 7.MP3
5.41M
🎤🎤🎤 💠 سلسله مباحث 🎬 جلسه 7 🎤 با تدریس استاد احسان عبادی ( از اساتید مهدویت) 📋 موضوع : سکولاریسم ( قسمت 4) 🏴🏴 ♻️•┈••✾❀🕊🕊❀✾••┈••♻️ http://t.me/BanoZeinab eitaa.com/rastakhiz313 ♻️•┈••✾❀🕊🕊❀✾••┈••♻️
🔰توبه #زن_رقاصه تاجیکستانی به عنایت امام رضا (ع) ✍“فاطمه فتحعلی اوا” خانمی که حرفه رقاصی داشت پس از زیارت امام رضا گفت: من نزدیک تر شدن به خدا را درک می کنم. لازمه این کار ترک حرفه ام است. #روز_رستاخیز313 🏴🏴 http://t.me/BanoZeinab eitaa.com/rastakhiz313
✳️ به زندگی فکر کن! ولی برای زندگی نخور. ديدن حقيقت است، ولی درست ديدن، فضليت. خرجی ندارد ولی همه چيز را ميخرد. 🔰با شروع هر صبح فکر کن تازه بدنيا آمدی. باش و دوست بدار و عاشق باش. شايد فردایی نباشد. شايد فردایی باشد اما عزيزی نباشد... 👈یادمان باشد... با شکستن پای دیگران ما بهتر راه نخواهیم رفت! 👈یادمان باشد... با شکستن دل دیگران ما خوشبخت تر نمی شویم! ✍کاش بدانیم اگر دلیل اشک کسی شویم دیگر با او طرف نیستیم، باخدای او طرف هستیم... ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌ 🏴🏴 ╭━═━⊰❀🏴🏴❀⊱━═━╮ http://t.me/BanoZeinab 🌸--------------------------------🌸 eitaa.com/rastakhiz313 ╰━═━⊰❀🏴🏴❀⊱━═━╯
🔴سوال میکنند که فرقه شیرازی چه فرقه ای است و چه عقایدی دارد؟ چکیده افکار این فرقه، خلاصه کردن در 4 چیز است:👇 1️⃣ ثواب داشتن زنی! (نتیجه: معرفی مذهب بعنوان مذهب و خونریزی در شبکه های جهانی و ذهن غیرمسلمانان) 2️⃣ پی در پی و و دائمی ایام محسنیه و کاظمیه و.. (نتیجه: معرفی بعنوان مذهب و ایجاد دلزدگی در جامعه) 3️⃣ توهین و مقدسات (برای شعله ور نگهداشتن جنگ شیعه و سنی و فتنه های مذهبی) 4️⃣ مخالفت با جمهوری اسلامی و گروههای مقاومت (لیدر این فرقه که یک "آیت الله قلابی به اسم شیرازی است"! حتی یک جمله علیه جنایات ندارد. و جالب است بدانید در که همه شیعیان خود را میکشد، فعالیت این فرقه آزاد است!) 👈 از اینرو، این فرقه یا خوانده میشود. 🏴🏴 ♻️•┈••✾❀🕊🕊❀✾••┈••♻️ http://t.me/BanoZeinab eitaa.com/rastakhiz313 ♻️•┈••✾❀🕊🕊❀✾••┈••♻️
💢 اسلام، دین زیبایی است مسلمان بودن باعث می‌شود من در مورد همه‌چیز شکرگزار باشم. مسلمان شدن باعث ایجاد تغییر و افزایش درک من نسبت به مسائل شد و حالا من نگاه صلح‌طلب‌تری دارم. این اتفاق یک تغییر خوب در زندگی من بود زیرا من یک مسلمان متولد نشده بودم اما مادر من مسلمان بود، من این‌گونه بزرگ شده بودم که به همه احترام بگذارم. اسلام، تصویری نیست که همه می‌بینند، و تروریسم در آن جایی ندارد. آن‌چه ما در رسانه‌ها می‌شنویم واقعاً چیز دیگری بوده و دین اسلام دین زیبایی است و هرکسی با این دین ارتباط داشته باشد این مسئله را حس می‌کند. روایتی از یک بانوی تازه مسلمان 🏴🏴 http://t.me/BanoZeinab eitaa.com/rastakhiz313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمانهای رستاخیز
