eitaa logo
🌹رستگاران 🌹
553 دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
3.4هزار ویدیو
12 فایل
و تا ابد به آنانکه پلاکشان را از گردن خویش درآوردند تا مانند مادرشان گمنام و بی مزار بمانند مدیونیم … دوستان عزیز برای اشتراک گزاری خاطرات وتصاویرگرانقدر شهدا به آیدی زیر مراجعه کنید @Malek53 درصورت تمایل تبادل انجام میشود
مشاهده در ایتا
دانلود
÷🌹🕊🌴🥀🌴🕊🌹 💠 قرار شبانه اَكثِروا الدُّعاءَ بِتَعجِيل الفَرَجِ فَاِنَّ ذلِكَ فَرَجُكُم براي تعجيل در ظهور من زياد دعا کنيد که خود ، فَرَج و نجات شما است. کمال‌الدين، جلد ٢، صفحه ٤٨٥ پس زمزمه می کنیم دعای فرج را به نیابت از تمام 🌹🕊🌴🥀🌴🕊🌹 🌸بسم الله الرحمن الرحيم🌸 🌸الـهي عَظُمَ الْبَلاءُ 🌸 وبَرِحَ الْخَفاءُ 🌸وانْكَشَفَ الْغِطاءُ 🌸 وانْقَطَعَ الرَّجاءُ 🌸وضاقَتِ الاْرْضُ 🌸ومُنِعَتِ السَّماءُ 🌸واَنْتَ الْمُسْتَعانُ 🌸 واِلَيْكَ الْمُشْتَكى 🌸 وعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ 🌸اللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد 🌸اولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ 🌸 وعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم 🌸ففَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريبا 🌸 كلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ 🌸يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ 🌸اكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ 🌸وانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ 🌸يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ 🌸الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ 🌸ادْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني 🌸السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ 🌸 الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل 🌸يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ 🌸بحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ 👇👇 @rastegarane313
🕊🥀🌴🌹🌴🥀🕊 🌓 ❤️ به هوش باشیم که ، چشم بیدار تاریخند و هر لحظه، در زوایاى عمل ما باشد، ما میراث دار حریم هستیم که رایحه را در کالبد جهان ما دمیده ‏اند؛ که مصداق بارز حضورند و تجلّى آشکار . باشد راه دراز است و مقصد بلند! باشد این جاده را چراغ خون روشن نگاه داشته تا ما به بگذریم ! باشد که ، تاوان فراموشى را به قیمت ‏هایشان پرداختند تا امروز من و تو بر هم زنیم که دارد دیر مى ‏شود ، باید برخاست و صداى همیشه جارى را دریافت که از مصدر ، ما را به پر رونق فرا مى ‏خوانند. ای 🌹ش🌹ه🌹ی🌹د🌹 من می گویم 🌴 شب تو تو بگو عاقبت شما 🌹 به و 🌷 🌷 را به نام تو می کنم 🌹 🌹 🌗 🌷 👇👇 @rastegarane313
📆 🔆امروز ۲۷ اسفند ماه ۱۴۰۱ مصادف است با ۲۵ شعبان 📿 ذکر روز شنبه: یا رَبَّ الْعالَمین: ای پروردگار جهانیان ✅ ذکر روز شنبه به اسم رسول خدا(ص) است. 💐شادی ارواح طیبه شهدا صلوات 👇👇 @rastegarane313
تمام‌نرگس‌ها دنیاهم‌که‌ یك‌جاجمع‌شوند، هیچ‌نرگسی بوی یوسف‌ِزهرا رانمیدهد!..💔🌱 👇👇 @rastegarane313
