فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥صف آرایی مدافعان ایران علیه آمریکا
🔹پیام صریح سید مقاومت به ترامپ
╭━═━⊰❀🇮🇷🇮🇷❀⊱━═━╮
📚http://eitaa.com/joinchat/498270229C53ec83c716
╰━═━⊰❀🇮🇷🇮🇷❀⊱━═━╯
مبتلا گفت علی/
گرم دعا گفت علی/
توبه كرد آدم و هی رو به خدا گفت علی/
آب و گل گفت علی/
بحر خجل گفت علی /
نوح رد شد ز خطر بس كه به دل گفت علی/
الَمی گفت علی/
غرق غمی گفت علی/
يونس اندر شكم حوت همی گفت علی/
بحر و بر گفت علی /
رمل و حجر گفت علی/
كوه با ناقه صالح چقدر گفت علی/
هر كسی گفت علی/
خوش نفسی گفت علی/
صبرِايوب كم آورد و بسی گفت علی/
مصطفی گفت علی/
غار حرا گفت علی /
شب معراج، محمد به خدا گفت علی/
ايليا گفت علی/
كهف وَری گفت علی /
من همانم كه خداوند مرا گفت علی/
مجتبي گفت علی/
سبزْ قبا گفت علی/
بين صفين امير الكرما گفت علی/
كربلا گفت علی/
خون خدا گفت علی/
چيست نام پسران تو شها ؟ گفت علی/
اكبرش گفت علی/
گل پسرش گفت علی/
رو و مو، ابرو و چشم و سرش گفت علی/
هر نفس گفت علی /
مست ز بس گفت علی /
قاسم ابن حسن از پشت فرس گفت علی/
آتشين گفت علی/
زينب دين گفت علی/
بر بلندای فلك صبر يقين گفت علی/
شاپرك گفت علی/
باغ فدك گفت علی /
صدو ده بار نمكدان به نمك گفت علی/
🌷 عید غدیر بر شما و خانواده محترمتان مبارک باد🌷
📚http://eitaa.com/joinchat/498270229C53ec83c716
╰━═━⊰❀🇮🇷🇮🇷❀⊱━═━╯
﷽
#داستان_مذهبی
#رمان_از_سوریه_تا_منا
══💖══════ ✾💖 ✾ 💖✾
#قسمت_سیویکم
🔹دلم گرفته بود همه را به اصرار به مراسم تشیع فرستادم و خودم هم روی تخت نشسته بودم و تلویزیون را روشن کردم که پخش مستقیم مراسم را ببینم.
🔸هنوز خبری نبود و دل گرفته و بیحوصله شبکهها را میگشتم. دل درد امانم را بریده بود و نمیتوانستم درست و صاف سر پا بایستم. انگار کمرم خم خورده بود. کمی که صاف میشدم دردم صد چندان میشد. نزدیک به ۱۰ صبح بود که تلفن منزل☎️ زنگ خورد. "حتما صالح جونمه"😍
با اشتیاق خودم را به تلفن رساندم و دردم را فراموش کردم.
🔹ــ الو... بفرمایید
ــ سلام خواهرم.
صدای مردی جا افتاده و جدی توی گوشی پیچید.
ــ سلام بفرمایید.
ــ منزل آقای صبوری؟
با تردید گفتم:
ــ بفرمایید.
ــ ببخشید شما با آقای صبوری چه نسبتی دارید؟
ــ با کدومشون؟
ــ آقا صالح...
دلم فرو ریخت. "چی شده که اینجوری میگه؟"😱
🔸باید احتیاط میکردم نمیخواستم خودم را لو دهم. من که نمیدانستم چه کسی پشت خط بود؟
ــ چطور مگه؟
ــ من مسئول قرارگاهشون هستم خواهرم. صالح الان اینجاست. یعنی... نگران نباشید یه چیز جزئیه. بیمارستان امام حسین...😰
🔹نمی فهمیدم چه می گفت؟ صالح من؟؟! زخمی شده بود؟ ایران بود و من اینجا گیج و سردرگم مانده بودم؟ تلفن از دستم افتاد. نمیدانم چطور...اما لباس پوشیدم و با حال خراب راهی شدم. گیج بودم انگار نمیدانستم بیمارستان امام حسین کجاست... طول کوچه را دویدم و چند بار سکندری خوردم. چادرم دور دست و پایم میپیچید و از درد خم و راست میشدم.
🔸یک لحظه تمام بدنم یخ زد و چیزی میان دلم فرو ریخت، توان حرکت نداشتم. روی پیشانیام عرق سردی نشست و چشمم سیاهی رفت.😨 حس بدی داشتم و نا امید به شکمم چشم دوختم😔 به هر ترتیبی شد بلند شدم و دست به دیوار خودم را به سر خیابان رساندم. درد داشتم اما صالح...
خدایا خودت رحم کن...🙏
🔸جلوی درب بیمارستان نمیدانستم باید کجا بروم. اورژانس یا بخش جراحی یا.. زهر مار و سردخونه😭
سرم را به طرفین تکان دادم و به همه بخشها سر کشیدم اول اورژانس و شلوغیهای آن. حالم بد بود و دیدن چند صحنه دلخراش بدترم کرد.😞 کودکی تصادف کرده بود و بیحال و با صورتی غرق خون روی برانکارد بود. حالم بهم خورد. بوی خون را حس کردم و دلم بهم پیچید. درد امانم را بریده بود و سرم به شدت سنگین شده بود و چشمم سیاهی میرفت میترسیدم...