✨﷽✨ #داستان_مذهبی #رمان_عاشقانه_دو_مدافع ════════ ✾💙✾💙✾ #قسمت_سی‌وپنجم هرچقدر اصرار کردم قبول ن
✨﷽✨ ════════ ✾💙✾💙✾ بعد از ظهر آماده شدم کہ بریم پیش خانم مصطفے روسرے مشکیمو سر کردم کہ علےگفت : اسماء مشکے سر نکݧ ناراحت میشݧ😔 خودشوݧ هم مشکے نپوشیدݧ روسرے مشکیمو در آوردمو و سرمہ‌اے سر کردم کہ هم مشکے نباشہ هم اینکہ رنگ روشݧ نباشہ.. جلوے درشوݧ بودیم علے صدام کرد و گفت :اسماء رفتیم تو، تو برو پیش خانم مصطفے پیش مݧ واینسا رفتنے هم مݧ میام بیروݧ چند دیقہ بعد پیام میدم📲 تو هم بیا با تعجب😳 نگاهش کردم و گفتم:چرااااا؟؟؟ سرشو انداخت پاییݧ و گفت نمیخوام مارو باهم ببینہ...😔 حرفشو... تایید کردم و رفتیم داخل خونہ باورم نمیشد یہ خونہ ۸۰‌مترے و کوچیک باساده تریݧ وسایل خانمها داخل اتاق بودݧ، رفتم سمت اتاق خانم مصطفے بہ پام بلند شد.🍃 بهش میخورد ۲۳سالش باشہ صورت سبزه و جذابے داشت آدمو جذب خودش میکرد😍 کنارش نشستم و خودمو معرفے کردم دستمو گرفت، لبخند کمرنگے زد🙂 و گفت :خوشبختم تعریفتونو زیاد شنیده بودم اما قسمت نشده بود ببینمتوݧ چهره‌ے آرومے داشت اما غم و تو نگاهش احساس میکردم😔 از مصطفے برام میگفت از اینکہ از بچگے دوسش داشتہ😍 و منتظر مونده کہ اوݧ بیاد خواستگاریش از ایݧ کہ چقد خوش اخلاق و مهربوݧ بوده ،از ۶ماهے کہ باهم بودݧ و خاطراتشوݧ🍃 بغضم گرفت و یہ قطره اشک😢 از چشمام جارے شد سریع پاکش کردم و لبخند زدم حرفاش بهم آرامش میداد اما دوست نداشتم خودمو بزارم جاے اوݧ.😔 موقع برگشت تو ماشیݧ🚙 سکوت کرده بودم چیزے نمیگفتم علے روز بہ روز حال روحیش بهتر میشد اما هنوز مثل قبل نشده بود زیاد نمیدیدمش یا سرکار بود یا مشغول درس خوندݧ📖 واسہ امتحاناش بود اخہ دیگہ ترم آخر بود تا اربعیـݧ یہ هفتہ مونده بود و دنبال کارهامون بودیم.... تا اربعیݧ یہ هفتہ مونده بود و دنبال کارهاموݧ بودیم... دل تو دلم نبود خوشحال بودم کہ اولیݧ زیارتمو دارم با علے میرم اونم چہ زیارتے ...🍃 یہ هفتہ‌اے بود ارلاݧ زنگ نزده بود زهرا خونہ‌ے ما بود، رو مبل نشستہ بود و کلافہ کانال تلوزیوݧ📺 و عوض میکرد ماماݧ هم کلافہ و نگراݧ، تسبیح بدست در حال ذکر گفتݧ بود📿 بابا هم داشت روزنامہ میخوند اردلاݧ بہ ما سپرده بود کہ بہ هیچ عنواݧ نزاریم ماماݧ و زهرا اخبار نگاه کنݧ زهرا همینطور کہ داشت کانال و عوض میکرد رسید بہ شبکہ شیش گوینده اخبار در حال خوندݧ خبر بود کہ بہ کلمہ‌ے" تکفیرے‌ها در مرز سوریہ "رسید😱 یکدفعہ همہ‌ے حواسها رفت سمت تلوزیوݧ📺 سریع رفتم پیش زهرا و با هیجاݧ گفتم: إ زهرا ساعت ۷ الاݧ اوݧ سریال شروع میشہ🎞 کنترل و از دستش گرفتم و کانال و عوض کردم بنده خدا زهرا هاج و واج نگام میکرد😳 اما ماماݧ صداش در اومد: اسماء بزݧ اخبار ببینم چے میگفت -بیخیال ماماݧ بزار فیلمو ببینیم -دوباره باصداے بلند کہ حرصو و عصبانیت هم قاطیش بود داد زد :میگم بزݧ اونجا😖 بعد هم اومد سمتم، کنترل و از دستم کشید و زد شبکہ شیش بدشانسے هنوز اوݧ خبر تموم نشده بود...