از گمنامی نترس از اینکه اسم و رسمی نداری از کارهای کرده ات به نام دیگران از بی تفاوتی و بی معرفتی آدم ها از تنهایی ات در عین شلوغی ها 💔💌 غمگین مباش که گمنامی اولین گام برای رسیدن است... 👇👇 @rastegarane313
💢تصویر پاسپورت شهید حاج قاسم سلیمانی با نام مستعار حسین محمودی ▪️کپی این پاسپورت از گاوصندق منزل ضياء عبدالعزیز الموسوی یکی از مسئولان سرویس اطلاعات ملی عراق در دوران ریاست الکاظمی کشف شد. وی از افراد نزدیک و مورد وثوق مصطفی الکاظمی است. ضياء الموسوی که دوروزپیش دستگیر شده است. @rastegarane313
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴 همیشه هستند کافیہ رو کنے اون موقع میبینے کہ در تک تک در کنارت بودند و هستند و خواهندبود .... 👇👇 @rastegarane313
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺 🍃🌺🍃🌸🍃🌺 🌺🍃🌸 🌸 📚✨ روزانه فقط یک کلام کوتاه ✨ اگر چه مشورت یکی از راههای آموزش است ، اما اگر درست انجام نشود ، شکست حتمی است . امام صادق علیه‌السلام : با خود‌ رأی مشورت مکن . ( بحارالأنوار 👇👇 @rastegarane313 🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸🍃🌺 🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
شخص ثروتمندی سبدی پر از غذای فاسد به فقیری داد. فقیر لبخندی زد و سبد را گرفت. غذای فاسد را دور ریخت و به جای آن گل های زیبا در سبد گذاشت و به او بازگردانید ثروتمند شگفت زده شد و گفت: چرا سبدی که پر از غذای فاسد بود را پر از گل زیبا کردی؟ فقیر گفت: هرکس آنچه در دل دارد را می بخشد ... 👇👇 @rastegarane313
طبیعت رو باید ببینی و حس کنی تا بتونی درس زندگی ازش بگیری تا حالا به درختا توجه کردی؟ توی زمستون خشک خشکن ، انگار که مردن ولی تا بوی سال نو و بوی فروردین رو حس می‌ کنن شروع به شکوفه دادن می کنن و دوباره زنده میشن ، و رنگ شادی رو به خودشون می گیرن ما هم باید ازشون درس بگیریم. میدونم توی این سال جاری خیلی اتفاقا افتاده و تو رو آزرده خاطر کرده. ازشون درس بگیر ... و چیزای بیهوده که تو را اذیت می کنه بنداز دور، چیزای کم ارزش را از دلت بیرون کن و خودتو برای چیزای بی ارزش که نمی تونی تغییرش بدی ناراحت نکن و بپذیرشون ازشون درس زندگی بگیر که دوباره این اتفاق برات تکرار نشه اگه تکرار شد بدونی چیکار کنی و راه درست رو پیش بگیری ... 👇👇 @rastegarane313
شهید امنیت کشور ❤️ ۱۹ خرداد ۱۳۸۸ ۱۳۶۷ : زاهدان تازه داماد 👇👇 @rastegarane313
❤️گوشه ای از خصوصیت اخلاقی شهید از زبان مادر شهید : ایشان از امر بمعروف وارد سپاه شدن و از ان موقع خودشان را شناختن نماز شبشان ترک نمیشد و همیشه در حال عبادت بودند هیج وقت نماز جمعه ترک نمیشد وهیچ وقت بدون غسل جمعه نماز جمعه نمی رفت بسیار فرد دلسوزی بود و بسیار شوخ تب خوش اخلاق ودوست داشتنی بود ، عاشق رهبری بود در ضمن هیئت عاشقان ولایت هم بوده، دوتا از عموهایش ویکی از دایش هم شهید شدن : 👇👇 @rastegarane313