🔹از مواجه شدن با هر چیزی میترسیدم. کاش سلما یا زهرا بانو را کنار خود داشتم😭تنها بودم و بیکس دنبال نفسم میگشتم. نفسی که نمیدانستم بند آمده بود یا بریده بریده و به شماره افتاده بود نوار راهنمای روی دیوار، سردخانه را نشان میداد. چشمم را بستم و به بخش جراحی رفتم. نزدیک سرپرستاری که شدم آقای میان سالی با پرستاران صحبت میکرد. به نظرم صدایش شبیه به همان مرد بود. جلوتر نرفتم از همان دور گوشهایم را تیز کردم...
🔸چقدر عملشون طول میکشه؟
ــ نمیدونم. این آقا دیروز صبح زخمی شدن. مطمئنا تا حالا خون زیادی از دست دادن. رگاشونم خیلی باز بوده و زخمش عمیق بود. فکر نکنم دوباره پیوند بخوره.
ــ خدا بزرگه. عمه سادات خودش کمک میکنه.
🔹اسم عمه سادات را که شنیدم مطمئن شدم کمی روی صندلی نشستم و سرم را لحظهای به دیوار تکیه دادم. بدنم میلرزید. " محکم باش مهدیه. حداقل خیالت راحته که هنوز هست. قوی باش"
آرام خودم را به آن مرد رساندم و با صدایی که از ته چاه بلند میشد، گفتم:
ــ آقا...😞
رویش را برگرداند و سرش را پایین انداخت.
ــ امرتون...😐
🔸من همسر صالح هستم...😔
ــ سرش را بلند کرد و نگاهی آشنا به من انداخت... نمیدانست باید چه بگوید. نگاهش را به زمین دوخت و گفت:
ــ نگران بودم خواهرم. هنوز حرفم تموم نشده بود که قطع کردید!!!
ــ کی آوردینش؟😔
ــ امروز صبح. نگران نباش خواهر من. انشاء الله خیره.
سرم گیج رفت و قدمی به عقب رفتم.
ــ چی شد؟ بفرمایید بشینید رنگتون پریده.😳
چادرم را جمع کردم و نشستم.
ــ نگران نباشید حالش خوب میشه.
ــ چطور شد؟
🔹این روزا کمی اوضاع بهم ریخته بود و بچههامون فشار زیادی رو متحمل شدن فقط بدونید که از ناحیهی دست مورد اصابت قرار گرفته.
"فکر نکنم دوباره پیوند بخوره" صدای پرستار مثل مته مغزم را سوراخ میکرد. اصلا حالم خوش نبود. حتی موبایلم را نیاورده بودم. مطمئنم نگرانم میشدند. دکتر از اتاق عمل بیرون آمد و آن مرد همراه، به سراغش رفت. نای ایستادن نداشتم به زحمت بلند شدم و خودم را به آنها رساندم.
ــ متاسفانه نتونستیم کاری براش بکنیم. مجبور شدیم دست رو قطع کنیم.😔
دیگر نفهمیدم چه شد. معلق میان زمین و آسمان با زجه گفتم:
ــ یا قمر بنی هاشم...🍃✨
#فدایی_خانم_زینـــــب
✍ ادامه دارد ...
╭━═━⊰❀🇮🇷🇮🇷❀⊱━═━╮
📚http://eitaa.com/joinchat/498270229C53ec83c716
╰━═━⊰❀🇮🇷🇮🇷❀⊱━═━╯
#فاطمه_اتسوکو_هوشینو تازه مسلمان شده ژاپنی 👇
🎁دیدار با #رهبر_انقلاب بزرگترین هدیهای بود که خدا به من داد.
✅به نظرم این مهمترین ویژگی ایران است که #وجود_رهبر باعث شده حد و مرز #معنوی نداشته باشد و هر کس که به دنبال حقیقت باشد از #آلمانی و #آمریکایی گرفته تا #ژاپنی همه در این حد و مرز قرار میگیرند.
🌼ایشان در زمان #غیبت امام زمان( عجلاللهتعالیفرجه) رهبر و جانشین ایشان هستند و من یقین دارم خدا به خاطر وجود امام زمان عجلاللهتعالیفرجه و رهبر دنیا را نگه داشته تا زمان ظهور امام.
#تازه_مسلمان
#مذهب_شیعه
#ولایت_فقیه
#قدر_دان_انقلاب_اسلامی_ولایت_فقیه_و_رهبری_باشیم
╭━═━⊰❀🇮🇷🇮🇷❀⊱━═━╮
📚http://eitaa.com/joinchat/498270229C53ec83c716
╰━═━⊰❀🇮🇷🇮🇷❀⊱━═━╯
ماجرای نامه امام علی ع به عثمان بن حنیف حاکم بصره
⭕️ آری چنین است رسم حکومت...
🔵 هيهات كه من سير بخوابم و پيرامونم شكمهايى باشد كه از گرسنگى به پشت چسبيده
◀️ این چند بند از نامه امام علی(ع) به #عثمان_بن_حنیف را بخوانید. عثمان بن حنیف کسی است که تنها به دلیل همنشینی با #اغنیا و فراموش کردن #گرسنگان این چنین مورد عتاب واقع میشود تا آیندگان هم بدانند آن جامعهای به #عدالت_علوی نزدیکتر است که زندگی مسئولان و کارگزارانش به ضعیفترین مردم شبیه باشد و فکر رسیدگی به محرومان خواب و خوراک و آسایش را از آنان بگیرد.
