رستگاران
📣نوبتی هم باشه نوبت توعه که برامون بگی -منتخب خاص خدا :)❤️ سه روز مهمون خونهی خدا شدن چه طعمی داش
حجم پیام های ارسالی واقعا زیاده....😊♥️
ان شالله به مرور پیام های قشنگ تونو داخل کانال میذاریم
راستی یادتون باشه ما شنوای حرفاتون از طریق لینک ناشناس هم هستیم☺️
به نام او...
چجوری شروع کنمشو نمی دونم ولی امسال ۲ نفر دیگه رو با خودم آوردم اعتکاف احساس خیلی خیلی قشنگی داشتم🌱
سختی داشت اما شیرین بود ...
دلتنگی داشت اما شیرین بود...
آه و افسوس داشت اما شیرین بود..
نمی دونم اون فرد چیکار کرده بود ولی خدا آغوششو براش باز کرده بود و اینکه خدا منو واسطه قرار داده بود قشنگه...
اینکه اون فرد ی تغییری روی روزمرش ایجاد کنه برام قشنگه....
کسی که از این فضا ها فاصله گرفته بود دوباره پا گذاشت توی اینجور مکان ها و خریدنش برام قشنگه....اینکه آغوششو باز کرده بود که بنده گنهکار و روسیاهشو دوباره پاک از گناهانش بکنه برام قشنگه...نه اینکه من خودم پاک پاک باشم نه!ولی اینکه نور خدا توی زندگی یکی وارد بشه برام قشنگه:)))🌱❤️
و هزاران هزار قشنگی دیگر.....
امسال قشنگیاش بیشتر شده بود...لذتاش بیشتر شده بود🥲
نمی دونم از روی چی ولی اینکه حرفمو میشنیدن و احساس عمیقی داشتم که الان دارن نگام میکنن برام شیرین تر از هر چیزی بود....راستش حاضر نبودم یک لحظه این ۳ روز بندگی رو با چیز های پوچ و بی ارزش دنیایی عوض کنم♥️
اعتکاف جزو قشنگ ترین لحظات زندگی منه....به نظرم نه فقط من بلکه تمام کسانی که این حس رو تجربه کردن✨
اعتکاف جاییه که با دل و جان همه لحظاتش رو به خاطر میسپاریم....
اعتکاف باعث شد از خیلی چیزا دل بکنم که اون همون چیزیه که خدا دوس داره.... همون چیزیه که خدا از شهدا دید و خریدارشان شد....دلم میخواد شهدایی که توی اعتکاف باهاشون باب رفاقت باز کردیم دستمونو ول نکنن و کمکمون کنن
درسته غیر ی بنده ای که روش سیاهه سیاهه هیچی نیستیم ولی میشه دستای ماهارو هم بگیرن تا ماهم مثل خودشون بال پرواز داشته باشیم و به آغوش خدا پر بزنیم✨❤️🌱
ره آسمان درون است پر عشق را بجنبان
پر عشق چون بجنبد غم نردبان نماند:))
رستگاران
به نام او... چجوری شروع کنمشو نمی دونم ولی امسال ۲ نفر دیگه رو با خودم آوردم اعتکاف احساس خیلی خیلی
حرف آخر امشب همین یه بیت شعر باشه.....
ره آسمان درون است پر عشق را بجنبان
پر عشق چون بجنبد غم نردبان نماند✨
سلام!
اولین اعتکافم بود... لحظهای که وارد مسجد شدم و ساک رو روی دوش گذاشتم، یه احساس عجیبی داشتم. شاید نمیدونستم چی انتظارم رو میکشه، اما هر لحظهای که میگذشت، بیشتر به این یقین میرسیدم که اینجا یک اتفاق بزرگ در درونم داره رخ میده.
وقتی وارد مسجد شدیم، استقبال خیلی گرم بود. انگار همه منتظر بودن که این لحظه از دل شب و زیر قرآن، آغاز بشه. خیلی زود فهمیدم که این اعتکاف فراتر از یه برنامه ساده است. در کنار هم، در جشن ولادت امام علی (ع)، لحظات شیرینی رو سپری کردیم که توی هیچ کجا نمیشه پیدا کرد. شب، وقتی به سختی خوابمون میبرد، در دل شب با خدا آشتی کردیم، با امام زمان (عج) آشتی کردیم. نماز امام زمان رو خوندیم و در سجدهای بلند، با خدا درد دل کردیم. اون لحظهها، یه حس عمیق و نابی بود.
