به نام خدا🌱...
واقعا اینکه سه روز مهمون خدات باشی حس خوبی داره🥲....
یه حسه عجیب!
اینکه تموم حرف ها و درد و دل های یک سالت رو برای این سه روز نگه داری....
نیمه شب پاشی و با بابا مهدیت حرف بزنی🥺...
دعای مجیر رو کنار دوستات دسته جمعی بخونی🙃🤲🏻
همه ی اینا به کنار....
ولی هرکسی باید این آغوش قشنگ خدا رو تجربه کنه🫂🥺؛
اخه خیلی ها دلشون میخواست این سه روز بیان و توی آغوش خدا باشن ولی نشد...
همه ی اینا وقتی تموم شد، تازه میفهمی چه روز های خوبی بود که توی خونه ی خدا بودی!
اونم تو آغوش خودش🥲🫂....
سه روز مارو به آغوشت دعوت کردی،شکر🌱ولی کاش سال دیگم آغوششو باز کنی برامون...
خدایا ما تا سال دیگه برای این ۱۳تا۱۵رجب باهات کلی حرف داریم هااا..
نکنه آغوشتو برامون باز نکنی؟؟🥺
خدایا ما بازم میخواییم بات آشتی کنیم هااا🥲
برای تک تک لحظه های این سه روز شکرت🌱!
#دلنوشته_اعتکاف
📡 @Rastegaran_313
سلام عالی ترین اعتکاف بود و برنامه ریزی هاتون هم عالی بود عزیزم
رستگاران هم عالی ترین مجموعه است
از اعتکاف تون خوشم اومد عالی بود 😊
#دلنوشته_اعتکاف
📡 @Rastegaran_313
سلام 🤍
من واسه اولین باری بود که امدم اعتکاف و واقعا احساس میکنم که بهترین اعتکاف بود میدونید چرا!آخه همش حرف های دل من بود ولی خلاصه که خیلی برنامه های قشنگی داشتید و عالی بود😍✨
#دلنوشته_اعتکاف
📡 @Rastegaran_313
به نام او...
چجوری شروع کنمشو نمی دونم ولی امسال ۲ نفر دیگه رو با خودم آوردم اعتکاف احساس خیلی خیلی قشنگی داشتم🌱
سختی داشت اما شیرین بود ...
دلتنگی داشت اما شیرین بود...
آه و افسوس داشت اما شیرین بود..
نمی دونم اون فرد چیکار کرده بود ولی خدا آغوششو براش باز کرده بود و اینکه خدا منو واسطه قرار داده بود قشنگه...
اینکه اون فرد ی تغییری روی روزمرش ایجاد کنه برام قشنگه....
کسی که از این فضا ها فاصله گرفته بود دوباره پا گذاشت توی اینجور مکان ها و خریدنش برام قشنگه....اینکه آغوششو باز کرده بود که بنده گنهکار و روسیاهشو دوباره پاک از گناهانش بکنه برام قشنگه...نه اینکه من خودم پاک پاک باشم نه!ولی اینکه نور خدا توی زندگی یکی وارد بشه برام قشنگه:)))🌱❤️
و هزاران هزار قشنگی دیگر.....
امسال قشنگیاش بیشتر شده بود...لذتاش بیشتر شده بود🥲
نمی دونم از روی چی ولی اینکه حرفمو میشنیدن و احساس عمیقی داشتم که الان دارن نگام میکنن برام شیرین تر از هر چیزی بود....راستش حاضر نبودم یک لحظه این ۳ روز بندگی رو با چیز های پوچ و بی ارزش دنیایی عوض کنم♥️
اعتکاف جزو قشنگ ترین لحظات زندگی منه....به نظرم نه فقط من بلکه تمام کسانی که این حس رو تجربه کردن✨
اعتکاف جاییه که با دل و جان همه لحظاتش رو به خاطر میسپاریم....