◀️ خوب است اکنون در آستانه #عید_غدیر و در میانه شور و شعفها و بازار گرم مدح و ثنای آن حضرت - که جز ذکر شجاعت و جنگجوی میدان مبارزه بودن و کسی که شبها را به عبادت و راز و نیاز سپری میکرده چیز دیگری از آن امام گفته نمیشود - این جملات امام را بخوانیم و در راه و رسم #حکومت_علوی بیاندیشیم:
🔹ای پسر حنيف، به من گزارش دادند كه مردى از #سرمايهداران بصره، تو را به مهمانى خويش فرا خواند و تو به سرعت به سوى آن شتافتى. خوردنىهاى رنگارنگ براى تو آوردند و كاسههاى پر از غذا پى در پى جلوى تو نهادند. گمان نمىكردم مهمانى مردمى را بپذيرى كه نيازمندانشان با ستم محروم شده، و ثروتمندانشان بر سر سفره دعوت شدهاند، انديشه كن در كجايى و بر سر كدام سفره مىخورى.
🔸آگاه باش امام شما از دنياى خود به دو جامه فرسوده و دو قرص نان رضايت داده است. بدانيد كه شما توانايى چنين كارى را نداريد امّا با پرهيزكارى و تلاش فراوان و پاكدامنى و راستى مرا يارى دهيد.
🔹پس سوگند به خدا من از دنياى شما طلا و نقره اى نيندوخته، و از غنيمتهاى آن چيزى ذخيره نكردهام، بر دو جامه كهنهام جامهاى نيافزودم و از زمين دنيا حتى يك وجب در اختيار نگرفتم و دنياى شما در چشم من از دانه تلخ درخت بلوط ناچيزتر است.
🔸من اگر مىخواستم، مىتوانستم از عسل پاك و از مغز گندم و بافتههاى ابريشم براى خود غذا و لباس فراهم آورم، امّا هيهات كه هواى نفس بر من چيره گردد و حرص و طمع مرا وا دارد كه طعامهاى لذيذ بر گزينم، در حالى كه در «حجاز» يا «يمامه» كسى باشد كه به قرص نانى نرسد و يا هرگز شكمى سير نخورد يا من سير بخوابم و پيرامونم شكمهايى كه از گرسنگى به پشت چسبيده و جگرهاى سوخته وجود داشته باشد...
🔹آيا به همين رضايت دهم كه مرا اميرالمؤمنين عليه السلام خوانند و در تلخىهاى روزگار با مردم شريك نباشم و در سختىهاى زندگى الگوى آنان نگردم؟...
🔸آيا سزاوار است كه چرندگان، فراوان بخورند و راحت بخوابند و گله گوسفندان پس از چرا كردن به آغل رو كنند و على نيز [همانند آنان ] از زاد و توشه خود بخورد و استراحت كند؟ چشمش روشن باد كه پس از ساليان دراز، چهارپايان رها شده و گلّههاى گوسفندان را الگو قرار دهد.
╭━═━⊰❀🇮🇷🇮🇷❀⊱━═━╮
📚http://eitaa.com/joinchat/498270229C53ec83c716
╰━═━⊰❀🇮🇷🇮🇷❀⊱━═━╯
🌄 اشتباهات مصدق در #کودتای_امریکایی
١-اعتماد به آمريكا
٢-كناره گيري از مذهبی ها
٣-منحل كردن مجلس و دادن بهانه به شاه
دقیقا تاریخ در حال تکرارِ لذا:
رهبری فرمودن مصدق اعتماد کرد، کتکش را خورد؛ حتی کسانی که با آمریکا میانهشان هم خوب بود و به آمریکا اعتماد کردند، ضربهاش را خوردند!
╭━═━⊰❀🌺🌺❀⊱━═━╮
🇮🇷🇮🇷 @rastakhiz313 🇮🇷🇮🇷
╰━═━⊰❀🌺🌺❀⊱━═━╯
💠 این عکس ، سند تاریخی است بر خیرخواهی یک فقیه و مجتهد شیعه برای یک مسئول سیاسی کشور و از طرفی ، عاقبت عمل نکردن به این نصیحت خیرخواهانه
🔰 خط بالا، نامه آیت الله کاشانی هست به دکتر مصدق در 27 مرداد ماه 1332 (یک روز قبل کودتا) مبنی بر اینکه خطری در پیش هست ، اما #مصدق با غرور فراوان فقط در یک خط نوشت ، من مستظهر به پشتیبانی ملت هستم !!!
🔰 همان ملت هم در فردای آن روز ، هیچ حمایتی از او نکردند و #مصدق چوب عمل نکردن به نصیحت یک مجتهد را خورد.
👈 تا می توانید #تاریخ بخوانید و بخوانید. مخصوصا افراد #ولایی ، چون توصیه اکید و جدی #رهبری می باشد.