😔 📝 ... ⇩↯⇩ ✍ خانم علی‌آبـــــادی 🏴🏴 ╭━═━⊰❀🏴🏴❀⊱━═━╮ http://t.me/BanoZeinab 🌸--------------------------------🌸 eitaa.com/rastakhiz313 ╰━═━⊰❀🏴🏴❀⊱━═━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ 👤 استاد #رائفی_پور : آیا نعل اسب خوش شانسی می‌آورد ؟! 🌐 دانلود با کیفیت های مخلتف 👇 masaf.ir/Raefipour/post/30196 #روز_رستاخیز313 🏴🏴 http://t.me/BanoZeinab eitaa.com/rastakhiz313
.•° 🌸🍃•| آخرین جمله قبل از شهادتشان چه بود؟! 🔻مهاجرۍ : جمله‌اے ڪه من بعد از نشستن در جلسه از آقاے بهشتے شنیدم این بود ڪه گفتند: «این بار ما باید ڪارے ڪنیم ڪه یڪ مهره رئیس‌جمهور ما نباشد.» همین جمله را ڪه گفتند آنجا منفجر شد...💥💣 [♥•°] 🏴🏴 ♻️•┈••✾❀🕊🕊❀✾••┈••♻️ http://t.me/BanoZeinab eitaa.com/rastakhiz313 ♻️•┈••✾❀🕊🕊❀✾••┈••♻️
🍂 ♦️وقتی که حجاب را به دخترم آموختم ...اما عفاف را به پسرم نیاموختم...به پسرم یاد دادم که حیا و نجابت فقط مخصوص زن است ♦️وقتی که به دخترم گفتم که باید به برادرش احترام بگذارد...اما به پسرم نگفتم که به همان اندازه به خواهرش احترام بگذارد...برتر بودن مردانه را به پسرم یادآوری کردم ♦️وقتی که دخترم را برای یک ساعت دیر آمدن به خانه بازخواست کردم...اما به پسرم اجازه دادم که آخر شب به خانه برگردد ...به پسرم آموختم که او بر خلاف خواهرش می‌تواند خطا کند ♦️وقتی که عشق ورزیدن را برای دخترم نادرست دانستم ...اما از رابطه داشتن پسرم با دختری نامحرم ذوق زده شدم که پسرم بزرگ شده ... هوسباز بودن را به پسرم آموختم ♦️وقتی که از کودکی به دخترم یاد دادم که زن باشد، کدبانو، صبور و فداکار باشد...اما به پسرم فقط آموختم که قوی و قدرتمند باشد..تنها نامی از خانواده را به پسرم آموختم نه مسئولیت خانواده را ♦️بله...من هم مقصرم که وظیفه والدین را به درستی انجام ندادم. من هم به عنوان یک پدر یا مادر، مقصرم که به جای اصلاح خودم و تربیت صحیح فقط به جامعه ام انتقاد کردم.جامعه هرگز به خودی خود درست نمی‌شود.جامعه نمونه‌ بزرگی از همان خانواده است. 🏴🏴 ╭━═━⊰❀🏴🏴❀⊱━═━╮ http://t.me/BanoZeinab 🌸--------------------------------🌸 eitaa.com/rastakhiz313 ╰━═━⊰❀🏴🏴❀⊱━═━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷🌷 🌷 #صلوات_بسیارزیبا #اللهم_صل_علی_محمد_وآل_محمد #وعجل_فرجهم 🌷 🌷🌷 #روز_رستاخیز313 🏴🏴 http://t.me/BanoZeinab eitaa.com/rastakhiz313
رمانهای رستاخیز