اعتکاف باعث شد از خیلی چیزا دل بکنم که اون همون چیزیه که خدا دوس داره.... همون چیزیه که خدا از شهدا دید و خریدارشان شد....دلم میخواد شهدایی که توی اعتکاف باهاشون باب رفاقت باز کردیم دستمونو ول نکنن و کمکمون کنن
درسته غیر ی بنده ای که روش سیاهه سیاهه هیچی نیستیم ولی میشه دستای ماهارو هم بگیرن تا ماهم مثل خودشون بال پرواز داشته باشیم و به آغوش خدا پر بزنیم✨❤️🌱
ره آسمان درون است پر عشق را بجنبان
پر عشق چون بجنبد غم نردبان نماند:))
#دلنوشته_اعتکاف
📡 @Rastegaran_313
بسم الله .....
یااادش بخیر ، چقدر خوب ، چقدر قشنگ بود این ۳ روز مهمونی چه حس جذاب ودلچسبی که خدا تو خونه ی خودش ۳ روز دعوتت کنه ولی حیف که چقدر زود گذشت. 😔
کاش میشد برگردیم به اون ۳ روز کاش بیشتر دعا میکردیم ، کاش بیشتر با خدا حرف میزدیم کاش بیشتر با امام زمانم حرف می زدیم ، راستی ازخدا تشکر کردی بابت این دعوتت به خونش ؟!.
مثل یه خواب قشنگ بود....و الان هم بیدار شدیم . 🌹
خودم سال دومم بود که رفتم به این مهمونی ،هردوسال ورودم به مسجد با خوشحالی بود اما برگشتم با گریه چون اصلا دلم نمی خواست از آغوش خدا بیام بیرون .🥺🌸
خیلی ها دلشون می خواست بیان و قسمتشون نشد خییییلی واسشون دعا کردیم که سال دیگه دعوت بشن .....🤲
خداجونم ممنونم که این دوسال دعوتم کردی .
امید وارم از چیز هایی که بهم یاد دادی درست استفاده کنم و راه شهدا رو ادامه بدم .
به امید دیدار سال بعد
نسل ما نسل ظهور است ، بیا برخیزیم.
اعتکاف سال ۱۴۰۳ 🌼🌸
#دلنوشته_اعتکاف
📡 @Rastegaran_313
سلام...
طبق عادت دو ساله ای که میرفتم اعتکاف مطمعن بودم ک سال 1403 هم قسمت من میشه که سه روز خونه ی خدا مهمان باشم:)
10 دی بود و من وسایل کوچیکی ک برای اعتکاف نیاز داشتم رو خریدم
روز ها گذشت و من لحظه شماری میکردم ک امتحان های دی ماه تموم بشه و برم اعتکاف...
همه چیز داشت خیلی خوب پیش میرفت و من فقط یک روز کانال رستگاران رو چک نکردم!
و زمان ثبت نام از دستم در رفت و همه ی جاها پر شده بود:)💔
و اما روز موعود فرا رسید و من برعکس کسایی ک وسایلشون رو برای اون مهمونی جمع میکردند من وسایلم رو ک از یک هفته قبل اماده کرده بودم رو از کوله ام در میاوردم و بماند
که اشک هام گونه ام رو نوازش میکرد و نگاهم ب ساعت بود...
ساعتی ک با هر دقیقه گذشتن یک خنجر در قلبم فرو میکرد:)
ی ساعت مونده بود تا اعتکاف
همه ی دوستام میرفتن و انگار فقط من بودم ک نتونستم ب اون مهمونی برم!
با ی دل شکسته گوشی رو برداشتم و عکس ها و فیلم هایی ک از متعکفین میزاشتن در کانال رو میدیم و اشک میریختم
با هر عکسی ک در کانال میذاشتن انگاری ک یکی قلب منو فشار میداد
و بالاخره ³ روز ک برای من اندازه ³ سال بود تموم شد
همه ی کسانی ک مهمون رستگاران و خدا بودن از خاطرات قشنگشون میگفتن خاطراتی ک من امسال تجربه نکردم اما حسشون میکردم
و من مجبور بودم بغضم رو قورت بدم و بجاش ب اون ها لبخند تحویل بدم...