╭━═━⊰❀🇮🇷🇮🇷❀⊱━═━╮
📚http://eitaa.com/joinchat/498270229C53ec83c716
╰━═━⊰❀🇮🇷🇮🇷❀⊱━═━╯
╭━═━⊰❀🌺🌺❀⊱━═━╮
🇮🇷🇮🇷 @rastakhiz313 🇮🇷🇮🇷
╰━═━⊰❀🌺🌺❀⊱━═━╯
متن نامه #آیت_الله_کاشانی به دکتر #مصدق 👇👇👇
حضرت نخست وزیر معظّم جناب آقای دکتر محمد مصدّق دام اقباله
عرض می شود گرچه امکانی برای عرایضم نمانده ولی صلاح دین و ملت برای این خادم اسلام بالاتر از احساسات شخصی است و علیرغم غرض ورزی ها و بوق و کرنای تبلیغات شما، خودتان بهتر از هر کس می دانید که همّ و غمّم در نگهداری دولت جنابعالی است که خودتان به بقاء آن مایل نیستید. از تجربیات روی کار آمدن قوام و لجبازی های اخیر بر من مسلّم است که می خواهید مانند سی ام تیر کذائی یک بار دیگر ملت را تنها گذاشته و قهرمانانه بروید. حرف اینجانب را در خصوص اصرارم در عدم اجرای رفراندوم نشنیدید و مرا لکّه حیض کردید خانه ام را سنگباران و یاران و فرزندانم را زندانی فرمودید و مجلس را که ترس داشتید شما را ببرد بستید و حالا نه مجلسی است و نه تکیه گاهی برای ملّت گذاشته اید. زاهدی را که من با زحمت در مجلس تحت نظر و قابل کنترل نگه داشته بودم با لطائف الحیل خارج کردید و حالا همانطوری که واضح بوده در صدد به اصطلاح کودتا است.
اگر نقشه شما نیست که مانند سی ام تیر عقب نشینی کنید و به ظاهر قهرمان زمان بمانید و اگر حدس و نظر من صحیح نیست که همانطور که در آخرین ملاقاتم در دزاشیب به شما گفتم و به هندرسون هم گوشزد کردم که امریکا ما را در گرفتن نفت از انگلیسی ها کمک کرد و حالا به صورت ملی و دنیاپسندی می خواهد به دست جنابعالی این ثروت ما را به چنگ آورد. و اگر واقعاً با دیپلماسی نمی خواهید کنار بروید این نامه من سندی در تاریخ ملت ایران خواهد بود که من شما را با وجود همۀ بدی های خصوصی تان نسبت به خودم از وقوع حتمی یک کودتا وسیلۀ زاهدی که مطابق با نقشه خود شماست آگاه کردم که فردا جای هیچگونه عذر موجّهی نباشد. اگر به راستی در این فکر اشتباه می کنم با اظهار تمایل شما سید مصطفی و ناصرخان قشقائی را برای مذاکره خدمت می فرستم. خدا به همه رحم بفرماید.
ایام بکام باد سید ابوالقاسم کاشانی
27 مرداد
مرقومه حضرت آقا وسیله آقا حسن آقای سالمی زیارت شد. اینجانب مستظهر به پشتیبانی ملت هستم والسّلام
دکتر محمد مصدّق
╭━═━⊰❀🇮🇷🇮🇷❀⊱━═━╮
📚http://eitaa.com/joinchat/498270229C53ec83c716
╰━═━⊰❀🇮🇷🇮🇷❀⊱━═━╯
╭━═━⊰❀🌺🌺❀⊱━═━╮
🇮🇷🇮🇷 @rastakhiz313 🇮🇷🇮🇷
╰━═━⊰❀🌺🌺❀⊱━═━╯
VID_20190319_152350_683_a01.mp3
5.07M
صدای کوبه در بهشت می گوید : یاعلی
🌺قطره ای از فضایل امیرالمومنین علی علیه السلام🍃
#استاد_هاشمی_نژاد
#امام_علی علیه السلام
جایگاه ولایت امیرالمومنین
╭━═━⊰❀🇮🇷🇮🇷❀⊱━═━╮
📚http://eitaa.com/joinchat/498270229C53ec83c716
╰━═━⊰❀🇮🇷🇮🇷❀⊱━═━╯
╭━═━⊰❀🌺🌺❀⊱━═━╮
🇮🇷🇮🇷 @rastakhiz313 🇮🇷🇮🇷
╰━═━⊰❀🌺🌺❀⊱━═━╯
#فاطمه_اتسوکو_هوشینو تازه مسلمان شده ژاپنی 👇
📌من سال گذشته روزانه برای خواندن نماز به #بیت_رهبری میرفتم. در واقع ما خانه مان را به خاطر نزدیکی به بیت رهبری انتخاب کردیم تا #همسایه_آقا بشویم.❤️
بعد نماز ...جلو که رفتم تا آقا را یک لحظه ببینم. آن وقت آقا به واسطه یه خانم محترمی از کارکنان آنجا #چفیه شان را برای من فرستادند.
#تازه_مسلمان
#مذهب_شیعه
#ولایت_فقیه
#سیره_و_روش_رهبری
#قدر_دان_انقلاب_اسلامی_ولایت_فقیه_و_رهبری_باشیم
╭━═━⊰❀🇮🇷🇮🇷❀⊱━═━╮
📚http://eitaa.com/joinchat/498270229C53ec83c716
╰━═━⊰❀🇮🇷🇮🇷❀⊱━═━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥عصبانیت کارشناس اماراتی از آمریکا
استراتژی خود در قبال ایران را تغییر دهید .
🔺پیامهای خطرناکی از دیدار یمنی ها با #امام_خامنه_ای ارسال شد!
#جنبیه #مردم_یمن #مقاومت #ایستادگی #امام_خامنه_ای #ابرانیان #نسل #خنچر #اسرائیل #آمریکا
╭━═━⊰❀🇮🇷🇮🇷❀⊱━═━╮
📚http://eitaa.com/joinchat/498270229C53ec83c716
╰━═━⊰❀🇮🇷🇮🇷❀⊱━═━╯
╭━═━⊰❀🌺🌺❀⊱━═━╮
🇮🇷🇮🇷 @rastakhiz313 🇮🇷🇮🇷
╰━═━⊰❀🌺🌺❀⊱━═━╯
ﺩﺭخت ها ﻣﯿﻤﯿﺮﻧﺪ؛
ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﻋﺼﺎ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﺩﺳﺘﯽ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ ؛
ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﺗﺒﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﺑﺮ ﻧﺴﻞ ﺧﻮﯾﺶ ؛
ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﭼﻮﺏ ﮐﺒﺮﯾﺖ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ
ﺑﺮﺍﯼ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪﻥ ﺗﺒﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﻭ ...
ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﯿﺎﻩ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ
ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻌﻠﯿﻢ ﺍﻧﺪﯾﺸﻪ ﻫﺎ
ﺷﻤﺎ ﺍﮔﺮ ﺩﺭﺧﺖ ﺑﻮﺩﯾﺪ ﺍﺯ ﮐﺪﺍﻡ ﺟﻨﺲ ﺑﻮﺩﯾﺪ؟؟
ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﭼﻪ ﻗﯿﺎﻓﻪ ﺍﯼ
ﺩﺭ ﭼﻪ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩﺍﯼ ﻭ ﺑﺎ ﭼﻪ ﺷﺮﺍﯾﻄﯽ ﺑﺪﻧﯿﺎ ﺑﯿﺎﯾﺪ
ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺭﺍ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰﺵ ﺗﺤﻘﯿﺮ ﯾﺎ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﻧﮑﻨﯿﻢ ...
ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻧﮑﻨﯿﻢ ...
ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﯾﮏ ﻣﺪﯾﺮ ، ﻣﻬﻨﺪﺱ ، ﺩﮐﺘﺮ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﯾﻢ
ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺑﻪ ﯾﮏ ﮐﺎﺭﮔﺮ ، ﺭﻓﺘﮕﺮ ، ﻣﺴﺘﺨﺪﻡ ﻫﻢ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﻢ
ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺑﺮﺗﺮ ﻧﺒﯿﻨﯿﻢ ...
ﺧﺎﮐﯽ ﺑﺎﺷﯿﻢ ، ﻣﺎ ﻭﺟﻮﺩﻣﺎﻥ ﺍﺯ ﮔﻞ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪﻩ ...
ﭘﺲ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺧﺎﮐﯽ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﺗﺎ ﺑﻮﯼ ﻧﺎﺏ ﺁﺩﻣﯿﺰﺍﺩ ﺑﺪﻫﯿﻢ ...
ﺻﻮﺭﺕ ﺯﯾﺒﺎ ﺭﻭﺯﯼ ﭘﯿﺮ ...
ﭘﻮﺳﺖ ﺧﻮﺏ ﺭﻭﺯﯼ ﭼﺮﻭﮎ ...
ﺍﻧﺪﺍﻡ ﺧﻮﺏ ﺭﻭﺯﯼ ﺧﻤﯿﺪﻩ ....
ﻣﻮﯼ ﺯﯾﺒﺎ ﺭﻭﺯﯼ ﺳﻔﯿﺪ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ
ﺗﻨﻬﺎ ﻗﻠﺐ ﺯﯾﺒﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺯﯾﺒﺎ ﺧﻮﺍﻫﺪ ماند...
╭━═━⊰❀🇮🇷🇮🇷❀⊱━═━╮
📚http://eitaa.com/joinchat/498270229C53ec83c716
╰━═━⊰❀🇮🇷🇮🇷❀⊱━═━╯
╭━═━⊰❀🌺🌺❀⊱━═━╮
🇮🇷🇮🇷 @rastakhiz313 🇮🇷🇮🇷
╰━═━⊰❀🌺🌺❀⊱━═━╯
🔸 حتی بهاندازه...
قطع نخاع از گردن بود. ازش پرسیدم: بیحرکت دستوپا خیلی سخت است، نه؟
با خنده گفت: نه!
نکته تکاندهنده و جالبی برایم تعریف کرد. او که نمیتوانست پشهها را نیمهشب از خودش دور کند، میگفت با پشههای آنجا دیگر دوست شده است؛ پشههای آنافل را میگفت. «نیمهشبها که مینشینند روی صورتم و شروع میکنند خون مکیدن، بهشان میگویم کافی است دیگر!»
میگفت خودشان رعایت میکنند و بلند میشوند، نگاهم را که میبینند!
کاش بعضی بهاندازه پشههای آنافل آسایشگاه جانبازان معرفت داشتند، وقتیکه از بیتالمال میخوردند، میگفتند کافی است! و بس میکردند...
#تلنگر
╭━═━⊰❀🇮🇷🇮🇷❀⊱━═━╮
📚http://eitaa.com/joinchat/498270229C53ec83c716
╰━═━⊰❀🇮🇷🇮🇷❀⊱━═━╯
╭━═━⊰❀🌺🌺❀⊱━═━╮
🇮🇷🇮🇷 @rastakhiz313 🇮🇷🇮🇷
╰━═━⊰❀🌺🌺❀⊱━═━╯
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸جملاتی زیبـا از
حضرت علی علیه السلام
۱. مردم را با لقب صدا نکنید.
۲. روزانه از خدا معذرت خواهی کنید.
۳. خدا را همیشه ناظر خود ببینید.
۴. لذت گناه را فانی و رنج آن را طولانی بدانید.
۵. بدون تحقیق قضاوت نکنید.
۶. اجازه ندهید نزد شما از کسی غیبت شود.
۷. صدقه دهید، چشم به جیب مردم ندوزید.
۸. شجاع باشید، مرگ یکبار به سراغتان می آید.
۹. سعی کنید بعد از خود، نام نیک بجای بگذارید.
۱۰. دین را زیاد سخت نگیرید.
۱۱. با علما ودانشمندان باعمل ارتباط برقرار کنید.