روضه امام حسین (ع) که برپا شد، صدای اشکها و دلهای شکستۀ ما همراستا با صدای قرآن، به آسمان میرفت. در دل شب، در کنار بچهها، برای شهدا دعا کردیم. در مجلس امام رضا (ع)، همه با هم از خداوند طلب بخشش و رحمت کردیم. نمازهای دستهجمعی و قرآنخوانی با هم، مثل نسیمی بود که در دلهایمان میوزید.
به یاد دارم که وقتی پرچم امام حسین (ع) آوردن، دلم پر از عشق و ایمان شد. همخوانیهای دلنشین، دعاهای مجیر و حضور گرم خانم موسوی، همه چیز رو شیرینتر کرده بود.
روز آخر که میخواستیم خداحافظی کنیم، انگار قلبم رو از جا کندن. سه روز رویایی در مسجد، به سرعت گذشت و دل کندن از اینجا خیلی سخت بود. احساس غریب و غمگینی داشتم، گویی ترک کردهام خانهای که هیچگاه از آن دور نخواهم شد. برای سال بعد، دعا میکنم که خدا این توفیق رو دوباره بهم بده. این سه روز در مسجد، تجربهای بود که فراتر از تصورم بود. در کنار هم، در فضای معنوی و پر از آرامش، لحظاتی را سپری کردیم که برای همیشه در قلبم خواهد ماند. هر لحظه از این سفر روحانی، یک قدم به خودشناسی و نزدیکی به خداوند بود. وقتی از اینجا جدا میشدم، احساس میکردم چیزی از وجودم کم شده است. اما میدانم که این لحظات هرگز از یادم نخواهد رفت. تجربهای که در کنار دوستان و در میان دعای امام حسین (ع) و اهل بیت (ع)، به دست آوردم، برای همیشه در عمق روحم باقی خواهد ماند.
#دلنوشته_اعتکاف
📡 @Rastegaran_313
بسم الله الرحمن الرحیم 🌱
امسال دومین سالی بود که برای مهمانی خدا دعوت شدم. وقتی خبر رسید که این مهمانی نزدیک است، قلبم از شادی پر شد. از پارسال تا الان بیصبرانه منتظر این خبر بودم و دلم میخواست با خدا باشم و با او حرف بزنم.
خبر دادند که ثبتنامها شروع شده، اما نمیدانستم از طرف مدرسه بروم یا مجموعه. انتخاب برایم سخت بود، چون دوستانم نمیتوانستند با مجموعه بیایند و من هم نمیخواستم بدون خواهرم جای دیگری بروم. دلم میخواست همه با هم باشیم تا حوصلهمان سر نرود.
در نهایت، از طرف مجموعه ثبتنام کردیم و دوست خواهرم را هم راضی کردیم که با ما بیاید. وقتی برای جلسه مجموعه رفتیم، دیدیم بقیه دوستانمان هم هستند و خوشحال شدیم. گفتیم که با هم در یک گروه باشیم.
روز مهمانی رسید و همه به مسجد رفتیم. خادمها در ورودی خوشآمد گفتند و زیر قرآن رد شدیم و وارد مسجد شدیم. وسایل مان را در گروهی که برایمان مشخص کرده بودند، یعنی گروه شهید زین الدین گذاشتیم.
برای سه روز مهمانی آماده شدیم سه روز بدون گوشی و دوری از گناه و... برای سه روز در آغوش خدا بودن.
قرآن خواندن با بچهها، برنامههای مختلف و پرچم امام حسین(ع) همه و همه حس متفاوت و خوبی داشت. بیشتر با خدا حرف میزدم و آرامش خاصی داشتم. دلم میخواست با خدا باشم تا با بچهها.
وقتی با بچهها دور هم نشسته بودیم و خوراکی میخوردیم دوستم را دیدم که دارد قرآن میخواند. یک حس عجیب و متفاوتی داشتم. انگار یکی به من گفت که بروم پیشش بشینم. نمیدانم چی شد که از پیش بچهها رفتم و کنارش نشستم. زیارت عاشورا آورد و شروع کردیم به خواندن. کم کم خواهرم هم آمد و دوستم بلند میخواند و ما هم با او میخواندیم. بچهها تعجب کردند و گفتند که برویم پیششان، حتی به ما خندیدند، ولی در آن لحظه چیزی در سرم میگفت نرو،اهمیت نده.گفتم خدا به این مهمانی دعوتم کرده که باهاش حرف بزنم نه اینکه با بچه ها بشینم و مسخره بازی در بیارم و...