و در اخر من جسمم اینجا بود اما روحم پیش تمام متعکف هاا بود:)
و فهمیدم ک ادم ارزش دعوت ب اون مهمونی رو بدونه و خدا کسایی رو دعوت میکنه ک دوستشون داره:)🥺💔
و من لیاقت این مهمونی رو نداشتم
اما من هنوز بوی پرچم امام حسین و امام رضا رو توی تک تک سلول های بدنم حسمیکنم و دلم پر میکشه ی بار دیگه در اون مهمونی شرکت کنم😔
از تموم خادم های رستگاران تشکر میکنم بابت این همه برنامه ی عالیشون:)❤️
#دلنوشته_اعتکاف
📡 @Rastegaran_313
سلام!
اولین اعتکافم بود... لحظهای که وارد مسجد شدم و ساک رو روی دوش گذاشتم، یه احساس عجیبی داشتم. شاید نمیدونستم چی انتظارم رو میکشه، اما هر لحظهای که میگذشت، بیشتر به این یقین میرسیدم که اینجا یک اتفاق بزرگ در درونم داره رخ میده.
وقتی وارد مسجد شدیم، استقبال خیلی گرم بود. انگار همه منتظر بودن که این لحظه از دل شب و زیر قرآن، آغاز بشه. خیلی زود فهمیدم که این اعتکاف فراتر از یه برنامه ساده است. در کنار هم، در جشن ولادت امام علی (ع)، لحظات شیرینی رو سپری کردیم که توی هیچ کجا نمیشه پیدا کرد. شب، وقتی به سختی خوابمون میبرد، در دل شب با خدا آشتی کردیم، با امام زمان (عج) آشتی کردیم. نماز امام زمان رو خوندیم و در سجدهای بلند، با خدا درد دل کردیم. اون لحظهها، یه حس عمیق و نابی بود.
روضه امام حسین (ع) که برپا شد، صدای اشکها و دلهای شکستۀ ما همراستا با صدای قرآن، به آسمان میرفت. در دل شب، در کنار بچهها، برای شهدا دعا کردیم. در مجلس امام رضا (ع)، همه با هم از خداوند طلب بخشش و رحمت کردیم. نمازهای دستهجمعی و قرآنخوانی با هم، مثل نسیمی بود که در دلهایمان میوزید.
به یاد دارم که وقتی پرچم امام حسین (ع) آوردن، دلم پر از عشق و ایمان شد. همخوانیهای دلنشین، دعاهای مجیر و حضور گرم خانم موسوی، همه چیز رو شیرینتر کرده بود.
روز آخر که میخواستیم خداحافظی کنیم، انگار قلبم رو از جا کندن. سه روز رویایی در مسجد، به سرعت گذشت و دل کندن از اینجا خیلی سخت بود. احساس غریب و غمگینی داشتم، گویی ترک کردهام خانهای که هیچگاه از آن دور نخواهم شد. برای سال بعد، دعا میکنم که خدا این توفیق رو دوباره بهم بده. این سه روز در مسجد، تجربهای بود که فراتر از تصورم بود. در کنار هم، در فضای معنوی و پر از آرامش، لحظاتی را سپری کردیم که برای همیشه در قلبم خواهد ماند. هر لحظه از این سفر روحانی، یک قدم به خودشناسی و نزدیکی به خداوند بود. وقتی از اینجا جدا میشدم، احساس میکردم چیزی از وجودم کم شده است. اما میدانم که این لحظات هرگز از یادم نخواهد رفت. تجربهای که در کنار دوستان و در میان دعای امام حسین (ع) و اهل بیت (ع)، به دست آوردم، برای همیشه در عمق روحم باقی خواهد ماند.