۱۲. انتقاد پذیر باشید.
۱۳. مکار و حیله گر نباشید.
۱۴. حامی مستضعفان باشید.
۱۵. اگر میدانید کسی به شما وام نمیدهد، از او تقاضا نکنید.
۱۶. نیکوکار بمیرید.
۱۷. خود را نماینده خدا در امر دین بدانید.
۱۸. فحّاش نباشید.
۱۹. بیشتر از طاقت خود عبادت نکنید.
۲۰. رحم دل باشید.
۲۱- گریه نکردن از سختی دل است.
۲۲- سختی دل از گناه زیاد است.
۲۳- گناه زیاد از آرزوهای زیاد است.
📚 نهجالبلاغه
امیرمومنان حضرت علی (ع)
عید غدیر خم
بر همه شیعیان جهان
بخصوص سادات عزیز مبارک باد🌸
╭━═━⊰❀🇮🇷🇮🇷❀⊱━═━╮
📚http://eitaa.com/joinchat/498270229C53ec83c716
╰━═━⊰❀🇮🇷🇮🇷❀⊱━═━╯
╭━═━⊰❀🌺🌺❀⊱━═━╮
🇮🇷🇮🇷 @rastakhiz313 🇮🇷🇮🇷
╰━═━⊰❀🌺🌺❀⊱━═━╯
دبیرکل حزبالله لبنان گفت که ایران هرگز آغازگر جنگ با آمریکا نخواهد بود و بعید میداند آمریکا هم آغازگر باشد، چون جنگ با ایران برای آمریکاییها هزینه زیادی خواهد داشت.
دبیرکل حزب الله لبنان در بخش دیگری از سخنان خود با اشاره به توان موشکی و تهاجمی مقاومت گفت که اگر این نیروها بخواهند می تواند اسرائیل را به عصر حجر بازگردانند.
╭━═━⊰❀🇮🇷🇮🇷❀⊱━═━╮
📚http://eitaa.com/joinchat/498270229C53ec83c716
╰━═━⊰❀🇮🇷🇮🇷❀⊱━═━╯
╭━═━⊰❀🌺🌺❀⊱━═━╮
🇮🇷🇮🇷 @rastakhiz313 🇮🇷🇮🇷
╰━═━⊰❀🌺🌺❀⊱━═━╯
اسرائیل نمی تواند جنگی را شروع کند
دبیر کل حزب الله لبنان تأکید کرد: هیچ لزومی ندارد کسی بترسد؛ اگر اسرائیل می خواهد جنگی را شروع کند من می گویم که بیاید شروع کند. همه در اسرائیل می گویند که جنگ شان باید سریع و قاطعانه باشد و آن ها نمی توانند چنین جنگی را شروع کنند.
** اسرائیل جرأت ورود به خاک لبنان را ندارد
اسرائیل در صورت حمله به لبنان نابود خواهد شد
دبیر کل حزب الله لبنان تاکید کرد: من یک وعده قاطعانه می دهم که اگر نیروهای اسرائیلی بخواهند وارد خاک جنوب لبنان شوند، آن ها را مقابل دوربین های شبکه های تلویزیونی جهان نابود خواهیم کرد.
وی ادامه داد: دیگر زمان نواختن گروه های موسیقی ارتش اسرائیل و ورود نیروهای آن به لبنان و اشغال آن تمام شده است.
زمان ثابت کرد که مواضع ما درباره سوریه درست بود
دبیرکل حزب الله تأکید کرد: هر روز که می گذرد، برای ما ثابت می شود که موضع گیری های ما در ارتباط با سوریه درست بود و بعضی شخصیت های عربی سابق نیز تأکید می کنند که موضع گیری ما بسیار درست بود.
دبیر کل حزب الله لبنان افزود: حوادث سوریه یک توطئه آمریکایی- اسرائیلی- سعودی بود و هیچ ربطی به دموکراسی و انتخابات در سوریه نداشت.آنان چه کسانی را برای حکمرانی بر سوریه و گسترش دموکراسی در آن انتخاب کردند؟ داعش.
╭━═━⊰❀🇮🇷🇮🇷❀⊱━═━╮
📚http://eitaa.com/joinchat/498270229C53ec83c716
╰━═━⊰❀🇮🇷🇮🇷❀⊱━═━╯
╭━═━⊰❀🌺🌺❀⊱━═━╮
🇮🇷🇮🇷 @rastakhiz313 🇮🇷🇮🇷
╰━═━⊰❀🌺🌺❀⊱━═━╯
طلبه ای که به لوستر های حرم حضرت امیر المؤمنین (عليه السلام) اعتراض داشت🍃
فاضل بزرگوار سید جعفر مزارعى روایت کرده 🌷: یکى از طلبه هاى حوزه با عظمت نجف از نظر معیشت در تنگنا و دشوارى غیر قابل تحملّى بود . روزى از روى شکایت و فشار روحى کنار ضریح مطهّر حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) عرضه مى دارد : شما این لوسترهاى قیمتى و قندیل هاى بى بدیل را به چه سبب در حرم خود گذارده اید ، در حالى که من براى اداره امور معیشتم در تنگناى شدیدى هستم ؟! شب امیرالمؤمنین (علیه السلام) را در خواب مى بیند که آن حضرت به او مى فرماید : اگر مى خواهى در نجف مجاور من باشى اینجا همین نان و ماست و فجل(ترب) و فرش طلبگى است ، و اگر زندگى مادّى قابل توجّهى مى خواهى باید به هندوستان در شهر حیدرآباد دکن به خانه فلان کس مراجعه کنى ، چون حلقه به در زدى و صاحب خانه در را باز کرد به او بگو :
به آسمان رود و کار آفتاب کند .