واقعاً احساس کردم که خدا ما را میبیند ودر آغوش گرم خداییم و دلم نمیخواست بروم پیششان.
روز آخر دلم نمیخواست به خانه بروم. خیلی میترسیدم که بروم و همه این خاطرات و قولهایی که دادم را فراموش کنم و دیگر آن حال خوب را نداشته باشم.
زمان به سرعت گذشت و دلم میخواست بیشتر در آنجا بمانم. امیدوارم بار دیگر به این مهمانی دعوت شویم و دوباره لحظات شیرین و نزدیک به خدا را تجربه کنیم.
#دلنوشته_اعتکاف
📡 @Rastegaran_313
توی اعتکاف که دعوت بشی اون سه روز رو یجوری بگذرونی و برگردی در آغوش پدرو مادرت روز بعد تازه میفهمی کجا بودی
انقدر با خودت کلنجار میری که چرا ؟
تو از همون ثانیه های اول استفاده
ای از این لحظات نکردی چرا؟؟؟؟
دعا نکردی؟ چرا قرآن نخواندی؟
چرا با خدا حرف نزدی؟؟؟؟؟
و خیلی از ( چرا ؟) های دیگه
#دلنوشته_اعتکاف
📡 @Rastegaran_313
از اینکه به مهمونی خدا امدم خوشحالم
از تمام برنامه هاتون لذت بردم 🌹
تشکر ویژه از تموم خادم ها🙏
#دلنوشته_اعتکاف
📡 @Rastegaran_313
بسم الله
اینکه بخوام حالمو تو این چند روز توصیف کنم خیلی سخته...آدم باید خودش باشه و ببینه تا بتونه حال و هوای اونجا رو درک کنه🥲♥️
اعتکاف امسال خیلی شیرین تر از اون چیزی بود که فکر میکردم...شاید پارسال درگیر تعلقات دنیایی بودم ولی امسال سعی کردم کمتر درگیرشون باشم.
یاد گرفتم این دنیا به جز اعمال خوب و بدمون هیچی رو برامون نگه نمیداره...پس درگیر چیزای دنیایی نباشیم به قول حاج آقا خانی«بی نهایت طلب باشیم»جز اینکه خودمون هم باید تلاش کنیم ازین دنیا دل بکنیم دعاهامونم بی اثر نیست. یاد یه دعایی افتادم(الهم اخرجنی خب الدنیا من قلبی)خدایا خارج کن حب دنیارو از قلبم امیدوارم خودشون یه نیم نگاهی بهمون بندازن✨
ولی همین الانی که دارم به اون لحظات شیرین فک میکنم غبطه میخورم که چرا نتونستم بیشتر ازون لحظات استفاده کنم...چرا بیشتر نماز نخوندم...من سه روز توی خونه ی خدا بودماا!میتونستم بهتر از این سه روزو استفاده کنم💔حیفه که سه روز تو خونه ی خدا باشی و بقیه حسرت موقعیت تورو بخورن و تو خودت قدرشو ندونی.
دوست دارم برگردم به اون ساعت هایی که دست جمعی با وجود اون همه خستگی با جون و دل میشستیم و دعا میخوندیم🙂
یاد اون روزایی که از امام رضا یاد کردیم و خیلیامون دلمون برا حرمش پر زد:))آقاجون مگه میشه از شما یاد کنیم و دلمون آرامش اون صحن و سرا رو نخواد؟❤️🩹
یاد شب اول که با ذوق کیفمو بستم،اماده شدم و وارد مسجد شدم چه حس قشنگی داشت وقتی برای ورود به اعتکاف ، اولش رو با بوسیدن قرآن شروع کنی و با اطمینان ب اینکه خود خدا حواسش بهت هست وارد مسجد شی
و در آخر یاد لحظات آخر که قرار بود از آرامش این مکان دل بکنیم و دوباره برگردیم به همون دنیایی که پر از خالیه...
کی میدونه سال دیگه قسمتش میشه که بره و اون حس و حال رو دوباره تجربه کنه.خیلی سخته همه ی دوستات کول بارشونو بسته باشن و فقط تو باشی که ازین ضیافت جا مونده باشی💔
امیدوارم هممون سال دیگه هم این توفیق رو پیدا کنیم🙃🌸🌱
#دلنوشته_اعتکاف
📡 @Rastegaran_313