#دلنوشته_اعتکاف
📡 @Rastegaran_313
بسم الله الرحمن الرحیم 🌱
امسال دومین سالی بود که برای مهمانی خدا دعوت شدم. وقتی خبر رسید که این مهمانی نزدیک است، قلبم از شادی پر شد. از پارسال تا الان بیصبرانه منتظر این خبر بودم و دلم میخواست با خدا باشم و با او حرف بزنم.
خبر دادند که ثبتنامها شروع شده، اما نمیدانستم از طرف مدرسه بروم یا مجموعه. انتخاب برایم سخت بود، چون دوستانم نمیتوانستند با مجموعه بیایند و من هم نمیخواستم بدون خواهرم جای دیگری بروم. دلم میخواست همه با هم باشیم تا حوصلهمان سر نرود.
در نهایت، از طرف مجموعه ثبتنام کردیم و دوست خواهرم را هم راضی کردیم که با ما بیاید. وقتی برای جلسه مجموعه رفتیم، دیدیم بقیه دوستانمان هم هستند و خوشحال شدیم. گفتیم که با هم در یک گروه باشیم.
روز مهمانی رسید و همه به مسجد رفتیم. خادمها در ورودی خوشآمد گفتند و زیر قرآن رد شدیم و وارد مسجد شدیم. وسایل مان را در گروهی که برایمان مشخص کرده بودند، یعنی گروه شهید زین الدین گذاشتیم.
برای سه روز مهمانی آماده شدیم سه روز بدون گوشی و دوری از گناه و... برای سه روز در آغوش خدا بودن.
قرآن خواندن با بچهها، برنامههای مختلف و پرچم امام حسین(ع) همه و همه حس متفاوت و خوبی داشت. بیشتر با خدا حرف میزدم و آرامش خاصی داشتم. دلم میخواست با خدا باشم تا با بچهها.
وقتی با بچهها دور هم نشسته بودیم و خوراکی میخوردیم دوستم را دیدم که دارد قرآن میخواند. یک حس عجیب و متفاوتی داشتم. انگار یکی به من گفت که بروم پیشش بشینم. نمیدانم چی شد که از پیش بچهها رفتم و کنارش نشستم. زیارت عاشورا آورد و شروع کردیم به خواندن. کم کم خواهرم هم آمد و دوستم بلند میخواند و ما هم با او میخواندیم. بچهها تعجب کردند و گفتند که برویم پیششان، حتی به ما خندیدند، ولی در آن لحظه چیزی در سرم میگفت نرو،اهمیت نده.گفتم خدا به این مهمانی دعوتم کرده که باهاش حرف بزنم نه اینکه با بچه ها بشینم و مسخره بازی در بیارم و...
واقعاً احساس کردم که خدا ما را میبیند ودر آغوش گرم خداییم و دلم نمیخواست بروم پیششان.
روز آخر دلم نمیخواست به خانه بروم. خیلی میترسیدم که بروم و همه این خاطرات و قولهایی که دادم را فراموش کنم و دیگر آن حال خوب را نداشته باشم.
زمان به سرعت گذشت و دلم میخواست بیشتر در آنجا بمانم. امیدوارم بار دیگر به این مهمانی دعوت شویم و دوباره لحظات شیرین و نزدیک به خدا را تجربه کنیم.
#دلنوشته_اعتکاف
📡 @Rastegaran_313
توی اعتکاف که دعوت بشی اون سه روز رو یجوری بگذرونی و برگردی در آغوش پدرو مادرت روز بعد تازه میفهمی کجا بودی
انقدر با خودت کلنجار میری که چرا ؟
تو از همون ثانیه های اول استفاده
ای از این لحظات نکردی چرا؟؟؟؟
دعا نکردی؟ چرا قرآن نخواندی؟
چرا با خدا حرف نزدی؟؟؟؟؟
و خیلی از ( چرا ؟) های دیگه
#دلنوشته_اعتکاف
📡 @Rastegaran_313
از اینکه به مهمونی خدا امدم خوشحالم
از تمام برنامه هاتون لذت بردم 🌹
تشکر ویژه از تموم خادم ها🙏
#دلنوشته_اعتکاف
📡 @Rastegaran_313
بسم الله
اینکه بخوام حالمو تو این چند روز توصیف کنم خیلی سخته...آدم باید خودش باشه و ببینه تا بتونه حال و هوای اونجا رو درک کنه🥲♥️
اعتکاف امسال خیلی شیرین تر از اون چیزی بود که فکر میکردم...شاید پارسال درگیر تعلقات دنیایی بودم ولی امسال سعی کردم کمتر درگیرشون باشم.