پس از این خواب ، دوباره به حرم مطهّر مشرف مى شود و عرضه مى دارد : زندگى من اینجا پریشان و نابسامان است ، شما مرا به هندوستان حواله مى دهید !! بار دیگر حضرت را خواب مى بیند که مى فرماید : سخن همان است که گفتم ، اگر در جوار ما با این اوضاع مى توانى استقامت ورزى اقامت کن ، اگر نمى توانى باید به هندوستان به همان شهر بروى و خانه فلان راجه را سراغ بگیرى و به او بگویى: (به آسمان رود و کار آفتاب کند) ، پس از بیدار شدن و شب را به صبح رساندن ، کتاب ها و لوازم مختصرى که داشته به فروش مى رساند، و اهل خیر هم با او مساعدت مى کنند تا خود را به هندوستان مى رساند و در شهر حیدرآباد سراغ خانه آن راجه را مى گیرد ، مردم از این که طلبه اى فقیر با چنان مردى ثروتمند و متمکن قصد ملاقات دارد ، تعجب مى کنند !!
وقتى به در خانه آن راجه مى رسد در مى زند ، چون در را باز مى کنند ، مى بیند شخصى از پله هاى عمارت به زیر آمد ، طلبه وقتى با او روبرو مى شود مى گوید: (به آسمان رود و کار آفتاب کند) ، فوراً راجه پیش خدمت هایش را صدا مى زند و مى گوید : این طلبه را به داخل عمارت راهنمایى کنید ، و پس از پذیرایى از او تا رفع خستگى اش وى را به حمام ببرید ، و او را با لباس هاى فاخر و گران قیمت بپوشانید . مراسم به صورتى نیکو انجام مى گیرد ، و طلبه در آن عمارت عالى تا فردا عصر پذیرایى مى شود .
فردا دید محترمین شهر از طبقات مختلف چون اعیان و تجار و علما وارد شدند ، و هر کدام در آن سالن پر زینت در جاى مخصوص به خود قرار گرفتند ، از شخصى که کنار دستش بود ، پرسید : چه خبر است ؟ گفت : مجلس جشن عقد دختر صاحب خانه است . پیش خود گفت : وقتى به این خانواده وارد شدم که وسایل عیش براى آنان آماده است . هنگامى که مجلس آراسته شد ، راجه به سالن درآمد ، همه به احترامش از جاى برخاستند ، و او نیز پس از احترام به مهمانان در جاى ویژه خود نشست .نگاه رو به اهل مجلس کرد و گفت : آقایان من نصف ثروت خود را که بالغ بر فلان مبلغ مى شود از نقد و مِلک و منزل و باغات و اغنام و اثاثیه به این طلبه که تازه از نجف اشرف بر من وارد شده مصالحه کردم ، و همه مى دانید که اولاد من منحصر به دو دختر است ، یکى از آنها را هم که از دیگرى زیباتر است براى او عقد مى بندم ، و شما اى عالمان دین ، هم اکنون صیغه عقد را جارى کنید .
چون صیغه جارى شد ، طلبه که در دریایى از شگفتى و حیرت فرو رفته بود ، پرسید : شرح این داستان چیست ؟
راجه گفت : من چند سال قبل قصد کردم در مدح امیرالمؤمنین (علیه السلام) شعرى بگویم ، یک مصرع گفتم و نتوانستم مصرع دیگر را بگویم . به شعراى فارسى زبان هندوستان مراجعه کردم ، مصرع گفته شده آنها هم چندان مطلوب نبود ، به شعراى ایران مراجعه کردم ، مصرع آنان هم چندان چنگى به دل نمى زد ، پیش خود گفتم : حتماً شعر من منظور نظر کیمیا اثر امیرالمؤمنین (علیه السلام) قرار نگرفته است ، لذا با خود نذر کردم اگر کسى پیدا شود و مصرع دوم این شعر را به صورتى مطلوب بگوید ، نصف دارایى ام را به او ببخشم ، و دختر زیباتر خود را به عقد او در آورم .
شما آمدید و مصرع دوم را گفتید ، دیدم از هر جهت این مصرع شما درست و کامل و تمام و با مصرع من هماهنگ است . طلبه گفت : مصراع اول چه بود ؟ راجه گفت : من گفته بودم :
به ذرّه گر نظر لطف بوتراب کند
طلبه گفت : مصرع دوم از من نیست ، بلکه لطف خود امیرالمؤمنین (علیه السلام) است . راجه سجده شکر کرد و خواند :
به ذرّه گر نظر لطف بوتراب کند *
به آسمان رود و کار آفتاب کند
🌺به عشق غدیر وحضرت علی علیه السلام 🌺
╭━═━⊰❀🇮🇷🇮🇷❀⊱━═━╮
📚http://eitaa.com/joinchat/498270229C53ec83c716
╰━═━⊰❀🇮🇷🇮🇷❀⊱━═━╯
╭━═━⊰❀🌺🌺❀⊱━═━╮
🇮🇷🇮🇷 @rastakhiz313 🇮🇷🇮🇷
╰━═━⊰❀🌺🌺❀⊱━═━╯
﷽
#داستان_مذهبی
#رمان_از_سوریه_تا_منا
══💖══════ ✾💖 ✾ 💖✾
#قسمت_سیودوم
آنقدر به سر و صورتم زده بودم که استخوان های گونه ام درد می کرد.😔 دل دردم که بماند. حسابی بی حال و بی رمق بودم. پرستار متوجه حالتم شده بود و مدام ما بین آرام کردنم سوالاتی درمورد بارداری ام می پرسید. اصلا کنترل حالم دست خودم نبود و مدام صالح را با دست بریده اش تصور می کردم و زجه می زدم. آنها هم نمی توانستند آرامبخش تزریق کنند. توی اتاقی با یک پرستار تنها ماندم. سعی داشت آرامم کند. حالم بهتر شده بود و از آن همه هیجان کاذب و منفی خبری نبود. چشمم می سوخت و تمام صورتم درد می کرد. سلما وارد اتاق شد و با چشمان متورم و خیس به سمتم آغوشش را باز کرد. نمی دانم چه کسی به آنها خبر داده بود؟ اصلا چرا من تنها آمده بودم؟ چرا اینطور دلم ضعف می رود و چقدر تنم سرد بود و می لرزیدم. از شرایطم بی خبر شدم و گیج و سردرگم توی بغل سلما فرو رفتم.