🌸🌼🌸🌼🌸 📌 نوبت امتحان ماست... 🔸 شیعیان سال ۶۱ هجری، برای امامشان نامه نوشتند و گفتند بیا که منتظریم و خسته از جور ظالمان؛ بیعت نامه نوشتند، اما بیعت شکستند. 🔺 و امروز نوبت امتحان ما شیعیان عصر غیبت است؛ مایی که خود را منتظر و مشتاق ظهور میدانیم. 🔸 وقت آن رسیده که بیعت کنیم و پای بیعت خود بمانیم. 🔸 چیزی تا طلوع خورشید نمانده است؛ مبادا که خواب باشی و از قافله انصار امام زمان جا بمانی. 👥 آماده ایم تا با حضور باشکوه در اجتماع مردمی با امام عصر (۱۶ آبان) در سراسر کشور در ساعت ۱۵، یاری اش کنیم، با او تجدید نموده و همدل و هم صدا از او بخواهیم تا به نجات جهان برخیزد. 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤 🌸🌼🌸🌼🌸 🏴🏴 http://t.me/BanoZeinab eitaa.com/rastakhiz313
رمانهای رستاخیز
✨﷽✨ #داستان_مذهبی #رمان_عاشقانه_دو_مدافع ════════ ✾💙✾💙✾ #قسمت_سی‌وششم بعد از ظهر آماده شدم کہ ب
✨﷽✨ ════════ ✾💙✾💙✾ تلویزیوݧ عکسهاے شهداے سوریہ🌷 و منطقہ‌اے کہ توسط تکفیرے‌ها اشغال شده بود و نشوݧ میداد ماماݧ چشماشو ریز کرد و سرشو یکم برد جلوتر یکدفعہ از جاش بلند شد و با دودست محکم زد تو صورتش، یا ابالفضل اردلاݧ..😱 بابا روزنامہ رو پرت کرد و اومد سمت ماماݧ کو اردلاݧ؟؟؟؟ اردلاݧ چے?? منو زهرا ماماݧ و گرفتہ بودیم کہ خودشو نزنہ ماماݧ از شدت گریہ😭😭 نمیتونست جواب بابارو بده و با دست بہ تلوزیوݧ📺 اشاره میکرد سرمونو چرخوندیم سمت تلویزیوݧ اخبار تموم شده بود . بابا کلافہ کانالهارو اینورو اونور میکرد براے ماماݧ یکم آب قند🥛 آوردم و دادم بهش، حالش کہ بهتر شد بابا دوباره ازش پرسید خانم اردلاݧ و کجا دیدے؟؟؟ دوباره شروع کرد بہ گریہ کردݧ و گفت :اونجا تو اخبار دیدم داشتݧ جنازه‌هارو نشوݧ میدادݧ، بچم اونجا بود رنگ و روے زهرا پرید اما هیچے نمیگفت بابا عصبانے شد😖 و گفت :آخہ تو از کجا فهمیدے اردلاݧ بود؟؟؟مگہ واضح دیدے؟؟چرا با خودت اینطورے میکنے؟؟ بعد هم بہ زهرا اشاره کردو گفت :نگاه کݧ رنگ و روے بچه رو😳 ماماݧ آرومتر شد و گفت:خودم دیدم هیکلش و موهاش مث اردلاݧ مݧ بود .ببیݧ یہ هفتہ‌ام هست کہ زنگ☎️ نزده واے بچم خدا نگراݧ شدم گوشے و برداشتم واز طریق اینترنت رفتم تو لیست شهداے🌷 مدافع دستام میلرزید و قلبم تندتند میزد از زهرا اسم تیپشوݧ و پرسیدم وارد کردم و تو لیست دنبال اسم اردلاݧ میگشتم خدا خدا میکردم اسمش نباشہ یکدفعہ چشمم خورد بہ اسم اردلاݧ احساس کردم سرم داره گیچ میره و جلو چشماش داره سیاه میشہ🙄 با هر زحمتے بود گوشیو تو یہ دستم نگہ داشتم و یہ دست دیگمو گذاشتم رو سرم بہ خودم میگفتم اشتباه دیدم،دست و پام شل شده بود وحضرت زینب و قسم میدادم🍃 چشمامو محکم بازو بستہ کردم و دوباره خوندم اردلاݧ سعادتے دستم و گذاشتم رو قلبم و نفس راحتے کشیدم و زیرلب گفتم خدایا شکرت🍃 زهرا داشت نگاهم میکرد ،دستم و گرفت و با نگرانے پرسید چیشد اسماء سرم هنوز داشت گیج میرفت دستشو فشار دادم و گفتم نگراݧ نباش اسمش نبود😳 پس چرا تو اینطورے شدے؟؟ هیچے میشہ یہ لیواݧ آب بیارے برام؟؟ اسماء راستش و بگو مݧ طاقتشو دارم إ زهرا بخدا اسمش نبود،فقط یہ اسم اردلاݧ بود ولے فامیلیش سعادتے بود زهرا پوووووفے کرد و رفت سمت آشپزخونہ.😯 گوشے📞 و بردم پیش ماماݧ و بابا، نشونشوݧ دادم تا خیالشوݧ راحت بشہ بابا عصبانے شد و زیرلب بہ ماماݧ غر میزد و رفت سمت اتاق زنگ🛎 خونہ رو زدݧ آیفوݧ و برداشتم:کیہ؟؟؟؟ کسے جواب نداد. دوباره پرسیدم کیہ؟؟؟ ایندفہ جواب داد مأمور گاز میشہ تشریف بیارید پاییݧ آیفوݧ و گذاشتم زهرا پرسید کے بود؟ شونہ‌هامو انداختم بالا و گفتم مأمور گاز چہ صدایے هم داشت چادرمو سر کردم پلہ‌هارو تند تند رفتم پاییـݧ چادرمو مرتب کردم و در و باز کردم چیزے و کہ میدیم باور نمیکردم😳😱 اردلاݧ بود😍 ریشاش بلند شده بود یکمے صورتش سوختہ بود و یہ کولہ پشتے نظامے بزرگ هم پشتش بود اومدم مثل بچگیاموݧ بپرم بغلش که رفت عقب 😳 کجا؟؟؟زشتہ تو کوچہ خندیدم و همونطور نگاهش میکردم😳 چیہ خواهر ؟؟نمیخواے برے کنار بیام تو؟؟؟ اصلا نمیتونستم حرف بزنم رفتم کنار تا بیاد تو درو بستم و از پلہ‌ها رفتیم بالا چشمم خورد و بہ دستش کہ باند پیچے شده بود و یکمے خوݧ ازش بیروݧ زده بود😱 دستم و گذاشتم رو دهنمو گفتم :خدا مرگم بده چیشده داداش خندید😄 و گفت :زبوݧ باز کردے جاے سلامتہ؟؟چیزے نیست بیا بریم تو داداش الاݧ برے تو همہ شوکہ میشݧ وایسا مݧ آمادشوݧ کنم رفتم داخل و گفتم :یااللہ مأموره گازه حجاباتونو رعایت کنید😳😳 📝 ... ⇩↯⇩ ✍ خانم علی‌آبـــــادی 🏴🏴 ╭━═━⊰❀🏴🏴❀⊱━═━╮ http://t.me/BanoZeinab 🌸--------------------------------🌸 eitaa.com/rastakhiz313 ╰━═━⊰❀🏴🏴❀⊱━═━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کلام جدید 8.MP3
4.64M
🎤🎤🎤 💠 سلسله مباحث 🎬 جلسه 8 🎤 با تدریس استاد احسان عبادی ( از اساتید مهدویت) 📋 موضوع : سکولاریسم ( قسمت 5) 🏴🏴 http://t.me/BanoZeinab eitaa.com/rastakhiz313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شعرخوانی و داستان عنایت امام رضا (ع) به زائر حرم 🔴 با اجرای زیبای استاد صابر خراسانی 🔹لطفا منتشر کنید 🏴🏴 http://t.me/BanoZeinab eitaa.com/rastakhiz313
👑👑: 🔸حکایت: یعقوب لیث صفاری شبی هر چه کرد خوابش نبرد، به غلامان خود گفت : حتما به کسی ظلم شده ، او را بیابید. پس از کمی جست و جو ، غلامان باز گشتند و گفتند : سلطان به سلامت باشد ، دادخواهی نیافتیم . اما سلطان را دوباره خواب نیامد ؛ پس خود برخواست و با جامه مبدل ، از قصر بیرون شد. در پشت قصر خود، ناله ای شنید که می گفت: خدایا یعقوب هم اینک به خوشی در قصر خویش نشسته و در نزدیک قصرش اینچنین ستم میشود. سلطان گفت : چه میگویی؟ من یعقوبم و از پی تو آمده ام، بگو ماجرا چیست؟ آن مرد گفت: یکی ازخواص تو که نامش را نمیدانم، شبها به خانه من می آید و به زور ، زنم را مورد آزار قرار می دهد. سلطان گفت: اکنون کجاست؟ مرد گفت: شاید رفته باشد . شاه گفت: هرگاه آمد، مرا خبر کن و آن مرد را به نگهبان قصر معرفی کرد و گفت : هر زمان این مرد، مرا خواست به من برسانیدش حتی اگر در نماز باشم . شب بعد، باز همان متجاوز به خانه آن مرد بینوا رفت، مرد مظلوم به سرای سلطان شتافت . یعقوب لیث سیستانی، با شمشیر برهنه به راه افتاد، در نزدیکی خانه صدای مرد را شنید، دستور داد تا چراغها و آتشدانها را خاموش کنند، آنگاه ظالم را با شمشیر کشت . پس از آن، دستور داد تا چراغ افروزند و در چهره کشته شده نگریست، آن گاه سر به سجده نهاد، به صاحب خانه گفت قدری نان بیاورید که بسیارگرسنه ام . صاحبخانه گفت : پادشاهی چون تو چگونه به نان درویشی چون من قناعت توان کرد؟ شاه گفت: هر چه هست، بیاور . مرد پاره ای نان آورد و از شاه سبب خاموش و روشن کردن چراغ و سجده و نان خواستن سلطان را پرسید. سلطان در جواب گفت: آن شب که از ماجرای تو آگاه شدم با خود اندیشیدم در زمان سلطنت من کسی جرأت این کار را ندارد مگر یکی از فرزندانم. پس گفتم چراغ را خاموش کن تا محبت پدری مانع اجرای عدالت نشود. چراغ که روشن شد، دیدم بیگانه است. پس سجده شکر گذاشتم . اما غذا خواستنم از این رو بود که از آن شب که از چنین ظلمی در سرزمین خود آگاه شدم؛ با پروردگار خود پیمان بستم لب به آب و غذا نزنم تا داد تو را از آن ستمگر بستانم . اکنون از آن ساعت تا به حال چیزی نخورده ام. گر به دولت برسی ؛ مست نگردی ؛ مردی گر به ذلت برسی ؛ پست نگردی ؛ مردی اهل عالم همه بازیچه دست هوسند گر تو بازیچه این دست نگردی ، مردی...! 🇮🇷 🇮🇷 http://t.me/BanoZeinab 🇮🇷 eitaa.com/rastakhiz313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یکی از اولین نیروهای فاطمیون بود مردی پرتلاش و دلسوز بود👌 آخرین بار که او را دیدم یک ماه قبل از شهادتش بود با شوخی بهش گفتم : سید جان نورانی شدی نکند شهید بشی ⁉️باحسرت گفت ما کجا وشهادت کجا😔گلویش را بغض گرفت گفت تمام دوستانم دستمزدشان را گرفتند ، رفتند😭ولی من لایق نبودم دیگه خسته شدم کاش بی ‌بی زیـنب (س)دستمزد منو هم می‌داد می‌رفتم😢من بهش گفتم :سید جان فعلا کار داری بهت نیاز است ، گفت : بیشتراز ۳سال خدمت کردم دیگه بسه سرانجام در ایام محرم دستمزدش را گرفت و با لب خندان به جمع دوستان شهیدش پیوست.💔 راوی : همرزم شهید 🕊 🇮🇷 🇮🇷 http://t.me/BanoZeinab 🇮🇷 eitaa.com/rastakhiz313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ختم به نیت : ⏬ شهید مدافع حرم محمدحسین محمدخانی🌹 🕊 هدیه به حضرت زهرا (سلام الله علیها) و برای سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)🌺 🇮🇷 🇮🇷 http://t.me/BanoZeinab 🇮🇷 eitaa.com/rastakhiz313