÷🌹🕊🌴🥀🌴🕊🌹 💠 قرار شبانه اَكثِروا الدُّعاءَ بِتَعجِيل الفَرَجِ فَاِنَّ ذلِكَ فَرَجُكُم براي تعجيل در ظهور من زياد دعا کنيد که خود ، فَرَج و نجات شما است. کمال‌الدين، جلد ٢، صفحه ٤٨٥ پس زمزمه می کنیم دعای فرج را به نیابت از تمام 🌹🕊🌴🥀🌴🕊🌹 🌸بسم الله الرحمن الرحيم🌸 🌸الـهي عَظُمَ الْبَلاءُ 🌸 وبَرِحَ الْخَفاءُ 🌸وانْكَشَفَ الْغِطاءُ 🌸 وانْقَطَعَ الرَّجاءُ 🌸وضاقَتِ الاْرْضُ 🌸ومُنِعَتِ السَّماءُ 🌸واَنْتَ الْمُسْتَعانُ 🌸 واِلَيْكَ الْمُشْتَكى 🌸 وعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ 🌸اللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد 🌸اولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ 🌸 وعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم 🌸ففَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريبا 🌸 كلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ 🌸يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ 🌸اكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ 🌸وانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ 🌸يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ 🌸الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ 🌸ادْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني 🌸السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ 🌸 الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل 🌸يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ 🌸بحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ 👇👇 @rastegarane313
🔳شهادت درجه و سمت نمی خواهد 🔻فقط یک بال برای پریدن می خواهد، مثل شبتون شهدایی 👇👇 @rastegarane313
میامکی از بهشت ڪاش میدانستي هوایت ڪہ بہ سرم مي زند دیڪَر درهیچ هوایي نمي توانم نفس بڪشم! عجب نفسگَیر است هواے بي تو... 🌿صبحتون شهدایی 👇👇 @rastegarane313
قبر شيخ آماده بود و كنار آن تلي از خاك ديده مي شد. مردم اطراف قبر حلقه زدند. صداي گريه آنها هر لحظه زيادتر مي شد. جسد شيخ طبرسي را از تابوت بيرون آوردندو داخل قبر گذاشتند. قطب الدين راوندي وارد قبر شد و جنازه را رو به قبله خواباند و در گوشش تلقين خواند. سپس بيرون آمد و كارگران مشغول قرار دادن سنگهاي لحد در جاي خود شدند. پيش از آنكه آخرين سنگ در جاي خود قرار داده شود، پلك چشم چپ شيخ طبرسي تكان مختصري خورد اما هيچ كس متوجه حركت آن نشد! كارگران با بيل هايشان خاكها را داخل قبر ريختند و آن را پر كردند. روي قبر را با پارچه اي سياه رنگ پوشاندند. آفتاب به آرامي در حال غروب كردن بود. مردم به نوبت فاتحه مي خواندند و بعد از آنجامي رفتند. شب هنگام هيچ كس در قبرستان نبود. شيخ طبرسي به آرامي چشم گشود. اطرافش در سياهي مطلق فرو رفته بود. بوي تند كافور و خاك مرطوب مشامش را آزار مي داد. ناله اي كرد. دست راستش زيربدنش مانده بود. دست چپش را بالا برد. نوك انگشتانش با تخته سنگ سردي تماس پيداكرد. با زحمت برگشت و به پشت روي زمين دراز كشيد. كم كم چشمش به تاريكي عادت مي كرد. بدنش در پارچه اي سفيد رنگ پوشيده بود. آرام آرام موقعيتي را كه در آن قرار گرفته بود درك مي كرد. آخرين بار حالش هنگام تدريس به هم خورده بود و ديگر هيچ چيز نفهميده بود. اينجا قبر بود! او رابه خاك سپرده بودند. ولي او كه هنوز زنده بود. زنده به گور شده بود. هواي داخل قبر به آرامي تمام مي شد و شيخ طبرسي صداي خس خس سينه اش را مي شنيد. چه مرگ دردناكي انتظار او را مي كشيد. ولي اين سرنوشت شوم حق او نبود. آيا خدا مي خواست امتحانش كند؟ چشمانش را بست و به مرور زندگيش پرداخت. سالهاي كودكي اش را به ياد آورد واقامتش در مشهد الرضا را. پدرش «حسن بن فضل » خيلي زود او را به مكتب خانه فرستاد. از كودكي به آموختن علم و خواندن قرآن علاقه داشته و سالها پشت سر هم گذشتند. به سرعت برق و باد! شش سال پيش زماني كه 54 ساله بود، سادات آل زباره او را به سبزوار دعوت كرده و شیخ دعوتشان را پذيرفت و به سبزوار رفت. مديريت مدرسه دروازه عراق را پذيرفت و مشغول آموزش طلاب گرديد وسرانجام هم زنده به گور شد! چشمانش را باز كرد. چه سرنوشت شومي برايش ورق خورده بود. ديگر اميدي به زنده ماندن نداشت. نفس كشيدن برايش مشكل شده بود. هر بار که هواي داخل گور را به درون ريه هايش مي كشيد سوزش كشنده اي تمام قفسه سينه اش را فرا مي گرفت. آن فضاي محدود دم كرده بود و دانه هاي درشت عرق روي صورت و پيشاني شيخ را پوشانده بود. در اين موقع به ياد كار نيمه تمامش افتاده و چون از اوايل جواني آرزو داشت تفسيري بر قرآن كريم بنويسد. چندي پيش محمد بن يحيي بزرگ آل زباره نيز انجام چنين كاري را از او خواستار شده بود. اما هر بار كه خواسته بود دست به قلم ببرد و نگارش كتاب را شروع كند، كاري برايش پيش آمده بود. شيخ طبرسي وجود خدا را در نزديكي خودش احساس مي كرد. مگر نه اينكه خدا از رگ گردن به بندگانش نزديك تر است؟ به آرامي با خودش زمزمه كرد: خدايا اگر نجات پيدا كنم، تفسيري بر قرآن تو خواهم نوشت.خدایا مرا از اين تنگنا نجات بده تا عمرم را صرف انجام اين كار كنم. ولی شيخ طبرسي در حال خفگی و زنده بگور شدن بود. پنجه هايش را در پارچه كفن فرو برد و غلت خورد. صورتش متورم شده بود. اما به یکباره كفن دزد با ترس و لرز وارد قبرستان بزرگ می شود. بيلي در دست به سمت قبرشيخ طبرسي رفت. بالاي قبر ايستاد و نگاهي به اطراف انداخت. قبرستان خاموش بود و هيچ صدايي به گوش نمي رسيد. پارچه سياه رنگ را از روي قبر كنار زد و با بيل شروع به بيرون ريختن خاكها كرد. وقتي به سنگهاي لحد رسيد، يكي از آنها را برداشت. صورت شيخ طبرسي نمايان شد. نسيم خنكي گونه هاي شيخ را نوازش داد. چشمانش را باز كرد و با صداي بلند شروع به نفس كشيدن كرد. كفن دزد جوان، وحشت زده مي خواست از آنجا فرار كند اما شيخ طبرسي مچ دست او را گرفت. صبر كن جوان! نترس من روح نيستم. سكته كرده بودم. مردم فكر كردند مرده ام مرا به خاك سپردند. داخل قبر به هوش آمدم. تو مامور الهي هستي.... آیامرا می‌شناسی؟ بله مي شناسم! شما شيخ طبرسي هستيد که امروز تشييع جنازه تان بود. دلم مي خواست، دلم مي خواست زودتر شب شود و بيايم كفن شما را بدزدم! به من كمك كن از اينجا بيرون بيايم. چشمانم سياهي مي رود. بدنم قدرت حركت ندارد. كفن دزد جوان سنگها را بيرون ريخته و پايين رفت و بدن كفن پوش شيخ طبرسي را بيرون آورده در گوشه اي خواباند و بندهاي كفن را باز كرد و آن را به كناري انداخت. مرا به خانه ام برسان. همه چيز به تو مي دهم. از اين كار هم دست بردار. كفن دزد جوان لبخند زد و بدون آنكه چيزي بگويد شيخ را كول گرفت و به راه افتاد. ادامه دارد... @rastegarane313