ــ الهی دورت بگردم آروم باش.😭 چیکار می کنی با خودت؟ خدا رو شکر کن صالح زنده س...
"صالح؟! مگه قرار بود بمیره؟ چرا این حرفا رو می زنه؟😔"
تلنگری به روحم کافی بود که موقعیتم را دوباره به یادم آورد و زجه ام بلند شود.
ــ سلمااااا😭 صالحم... مرد زندگیم... میگن دستش قطع شده... نتونستن پیوندش بزنن. ای خدااااااا😭
سلما محکم مرا توی بغلش گرفته بود و به پرستار گفت:
ــ داره می لرزه... تنش یخ زده...
انگار به حرفم گوش نمی داد. با پرستار مرا روی تخت خواباندند و صدای مبهم سلما که شرایطم را برای عده ای سفید پوش توضیح میداد به گوشم می رسید. گوش هایم پر از هوا شده بود. کم کم صداها مبهم و قطع شد و چشمانم سیاهی رفت. دیگر نفهمیدم چه شد....
چشمم که باز شد لباس بیمارستان به تنم بود و سِرُم به دستم. زهرا بانو کنارم نشسته بود و ذکر می گفت. صدای گریه ی نوزادی توی گوشم پیچید. دلم ضعف رفت.😍 گیج بودم و نمی دانستم چه بلایی سرم آمده. خواستم بلند شوم که دردی عمیق و خشن روی خط شکمم بی حالم کرد و صدایم را درآورد.
ــ آاااااخ😭
ــ بلند نشو دخترم. حالت خوب نیست😔
از شدت درد اشکم درآمد و به چشمان سرخ زهرا بانو زُل زدم. بلند شد و از اتاق بیرون رفت. انگار تاب تماشای خواهش نگاهم را نداشت. "خدایا... چی به روزم اومده؟" دستم را آرام روی شکمم کشیدم و دلم فرو ریخت. " یا خدا... بچه م... چرا اینقدر دلم ضعف میره؟ چرا نبض نمیزنه؟😳 " سلما وارد اتاق شد و با لبخندی تصنعی کنارم نشست و پیشانی ام را بوسید.
ــ بهتری؟
چیزی نگفتم. انگار صالح را هم فراموش کرده بودم. نه... فراموش نکرده بودم. گیج بودم از مصیبت های وارده. خلاء بود که آزارم می داد. خلاء دستی که دیگر نبود و طفلی که هنوز به رشد نرسیده، از بطنم خارج کرده بودند و ناکام از حس مادری... حسی که تجربه اش نکردم.😔😭 اشکم سرازیر شد. عمق فاجعه را فهمیدم. دلتنگ صالح بودم. خیلی دلتنگ صدا و نگاهش بودم. دلتنگ آغوشش... آغوش نیمه شده اش😔😭
دلتنگ دلداری هایش و توکل عمیقی که داشت و آرامشش در اوج طوفان ها...
ــ صالحم کجاست؟
ــ تو بخش آقایونه
سلما خندید و گفت:
ــ انتظار نداری که بیارنش اینجا😂
"بیخود نخند سلما... دلم مُرده...😭"
ــ حالش چطوره؟
ــ خوبه... نگران نباش. خوابیده. همش سراغتو میگیره و مدام میگه بهش نگید که هول نکنه😔 نمی دونه تو هم اینجایی و...😭
گریه ام گرفته بود و بی وقفه اشک می ریختم. غم این فاجعه را تنهایی باید به دوش می کشیدم. صالحم نقص عضو شده بود و بچه...😭 "ای خدااااااا کمکم کن" صدای گریه ی نوزادان مدام روی دل پاره پاره ام چنگ می کشید. تا صبح از کابوس و خواب آشفته نخوابیدم.
با هر نوای زیبا و دلنشین گریه ی نوزادی که می شنیدم می مردم و زنده می شدم. دستم روی شکمم بود و به حال خودم و صالح و طفل ناکامم گریه می کردم.😔😭 صدای اذان صبح از پس پنجره های بسته ی اتاق به گوشم رسید. چشمم گرم شد و خوابم برد.
#فدایی_خانم_زینـــــب
✍ ادامه دارد ...
╭━═━⊰❀🇮🇷🇮🇷❀⊱━═━╮
📚http://eitaa.com/joinchat/498270229C53ec83c716
╰━═━⊰❀🇮🇷🇮🇷❀⊱━═━╯
╭━═━⊰❀🌺🌺❀⊱━═━╮
🇮🇷🇮🇷 @rastakhiz313 🇮🇷🇮🇷
╰━═━⊰❀🌺🌺❀⊱━═━╯