یاد گرفتم این دنیا به جز اعمال خوب و بدمون هیچی رو برامون نگه نمیداره...پس درگیر چیزای دنیایی نباشیم به قول حاج آقا خانی«بی نهایت طلب باشیم»جز اینکه خودمون هم باید تلاش کنیم ازین دنیا دل بکنیم دعاهامونم بی اثر نیست. یاد یه دعایی افتادم(الهم اخرجنی خب الدنیا من قلبی)خدایا خارج کن حب دنیارو از قلبم امیدوارم خودشون یه نیم نگاهی بهمون بندازن✨
ولی همین الانی که دارم به اون لحظات شیرین فک میکنم غبطه میخورم که چرا نتونستم بیشتر ازون لحظات استفاده کنم...چرا بیشتر نماز نخوندم...من سه روز توی خونه ی خدا بودماا!میتونستم بهتر از این سه روزو استفاده کنم💔حیفه که سه روز تو خونه ی خدا باشی و بقیه حسرت موقعیت تورو بخورن و تو خودت قدرشو ندونی.
دوست دارم برگردم به اون ساعت هایی که دست جمعی با وجود اون همه خستگی با جون و دل میشستیم و دعا میخوندیم🙂
یاد اون روزایی که از امام رضا یاد کردیم و خیلیامون دلمون برا حرمش پر زد:))آقاجون مگه میشه از شما یاد کنیم و دلمون آرامش اون صحن و سرا رو نخواد؟❤️🩹
یاد شب اول که با ذوق کیفمو بستم،اماده شدم و وارد مسجد شدم چه حس قشنگی داشت وقتی برای ورود به اعتکاف ، اولش رو با بوسیدن قرآن شروع کنی و با اطمینان ب اینکه خود خدا حواسش بهت هست وارد مسجد شی
و در آخر یاد لحظات آخر که قرار بود از آرامش این مکان دل بکنیم و دوباره برگردیم به همون دنیایی که پر از خالیه...
کی میدونه سال دیگه قسمتش میشه که بره و اون حس و حال رو دوباره تجربه کنه.خیلی سخته همه ی دوستات کول بارشونو بسته باشن و فقط تو باشی که ازین ضیافت جا مونده باشی💔
امیدوارم هممون سال دیگه هم این توفیق رو پیدا کنیم🙃🌸🌱
#دلنوشته_اعتکاف
📡 @Rastegaran_313
سلام وخداقوت امسال سال دومی بود که خدابهم اجازه داد تا بیام وتوی خونه اش معتکف بشم خیلی خوشحال بودم همش لحظه شماری میکردم و وسایلم رو آماده میکردم خیلی ذوق داشتم تا اینکه رفتم واقعا عالیییییی بود امسال از سال قبل بیشتر بهم خوش گذشت و دوست داشتم دعا ونمازهامون وقتی پرچم امام حسین رو آوردند 😭 وقتی درباره شهدا میگفتند واقعا به دل مینشست دورهمی هامون خیلی زود اون سه روز تموم شد ومن دلم رو توی مسجد جا گذاشتم تا چند روز حالم خیلی گرفته بود ان شاالله که خدا دوباره سال دیگه هم منو قبول کنه چون از همین الان منتظرم🤲❤️🌹💐
#دلنوشته_اعتکاف
📡 @Rastegaran_313